کاروان اسرا به شام

کاروان اسرا به شام

کاروان اسرا به شام

کاروان اسرا به شام

کاروان اسرا به شام
کاروان اسرا به شام
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
ﺍﻓﺘﺎﺑﯽ ﻧﻮﺭ ﺍﻓﺸﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﺰﻩ ﻫﺎ
ﺍﻓﺘﺎﺑﯽ ﻧﻮﺭ ﺍﻓﺸﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﺰﻩ ﻫﺎ
ﻭﺯ ﺗﺠﻠﯽ ﻫﺎ ﻧﻤﯽ ﺍﺳﻮﺩ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﺰﻩ ﻫﺎ
ﺩﺭ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﭼﺸﻤﻪ ﭼﺸﻤﻪ ﻧﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺭﻭﺷﻨﯽ
ﺑﻮﺩ ﺟﺎﺭﯼ ﻋﻄﺮ ﺻﺪ ﻫﺎ ﺭﻭﺩ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﺰﻩ ﻫﺎ
ﺩﺭ ﺳﮑﻮﺕ ﺗﻠﺦ ﺍﻥ ﻭﺍﺩﯼ ﮔﻞ ﺍﻓﺸﺎﻧﯽ ﮔﺮﻓﺖ
ﺳﺒﺰ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻧﻐﻤﻪ ﯼ ﺩﺍﻭﻭﺩ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﺰﻩ ﻫﺎ
ﻭﻗﺖ ﻗﺮﺍﻥ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺶ ﯾﮏ ﻋﺮﺵ ﺍﺯ ﺣﻮﺭ ﻭ ﭘﺮﯼ
ﭘﺮ ﺯﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﻣﺪ ﺑﻮﺩ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﺰﻩ ﻫﺎ
ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺯﯼ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﺷﺖ ﻋﻄﺶ
ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﺑﻼ‌ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﺰﻩ ﻫﺎ
ﺑﺎ ﮔﻠﻮﯼ ﺳﺮﺥ ﻣﻨﺸﻮﺭ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺭﺍ ﺳﺮﻭﺩ
ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺧﻮﻥ ﻭ ﺍﺷﮏ ﻭ ﺩﻭﺩ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﺰﻩ ﻫﺎ
ﭼﺸﻢ ﺗﻨﮓ ﻋﻘﻞ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻭﺳﻌﺖ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻋﺸﻖ
ﺍﻟﺘﻘﺎﯼ ﺷﺎﻫﺪ ﻭ ﻣﺸﻬﻮﺩ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﺰﻩ ﻫﺎ
ﺟﺒﺮﯾﻞ ﺍﻥ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺑﻬﺖ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ
ﺭﻭﺡ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ .ﻋﯿﺴﯽ .ﻫﻮﺩ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﺰﻩ ﻫﺎ

حمید کریمی

تعداد بازديد : 797
جمعه 05 مهر 1398 ساعت: 14:01
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
تیــغ و نیــزه به پیکـرش میخورد...

تیــغ و نیــزه به پیکـرش میخورد...
وایِ من سنگ بر سرش میخورد...
پیش چشمان خواهرش زینب (س)
تازیانه به دخترش میخورد...
***
آن طرف لشکری که خندان است...
این طرف خواهری پریشان است...
من بمیرم برادر زینب(س)
بدنش زیر سم اسبان است...
***
پیکری در میان آن گودال...
استخوانی که میشود پامال...
خیمه ایی باز میشود غارت...
دخترانی که میروند از حال...
***
جلوی چشم حضرت زهرا (س)
نیزه هایی که میرود بالا
دختری دید رأس بابایش
روی نیزه است ... آه و واویلا
***
وای من زینب است و مردم شام
هلهله ها و طعنه و دشنام
چه خبر گشته به گمانم باز
سنگ آورده اند بر سر بام
***
بیـــن پس کـــوچه ها و در بازار
دختران حرم شدند آزار
اهل بیت یزید در پرده
اهل بیت حسین«ع» در  انــظار

***
حسیـــن_محبـــی

 


تعداد بازديد : 353
چهارشنبه 05 آبان 1395 ساعت: 12:58
نویسنده:
نظرات(0)
چقدر همسفر روی نیزه دشوار است

چقدر همسفر روی نیزه دشوار است
میان حلقه ی نا محرمان سفر کردن

اسیرِخنده ی یک مشت بی حیاشب وروز
به زیرِ نیزه ی تو سر بزیر ، سر کردن


چرا؟چه شد؟که دگرروی نی نمیخوانی
بخوان  دوباره  بدانند  ما مسلمانیم

چه میزبانی  خوبی  برای  ما کردند
به زیر بارشی از جنس سنگ بارانیم



چه می شود که بیایی به دامنم یک دم
که بوسه گیرم از آن زخم روی لبهایت

زبسکه خون سرت روی صورتت جاریست
خودت بگو که چگونه کنم تماشایت ؟


گمان کنم که بیفتی ز روی نیزه زمین
اگر که نیزه ات این بار یک تکان بخورد

دویده ام  نگذارم سه ساله ی حرمت
نشان لطمه ز دستان این و آن بخورد



چقدر همسفر روی نیزه دشوار است
نمی شود که برایت به سینه ام بزنم

من ونگاه پرازطعنه ای که سوی منست
منی که دارم از این کوه درد می شکنم



محمدحسن بیات لو

 


تعداد بازديد : 317
چهارشنبه 05 آبان 1395 ساعت: 12:58
نویسنده:
نظرات(0)
از من در این مسیر ببین پیکری نماند از تو برای زینب تو جز سری نماند از من حسین چادر مادر نمانده است از

از من در این مسیر ببین پیکری نماند
از تو برای زینب تو جز سری نماند

از من حسین چادر مادر نمانده است
از تو حسین پیرهن مادری نماند

تا کوفه که سر تو روی نیزه بند بود
اما دگر به شام تو را حنجری نماند

این کوچه های شام شبیه مدینه شد
جز جای دست ها به رخ دختری نماند

میدان شهر پر شده از کینه های بدر
در شهر شام سنگ زن دیگری نماند

از بس که سنگ خورد به پیشانی ات حسین
دیگر نشان بوسه ی پیغمبری نماند

انگشترت به دست سنان برق می زند
دیگر مپرس از چه مرا معجری نماند

سوغات مکه ای که خریدی ربوده شد
اینجا به گوش دختر تو زیوری نماند

رضا رسول زاده


تعداد بازديد : 241
دوشنبه 25 آبان 1394 ساعت: 9:20
نویسنده:
نظرات(0)
مجلس یزید ملعون کنار طشت طلاست فاطمه مهمان من چوب مزن ای یزید! بر لب و دندان من با چه دلی می زنی برل

مجلس یزید ملعون

 

کنار طشت طلاست فاطمه مهمان من

چوب مزن ای یزید! بر لب و دندان من

با چه دلی می زنی برلب من خیزران

کز همه دل می برد نغمه ی قرآن من

گر چه تحمل کنم ضربه ی چوب تو را

تاب مرا می برد گریه ی طفلان من

تاکه نگاه افکنم بر رخ اطفال خود

دور زند دم به دم، دیده ی گریان من

تا نرود از اسف، صبر و قرارش زکف

زینب من می شود دست به دامان من

ناله ی من بر ملاست، مقتل من کربلاست

شام بلا آمده شام غریبان من

با چه گنه می کنی لعل لبم را کبود؟

بر سر و صورت بس است زخم فراوان من

سرم به شام بلا، زینت طشت طلا

زیر سم اسب ها پیکر عریان من

طشت زسوز درون سوخت و فریاد زد

چوب تو هم گریه کرد بر لب عطشان من

سوز دل اهل دل در نفس میثم است

در شرر شعر اوست ناله و افغان من

 

غلامرضا سازگار


تعداد بازديد : 391
یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت: 11:27
نویسنده:
نظرات(0)
مجلس یزید ملعون این چوب خیزران چه بهائی است دست تو این است انتقام تو و ناز شصت تو؟ ای نا نجیب قافله

مجلس یزید ملعون

 

این چوب خیزران چه بهائی است دست تو

این است انتقام تو و ناز شصت تو؟

ای نا نجیب قافله را بسته ای طناب

این خوی ظالمانه دلیل شکست تو

پایین تخت رأس بریده میان طشت

بالای تخت قهقهۀ حال مست تو

آل علی کجا و تماشای اَجنَبی

هرگز نمی شود حَرمُ الله پَستِ تو

ما زادۀ پیمبرِ معراج رفته ایم

امّا حرامزاده ! به دوزخ نشست تو

از گفتنِ کنیز چه می جوید این خبیث

این میهمان لعنتیِ می پرست تو

زن های اهل بیت کجا  مجلس شراب

ای نانجیب زاده همه بود و هست تو

بی پرده آوری حرمِ اهل بیت را

جایی که هست پرده نشین ، زیر دست تو

قرآن بخوان حسین که دفع بلا کنی

ما را رها ز این همه جور و جفا کنی

***

محمود ژولیده


تعداد بازديد : 229
یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت: 11:26
نویسنده:
نظرات(0)
کاروان اهل بیت(ع) در شام شامیان! من داغدارم، هلهله کمتر کنید خارجی نه! زاده ی پیغمبرم باور کنید کف �

کاروان اهل بیت(ع) در شام

 

شامیان! من داغدارم، هلهله کمتر کنید

خارجی نه! زاده ی پیغمبرم باور کنید

کف زدن پایِ سر فرزند زهرا خوب نیست

نامسلمانان! حیا از دخت پیغمبر کنید

با چه جرمی عمه ام را پیش چشمم می زنید؟

نه حیا از فاطمه، نه شرم از حیدر کنید

گشته جای شیر جاری اشک از چشم رباب

جای خنده، گریه با آن مهربان مادر کنید

میهمانم، زاده ی پیغمبرم، آیا رواست

جای عطر گل، نثارم خاک و خاکستر کنید؟

این سر ریحانه ی زهراست بر بالای نی

از چه رو با خنده استقبال از این سر کنید

کوچه کوچه سنگ بگرفتید جای گل به دست

تا نثار فرق مجروح علی اکبر کنید

زخم زنجیر مرا دیدید و خندیدید باز

شادمانی پای اشک عمه ام کمتر کنید

فاطمه با ماست ای نامردﹾ مردم! کِی رواست

رقص پای گریه ی صدیقه ی اطهر کنید؟

شیعیان با شعر "میثم" در غم ما اهل بیت

دیده را لبریز از خون، سینه پر آذر کنید

 

غلامرضا سازگار


تعداد بازديد : 201
یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت: 11:26
نویسنده:
نظرات(0)
بگو كه مرثيه ی شهر شام را چه كنم ؟ نگاهِ هرزه ی مُشتی عوام را چه كنم ؟ گرفتم اين كه نگفتم از آن طناب س�

بگو كه مرثيه ی شهر شام را چه كنم ؟
نگاهِ هرزه ی مُشتی عوام را چه كنم ؟

گرفتم اين كه نگفتم از آن طناب سياه
گذشتن از وسطِ ازدحام را چه كنم ؟

دلا، نگفتنِ اين ظلم ها خودش ظلم است
اگر بيان نـشد، امرِ امام را چه كنم ؟

صدای ضجّه ی يک كاروان اسير كم است؟
صدای هلهله ی خاص و عام را چه كنم ؟

اگر به سبّ علی، شمر دون دهن وا كرد
حضور حـضرتِ خيرالانـام را چه كنم ؟

به عمد می گذرد هی ز پيش چشم رباب
بگو كه حرمله ی بد مرام را چه كنم ؟

تو را نشانده عدو بر فراز منبر نی
به نيزه بستنِ ماهِ تمام را چه كنم ؟

صدای زجر، نگاهِ سنان، تمسخرِ شمر
برادر اين همه زجرِ مُدام را چه كنم ؟

به دست بسته و پيشانی شكسته، بگو
هجوم آتشِ بالای بام را چه كنم ؟

رسيده قافله، نزديكی خرابه، حسين !
خودت بگو كه من اين چند گام را چه كنم ؟

 

محمد قاسمی


تعداد بازديد : 257
یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت: 11:20
نویسنده:
نظرات(0)
از من در این مسیر ببین پیکری نماند از تو برای زینب تو جز سری نماند از من حسین چادر مادر نمانده است از

از من در این مسیر ببین پیکری نماند
از تو برای زینب تو جز سری نماند

از من حسین چادر مادر نمانده است
از تو حسین پیرهن مادری نماند

 

تا کوفه که سر تو روی نیزه بند بود
اما دگر به شام تو را حنجری نماند

این کوچه های شام شبیه مدینه شد
جز جای دست ها به رخ دختری نماند

میدان شهر پر شده از کینه های بدر
در شهر شام سنگ زن دیگری نماند

از بس که سنگ خورد به پیشانی ات حسین
دیگر نشان بوسه ی پیغمبری نماند

انگشترت به دست سنان برق می زند
دیگر مپرس از چه مرا معجری نماند

سوغات مکه ای که خریدی ربوده شد
اینجا به گوش دختر تو زیوری نماند

رضا رسول زاده


تعداد بازديد : 263
یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت: 11:18
نویسنده:
نظرات(0)
ورود اهلبیت(ع) به شام روضه در یک کلام وای از شام دردِ بی التیام وای از شام کاش مادر مرا نمی زائید ن�

ورود اهلبیت(ع) به شام

 

روضه در یک کلام وای از شام

دردِ بی التیام وای از شام

کاش مادر مرا نمی زائید

ناله های مدام وای از شام

ناسزاهای بد به ما گفتند

همه جایِ سلام وای از شام

آن دیاریِ که کرده بازی با

آبروی امام وای از شام

قافله تا غروب گیر افتاد

کوچه ها ناتمام وای از شام

دخترِ فاطمه اذیت شد

از نگاهِ حرام وای از شام

گذر از کوچه هایِ تنگِ یهود

آتشِ رویِ بام وای از شام

جایِ حیدر زگیسویِ دختر

می گرفت انتقام وای از شام

در میان ِ چهار هزار رقاص

گریه در ازدحام وای از شام

سر و تشت و پیاله های شراب

چوبِ بی احترام وای از شام

لعنتی در کنارِ سر میریخت

میِ باقیِ جام وای از شام

سرخ موئی اشاره کرد و یزید

گفت : گفتی کدام؟؟وای از شام

من چهل سال گریه میکردم

با همین یک کلام وای از شام

 

قاسم نعمتی


تعداد بازديد : 1079
شنبه 23 آبان 1394 ساعت: 7:36
نویسنده:
نظرات(0)
در شهر شام و کوفه همش خورده ام زمین خیلی شبیه مادر تو گشته ام ببین بابا تمام بال و پرم را شکسته اند دی

در شهر شام و کوفه همش خورده ام زمین
خیلی شبیه مادر تو گشته ام ببین
بابا تمام بال و پرم را شکسته اند
دیدی که استخوان سرم را شکسته اند
موی سرم شبیه سرت سوخته پدر

بال و پرم شبیه پرت سوخته پدر
وجه تشابهی ست چقد بین ما دو تا
نه عمه هم شد است پدر عین ما دو تا
با گریه های عمه پدر گریه کرده ام
خیلی برای عمه پدر گریه کرده ام
عمه اگر نبود بدان دخترت نبود
عمه اگر نبود دگر خواهرت نبود
زخمی شده تمام سر و روی عمه ام
آتش گرفت مثل خودت موی عمه ام
بازار شام چادر من چنگ خورده است
در پای نیزه ات به سرم سنگ خورده است
لکنت زبان من اثر ضربه ها نبود
لکنت زبان گرفته ام از کوچه ی یهود
آن کوچه ای که مرکز برده فروشی است
آنجا که گفت اینکه به بنده فروشی است
دیگر نمانده طاقتی به تنم پس مرا ببر
چیزی نمانده است از بدنم پس مرا ببر

ابراهیم لآلی


تعداد بازديد : 253
شنبه 23 آبان 1394 ساعت: 7:33
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت زینب(س)-در مسیر كوفه و شام نسبت به قبل بس که تو تغییر کرده ای بالای نیزه دیده به تو دوختم حسین �

حضرت زینب(س)-در مسیر كوفه و شام

 

نسبت به قبل بس که تو تغییر کرده ای

بالای نیزه دیده به تو دوختم حسین

یک روح در دو تن همه اش نقل ما دوتاست

تو در تنور رفتی و من سوختم حسین

من زینبم که طاقت کوچکترین خراش

بر روی مصحف بدنت را نداشتم

با دیدنت به نیزه کنار آمدم ولی

دیگر توقع زدنت را نداشتم

جانا ز روی نیزهء اعدا نگاه کن

مانند تو عزیز دلم دل شکسته ام

گر تو سرت به سنگ حرامی شکسته ای

من هم سرم به چوبۀ محمل شکسته ام

بر روی نیزه آمده ای پا به پای من

گاهی عقب می افتی و گاهی جلوتری

دشمن خیال کرده که من بی کسم حسین

بر روی نیزه هم تو مرا سایۀ سری

میخواستم ببو سمت اما دلم شکست

وقتی که دیدمت پُرِ خاکستر تنور

مبهوت مانده ام من و اما سه ساله ات

لحظه به لحظه بوسه به تو می دهد زدور

گر چه جریحه دار شد اینجا غرور من

اما به خاطر تو خودم را نباختم

در کوفه بیشتر دل من سوخت چون که من

یک در میان اهالی آن را شناختم

 

مهدی مقیمی


تعداد بازديد : 213
جمعه 22 آبان 1394 ساعت: 10:35
نویسنده:
نظرات(0)
بغض گلویم مسیر آه گرفته از غم خورشید قلب ماه گرفته این همه رقاصه از برای چه اینجاست؟ بس که شده ازدحا

بغض گلویم مسیر آه گرفته
از غم خورشید قلب ماه گرفته

این همه رقاصه از برای چه اینجاست؟
بس که شده ازدحام راه گرفته

 

شهر پر از هلهله ست و زینب کبری
یک نفره بانگ وا اخاه گرفته

با اسرای یهود، آل نبی را
فکر کنم شام اشتباه گرفته

درد بزرگی‌ست اینکه دختر غیرت
دور و برش را فقط نگاه گرفته

سنگ رها از کمان پیره زنان را
آه ببین جا به سجده گاه گرفته

یوسف ما سیر شد ز عرش نشینی
باز دلش میل قعر چاه گرفته

میلاد حسنی


تعداد بازديد : 214
جمعه 22 آبان 1394 ساعت: 10:32
نویسنده:
نظرات(0)
میان سینه چرا رد آه جا مانده میان روز روی نیزه ماه جا مانده و مادری که شده داغ دار و محسن او شهید گشت�

میان سینه چرا رد آه جا مانده
میان روز روی نیزه ماه جا مانده

و مادری که شده داغ دار و محسن او
شهید گشته و در بین راه جا مانده*


بروی نیزه سر شیر خواره ای رفته
ولی تنش پس آن خیمه گاه جا مانده

و دختری که روی برگ نازک رخ او
نقوش بوسه ی دستی سیاه جا مانده

تنور خولی و آن خاطرات خاکستر
بروی گیسوی یک پادشاه جا مانده

تنش که دفن شده لیک خاتم جدش
به دست های پلید سپاه جا مانده

و خواهری که خودش در میان شام ولی
دلش میان دل قتلگاه جا مانده

تمام روضه همین است، عمه ی ما گفت:
مرو که دخترکی بی پناه جا مانده

علی مشهوری”مهزیار”

*منظور حضرت محسن بن الحسین ع است که در شش ماهگی ودر بین راه اسارت سقط و در بالای کوهی دفن شد…در حال حاضر مقبره ی ابن شهرآشوب و چند تن دیگر از بزرگان در کنار قبر ایشان است


تعداد بازديد : 233
جمعه 22 آبان 1394 ساعت: 10:30
نویسنده:
نظرات(0)
داردمهیا میشود،اَلشّام اَلشّام بزمی که برپا میشود،اَلشّام اَلشّام سجاد دائم در سجود است؟یاکه قدّ

داردمهیا میشود،اَلشّام اَلشّام
بزمی که برپا میشود،اَلشّام اَلشّام
سجاد دائم در سجود است؟یاکه قدّش
ازغصه ها تامیشود،اَلشّام اَلشّام
درپاسخ اینکه:کجاها سخت تر بود؟
بغض لبش وا میشود:اَلشّام اَلشّام
بعداز مصیبت های پشت درب ساعات
دروازه ها وا میشود،اَلشّام اَلشّام
زینب که حتی سایه اش را کس نمیدید
داردتماشا میشود،اَلشّام اَلشّام
برروی نیزه چشم های زخم عباس
ازاشک دریا میشود،اَلشّام اَلشّام
لکنت گرفته دخترت ازسیلی زجر
حرفش..ب ب ب بابا میشود،اَلشّام اَلشّام
مانده رباب ازاینکه درحلقوم اصغر...
نیزه مگرجا میشود؟اَلشّام اَلشّام
باقصد قربت...سنگ و سَبُّ و ناسزاها
حکم است و فتوا ميشود،اَلشّام اَلشّام
وجارچی تا جار زد؛ آل علی اند
از کینه غوغا میشود،اَلشّام اَلشّام
بغض علی وکوچه تنگ یهودي
اینجاست معنا میشود:«اَلشّام اَلشّام»
اینجاست ذکرقاری قرآن نیزه:
«یارَب اَغِثنا» میشود،اَلشّام اَلشّام
.
بزم شراب مستی و ناموس حیدر
این روضه حالا میشود:«اَلشّام اَلشّام»
ما بین جمعیت رقیه تا ببیند
بر پنجه اش پا میشود،اَلشّام اَلشّام
پرسید:عمه جان چرا هی خیزرانش
پایین وبالا میشود؟ اَلشّام اَلشّام
هفتادتن آنجا و اینجاهم رقیه
زینب چه تنها میشود،اَلشّام اَلشّام
.
ایمان دهقانیا


تعداد بازديد : 373
چهارشنبه 20 آبان 1394 ساعت: 11:42
نویسنده:
نظرات(0)
امام حسین(ع)-دیر راهب امشب كه پا گُشا شده ای در كُنِشْتِ1 من انگار اُلـفتی است تـو را با سـرشتِ من آ

امام حسین(ع)-دیر راهب

 

امشب كه پا گُشا شده ای در كُنِشْتِ1 من

انگار اُلـفتی است تـو را با سـرشتِ من

آورده قـابِ چَشـمِ تو عكسِ بهشتِ من

تـغییر می دهـی همۀ سرنـوشتِ من

از رویِ نیـزه سر زده مهـمانِ من شدی

تـو كیـستی؟ كه ماه به ایـوانِ من شدی

تو كیستی؟ كه یوسفِ بازارِ من شدی

من نه، تو آمدی و خریدارِ من شدی

عیسی ترین مسیحی و دلدارِ من شدی

با جلوه ای تمامِ كَس و كارِ من شدی

من تا به حال فخر بدین سان ندیده ام

طوبی لَكْ از تمامیِ عالم شنیده ام

برقِ نگاهِ تو جگرم را كباب كرد

تاریكی كُنشتِ مرا آفتاب كرد

یك عمر هر چه ساخته بودم خراب كرد

آقایی تو رویِ كمِ من حساب كرد

آن قطره ام كه در دلِ دریا نشاندیم

پایِ ضریحِ قبلۀ دل ها نشاندیم

زُنّار2 پاره می كنم از جان به راهِ تو

ای روح و اِبن و اَب به فدایِ نگاهِ تو

ای عرش و فرش سایه نشینِ پناهِ تو

از چیست؟ نوكِ نیزه شده تكیه گاهِ تو

یحییِ سر بریده به خون می كشی مرا

با شور و جلوه ات به جنون می كشی مرا

من آبرو گرفته ام از آبرویِ تو

باشد گواهِ غربتِ سُرخت، گلویِ تو

با اشك و با گلاب دهم شستشویِ تو

خاكسترِ تنور بگیرم ز رویِ تو

با بَد وسیله ای به گلویت كشیده اند

پیداست كه به زجر سرت را بریده اند

با پا چراغِ انجمنت را شكسته اند

چون روز روشن است تنت را شكسته اند

حتماً قِداستِ سخنت را شكسته اند

با چكمه ها لب و دهنت را شكسته اند

یك هاله نور دور و برت چرخ می زند

یك قافله به پایِ سرت چرخ می زند

دور و برِ تو روحُ الاَمین پر گرفته است

زانویِ غم به سینه پیمبر گرفته است

پهلو شكسته روضه ات از سر گرفته است

از حال رفته بوسه ز حنجر گرفته است

با ناله های فاطمه از كِثرتِ غمت

عرش خدا به لرزه در آمد ز ماتمت

پیر و مرادِ من شدی ای نو مشرقین

باب النجات  امت حیران در عالمین

ساغر بریز ساقی ذكرِ شهادتین

دیوانه می شوم به هوایِ تو یا حسین

خونِ خدا به پایِ تو ایمان می آورم

قابل بدانی ام به خدا جان می آورم

من عاقبت به خیرِ توام، خوش به حالِ من

با عرشیان به سیرِ توام، خوش به حالِ من

نا آشنا ز غیرِ تو ام، خوش به حالِ من

اینجا اسیرِ دِیرِ تو ام، خوش به حالِ من

حالا كه خاكِ راه  شدم در سپاهِ تو

می خواهم التماسِ دعا از نگاهِ تو

 

علیرضا شریف

 

1-آتشکده و معبد یهودان

2- زنار کمربندی بود که ذمیان نصرانی در مشرق زمین به امر مسلمانان مجبور بوده‌اند داشته‌باشند تا بدین وسیله از مسلمانان ممتاز گردند.


تعداد بازديد : 175
چهارشنبه 20 آبان 1394 ساعت: 11:20
نویسنده:
نظرات(0)
امام حسین(ع)-دیر راهب دید از دور مسیحا نفسی می‌آید دید با قافله فریادرسی می‌آید صحنه‌ای دید در آ�

امام حسین(ع)-دیر راهب

 

دید از دور مسیحا نفسی می‌آید

دید با قافله فریادرسی می‌آید

صحنه‌ای دید در آن قافله اما جانکاه

بر سر نیزه سری دید، سری همچون ماه

این سر کیست که اینقدر تماشا دارد؟

صوت داوودی و انفاس مسیحا دارد؟

از سر هر مژه‌اش معجزه بر می‌خیزد

با طنینش همه آفاق به هم می‌ریزد

با نسیم از غم دل گفت به صد شیون و آه

به ادب نافه‌گشایی کن از آن زلف سیاه

گرچه این شیوه‌ی رندان بلاکش باشد

حیف از این زلف که بر نیزه مشوش باشد

با دلی سوخته آمد به طواف سر ماه

پاره پاره دلش از داغ لب پرپر ماه

گفت ای جان جهان نذر غمت! جانم باش

امشبی را ز سر لطف تو مهمانم باش

ماه را همره خود با دلِ بی‌تاب آورد

نذر لب‌های ترک خورده کمی آب آورد

خون از آن چهره که می‌شُست، دلش خون می‌شد

حال او منقلب و دیده دگرگون می‌شد

اشک در چشم پر از شیون راهب می‌خواند

روضه می‌خواند از آن اوج مصائب می‌خواند

روضه می‌خواند: همه عمر در این چرخ کبود

بین زرتشتی و آشوری و ترسا و یهود

نشنیدم که سرِ نیزه سری را ببرند

یا که در سلسله بی بال و پری را ببرند

آه از آن سوز و گدازی که در آن محفل بود

عشق می‌گفت به شرح، آن‌چه بر او مشکل بود

گفت: عالم شده حیرانِ پریشانی تو!

کیستی تو؟ به فدای سر نورانی تو!

ناگهان ماه،‌ چه جانکاه دمی لب وا کرد

محشری در دل آن سوخته‌دل، برپا کرد

گفت: من کشته‌ی لب‌تشنه‌ی عاشورایم

زینت دوش محمد، پسر زهرایم

دید راهب به دلش شعله و شور افتاده‌ست

شعله‌ی‌ آتشی از نخله‌ی طور افتاده‌ست

تشنه‌ی عشق شد از غصه نجاتش دادند

ناگهان در دل شب آب حیاتش دادند

صورتش را به روی صورت خونین حسین...

و مُشَرَّف شد از آن لحظه به آئین حسین...

 

یوسف رحیمی

***

* در این شعر بعضی از ابیات «حافظ» به شیوه‌های مختلفی تضمین شده است.

** این ماجرا، با تفاوت‌هایی در منابع زیر نقل شده است:

- بحارالانوار، ج45، ص184

- لهوف، ص136

- عبرات المصطفین فی مقتل الحسین(ع)، ج2، ص258

- مقتل الحسین(ع) مقرم، ص446

- تذکرة الخواص، ص150

(به نقل از کتاب «خورشید بر فراز نیزه‌ها» نوشته آقای سیدمحی‌الدین موسوی، ص88تا95)


تعداد بازديد : 285
چهارشنبه 20 آبان 1394 ساعت: 11:18
نویسنده:
نظرات(0)
سری به نیزه شد و آفتاب را گریاند نبی و فاطمه و بوتراب را گریاند صدای مویه ی زلفش که دست باد افتاد چقد

سری به نیزه شد و آفتاب را گریاند
نبی و فاطمه و بوتراب را گریاند

صدای مویه ی زلفش که دست باد افتاد
چقدر حضرت ختمی مآب را گریاند

 

لباس تیره به تن کرد آسمان بعدش
ز بام بارش سنگین ، سحاب را گریاند

کسی مقابل نی آب را زمین می ریخت
اشاره بر لب او کرد و آب را گریاند

سوال ” أین أبی ” بین کاروان پیچید
رسید بر سر نیزه ، جواب را گریاند

کمان حرمله بر قامتی کمان خندید
کمان حرمله خیلی رباب را گریاند

به آستین نزارش گرفت رو ، زینب
وقار پوشیه ی او حجاب را گریاند

شراب تا به سر گیسوی حسین رسید
دو چشم عنبر و مشک و گلاب را گریاند

قلم شکست و … در آخر فقط نوشت ، کنیز
ورق ورق صفحات کتاب را گریاند

شاعر: محسن حنیفی


تعداد بازديد : 177
چهارشنبه 20 آبان 1394 ساعت: 10:33
نویسنده:
نظرات(0)
دخترِ فاطمه ! بازار! خدارحم کند چادرِ پاره و انظار خدا رحم کند ما که از کوچه فقط خاطره بد داریم شود �

دخترِ فاطمه ! بازار! خدارحم کند

چادرِ پاره و انظار خدا رحم کند

ما که از کوچه فقط خاطره بد داریم

شود این حادثه تکرار خدارحم کند

یک و زن و قافله و خنده نامحرم ها

بر اسیران گرفتار خدا رحم کند

یک شبه پیر شدی یا زتنور آمده ای

یک سر و این همه آزار خدا رحم کند

نیزه داران همه مستند نیفتی پایین

حنجرت خوب نگه دار خدا رحم کند

گیسویت کم شده و این جگرم میسوزد

بر من و زلف ِ خم یار خدا رحم کند

ظرفِ خاکسترِ یک عده هنوز آتش داشت

شعله افتاد به گلزار خدا رحم کند

دست انداخت یکی پرده محمل را کَند

جلویِ چشم علمدار خدا رحم کند

راهمان از گذرِ برده فروشان افتاد

این همه چشمِ خریدار خدا رحم کند

زنی از بام صدا زد که کدام است حسین

نوبت من شده این بار خدارحم کند

یک نفر گفت اگر بغض علی را داری

سنگ با حوصله بردار خدا رحم کند

شاعر :؟؟؟


تعداد بازديد : 777
چهارشنبه 20 آبان 1394 ساعت: 10:22
نویسنده:
نظرات(0)
کوفی و شامی یکی از دیگری بدچشم تر مانده ام گویم امان از کوفیان یا شامیان رفتن و ماندن به یک اندازه د

کوفی و شامی یکی از دیگری بدچشم تر

مانده ام گویم امان از کوفیان یا شامیان

رفتن و ماندن به یک اندازه داغم می کند

مانده ام گویم بران ای ساربان یا که مران

دیدنت بر نی هم آتش زد هم آرامم نمود

مانده ام گویم بمان پیشم حسین جان یا نمان

صوت تو دل می بَرد اما امان از سنگها

مانده ام گویم بخوان قرآن حسین جان یا نخوان

اشک تو بر نیزه هم از دیده جاری می شود

مانده ام گویم بدان از حال زینب یا ندان

مهدی مقیمی


تعداد بازديد : 259
چهارشنبه 20 آبان 1394 ساعت: 10:13
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 19
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف