سکینه ام که در آن التهاب، آب شدم
کنار عمه ام از اضطراب، آب شدم
ازین که با لب تشنه عمو رسید و گرفت
ز دست های خودم مشک آب، آب شدم
پدر میآمد و گفتم بگو کجاست عمو؟
من از سکوت پدر در جواب، آب شدم
عزیز جان مرا تا زدند لشکر شام
به قصد قربت و قصد ثواب آب شدم
من از شنیدن آن حرف های تند و بدِ
کسی که بست به دستم طناب آب شدم
پس از حسین و پس از کربلا شبیه رباب
من از نشستن در آفتاب، آب شدم
چقدر آه کشیدم به کوچه کوچه شام
از آستین به جای حجاب، آب شدم
ز روی نی که سر شیر خواره خورد زمین
منِ سکینه به جای رباب آب شدم
مرا ز طشت طلا دید چشم های پدر
که از ورود به بزم شراب آب شدم
نمی شود که بگویم چه شد به بزم یزید
از آن اشاره و آن انتخاب آب شدم
سید حجت بحرالعلومی