حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - 2

حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - 2

حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - 2

حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - 2

حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - 2
حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - 2
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
مپرس حال دل داغدار و چشم ترم را

مپرس حال دل داغدار و چشم ترم را
شکسته صاعقه تازیانه، بال و پرم را

اگر فرات به دجله بریزد و بخروشد
نمی نشاند، یک ذره آتش جگرم را

غروب بود که با کاروان، به شام رسیدم
در آفتاب رصد کن، حکایت سفرم را

کدام اقیانوس، از دهان رود شنیده
تغزل کلمات برادر و پدرم را؟

چگونه سرو بمانم؟ که خط خاطره و خون
شکسته است دلم را، شکسته بال و پرم را

محمدجواد شاه مرادی


تعداد بازديد : 25
شنبه 01 مهر 1402 ساعت: 13:18
نویسنده:
نظرات(0)
آخر عمر دخترت آمد

آخر عمر دخترت آمد
که سحر دیدنم سرت آمد

من نمی دیدمت به ویرانه
بوی راس معطرت آمد

قاری در خرابه مهمانم
موقع ختم کوثرت آمد

سیل دردی که آمده سویم
بیشتر سمت خواهرت آمد

مثل عمه برادر من هم
سر نی در برابرت آمد

من خودم را به آینه دیدم
در بیابان که مادرت آمد

زودتر ز من به شهر شام
زیور آلات دخترت آمد

خوب شد خواب بودم ای بابا
تا نبینم چه بر سرت آمد

تا نبینم که تیر و نیزه و سنگ
مثل باران به پیکرت آمد

ولی از این سر تو معلوم است
چه بلایی به حنجرت آمد

 رضا رسول زاده


تعداد بازديد : 0
شنبه 01 مهر 1402 ساعت: 13:17
نویسنده:
نظرات(0)
تربیت یافته ی مکتب زینب بود و

تربیت یافته ی مکتب زینب بود و
روضه ش لعل لب سوخته بر لب بود و

بار سنگین همه کرببلا بر دوشش
اشک ریزان به مدینه همه ی شب بود و

باز از کرببلا روضه فراوان می خواند
روضه از سوز جگر با لب عطشان می خواند

سربه زانوی غریبی زجدایی می گفت
با همه روضه ای از پیکر عریان می خواند

طفل ششماهه چو می دید به یاد اصغر
گریه می کرد چو باران به گل نیلوفر

با رباب از عطش و مشک عمو جان می گفت
ز گل نسترن و غنچه که گشته پرپر

شیعتی مَهما شَرِبتُ ز پدر یاد گرفت
تیر از چشم علمدار ز بیداد گرفت

آب نوشید ولی بعد پدر با گریه
انتقام از ستم و جور ز صیاد گرفت

روز و شب گریه ز اندوه و محن کارش بود
اشک دائم به رخ از دیده ی خونبارش بود

کوفه و شام بلا داغ غم طفل حزین
همچو کابوس شبانه به شب تارش بود

وقت هجران و شب وصل پدر نزدیک است
شام طی شد به خدا وقت سحر نزدیک است

آسمان تیره شده وقت وداع گردیده
گفت شاه شهداء صبح ظفر نزدیک است

 مرتضی محمودپور


تعداد بازديد : 0
شنبه 01 مهر 1402 ساعت: 13:16
نویسنده:
نظرات(0)
سحرِ سوم و دل روضه طوفان دارد

سحرِ سوم و دل روضه طوفان دارد
کنجِ ویرانه گلی حالِ پریشان دارد

می خراشد جگرم را عطشِ فریادش
او که هر جای تنش خارِ مغیلان دارد

بی حیا بر لبِ خشکیده او چوب مزن
قدرِ عالم به دلش روضه هجران دارد!

هستی محرابی


تعداد بازديد : 0
شنبه 01 مهر 1402 ساعت: 13:16
نویسنده:
نظرات(0)
ای دختر فهیمه سلطان کربلا

ای دختر فهیمه سلطان کربلا
با نای خون نشسته به ایوان کربلا

در راه شام همقدم نیزه دارها
خواندی تو روضه از لب عطشان کربلا

ای شاهد روایت گودال قتلگاه
بر جسم پاره پاره نمودی تو تا نگاه

زد تازیانه بر بدنت خولی و سنان
با کام تشنه ناله زدی در میان آه

در خیمه با رباب تو تا ناله می زدی
آتش به روی باغ و رخ لاله می زدی

ششماهه را میان حرم تشنه دیده ای
از اشکِ چشم، بر لب گل ژاله می زدی

ای داغدار کرببلا، بی قرینه ای
تو سوگوار حضرت یاس مدینه ای

درپای درس زینب کبری نشسته ای
ای یادگار کرببلا تو سکینه ای

ای شمع شب فروزِ شب تار کربلا
شرمنده ی تو گشته علمدار کربلا

مشکی تهی ز آب شد و ساقی حرم
در خون نشسته دیده خونبار کربلا

ای فاطمی نسب گل رنجیده ی حسین
ای روضه خوان حنجر ببریده ی حسین

وقت وداع به دامن بابا نشسته ای
دیدی تو اشک جاریِ از دیده ی حسین


تعداد بازديد : 7
شنبه 01 مهر 1402 ساعت: 13:16
نویسنده:
نظرات(0)
چگونه پلک ترت میل خواب داشته باشد

چگونه پلک ترت میل خواب داشته باشد؟
اگر برادر تو درد آب داشته باشد

تو خواهری و برای گلوی نازک اصغر
طبیعی است دلت اضطراب داشته باشد

خدا کند که از این لشگر خبیث، اقلّاً
یکی بیاید و قصد ثواب داشته باشد

خدا کند پدرت وقت بازگشت به خیمه
رباب را که ببیند جواب داشته باشد

حسین شیعتی از حلق پاره گفت به گوشت
که شعر روضه مضامین ناب داشته باشد

هزار مرتبه راضی به مرگ می شوی آری
اگر پدر، سرِ از خون خضاب داشته باشد

اجازه می دهی از شام چند جمله بگویم؟
به شرط اینکه مصیبت حجاب داشته باشد

چگونه هضم کنم؟ ای وقار محض، سکینه
که دست های تو ردّ طناب داشته باشد

چگونه هضم کنم که یزید، چوب به یک دست
به دست دیگر خود هم شراب داشته باشد

نخواستی که بفهمد کسی، چرا که کشیدی
چه قدر می شود این غم عذاب داشته باشد!

اراده کرد خداوند بعد رفتن اصغر
تو را به خانه کنارش، رباب داشته باشد

تصوّرش به خدا غیرممکن است برایم
که شصت سال، دلی، پیچ و تاب داشته باشد

تو هم شبیه ربابی به سایه کار نداری
پس از حسین و علی اصغرش قرار نداری

محمد قاسمی


تعداد بازديد : 10
شنبه 01 مهر 1402 ساعت: 13:15
نویسنده:
نظرات(0)
خضاب زخم شدی با حنای نیزه شکسته

خضاب زخم شدی با حنای نیزه شکسته
پر است سینه ات از رد پای نیزه شکسته

رسیده ام که دوباره سرم به سینه گذارم
گم است پیکر تو لا به لای نیزه شکسته

کسی ندیده که شاهی به روی خاک بیافتد
میان گودی خون با ردای نیزه شکسته

نه عادلانه نبود این محبت پدرانه
تمام سهم لبت شد برای نیزه شکسته

نشست بر قفس سینه ات همان ته گودال
بلند شد ز تنت با عصای نیزه شکسته

خراب شد همه ی خاطرات کودکی من
گرفته جای مرا بوسه های نیزه شکسته

فقط شنیده چو من نیزه های دور و بر تو
وصیت لب تشنه فدای نیزه شکسته

مرا به چشم کنیزی نگاه می کند این شمر
و کاش بر دل من بود جای نیزه شکسته

احمد شاکری


تعداد بازديد : 1
شنبه 01 مهر 1402 ساعت: 13:15
نویسنده:
نظرات(0)
ای وارث و شاهد شهیدان خدا

ای وارث و شاهد شهیدان خدا
ای گریه کن تشنه لب کرببلا

تو دختر ارباب وفا، فاطمه ای
ای رفته به کوفه، رفته تا شام بلا

در طشت طلا سر پدر را دیدی
ای کشته چوب خیزان، واویلا

در کنج خرابه با رقیه بودی
با گریه نموده ای تو روضه بر پا

چون عمه خطابه خوانده ای ای بانو
تا بر سر نیزه دیده ای سرها را

ای عمه ی صاحب الزمان دُّر نهان
با ذکر بلند شیعتی روضه بخوان


تعداد بازديد : 0
شنبه 01 مهر 1402 ساعت: 13:15
نویسنده:
نظرات(0)
بار دیگر عزای عاشوراست

بار دیگر عزای عاشوراست
از غمی بی قرینه باید گفت

دو سه خط سوگواره غربت
در عزای سکینه باید گفت

قطره از وصف بحر درمانده
من کجا، مدح دختر ارباب

ای که بوده حسین مداحت
السلام ای سکینه بنت رباب

در کرامات حضرتش کافیست
شیر او را رباب داده، همین

در غریبی او فقط بنویس
به عمو مشک آب داده، همین

کربلا بود دشتی از روضه
او بلاهای خویش را دیده

در عبایی پر از علی اکبر
روح بابای خویش را دیده

روضه می خواند دور دارالحرب
نعش ها را یکی یکی که شمرد

دید بابا علیِ اصغر را
به امیدی گرفت و با خود برد

پدر آمد ولی چه آمدنی!
غرق خون کرد چشم قافله را

دید دور جنازه اصغر
همه گفتند لعن حرمله را

از وداع سکینه و ارباب
جگر کائنات خون شده بود

آه از آن دم که دید این دختر
زین باباش واژگون شده بود

با تنی خون گرفته از گودال
آمدی ذوالجناح بی بابا

کاش می شد رها نمی کردی
وسط تیر و نیزه ها او را

پدرم را غریب بین دو نهر
نحر کردند با لب عطشان

السلام علیک ای بی سر
السلام علیک ای عریان

امیر عظیمی


تعداد بازديد : 0
شنبه 01 مهر 1402 ساعت: 13:14
نویسنده:
نظرات(0)
راوی کرب و بلا دارد روایت می کند

راوی کرب و بلا دارد روایت می کند
از جدایی سر و تن ها حکایت می کند

شد سکینه معنی اش آرامش قلب حسین
بشنو از دریا زمانی که شکایت می کند

چون روایت می کند از کربلا یک روضه اش
تا همیشه مجلس ما را کفایت می کند

راوی کرب و بلا با روضه های مستند
تازه در روز قیامت او قیامت می کند

نام زیبایش برای بردن قلب حسین
با رقیه با علی اصغر رقابت می کند

تا رقیه می رسد محو سکینه می شود
هر چه می گوید حسین عباس اطاعت می کند

آه اَیْنَ عمِّیَ الْعباس او هم نکته ای ست
که خیال بچه ها را آه راحت می کند

شمر یک بیماری سخت است که در قافله
به تمام مردها دارد سرایت می کند

در تمام راه هم بر ضرب و شتم بچه ها
شمر فرمان می دهد خولی اطاعت می کند

مهدی رحیمی


تعداد بازديد : 3
شنبه 01 مهر 1402 ساعت: 13:14
نویسنده:
نظرات(0)
بعد از پدر، اسیر و گرفتار مانده ام

بعد از پدر، اسیر و گرفتار مانده ام
در خاطراتِ تلخِ پر از خار مانده ام

گودال را به چشمِ خودم دیده ام، که من
یک عمر با دو دیده ی خون بار مانده ام

کابوسِ شمر خوابِ شبم را گرفته است
با بهتِ روزِ واقعه بیدار مانده ام

من با رقیه در پیِ خورشید بودم و
حالا بدونِ همدم و غمخوار مانده ام

شامِ بلا نرفته ز یادِ سکینه، که
در ازدحامِ کوچه و بازار مانده ام

یک مشک از قبیله ی ما یک عمو گرفت
اینگونه است تشنه ی دیدار مانده ام

با شرم از نگاهِ پر از اشکِ مادرش
در پشتِ دربِ بیتِ علمدار مانده ام

محمد حسن بهرامی


تعداد بازديد : 2
شنبه 01 مهر 1402 ساعت: 13:13
نویسنده:
نظرات(0)
سکینه ام که در آن التهاب، آب شدم

سکینه ام که در آن التهاب، آب شدم
کنار عمه ام از اضطراب، آب شدم

ازین که با لب تشنه عمو رسید و گرفت
ز دست های خودم مشک آب، آب شدم

پدر میآمد و گفتم بگو کجاست عمو؟
من از سکوت پدر در جواب، آب شدم

عزیز جان مرا تا زدند لشکر شام
به قصد قربت و قصد ثواب آب شدم

من از شنیدن آن حرف های تند و بدِ
کسی که بست به دستم طناب آب شدم

پس از حسین و پس از کربلا شبیه رباب
من از نشستن در آفتاب، آب شدم

چقدر آه کشیدم به کوچه کوچه شام
از آستین به جای حجاب، آب شدم

ز روی نی که سر شیر خواره خورد زمین
منِ سکینه به جای رباب آب شدم

مرا ز طشت طلا دید چشم های پدر
که از ورود به بزم شراب آب شدم

نمی شود که بگویم چه شد به بزم یزید
از آن اشاره و آن انتخاب آب شدم

سید حجت بحرالعلومی


تعداد بازديد : 5
شنبه 01 مهر 1402 ساعت: 13:13
نویسنده:
نظرات(0)
شنیدستم ز ارباب مقاتل

شنیدستم ز ارباب مقاتل
حدیثی را که سوزد خرمن دل

قضا را کاروان آل طاها
که کشتیشان نشسته بود در گل

کنار جوی آبی در ره شام
برای استراحت کرد منزل

همه لب تشنگان بازوی عشق
که شرح تشنگی شان هست مشکل

پی رفع عطش با ناله و آه
زلال اشک را گشتند ساحل

سکینه دختر سلطان خوبان
کزو سوز عطش گردید کامل

کند او پر ز آب یاد بابا
لبانی تشنه بودش در مقابل

چنین می گفت آن فرزانه دختر
که گفتارش زند آتش به حاصل

بر من برگو به وقت بودن باب
کجا بودی کجا بودی تو ای آب

چرا شرمی تو از داور نکردی
حیا از روی پیغمبر نکردی

به دشت کربلا ما تشنه بودیم
چرا فریادها باور نکردی

علی اکبر ما تشنه جان داد
چرا رحمی تو بر اکبر نکردی

تن قاسم به خون غلطید اما
حیائی زان گل پرپر نکردی

چرا سقای مار ا تشنه کُشتی
چرا رحمی تو بر اصغر نکردی

سر بابا جدا شد تشنه از تن
چرا لبهای او را تر نکردی

تو بودی مهر زهرا مادر ما
چرا فکر دل مادر نکردی

نه ما لب تشنگان آب جوئیم
تمام آبها را آبروئیم


تعداد بازديد : 0
شنبه 01 مهر 1402 ساعت: 13:12
نویسنده:
نظرات(0)
اگر خواهی پدر بینی وفای دختر خود را

اگر خواهی پدر بینی وفای دختر خود را
نگه کن زیر پای اسب و بالا کن سر خود را

نهان از چشم طفلان آمدم دارم تمنّایی
که در آغوش گیری بار دیگر دختر خود را

نرفتی تا به پُشتِ ابرِ سنگ و خنجر و پیکان
به روی دامنت ای ماه بنشان اختر خود را

فروشد ناز اگر طفلی خریدارش پدر باشد
بزرگی کن، ببوس این دختر کوچک تر خود را

لبم از تشنگی خشک است و جوهر در صدایم نیست
برو در نهر علقم، کن خبر آب آور خود را

ز دورا دور، می دیدم گلویت عمه می بوسید
مگر آماده کردی بهر خنجر، حنجر خود را

به همراه مسافر آب می پاشند و ناچارم
به دنبال تو ریزم اشک چشمان تر خود را

کنار گاهواره رفتم و دیدم که اصغر نیست
چرا با خود نیاوردی، چه کردی اصغر خود را؟

علی انسانی


تعداد بازديد : 2
شنبه 01 مهر 1402 ساعت: 13:12
نویسنده:
نظرات(0)
وقتی نشست در بر بابای بی سرش

وقتی نشست در بر بابای بی سرش
چهره نهاد بر روی رگ های حنجرش

از آتش درون دلش شعله می کشید
اشکی که می چکید ز چشمان اطهرش

او کرده بود نذر رگ حنجر پدر
چشمی که بود چشمه جوشان کوثرش

دختر گرفته بود تنش را ببر ولی
بابا گشوده بود بغل بهر دخترش

از گوش پاره کرد فراموش تا که دید
این گوشوار عرش فتاده است در برش

تنها نمی گریست به گودال قتلگاه
آمد صدای ناله جانسوز مادرش

پرپر زد و نکرد پدر را رها، اگر
از ضرب تازیانه پر از زخم شد پرش

عمه به ناله گفت عزیز برادرم
باید که بوسه زد به گلوی مطهرش

با جوهری زاشک وفایی رقم بزن
دیدم پیام می چکد از خون حنجرش

سید هاشم وفایی


تعداد بازديد : 0
شنبه 01 مهر 1402 ساعت: 13:11
نویسنده:
نظرات(0)
سامرا سُرمن رأی بودی

سامرا سُرمن رأی بودی
چند وقتی است سرد و دلگیری

داری ای خاک پر ز غم کم کم
بوی شهر مدینه می گیری
--
هر کجا رفته ام دم مغرب
حرم اهل بیت غوغا بود

نه، ولی سامرا غروب که شد
خالی از زائر و چه تنها بود
--
چلچراغی نبود دور ضریح
فرشهایش تمام خاکی بود

غربت این چهار قبر غریب
از بقیع و مدینه حاکی بود
--
همه دلخوشی ما این بود
لااقل یک حسن حرم دارد

حال قبری خراب و ویرانه
پیش این دیده ترم دارد

--
عمه و مادر امام زمان
قبرشان گر چه نیمه ویران بود

به خدا پانخورده چادرشان
نشده رویشان به ضربه کبود
--
هر کسی رفت حج بیت الله
بست احرام از برای طواف

یاد آقای سامرا باشد
بین هر ناله و دعای طواف
--
مثل پروانه در طواف شمع
پسری دور بستر بابا

پاک می کرد قطره های اشک
کم کم از دیده تر بابا
--
تا که گفت آب ظرف آب آورد
لب عطشان او تکان می خورد

کی به پیش نگاه این فرزند
بر دهان چوب خیزران می خورد

--
عمه ای بود و مادری هم بود
نه میان نگاه های حرام

وای از ماجرای بزم شراب
وای از ازدحام شهر شام
--
آستینها حجاب سر می شد
بین آن گیر و دار در بازار

چه کسی دیده است دعوای
زن و یک نیزه دار در بازار
--
آنقدر نیزه را تکان ندهید
چونکه جا باز کرده در حنجر

زیر پایت نگاه کن نامرد
سرش افتاده باز بین گذر

(قاسم نعمتی)


تعداد بازديد : 25
شنبه 01 مهر 1402 ساعت: 13:05
نویسنده:
نظرات(0)
سامرا، از غم تو، جامه دران است هنوز

سامرا، از غم تو، جامه دران است هنوز
چشم «نرگس» به جمالت، نگران است هنوز

دل شهزاده ی روم، آینه ی دلبری ت
تاک ها مست تو و این لقب عسکری ت

پسر حضرت هادی! به فدایت پدرم
پدر حضرت مهدی! به فدایت پسرم

حج نرفتی تو، ولی قبله ی حاجات شدی
تو خودت، عین صفا، مشعر و میقات شدی


کعبه، یک چاردهم، بی تو صفا کم دارد
بی تو، یک چاردهم، عطر خدا کم دارد

ماه زیبا! حسنِ دوم زهرا! برخیز
مهدی ت دل نگرانت شده، بابا! برخیز

باز هم جانِ جهان را، تو در آغوش بگیر
صاحب عصر و زمان را، تو در آغوش بگیر

روی زانو بنشان آینه ی طاها را
تو ببوس از طرف ما، پسر زهرا را

غم پرپر شدنِ چون تو کریمی، سخت است
به رقیه قسم! آقا! که یتیمی سخت است

قاسم صرافان


تعداد بازديد : 24
شنبه 01 مهر 1402 ساعت: 13:04
نویسنده:
نظرات(0)
تسلیت ای حجت ثانی عشر یابن الحسن

تسلیت ای حجت ثانی عشر یابن الحسن
زود بود از بهر تو داغ پدر یابن الحسن

قلب بابت از شرار زهر دشمن آب شد
سوخت جسم و جانش از پا تا به سر یابن الحسن

کودک شش ساله بودی بر پدر خواندی نماز
ریختی از چشم خود خون جگر یابن الحسن

زود گرد بی کسی بر ماه رخسارت نشست
زود کردی جامه ی ماتم به بر یابن الحسن

طفل بودی پیش چشمت چشم بابا بسته شد
تو نگه کردی و او زد بال و پر یابن الحسن

قرنها فریاد زهرا مادرت آید بگوش
از مدینه بین آن دیوار و در یابن الحسن

یوسف زهرا بیا با ما بگو آخر چرا؟
تربت زهراست مخفی از نظر یابن الحسن

قرنها چشم تو گریان است بر جدت حسین
لحظه لحظه ریختی اشک از بصر یابن الحسن


تعداد بازديد : 29
شنبه 01 مهر 1402 ساعت: 13:03
نویسنده:
نظرات(0)
یازده بار جهان گوشه ی زندان کم نیست

یازده بار جهان گوشه ی زندان کم نیست
کنج زندان بلا گریه ی باران کم نیست

سامرائی شده ام، راه گدایی بلدم
لقمه نانی بده از دست شما نان کم نیست

قسمت کعبه نشد تا که طوافت بکند
بر دل کعبه همین داغ فراوان کم نیست


یازده بار به جای تو به مشهد رفتم
بپذیرش به خدا حج فقیران کم نیست

زخم دندان تو و جام پر از خون آبه
ماجرائی است که در ایل تو چندان کم نیست

بوسه ی جام به لب های تو یعنی این بار
خیزران نیست ولی روضه ی دندان کم نیست

از همان دم پسر کوچکتان باران شد
تاهمین لحظه که خون گریه ی باران کم نیست

در بقیع حرمت با دل خون می گفتم
که مگر داغ همان مرقد ویران کم نیست

سید حمیدرضا برقعی


تعداد بازديد : 23
شنبه 01 مهر 1402 ساعت: 13:03
نویسنده:
نظرات(0)
شد عزای باب مظلومت بیا یابن الحسن

شد عزای باب مظلومت بیا یابن الحسن
جان به قربان تو ای صاحب عزا یابن الحسن

عسگری مسموم شد از زهر بیداد و ستم
کز غمش سوزد دل اهل ولا یا بن الحسن

در عزای عسگری آید زنای اهل دل
صد فغان همراه با شور ونوا یابن الحسن

آب شد شمع وجودش زاتش زهر ستم
خاک غم بر سر کنم زین ماجرا یابن الحسن

در جوانی رفت از دنیا امام عسگری
شد کویر دل از این غم شعله زا یابن الحسن

این مصیبت را زسوز سینه و با اشک وآه
تسلیت گوئیم امشب بر شما یابن الحسن

گاه از هجران جانسوز تو سوزم همچو شمع
گاه از فقدان آن نور هدی یابن الحسن

دست رد بر سینه ام امشب مزن زیرا که من
با محبان تو هستم آشنا یابن الحسن


تعداد بازديد : 13
شنبه 01 مهر 1402 ساعت: 13:02
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 1347
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف