اشعار شهادتی

اشعار شهادتی

اشعار شهادتی

اشعار شهادتی

اشعار شهادتی
اشعار شهادتی
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
سامرا سُرمن رأی بودی

سامرا سُرمن رأی بودی
چند وقتی است سرد و دلگیری

داری ای خاک پر ز غم کم کم
بوی شهر مدینه می گیری
--
هر کجا رفته ام دم مغرب
حرم اهل بیت غوغا بود

نه، ولی سامرا غروب که شد
خالی از زائر و چه تنها بود
--
چلچراغی نبود دور ضریح
فرشهایش تمام خاکی بود

غربت این چهار قبر غریب
از بقیع و مدینه حاکی بود
--
همه دلخوشی ما این بود
لااقل یک حسن حرم دارد

حال قبری خراب و ویرانه
پیش این دیده ترم دارد

--
عمه و مادر امام زمان
قبرشان گر چه نیمه ویران بود

به خدا پانخورده چادرشان
نشده رویشان به ضربه کبود
--
هر کسی رفت حج بیت الله
بست احرام از برای طواف

یاد آقای سامرا باشد
بین هر ناله و دعای طواف
--
مثل پروانه در طواف شمع
پسری دور بستر بابا

پاک می کرد قطره های اشک
کم کم از دیده تر بابا
--
تا که گفت آب ظرف آب آورد
لب عطشان او تکان می خورد

کی به پیش نگاه این فرزند
بر دهان چوب خیزران می خورد

--
عمه ای بود و مادری هم بود
نه میان نگاه های حرام

وای از ماجرای بزم شراب
وای از ازدحام شهر شام
--
آستینها حجاب سر می شد
بین آن گیر و دار در بازار

چه کسی دیده است دعوای
زن و یک نیزه دار در بازار
--
آنقدر نیزه را تکان ندهید
چونکه جا باز کرده در حنجر

زیر پایت نگاه کن نامرد
سرش افتاده باز بین گذر

(قاسم نعمتی)


تعداد بازديد : 25
شنبه 01 مهر 1402 ساعت: 13:05
نویسنده:
نظرات(0)
سامرا، از غم تو، جامه دران است هنوز

سامرا، از غم تو، جامه دران است هنوز
چشم «نرگس» به جمالت، نگران است هنوز

دل شهزاده ی روم، آینه ی دلبری ت
تاک ها مست تو و این لقب عسکری ت

پسر حضرت هادی! به فدایت پدرم
پدر حضرت مهدی! به فدایت پسرم

حج نرفتی تو، ولی قبله ی حاجات شدی
تو خودت، عین صفا، مشعر و میقات شدی


کعبه، یک چاردهم، بی تو صفا کم دارد
بی تو، یک چاردهم، عطر خدا کم دارد

ماه زیبا! حسنِ دوم زهرا! برخیز
مهدی ت دل نگرانت شده، بابا! برخیز

باز هم جانِ جهان را، تو در آغوش بگیر
صاحب عصر و زمان را، تو در آغوش بگیر

روی زانو بنشان آینه ی طاها را
تو ببوس از طرف ما، پسر زهرا را

غم پرپر شدنِ چون تو کریمی، سخت است
به رقیه قسم! آقا! که یتیمی سخت است

قاسم صرافان


تعداد بازديد : 23
شنبه 01 مهر 1402 ساعت: 13:04
نویسنده:
نظرات(0)
تسلیت ای حجت ثانی عشر یابن الحسن

تسلیت ای حجت ثانی عشر یابن الحسن
زود بود از بهر تو داغ پدر یابن الحسن

قلب بابت از شرار زهر دشمن آب شد
سوخت جسم و جانش از پا تا به سر یابن الحسن

کودک شش ساله بودی بر پدر خواندی نماز
ریختی از چشم خود خون جگر یابن الحسن

زود گرد بی کسی بر ماه رخسارت نشست
زود کردی جامه ی ماتم به بر یابن الحسن

طفل بودی پیش چشمت چشم بابا بسته شد
تو نگه کردی و او زد بال و پر یابن الحسن

قرنها فریاد زهرا مادرت آید بگوش
از مدینه بین آن دیوار و در یابن الحسن

یوسف زهرا بیا با ما بگو آخر چرا؟
تربت زهراست مخفی از نظر یابن الحسن

قرنها چشم تو گریان است بر جدت حسین
لحظه لحظه ریختی اشک از بصر یابن الحسن


تعداد بازديد : 29
شنبه 01 مهر 1402 ساعت: 13:03
نویسنده:
نظرات(0)
یازده بار جهان گوشه ی زندان کم نیست

یازده بار جهان گوشه ی زندان کم نیست
کنج زندان بلا گریه ی باران کم نیست

سامرائی شده ام، راه گدایی بلدم
لقمه نانی بده از دست شما نان کم نیست

قسمت کعبه نشد تا که طوافت بکند
بر دل کعبه همین داغ فراوان کم نیست


یازده بار به جای تو به مشهد رفتم
بپذیرش به خدا حج فقیران کم نیست

زخم دندان تو و جام پر از خون آبه
ماجرائی است که در ایل تو چندان کم نیست

بوسه ی جام به لب های تو یعنی این بار
خیزران نیست ولی روضه ی دندان کم نیست

از همان دم پسر کوچکتان باران شد
تاهمین لحظه که خون گریه ی باران کم نیست

در بقیع حرمت با دل خون می گفتم
که مگر داغ همان مرقد ویران کم نیست

سید حمیدرضا برقعی


تعداد بازديد : 23
شنبه 01 مهر 1402 ساعت: 13:03
نویسنده:
نظرات(0)
شد عزای باب مظلومت بیا یابن الحسن

شد عزای باب مظلومت بیا یابن الحسن
جان به قربان تو ای صاحب عزا یابن الحسن

عسگری مسموم شد از زهر بیداد و ستم
کز غمش سوزد دل اهل ولا یا بن الحسن

در عزای عسگری آید زنای اهل دل
صد فغان همراه با شور ونوا یابن الحسن

آب شد شمع وجودش زاتش زهر ستم
خاک غم بر سر کنم زین ماجرا یابن الحسن

در جوانی رفت از دنیا امام عسگری
شد کویر دل از این غم شعله زا یابن الحسن

این مصیبت را زسوز سینه و با اشک وآه
تسلیت گوئیم امشب بر شما یابن الحسن

گاه از هجران جانسوز تو سوزم همچو شمع
گاه از فقدان آن نور هدی یابن الحسن

دست رد بر سینه ام امشب مزن زیرا که من
با محبان تو هستم آشنا یابن الحسن


تعداد بازديد : 13
شنبه 01 مهر 1402 ساعت: 13:02
نویسنده:
نظرات(0)
مى زند آتش به قلبم سوز داغ عسکرى

مى زند آتش به قلبم سوز داغ عسکرى
گیرد امشب اشک من هر دم سراغ عسکرى

شد به سن کودکى فرزند دلبندش یتیم
گشت دُرّ اشک مهدى چلچراغ عسکرى

در دل صحراى غم ها و به دشت سرخ عشق
لاله سان شد قلب ما خونین ز داغ عسکرى

بس که اندوه فراوان دید از جور خسان
شد لبالب از مى غم ها ایاغ عسکرى

با گلاب اشک و با سوز درون گوید سخن
«حافظى» آن بلبل خوش خوان باغ عسکرى
(محسن حافظى)


تعداد بازديد : 0
شنبه 01 مهر 1402 ساعت: 13:00
نویسنده:
نظرات(0)
گفتم که عمر ماه صفر رو به آخر است

گفتم که عمر ماه صفر رو به آخر است
دیدم شروع محشر کبرای دیگر است

گردون شده سیاه و فضا پر زدود و آه
تاریک تر ز عرصه ی تاریک محشر است

گرد ملال بر رخ اسلام و مسلمین
اشک عزا به دیده ی زهرای اطهر است

گفتم چه روی داده که زهرا زند به سر
دیدم که روز، روز عزای پیمبر است

پایان عمر سید و مولای کائنات
آغاز دور غربت زهرا و حیدر است

قرآن غریب و فاطمه از آن غریب تر
اسلام را سیاه به تن، خاک بر سر است

روی حسین مانده به دیوار بی کسی
چشم حسن به اشک دو چشم برادر است

ای دل بیا گریه ی زینب نظاره کن
مانند پیرهن جگر خویش پاره کن
--
بند دوم

زهرا به خانه و ملک الموت پشت در
از بهر قبض روح شریف پیامبر

از هیچ کس نکرده طلب اذن و ای عجب
بی اذن فاطمه ننهد پای پیش تر

با آن که بود داغ پدر سخت، فاطمه
در باز کرد و اشک فرو ریخت از بصر

یک چشم او به سوی اجل چشم دیگرش
محو نگاه آخر خود بود بر پدر

اشک حسن چکیده به رخسار مصطفی
روی حسین بر روی قلب پیامبر

دیگر نداشت جان که کند هر دو را سوار
بر روی دوش خویش به هر کوی و هر گذر

زد بوسه ها به حلق حسین و لب حسن
از جان و دل گرفت چو جان هر دو را به بر

هر لحظه یاد کرد به افسوس و اشک و آه
گاهی ز طشت و گاه ز گودال قتلگاه
--
بند سوم

پیغمبری که دید ستم های بی شمار
از کس نخواست اجر رسالت به روزگار

چون ارتحال یافت خلایق شدند جمع
تا هدیه ای دهند به زهرای داغدار

گویا نداشت شهر مدینه درخت گل
کآن را کنند در قدم فاطمه نثار

بر دوش بار هیزمشان جای دسته گل
رنگ شرارت از رخشان بود آشکار

بابی که بود زائر آن سید رسل
آتش زدند عاقبت آن قوم نا به کار

بر روی دست و سینه ی آن بضعه ی الرسول
تقدیم شد سه لوحه به عنوان افتخار

سیلی و تازیانه و ضرب غلاف تیغ
ای دل بگیر آتش و ای دیده خون ببار

آید صدای فاطمه از پشت در به گوش
تا صبح روز حشر مباد این صدا خموش
--
بند چهارم

دردا که بعد فاطمه روز حسن رسید
روز ملال و غصه و رنج و محن رسید

از زهر همسرش جگرش پاره پاره شد
بس تیرها که لحظه ی دفنش به تن رسد

بعد از حسن به نیزه عیان شد سر حسین
بیش از هزار زخم ورا بر بدن رسید

بر پیکری که بود پر از بوسه ی رسول
از گرد و خاک و نیزه شکسته کفن رسید

از جامه های یوسف کرببلا فقط
بر زینب ستم زده یک پیرهن رسید

پاداش آن نصایح زیبا از آن گروه
تیرش درون سینه، سنان بر دهن رسید

"میثم" بگو به فاطمه زآن خیمه ها که سوخت
یک کربلا شراره ی آتش به من رسید

مرثیه خوان خامس آل عبا منم
در خیمه های سوخته اش سوخت دامنم


حاج غلام رضا سازگار


تعداد بازديد : 13
چهارشنبه 29 شهریور 1402 ساعت: 11:08
نویسنده:
نظرات(0)
ای ملائک سوی یثرب همه پرواز کنید‌

ای ملائک سوی یثرب همه پرواز کنید‌
شمع سان ناله ز سوز جگر آغاز کنید

همه با هم به سما دست دعا باز کنید
خون فشانید ز چشم و به خدا راز کنید

مهر غم، نقش به بال و پرتان می‌گردد
مرگ دور سر پیغمبرتان می‌گردد
--
پیک غم از حرم خواجه اسری آید
خبر از فاجعه محشر کبری آید

کاروان اجل از جانب صحرا آید
نگذارید در خانه زهرا‌(س) آید

قاصد مرگ کجا، کعبه مقصود کجا
ملک الموت کجا، خانه معبود کجا
--
اجل استاده هراسان به در بیت رسول(ص)
پشت در لحظه به لحظه طلبد اذن دخول

لرزد از زمزمه او دل زهرای بتول (س)
فاطمه سوی پدر آمده محزون و ملول

کی پدر پیک غریبی است تو را میخواند؟
کیست کز هر سخنش قلب مرا لرزاند؟
--
گفت در پاسخ زهرا(س) پدر ای پاک سرشت
دست تقدیر برای تو غم تازه نوشت

پدرت می‌رود امروز به گلزار بهشت
آسمان کوه بلا را به سر دوش تو هِشت

فلک امروز پر از ناله جبرائیل است
این غریبی که بود پشت در عزرائیل است
--
این نه آن است که از کس بطلبد اذن دخول
این اجل باشد و بر بردن جانهاست عجول

اذن ناکرده طلب جز به در بیت رسول(ص)
پاسداری کند از حرمت زهرای بتول(س)

ای فدای تو و خون دل و اشک بصرت
باز کن در که شود خاک یتیمی به سرت
--
فاطمه (س) برد به بابا سر تسلیم فرود
در کاشانه به سوی ملک الموت گشود

چون به دارالشرف وحی، اجل یافت ورود
به ادب روی به پیغمبر اسلام(ص) نمود

کی تنت جان جهان گر دهی اذنم ز کرم
آمدم روح تو در جنت اعلا ببرم
--
گفت ای دوست کمی صبر و تحمل باید
که مرا پیک خدا حضرت جبریل آید

رنگ اندوه ز آیینه دل بزداید
عقده از سینه پر غصه من بگشاید

جبرئیل آمد و گفت ای به فدایت گردم
باغ جنت را از بهر تو زینت کردم
--
گفت ای پیک خدا حامل فیض و رحمت
سخنی گو که ز قلبم بربائی محنت

غم من نیست غم حور و قصور و جنت
چه کند روز جزا خالق من با امت

گفت جبریل که فرموده چنین معبودت
آنقدر بر تو ببخشم که کنم خوشنودت
--
ای بدوشت غم امت همه دم در همه حال
برده بر شانه خود کوه غم و درد و ملال

امت اجر تو عطا کرد به قرآن و به آل
حُرمَتِ هر دو کنار حَرَمَت شد پامال

کرده غصب فدک و حق علی (ع) را بردند
پهلوی فاطمه‌ات (س) را ز لگد آزردند
--
بر لب خلق هنوز از غم تو زمزمه بود
شعله ها در جگر و اشک به چشم همه بود

شهر از فتنه ایام پر از واهمه بود
اولین اجر رسالت زدن فاطمه(س) بود

گشت از حق‌کشی امت بیدادگرت
کشتن محسن مظلوم تو اجر دگرت
--
با سر انگشت خزان سخت ورق برگردید
غنچه و لاله خونین تو پرپر گردید

سومین اجر تو زخم سرحیدر گردید
به حسن(ع) از همه کس ظلم فزون‌تر گردید

بعد از آن زهر که بر نور دو عینت دادند
اجرها بود که امت به حسینت دادند
--
گرگ ها بر بدن یوسف تو چنگ زدند
بر رخ چرخ ز خون دل او رنگ زدند

دست بگشوده به پیشانی او سنگ زدند
تهمت کفر به آل تو به نیرنگ زدند

زین مصیبت همه دم سینه "میثم" سوزد
بلکه تا حشر دل آدم و عالم سوزد


تعداد بازديد : 13
چهارشنبه 29 شهریور 1402 ساعت: 11:08
نویسنده:
نظرات(0)
شهر مدینه صحنه ی صحرای محشر است

شهر مدینه صحنه ی صحرای محشر است
باور کنیم عمر جهان رو به آخر است

ملک خدای عزوجل خیمه ی عزاست
کی صاحب عزاست؟ خداوند اکبر است

در بیت وحی آمده در می زند اجل
این لحظه ی یتیمی زهرای اطهر است

جاری است اشک دیده ی شیرخدا علی
انگار آب غسل نبی اشک حیدر است

عترت غریب گشته و قرآن به زیر پا
دست امین وحی خداوند بر سر است

باور کنید بر جگر شیر حق علی
داغ نبی فقط نه که داغ برادر است

رکن علی شکسته و از بس شده غریب
از غصه گشته مثل همایی که بی پر است

یارب بر او تو فاطمه اش را نگاه دار
زهرا برای شیرخدا رکن دیگر است

مویی مباد کم ز سر فاطمه شود
کو دست و تیغ و بازوی سردار خیبر است

«میثم» اگر رسول خدا رفت از جهان
نفس نبی به خلق امام است و رهبر است


تعداد بازديد : 11
چهارشنبه 29 شهریور 1402 ساعت: 11:07
نویسنده:
نظرات(0)
مدینه شهر رسالت محیط غمها بود

مدینه شهر رسالت محیط غمها بود
بکوچه کوچه ی آن ناله بود و غوغا بود

حکایت از غم هجرانِ مصطفی میکرد
قیامتی که به شهر مدینه بر پا بود

نفس نفس زدنش بود پیک رحلت او
که از وجود وی آثار ضعف پیدا بود

بدست داشت بلالش عصای منشوقش
که بر قصاص رسولخدا مهیا بود

غمی بزرگ به سرها فکند سایه دریغ
که بار این همه غم روی دوش مولا بود

ز خانه ای که بِبُردند جسم احمد را
نشانه های جدایی ز شهر دلها بود

به خانه اشکِ عزا، در سقیفه طرح نفاق
به خانه شور غم و در سقیفه شورا بود

بناله امت اسلام جمع گشته ولی
میان جمع علی بود آنکه تنها بود

تمام بر سر یک حرف متفق گشتند
که آن گرفتن حق علی و زهرا بود

بزیر سقف سقیفه چها که روی نداد
هر آنچه بر سر امت رسید از آنجا بود


تعداد بازديد : 19
چهارشنبه 29 شهریور 1402 ساعت: 11:06
نویسنده:
نظرات(0)
ای محمّد ای رسول بهترین کردارها

ای محمّد ای رسول بهترین کردارها
حسن خلقت شهره در اخلاقها، رفتارها

در بیانت بند می آید زبان ناطقان
قامت مدحت کجا و خلعت گفتارها

بال رفتن تا حریمت را ندارد شاعری
قاب قوسینت کجا و مرغک پندارها

اشهد ان لا اله جز خدای دین تو
اشهد انت نبی ای احمد مختار ها

طفل ابجد خوان تو سلمان سیصد ساله است
استوار مکتب ایثار تو عمّارها

تا نفس داریم و تا خورشید می تابد به خاک
دل به عشق بی زوالت می کند اقرارها

پای بوسی تو عزّت داده ما را این چنین
گُل نباشد کس نمی آید سراغ خارها

کی رود از خاطرم یادت؟ که در روز ازل
کنده اند اسم تو را بر سنگ دل حجّارها

داغ تو در سینه ی ما هست چون خاک توایم
لاله کی روییده در آغوش شوره زارها؟

گل که منسوب تو گردد رنگ و بویش می دهند
شاهد حرفم گلاب و شیشه ی عطّارها

وقت رزمت آن چنانی که میان کارزار
رو به تو آرند وقت خستگی کرّارها

ای که با خون دلت پرورده ای اسلام را
چشم واکن که نهالت داده اکنون بارها

سنگ می خوردی و می گفتی که ایمان آورید
کس ندیده از رسولی اینچنین ایثارها

با عیادت از کسی که بارها آزرده ات
روح ایمان را دمیدی بر دل بیمارها

رفتی و داغ تو پشت دین رحمت را شکست
جان به لب شد از غمت، شهرت مدینه، بارها

تا که چشمت بسته شده ای قافله سالار عشق
رم نمودند عده ای و پاره شد افسارها

آنقدر گویم پس از تو میخ در هم خون گریست
ناله ها برخواست بعدت از در و دیوارها

محسن عرب خالقی


تعداد بازديد : 14
چهارشنبه 29 شهریور 1402 ساعت: 11:06
نویسنده:
نظرات(0)
مُلک وجود غرق در اندوه و در عزاست

مُلک وجود غرق در اندوه و در عزاست
آغاز صبح غربت زهرا و مرتضاست

قرآن عزا گرفته و عترت شده غریب
شهر مدینه را به جگر داغ مصطفاست

خون گریه کن مدینه! کز این ماتم عظیم
گر آسمان خراب شود بر سرت رواست

گشتند انبیا همه چون فاطمه یتیم
زیرا عزای قافله سالار انبیاست

خلقت چه لایق است که صاحب عزا شود
عالم عزا گرفته و صاحب عزا خداست

اهل ولا به هوش که با رحلت نبی
شهر مدینه یکسره آبستن بلاست

قومی برای غصب خلافت شدند جمع
یا لَلعَجَب! وصی پیمبر، علی، کجاست

دار الولا محاصره، زهراست پشت در
دود وشراره بر فلک از بیت کبریاست

آتش زدن به خانه ی ریحانه ی رسول
پاداش رنج های شب و روز مصطفاست

آزردن بتول پس از رحلت رسول
باللَّه قسم شروع جنایات کربلاست

از لحظه ای که غصب خلافت شد از علی
تا حشر حقّ آل محمد به زیر پاست

هرروز راس شاه شهیدان به نوک نی
هرشب صدای ناله ی زهرا به گوش ماست

میثم! قسم به میثمِ آزاده ی علی
آزادگی ولایت سلطان اولیاست
سازگار


تعداد بازديد : 9
چهارشنبه 29 شهریور 1402 ساعت: 11:05
نویسنده:
نظرات(0)
جان پدر از برم زود سفر می کنی

جان پدر از برم زود سفر می کنی
آه که از دخترت قطع نظر می کنی

گفتی ام از امتت رسد خطرها به من
از چه رهایم به گرداب خطر می کنی

گاه مرا گفته ای قصه غصب فدک
گاه مرا آگه از ضربت در می کنی

سوز مصیبت بود هر چه نظر می کنم
برق جدایی بود هر چه نظر می کنی
سازگار


تعداد بازديد : 0
چهارشنبه 29 شهریور 1402 ساعت: 11:04
نویسنده:
نظرات(0)
ملک الموت مزن شعله به زخم جگرم

ملک الموت مزن شعله به زخم جگرم
وای من گر تو مدارا نکنی با پدرم

صبر کن سیر ببینم رخ بابایم را
چه کنم سدّ نگاهم شده اشک بصرم

قسمت این بود که بالای سرش بنشینم
چشم بگشایم و جان دادن او را نگرم

وقت جان دادن خود گفت: مقدر این است
دو مه و نیم دگر فاطمه را هم ببرم

ای پدر! مادر مظلومه من یار تو بود
من پس از رفتن تو جان علی را سپرم

با تن خسته و بازوی کبود از مسجد
قول دادم که علی را به سوی خانه برم

دست از دامن حیدر نکشم یک لحظه
گر بریزند همه اهل مدینه به سرم

قسمت این بود که بعد از تو بمانم بابا
تا که با دادن جان، جان علی را بخرم

به فدای سر یک موی علی باد پدر
گر میان در و دیوار دهد جان، پسرم

جگرت سوخت به هر بیت که گفتی «میثم»
اجر این سوختنت با احدِ دادگرم
سازگار


تعداد بازديد : 0
چهارشنبه 29 شهریور 1402 ساعت: 11:02
نویسنده:
نظرات(0)
بوی غم می آید از شهر رسول

بوی غم می آید از شهر رسول
بوی اشک حیدر و آه بتول

آسمانی ها همه دل بی شکیب
بر لب شیر خدا امن یجیب

لحظه ها لبریز از دل وا پسی
فاطمه گریان ز داغ بی کسی

می چکد بر گونه ها با صد محن
دانه دانه اشک از چشم حسن

اینک، غم گرفته عالمین
بغض کرده گوشه ی خانه حسین

در میان حجره ای غرق ملال
آیه های اشک می خواند بلال

لحظه های اخر پیغمبر است
روح هستی در میان بستر است

با دلی محضون به حال احتضار
چشم های خسته ی او اشک بار

اشک او از بی کسی حیدر است
قصه نامردی و میخ در است

گوشه ای گرم نیایش با خدا
می برد بالا علی دست دعا

اهل بیت خویش را با اشک و آه
در وداع آخرین دارد نگاه

گاه گوید با علی از غسل و قبر
درد دل با چاه و مظلومی و صبر

گاه گوید با غم و درد و محن
غم مخور هستی من زهرای من

بعد من حامی دست حق شوی
اولین کس تو به من ملحق شوی

بعد من اجر رسالت هیزم است
هستی ام در آتش نا مردم است

اشک او تصویری از حق نمک
در میان کوچه ها غصب فدک

آسمان را رنگ نیلی می زنند
بین کوچه بر تو سیلی می زنند

قطره قطره اشک او دارد سخن
از دل و لب های پر خون حسن

در نگاه آخرش راز مگوست
حرف ها از بوسه زیر گلوست
شعر از: سید محسن احمدزاده


تعداد بازديد : 0
چهارشنبه 29 شهریور 1402 ساعت: 11:00
نویسنده:
نظرات(0)
ای به بنین تو درود همه

ای به بنین تو درود همه
فاطمه یا "فاطمه یا فاطمه

باغ گل یاس سلام علیک
مادر عباس سلام علیک

ای همه از خود سفرت تاحسین
اذن دخول حرمت یاحسین

سایه نشین حرم آفتاب
غرق شده در کرم آفتاب

فاطمه دوم حیدر شدی
مادر یک ماه و سه اختر شدی

طوبی، طوبی لک زین احترام
دختر زهرا به تو گوید سلام

قدر تو گوی شرف از ناس برد
ارث ادب را ز تو عباس برد

جز تو که بر شیرخدا شیر زاد؟
جز تو که بر شیر علی شیر داد

!جز تو که در کرب و بلای حسین
چار پسر کرده فدای!حسین

چار پسر دادی و زین افتخار
شد حرم چار امامت مزار

پاسخ آن وفا و احساس تو
فاطمه شد مادر عباس تو

چار پسر داشتی ای جان پاک
رفت غریبانه تنت زیر خاک

لیک جوانان عرب ره سپر
در پی تابوت تو همچون پسر

بر لبشان ناله یا فاطمه
اشک فشاندند برایت همه

دیده اوتاد برایت گریست
سیدسجّاد برایت گریست

نیست عجب اینکه به ترفیع تو
فاطمه آید پی تشییع تو

به غیرت و وفا و احساس تو
به خون پیشانی عباس تو

ناله جانسوز تو در گوش ماست
چوبه ی تابوت تو بر دوش ماست

باز هم آی ماه شهادت فروز
مراسم دفن تو می بود روز

بر در بیت تو شرارت نشد
بر گل روی تو جسارت نشد

ضربه به بازوت نزد هیچکس
لگد به پهلوت نزد هیچکس

کاش شود جاری اشک همه
"از حرمت تا حرم فاطمه

«میثم» آلوده دل سوخته
چشم به سوی حرمت دوخته

ذکر دل اوست به هر صبح شام
تا که دهد بر تو مکرر سلام

باغ گل یاس سلام علیک
مادر عباس سلام علیک

غلامرضا سازگار


تعداد بازديد : 5
چهارشنبه 29 شهریور 1402 ساعت: 10:59
نویسنده:
نظرات(0)
من فدایی سر موی امیرالمؤمنینم

من فدایی سر موی امیرالمؤمنینم
غیر زهرا را ندیدم در وجود آتشینم

خاک پایم سرمه ی چشم تمام عارفان و
لیک خود خاک کف پای امیرالمؤمنینم

دست بر دامان من دارد هر آن کو مانده در ره
من دخیل چادر بانوی روز واپسینم

هر گرفتاری برایم روضه می گیرد ولی من
روضه خوان خانه ی مولای افلاک برینم

خدمت درگاه من گر آرزوی اهل دل شد
خود کنیز نوگلان پاک ختم المرسلینم

در مصائب نی فقط سنگ صبور اهل دردم
در شداید محرم راز امام المتّقینم

«مَن أراد الله...» باید راه آل الله پوید
در مسیر عشق اهل البیت نهج السالکینم

در دو عالم مرتضی باشد امام الصالحین و
در دو عالم مادر شمس عمادالصالحینم

با همان دستی که در حشر است اسباب شفاعت
من سهیم بخشش جرم تمام مجرمینم

اختر اقبال خود را جست وجو می کردم اکنون
کهکشان بخت و اقبال خودم را خوشه چینم

کس نرفته ناامید از خانه ی باب الحوائج
منتهای آرزوی دست های سائلینم

خواب دیدم ماه و اختر ریخت بر دامانم آخر
گشت تعبیر همان رؤیا که امروز این چنینم

من رعیت بودم و سلطان عالم با عنایت
انتخابم کرد و زان پس ساکن کاخ گِلینم

از همان دم کآمدم در خانه ی زهرا به خدمت
رشک اهل آسمانم، غبطه ی اهل زمینم

گریه کردم پابه پای زینب اما پاک کردم
اشک او با معجر خود، اشک خود با آستینم

من کجا و مادری کردن برای آل عصمت
عذر خدمت دارم و از روی زهرا شرمگینم

دادی از آن مزد عشقم را به پای شیر یزدان
کودکی را که برای نوکری شد جانشینم

چهره اش چون ماه کامل، چشم هایش عین ساحل
کودکی حیدرشمایل، گفت مولا آفرینم

یاوه گویان بعد از آن گفتند بر اولاد زهرا
نیست آن مهر و وفاداری و عشق اولینم

هست در یاد من از این شهر، بی مهری به مولا
نیست از اهل مدینه انتظاری بیش از اینم

قد کشید عباس با شیر من و نان ولایت
نان خوشبویی که خورد از دست شاهنشاه دینم

در حضور پاک اربابان خود آموخت این که
من دوزانو باادب پایین سفره می نشینم

خرده نانِ مانده از آن سفره را دادم به عالم
عالمی حاجت گرفت از سفره ی امّ البنینم

دور آل الله گرداندم گل رعنای خود را
تا بگویم که فدایی هم منم هم مه جبینم

بود لالایی طفل کوچکم نام حسین و
یاعلی بود آیه ی فاللهُ خیرُ الحافظینم

با اباالفضلم دل آل علی را شاد کردم
من که خیرالشاکرین از لطف خیرالوارثینم

هر زمان دلگیر بود از غم حسینم گفت مادر
اول صبح آمدم عباس را اول ببینم

سایه سارانم یکایک از سرم رفتند و تنها
زینب و کلثوم من ماند و حسین نازنینم

تا علیِ اکبر و قاسم به من گفتند مادر
در دلم گفتم که اکنون واقعاً امّ البنینم

کاروان جان من راهی دشت کربلا شد
فتم عباسم تو هستی آبروی آخرینم

می روی با سید و مولای خود هرجا که او رفت
وقت برگشتن تو را بی سید و مولا نبینم

وای از آن روزی که در یثرب خبر دادند ما را
از به خاک افتادن فرزند مقطوع الیمینم

گفتم عباسم فدای زینبم شد شکر لله
من عزادار شه مظلوم مقطوع الوتینم

تا ابد در پیش فرزندان زهرا سربه زیرم
کشته من را مشک خالی، نی عمود آهنینم

محمود کریمی


تعداد بازديد : 0
چهارشنبه 29 شهریور 1402 ساعت: 10:58
نویسنده:
نظرات(0)
دید چون نیست، به جز غصّه انیس دگرش

دید چون نیست، به جز غصّه انیس دگرش
زهر یارش شد و بنشست، کنار جگرش

نه به غیر از دل او غمخور او بود کسی
نه به دامان کسی جز به سر خاک، سرش

گفت بر عترت خود از پی من گریه کنید
خود خبر داد که برگشت ندارد، سفرش


بارها تا به در حجره نشست و، برخاست
اوّلش بود ولی داد ز آخر، خبرش

دست مولا به دل و، دست غلامش بر سر
چشم او بر وی و، او چشم به راه پسرش

جگر پاره به جا بود و، جگرگوشه نبود
حجره در بسته، ولی باز به در، چشم ترش

علی انسانی


تعداد بازديد : 17
دوشنبه 27 شهریور 1402 ساعت: 11:03
نویسنده:
نظرات(0)
ناله یِ شعله ورم شعله زده پرها را

ناله یِ شعله ورم شعله زده پرها را
زده آتش جگرم بالِ کبوترها را

خواهری نیست به بالای سرم گریه کند
دیده ام در عوضش داغِ برادر ها را

روزگاریست که از دوریشان میبینم
از سرِ شاخه غم تلخی نوبرها را

تا فقط رویِ جگر گوشه یِ خود را بینم
بسته ام، آه جوادم، همه یِ درها را

بسکه پیچیده ام از درد توانم رفته
زهر سوزانده دلِ وارث حیدرها را

عطش افتاده به جانم که بخوانم این بار
روضه یِ تشنگی و خشکی حنجرها را

روضه یِ کرب و بلا و رُخِ تاول زده را
روضه یِ بی کسی و غارت پیکرها را

خیمه در آتش و گلها همه سرگردانند
حرمله میشِمُرد بر سرِ نِی سرها را

عمه ام میدَوَد و خویش سپر میسازد
نَکِشَد دستِ کسی گیسویِ دخترها را

زجر با دستِ پُر از جانبِ طفلان آمد
تا که سوغات بَرَد تکّه یِ معجرها را


تعداد بازديد : 17
دوشنبه 27 شهریور 1402 ساعت: 11:02
نویسنده:
نظرات(0)
حرم تو کعبه ی دل، کرمت همه خدایی

حرم تو کعبه ی دل، کرمت همه خدایی
کنی از کرامت خود به خدا خدا نمایی

در باز توست افزون من بی نوای محزون
ز کدام در درآیم به بهانه ی گدایی

کرم تو می دهد رو به گدای تو وگرنه
ندهند پادشاهان به فقیر آشنایی

من اگر گناه کارم تو رئوف و مهربانی
کرمت نمی گذارد که کنی ز من جدایی

تویی آن که هر که آید به زیارت تو یک بار
تو سه بار از عنایت به زیارتش بیایی

به خدا گناه کارم دگر آبرو ندارم
چه شود دهی ز نارم به محبتت رهایی

بکشم هماره نازت مگرم دهی اجازت
که به یک زیارت تو سر و جان کنم فدایی

همه را تو دست گیری همه را تو می پذیری
چه امیر شهر باشد چه فقیر روستایی

به حریم توست بارم به حرم چه کار دارم
کند از هزار کعبه حرم تو دلربایی

کرمت به کل عالم حرمت پناه "میثم"
به شما از او توسل ز شما گره گشایی

غلامرضا سازگار


تعداد بازديد : 39
دوشنبه 27 شهریور 1402 ساعت: 11:02
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 67
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف