شب یازدهم شام غریبان

شب یازدهم شام غریبان

شب یازدهم شام غریبان

شب یازدهم شام غریبان

شب یازدهم شام غریبان
شب یازدهم شام غریبان
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
سوختم، برخاست باز از دل نوایی سوخته

حضرت زینب(س)-عصر عاشورا-شام غریبان

 

سوختم، برخاست باز از دل نوایی سوخته

چیست این دل؟ شعله ای از خیمه هایی سوخته

چیست این دل؟ یک نی خاموش خاکستر شده

که حکایت میکند از نینوایی سوخته

بند بندش از جدایی ها شکایت میکند

روضه میخواند به سینه با صدایی سوخته

روضه میخواند ز نی هایی و سرهایی غریب

پیش روی کاروان آشنایی سوخته

روضه میخواند از آن نی، آه، آه...آن نی که خورد

بر لبانی تشنه و بر آیه هایی سوخته

این سر اینجا، چند فرسخ آن طرف تر پیکری

غرقِ در خون در میان بوریایی سوخته

دل ز هم پاشید چون اوراق مقتل، گوییا

نسخه ای خطی ز داغ ماجرایی سوخته

تکه تکه در عبا آیینه روی نبی

آیه تطهیر میخواند کسایی سوخته

دختری چیده ست یک دامن گل از یک بوته خار

گل به گل دامانش آتش... دست و پایی سوخته

بر لبم گاه از دل این آتش زبانه میکشد

آتشی مکتوم از کرب و بلایی سوخته

 

محمد مهدی سیار


تعداد بازديد : 263
چهارشنبه 21 مهر 1395 ساعت: 10:41
نویسنده:
نظرات(0)
زیر نور کمی از ماه ، بدن ها پاره

حضرت زینب(س)-شام غریبان

 

زیر نور کمی از ماه ، بدن ها پاره

خیمه ها سوخته ،جمعی ز حرم آواره

آنطرف تر تن هجده گل زهرا بی سر

اینطرف مقنعه و چادر و چندین معجر

آنطرف نعش امامی ته مقتل ، عریان

اینطرف جسم امامیست به خیمه سوزان

آنطرف ریخته هر سو بدن ثارالله

اینطرف خرمن آتش به تن آل الله

آنطرف تر همه کشته شده ها محترمند

اینطرف جمله شهیدان خدا بی کفنند

آنطرف خیمۀ کفار مرتب شده جمع

اینطرف خیمه اطهار بسوزد چون شمع

آنطرف بر سر هر نیزه سری بالا رفت

اینطرف آهِ دل از هر جگری بالا رفت

آنطرف همهمۀ حمله و غارت آید

اینطرف زمزمۀ حصر و اسارت آید

آنطرف پیر و جوان قبلۀ مَردم شده ها

این طرف بوته به بوته است پُر از گمشده ها

آنطرف صدر نشینند امیران سپاه

این طرف خاک نشینند اسیران بِراه

آنطرف جایزه دارند سپاهی گمراه

این طرف پیکر عریانِ اباعبدالله

آنطرف لشگری از غیرت و مردی محروم

این طرف زیر سم اسب امامی مظلوم

وای از حال دل فاطمه ، با چه حالی

طِی کند ناله کنان هر طرفِ گودالی

زینب آمد که کند مادر خود را یاری

یا که مادر کند از دختر خود دلداری

تسلیت صاحب عزا ، یوسف زهرا ، مهدی

انتقام است فقط مَرهم غمها مهدی

 

محمود ژولیده


تعداد بازديد : 249
چهارشنبه 21 مهر 1395 ساعت: 10:39
نویسنده:
نظرات(0)
در دلش گم شده آهی و نگاهی باقی است همه رفتند غمی نیست که شاهی باقی است تا به زینب نگهش رفت دلش قرص شدو

در دلش گم شده آهی و نگاهی باقی است
همه رفتند غمی نیست که شاهی باقی است
تا به زینب نگهش رفت دلش قرص شدو
زیر لب زمزمه میکرد سپاهی باقی است

 

از همانجا وعده سوغات و خلعت دادند
از همانجا به سنان بن انس خط دادند
که زمین خورد سواری و النگوها ریخت
پدری را جلوی خیمه خجالت دادند

آنکه آورد برای سرش آن خنجر را
به شفاعت برد عمامه پیغمبر را
اگر آن مرد فقط لحظه ای فرصت میداد
بخدا هدیه خودش میداد انگشتر را

چقدر بر سر نعلین و سپر دعوا شد
سر شمشیر پیمبر چقدر دعوا شد
پیش چشمان جگر گوشه او ، دختر او
سر این پیکر بی جان پدر دعوا شد

میبرند از او ولی با روی ننگین میبرند
چکمه و عمامه و انگشتر و زین میبرند
در ازای آن دو خورجین نامه ای که داده اند
از میان قتلگه خورجین به خورجین میبرند

شاعر:حسین رویت


تعداد بازديد : 281
دوشنبه 11 آبان 1394 ساعت: 15:54
نویسنده:
نظرات(0)
نگاه کن پدر بزرگ! به عمق چشم‌های من که با تو حرف می‌زند نگاهِ من به جای من بیا و از مدینه ات کبوتران

نگاه کن پدر بزرگ! به عمق چشم‌های من

که با تو حرف می‌زند نگاهِ من به جای من

 

بیا و از مدینه ات کبوترانه پر بزن

به سالهای سال بعد: عراق، کربلای من

 

من ایستاده‌ام، ببین چه غرق در نیایشم

که تیر هم نمی‌رسد به قلب ربنای من

 

چه دید در دلم خدا ، چه چشمه‌ای؟ که این چنین

کبوتران تشنه را پرانده در هوای من

 

چه دید در دلم خدا؟ که گفت: «احمد» م بیا

«علیِ» من برای تو، «حسین» تو برای من

 

همین که حرف می‌زنم «حبیب» گریه می‌کند

دلش بهانه‌ی تو را گرفته از صدای من

 

چه عاشقانه می‌رسی تو با نگاه «اکبر» م

و پیش از اینکه من شَوَم، تو می‌شوی فدای من

 

چه قدر از تو دم زدم، چه قدر مثل تو … ، ولی

به گوش نیزه‌ها نرفت کلام آشنای من

 

تو این فراز را نبین، نبین که شمر … نه نبین

چه چکمه‌های تیره‌ای، چه خنجری! … خدای من!

 

شاعر:قاسم صرافان


تعداد بازديد : 223
دوشنبه 04 آبان 1394 ساعت: 10:37
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت زینب(س)-عصر عاشورا-شام غریبان در مغربی که طبل اسارت دمیده شد کار حرم دگر به جسارت کشیده شد مشع

حضرت زینب(س)-عصر عاشورا-شام غریبان

 

در مغربی که طبل اسارت دمیده شد

کار حرم دگر به جسارت کشیده شد

مشعل به دستها به حرم حمله ور شدند

ناگه تمام آل عبا دربدر شدند

چون حال آسمان و زمین گشت بی قرار

حکم امام آمد ، علیکُّنَّ بالفرار

با اهل بیت فاطمه مانند بنده ها

رفتار کرد دشمن بی دین به خنده ها

فحش از دهانشان نمی افتاد لحظه ای

سَبّ از زبانشان نمی افتاد لحظه ای

آری صدای هلهله و سوت و قهقهه

پیچید تا کرانۀ صحرای علقمه

یک بی حیا چنانکه امیرش اشاره کرد

مو می کشید و مقنعه را پاره پاره کرد

اما به جان فاطمه دفع خطر رسید

در زیر مقنعه به حجابی دگر رسید

آن خانواده ای که نگهدار عصمت است

در هر شرایطی بخدا اهل غیرت است

غارت زده ولی نخِ معجر نمی دهد

اهل عفاف روسری از سر نمی دهد

بانوی صبر نعرۀ مردانه می کشید

هرجا که تازیانه و سیلی است می رسید

دخت علی مقاوم و پر صبر و مرد بود

دستی به سر و دست دگر تا خدا گشود

یا رب کجاست میر و علمدار این سپاه

عباس من کجاست که خیمه است بی پناه

ناگاه در غروب پر از داغ کربلا

شد وقت خود نمایی سرها به نیزه ها

سرنیزه ای که بود به بال و پر حسین

بالا گرفته تازه ، بریده سر حسین

یک نیزه دار پشت حرم در پی چه بود

گویا که در تَفَحصِ قنداق بچه بود

تصویر دیگری که بسی شرم آور است

رجّاله ای که در پی خلخال و زیور است

دزدان گوشواره خجالت نمی کشند

این مشک و گاهواره به غارت چه می بَرَند

یک صحنه از امام زمان ، لب فرو ببند

بیمار را نداد امان ، لب فرو ببند

بگذار کُنه روضه بگویم از آنچه بود

سجاد را کشید و سجاده را ربود

طفلی میان حلقۀ آتش فرار کرد

اَمَّن یُجیب عمۀ سادات کار کرد

ایکاش طفل گمشده زَهره تَرَک نبود

انگار غیر ترس برایش کمک نبود

غارت گران هنوز کفایت نمی کنند

نعش حسین را که رعایت نمی کنند

برقی به ساربان زد و در قتلگه دوید

انگشت را بخاطر انگشتری برید

 

محمود ژولیده


تعداد بازديد : 367
یکشنبه 03 آبان 1394 ساعت: 10:58
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت زینب(س)-شام غریبان-روز یازدهم مرهم به زخم دل به جز از سوز آه نیست روزی چو روزگار من از غم سیاه ن

حضرت زینب(س)-شام غریبان-روز یازدهم

 

مرهم به زخم دل به جز از سوز آه نیست

روزی چو روزگار من از غم سیاه نیست

خواهم که سیر بینمت ، آنگه سفر روم

باید چه چاره کرد ؟ که تاب نگاه نیست

من با تو آمدم ، بنگر با که می روم

جولان خصم هست ولیکن پناه نیست

رأس تو روی نیزه و خورشید بر فلک

با بودن تو ، حاجت خورشید و ماه نیست

گفتم که خاک بر سر خود ریزم از فراق

جز سنگ و تیر و نیزه در این قتلگاه نیست

 

سید رضا هاشمی گلپایگانی


تعداد بازديد : 263
یکشنبه 03 آبان 1394 ساعت: 10:55
نویسنده:
نظرات(0)
باغبانان رفته اند وغنچه تنها مانده است بلبلی در خیمه های سوخته جا مانده است اشک در چشمان زینب ، خون به گوش کودکان مشک،خالی در کنار

باغبانان رفته اند وغنچه تنها مانده است
بلبلی در خیمه های سوخته جا مانده است
اشک در چشمان زینب ، خون به گوش کودکان
مشک،خالی در کنار دست سقا مانده است
جای طفل شیر خوار آغوش گرم مادرست
لیکن آن شش ماهه بر آغوش بابا مانده است
کیست تا زیر بغل گیرد اسیر درد را؟
محرمی دیگر برای زینب آیا مانده است؟
با دلی لبریزِ ماتم همره این کاروان
می رود اما دلش در قتلگه جا مانده است
با اسیران می رود طفلی سه ساله سوی شام
ردّ پای کوچکش بر روی صحرا مانده است
دست دشمن ها خشن،رخساره ی طفلان لطیف
جای سیلی بر رخ گلهای زهرا مانده است 
هست از خونهای سرخ آن ز پا افتادگان
پرچم توحید اگر اینگونه بر پا مانده است
 مرتضی اسدالهی صابر


تعداد بازديد : 381
چهارشنبه 14 آبان 1393 ساعت: 4:33
نویسنده:
نظرات(0)
اشعار شام غریبان – یوسف رحیمی ماجرا هر چه بود پایان یافت هر کسی بود عازم کویش زنی انگار چشم در راه است از سفر، چه می آورد شویش ** لحظه ها ب�

اشعار شام غریبان – یوسف رحیمی

 

ماجرا هر چه بود پایان یافت

هر کسی بود عازم کویش

زنی انگار چشم در راه است

از سفر، چه می آورد شویش

**

لحظه ها بي قرار و دلواپس

غصه هايش بدون حد مي‌ شد

مرد او از سفر نيامده بود

شب هم از نيمه داشت رد مي ‌شد

**

 آسمان تار و تيره و خونبار

آه آن شب نبود معمولی

نیمه ی شب پرید زن از خواب

آمده بود از سفر خولي

**

گفت خولي بگو چه آوردي

که چنين غرق تاب و تب شده ام

چيست سوغات تو که اينگونه

دل پريشان و جان به لب شده ام

**

 گفت هر چند تحفه ی خولي

زر و سيم و طلا و درهم نيست

ولي اين بار گنجي آوردم

که نظيرش به هر دو عالم نيست

**

چيزي از ماجرا نمي دانست

چشمش اما اسير شيون بود

متحير شد و سراسیمه

دید آخر تنور روشن بود

**

رفت با واهمه به سمت تنور

به سر و سينه زد نشست و گريست

ناگهان ديد صحنه اي خونبار

آه اين سر، سر بريده ی کيست؟

**

به سر او مگر چه آمده است

شده این گونه غرق خون، پرپر

بر لبش آيه هاي قرآن است

مي دهد عطر زمزم و کوثر

**

 سر او را گرفت بر دامن

خاک و خون پاک کرد از رويش

گفت بیچاره مادرت، اما

ناگهان حس نمود پهلويش ـ

**

ـ بانويي قد خميده ، آشفته

که گرفته ست دست بر پهلو

ضجه که مي زند همه عالم

روضه خوان مي شود شبيه او

**

گفت بانو تو کیستی که غمت

قاتل این دلِ پر از محن است

گفت من دختر پيمبرم و

اين سر غرق خون، حسين من است

**

گفت: دیدم میانه ی گودال

غرق خون بود پيکرش اي واي

پيش چشمان زينبم می رفت

بر سر نيزه ها سرش اي واي

**

با دو چشم ترش روایت کرد

يک جهان درد و داغ و ماتم را

گفت از نیزه ها که بوسیدند

بوسه گاه نبي اکرم را

**

 گفت از خيمه هاي آل الله

گفت از ماجرای غارت ها

گفت با چشم های خونبارش

از شروع همه مصیبت ها

**

آتشي که گرفت راه حرم

پيش از اين در مدينه برپا شد

پشت در که شکست بازويم

پاي دشمن به خيمه ها وا شد

**

اگر امروز روي دستانش

کُشتن شيرخواره ممکن شد

اين سه شعبه ز جنس ميخي بود

که سبب ساز قتل محسن شد

**

گفت غصه اگر چه بی پایان

ولی این قصه انتها دارد

می رسد وارثی به خونخواهی

خونِ مظلوم خونبها دارد

 

یوسف رحیمی

 


تعداد بازديد : 405
دوشنبه 12 آبان 1393 ساعت: 12:24
نویسنده:
نظرات(0)
اشعار شام غریبان شب که آمد سواره ها رفتند ماه با ماه پاره ها رفتند با پدر شیرخواره ها ماندند مادر شیرخواره ها رفتند لااقل دلخوشی خوبی

اشعار شام غریبان

 

شب که آمد سواره ها رفتند

ماه با ماه پاره ها رفتند

 

با پدر شیرخواره ها ماندند

مادر شیرخواره ها رفتند

 

لااقل دلخوشی خوبی بود

حیف شد گاههواره ها رفتند

 

ام کلثوم و زینب و اصلا

همه ی رخت پاره ها رفتند

 

بعد از انگشتر و النگوها

یک به یک گوشواره ها رفتند

 

ما نبودیم پس نمیدانیم

با چه وضعی ستاره ها رفتند

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

 


تعداد بازديد : 253
دوشنبه 12 آبان 1393 ساعت: 12:23
نویسنده:
نظرات(0)
رباعی شام غریبان هنگام غروب، موج تنها مانده خورشيد دلش آن‌سوي دريا مانده از ديده‌ي خون‌گرفته‌اش فهميدم يك ماهي سرخ بين صحرا مانده! عمار

هنگام غروب، موج تنها مانده

خورشيد دلش آن‌سوي دريا مانده

از ديده‌ي خون‌گرفته‌اش فهميدم

يك ماهي سرخ بين صحرا مانده!

عمار موحد


تعداد بازديد : 413
دوشنبه 27 آبان 1392 ساعت: 10:42
نویسنده:
نظرات(0)
از خیمه همه اهل حرم را بردند از پیش نگاهم جگرم را بردند بستند تمام یاسها را به طناب در بند اسارت پسرم را بردند وقتی که بریدند سرم را ز قفا ان

از خیمه همه اهل حرم را بردند

از پیش نگاهم جگرم را بردند

بستند تمام یاسها را به طناب

در بند اسارت پسرم را بردند

وقتی که بریدند سرم را ز قفا

انگشتر و خود و سِپرم را بردند

تا مادر خسته‌ام عزادار شود

پیراهن دست مادرم را بردند

آن نیزه‌ سوارها که می‌خندیدند

بر شانه‌ی خویشتن سرم را بردند

دیدند کسی نیست مرا یار شود

با تیر، توانِ پیکرم را بردند

در پیش نگاه مادری غمدیده

گهواره‌ی طفل پرپرم را بردند

در خاک نهادم بدنش را اما

قنداقِ علیِ اصغرم را بردند

کردند تمام خیمه‌ها را غارت

حتّی سر طفل مضطرم را بردند

بر نیزه نشسته بودم و می‌دیدم

با پای برهنه دخترم را بردند

می‌دید اباالفضل، ولی با سیلی

بر ناقه سوار و خواهرم را بردند

دیدند که من داغ برادر دارم

مشک و علمِ برادرم را بردند

افتاد عمود خیمه بر روی زمین

تا آبروی دلاورم را بردند

 ای وای یکی میان آتش می‌گفت

عباس بیا که معجرم را بردند

همراهِ غزالانِ حریم زهرا

تا شام، دل شعله‌ورم را بردند

تا زینب بی‌پناه را زَجر دهند

تا کوفه و شام، خنجرم را بردند

تا مادرم از مدینه آید آنجا

در کنج تنورشان سرم را بردند

 

شاعر: رضا باقريان

تعداد بازديد : 303
یکشنبه 26 آبان 1392 ساعت: 12:58
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت زینب(س)-شام غریبان می روم امّا بدان جانم کنارت مانده است تا قیامت یا اخا، دل بیقرارت مانده است گر چه این گلبرگ ها را می برند از گلشنت غم

حضرت زینب(س)-شام غریبان

 

می روم امّا بدان جانم کنارت مانده است

تا قیامت یا اخا، دل بیقرارت مانده است

گر چه این گلبرگ ها را می برند از گلشنت

غم مخور یک باغ پرپر در کنارت مانده است

می روم با ساربان همراه خسته کاروان

دست یاران بسته امّا اقتدارت مانده است

بر گلویت جای بوسه، کار خود را کرده است

لااقل بر حنجرت جای زیارت مانده است

جسم خورشیدیت ای سالار زینب شد کبود

بسکه این عریان بدن زیر حرارت مانده است

کوفه در راه است و ما آماده ی آوارگی

روز روشن رفته امّا شام تارت مانده است

هر یکی از دختران با دیگری نجوا کند:

روی گوشت جای زخم گوشوارت مانده است

وقت توزیع غنائم هستی ام تقسیم شد

در حرم امّا صدای شیرخوارت مانده است

بردن نام شریفت جرم زینب شد ولی

با دعای خواهر شب زنده دارت مانده است

نعش های پاره و عریان و بی سر جای خود

بر غم ما خنده های نیزه دارت مانده است

خطبه هایت گر چه این جا سنگباران شد ولی

ترجمان خطبه های آشکارت مانده است

ای تنت با خاک یکسان از هجوم اسب ها

هر طرف عضوی ز نعش خاکسارت مانده است

ای تمام آرزوی انبیا و اولیاء

رفتی و عالم هماره داغدارت مانده است

مانده بر لب نغمه ی یا لیتنا کنّا معک

عقده بر دل ها از این ترک مزارت مانده است

 

 


تعداد بازديد : 229
یکشنبه 26 آبان 1392 ساعت: 10:04
نویسنده:
نظرات(0)
امام حسین(ع)-شهادت-شام غریبان دستان باد موی تو را شانه می کند خون بر دل پیاله و پیمانه می کند از داغ جانگداز جبین شکسته ات زخمی عمیق بر جگرم

امام حسین(ع)-شهادت-شام غریبان

 

دستان باد موی تو را شانه می کند

خون بر دل پیاله و پیمانه می کند

از داغ جانگداز جبین شکسته ات

زخمی عمیق بر جگرم خانه می کند

رگهای حنجر تو به گودال گوییا

با دوست، گفتگوی صمیمانه می کند

ذبحت عظیم بود و زبان مرا برید

حالا ببین چه با دلِ دردانه می کند

از آتش خیام حرم دشت روشن است

این شعله ها چه با گل و پروانه می کند

باور نمی كنم به خدا باغ لاله را

دست عدو شبیهِ به ویرانه می کند

بادِ خزان چه حمله ی نامردمانه ای

بر ساقه ی شقایق و ریحانه می کند

زینب که گیسویش ز مصیبت سفید شد

گیسوی دختران تورا شانه می کند

حالا كه نام دخت علی بر لبم نشست

غم های عالمی به دلم لانه می کند

هر روز و هر كجا كه به بن بست می رسم

دل را نصیب رزق كریمانه می کند

گاهی دلم برای حرم تنگ می شود

گاهی هوای مستی میخانه می کند

باران چه با زمین عطشناك کرده است

عشق حسین با من دیوانه می کند

 


تعداد بازديد : 265
شنبه 11 آبان 1392 ساعت: 9:17
نویسنده:
نظرات(1)
برخیز حسین که خواب خوش به تو نمی آید به زینب هم بی برادری نمی آید نازت راخریدارم بلند شو ای برادر که بی تو رفتن از اینجا به زینبت نمی آید برا�

برخیز حسین که خواب خوش به تو نمی آید

به زینب هم بی برادری نمی آید

نازت راخریدارم بلند شو ای برادر

که بی تو رفتن از اینجا به زینبت نمی آید

برای خاطر زهرای کوچکت بلند شو

یتیمی و اسیری هم به این دختر نمی آید

به همراه یتیمان حرم روم اسارت

ولی سیلی و طعنه و کتک به ما نمی آید

دعایی زیر لب دارم خدایا از ته دل

جواب هیچ طفلی نشود بابا نمی آید

شاعر : جواد قمری


تعداد بازديد : 253
پنجشنبه 09 آبان 1392 ساعت: 14:17
نویسنده:
نظرات(0)
در غروبی میان آتش و دود پسری را به نیزه ها بردند روز ما شد سیاه، از وقتی سحری را به نیزه ها بردند بی تعادل شد آسمان، یعنی قمری را به نیزه ها ب

در غروبی میان آتش و دود

پسری را به نیزه ها بردند

روز ما شد سیاه، از وقتی

سحری را به نیزه ها بردند

بی تعادل شد آسمان، یعنی

قمری را به نیزه ها بردند

همره شیرخواره ای انگار

مادری را به نیزه ها بردند

چشم زینب اگر که کم سو شد

نظری را به نیزه ها بردند

دختری بینِ خیمه شد تنها

پدری را به نیزه ها بردند

چه بگویم ز ماتم زینب

چه سری را به نیزه ها بردند

اصغری را به نیزه ها بستند

اکبری را به نیزه ها بردند

 

 

رضا باقریان


تعداد بازديد : 253
شنبه 04 آبان 1392 ساعت: 23:38
نویسنده:
نظرات(0)
کو یک نفر که فکر دل زار ما کند فکری به حال تشنگیِ بچه ها کند عباس من کجاست، از این جسم بی کفن این دشنه های سر به هوا را جدا کند از گیسُوان دختر

کو یک نفر که فکر دل زار ما کند

فکری به حال تشنگیِ بچه ها کند

عباس من کجاست، از این جسم بی کفن

این دشنه های سر به هوا را جدا کند

از گیسُوان دخترک نازدانه ای

این پنجه های مرد عرب را را رها کند

اینگونه که پرید کسی روی سینه ات

دارم یقین که ذبح، تو را از قفا کند

آن بغض ها که از پدرم مانده در دلش

حالا چه خوب می شود آن را ادا کند

با ساربان بگو مَکشد خنجر از نیام

قدری حیا به خاطر خیرالنسا کند

با کعب نی به سمت خرابه روان شدم

باید علی به پیکر تو  بوریا کند

 

 

رضا باقریان


تعداد بازديد : 277
شنبه 04 آبان 1392 ساعت: 23:37
نویسنده:
نظرات(0)
يكي بال و پرش آتش گرفته و چشمان ترش آتش گرفته ز سوز تشنگي در بين خيمه تمام پيكرش آتش گرفته بگوئيد از نجف حيدر بيايد كه موي دخترش آتش گرفته م

يكي بال و پرش آتش گرفته

و چشمان ترش آتش گرفته

ز سوز تشنگي در بين خيمه

تمام پيكرش آتش گرفته

بگوئيد از نجف حيدر بيايد

كه موي دخترش آتش گرفته

ميان خيمه ها اي دادِ بي داد

بميرم معجرش آتش گرفته

يكي در خيمه ها دنبال آب است

گلوي اصغرش آتش گرفته

تمام هستي اش رفته به غارت

كه ياس پرپرش آتش گرفته

از آن تيري كه رأسش را جدا كرد

صداي مادرش آتش گرفته

و در گودال زير دشنه مي ديد

نگاه خواهرش آتش گرفته

همه ديدند، از خيمه چگونه

نفَس در حنجرش آتش گرفته

كنار جسم عريان برادر

يكي بال و پرش آتش گرفته

 

رضا باقریان


تعداد بازديد : 285
شنبه 04 آبان 1392 ساعت: 23:36
نویسنده:
نظرات(0)
شام غریبان شده در کربلا طفل سه‌سالۀ حسین گم شده عمّه، سراسیمه، به دنبال او سینۀ او غرق تألّم شده ه

شام غریبان شده در کربلا
طفل سه‌سالۀ حسین گم شده

عمّه، سراسیمه، به دنبال او
سینۀ او غرق تألّم شده

هر سگ درّنده پیِ کودکی
عجب به کودکان ترحّم شده!

نام حسین است که اهل حرم
بر لبِ عطشان، مترنّم ‌شده

جسم عزیز فاطمه از جفا
زخمیِ تیغ و خنجر و سُم شده

غرقه به خون شده تنِ کربلا
چو موجِ دریا، متلاطم شده!


تعداد بازديد : 271
جمعه 11 مرداد 1392 ساعت: 14:44
نویسنده:
نظرات(0)
نفرین به نیزه ها که تو را می برند ، حسین! نفرین به کوفیان که درین لشکرند، حسین! آه از غروب روز دهم

 

نفرین به نیزه ها که تو را می برند ، حسین!
نفرین به کوفیان که درین لشکرند، حسین!
آه از غروب روز دهم...این چه مغربی ست...
سردارهای عشق، چرا بی سرند؟ ، حسین!
این چشمهای حضرت عباس ...(یا قمر!)
دلواپس گلوی علی اصغرند ، حسین!
سر می بُرند مدعیان ِ امور دین
سیم و زر و حکومت ری می خرند، حسین!
بادا حرامشان همه ی روزهای عمر
آنها که دزد ِ جامه و انگشترند ، حسین!
این اسب ها که روی تن ماه می دوند
فردا شغال های صف محشرند حسین!
*
دیدی که پا به پای عطش هات آمدند؟
این دستها! که ساقی ِ آب آورند، حسین!


تعداد بازديد : 463
جمعه 09 فروردین 1392 ساعت: 9:04
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
بر شام غریبان تو ، می گرید ماه در سوگ تو، سینه ی جهانی ، پرآه خون بود و جنون و عشق در روزِ دهم «

بر شام غریبان تو ، می گرید ماه

در سوگ تو، سینه ی جهانی ، پرآه

خون بود و جنون و عشق در روزِ دهم

« لا یَــوْم ، کَیَــــوْمَکَ اباعبــــدالله »

***مجید آخته***

(بجنورد)


تعداد بازديد : 279
سه شنبه 01 اسفند 1391 ساعت: 11:02
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 3
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف