شب پنجم عبدالله بن الحسن ع

شب پنجم عبدالله بن الحسن ع

شب پنجم عبدالله بن الحسن ع

شب پنجم عبدالله بن الحسن ع

شب پنجم عبدالله بن الحسن ع
شب پنجم عبدالله بن الحسن ع
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
لشگریان خیره سر،چند نفربه یک نفر؟

لشگریان خیره سر،چند نفربه یک نفر؟
فاطمه گشته خون جگر،چند نفر به یک نفر؟

خواهر دل شکسته اش،همره دختران او
زند به سینه و به سر،چند نفر به یک نفر؟

بین زمین وآسمان،جنت و عرش وکهکشان
پر شده است این خبر:چند نفر به یک نفر؟

حور و ملک به زمزمه-وای غریب فاطمه-
حضرت خضر نوحه گر،چند نفر به یک نفر؟

آه و فغان مادرش،به قلب سنگی شما
مگر نمی کند اثر؟چند نفر به یک نفر؟

عمو رمق نداردو، همه هجوم می برید!
مرد نبردید اگر؟چند نفر به یک نفر؟

یاد مدینه زنده شد،روضه ی رنج فاطمه
که ناله زد به پشت در،چند نفر به یک نفر؟


وحید قاسمی


تعداد بازديد : 0
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 16:49
نویسنده:
نظرات(0)
گر چه قدم کوچک است و بار ندارد

گر چه قدم کوچک است و بار ندارد
بیشتر از یازده بهار ندارد

عشق تو با سن و سال کار ندارد
سر کشی عشق من مهار ندارد

هر که شد از عشق مست عبد حسین است
هر کسی عبدلله است عبد حسین است
--
من که پسر خوانده ی سرای عمویم
ما حصل زحمت دعای عمویم

دست چه باشد کنم فدای عمویم
دار و ندارم همه برای عموم

در سر ما فرق، بین دست و جگر نیست
مرد خدا نیست آن که مرد خطر نیست
--
حضرت عزّوجل که ترس ندارد
کوه وقار از کتل که ترس ندارد

طفل حسن از جدل که ترس ندارد
بچه ی شیر جمل که ترس ندارد

وای اگر نیزه ای به دست بگیرم
زیر و زبر می کنم به عشقِ امیرم
--
از سر شوق است اگر که بی کفنم من
مرد بی دفاع عمو حسین منم من

طفل حسن زاده نه، خودم حسنم من
عمه مهیای جنگ تن به تنم من

یک تنه پس می زنم به لشکر کوفه
عمه سپاهت منم برابر کوفه
--
حال که در خیمه های او پسری نیست
از علی اکبرش دگر خبری نیست

ماندن من در حرم چنان هنری نیست
دست ضعیفم که هست اگر سپری نیست

دست من از جنس دست مادر آقاست
ارث قدیمی ما ز کوچه ی زهراست
--
جان که نباشد حرم چه فایده دارد؟
بعد عمو پیکرم چه فایده دارد؟

از همه کوچک ترم چه فایده دارد؟
حبس شدن در حرم چه فایده دارد؟

عمه یسار و یمین چه قدر شلوغ است
دور عمو را ببین چه قدر شلوغ است
--
زانوی من خم شد آن سوار که افتاد
از روی مرکب بی اختیار که افتاد

با طرف راست یک کنار که افتاد
بر روی شمشیر و سنگ و خار که افتاد

عمه ببین نیزه را به مشت گرفتند
موی عموی مرا ز پشت گرفتند

--
عمه بس است این همه تپیده شدن ها
ضربه ی شمشیر ها شنیده شدن ها

زیر لگدهای چکمه دیده شدن ها
این طرف و آن طرف کشیده شدن ها

دیر شد عمه، مرا به خویش رها کن
زود برو در میان خیمه دعا کن
--
آمد و آن تیر های جا شده را دید
روی تنش زخم های وا شده را دید

در بدنش نیزه های تا شده را دید
دور سرش چند مرد پا شده را دید

یابن خبیثه! چرا به سینه نشستی
روی حسینیّه ی مدینه نشستی


علی اکبر لطیفیان


تعداد بازديد : 11
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 16:48
نویسنده:
نظرات(0)
پا برهنه شد و به میدان زد

پا برهنه شد و به میدان زد
داد میزد عمو رسیدم من

دست من هست پس نبُر دیگر
تیغِ زیر گلو ....رسیدم من
--
تا بیایم غریب لب تشنه
با خدا دردِ دل مُفصَّل کن

با مناجات گوشه ی گودال
نیزه ها را کمی معطّل کن
--
چه قدر دیر آمدم تیغی
بوسه بر دست مهربانم زد

قاری خوش صدای آل الله
چه کسی نیزه بر دهانت زد
--
چند خط شکسته ی مُمتَدّ
شکل زخم عمیق پیشانی

بی علمدار بودن خیمه
علت اصلی پریشانی

وحید قاسمی


تعداد بازديد : 5
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 16:48
نویسنده:
نظرات(0)
کوچکترین دلیر پس از شیرخواره بود

کوچکترین دلیر پس از شیرخواره بود
طفلی که در سپهر شجاعت ستاره بود

هرچند که اجازه ی جنگاوری نداشت
آماده باش، منتظر یک اشاره بود

از اینکه رفته اند همه داشت می شکست
از اینکه مانده بود دلش پر شراره بود

دستش به دست عمه و چشمش پی عمو
در جست و جوی یافتن راه چاره بود

چون دید شاه کشور جان ها چنین غریب
در حلقه محاصره ی صد سواره بود

خود را به آستانه ی جسم عمو رساند
جسمی که زخم هاش فزون از شماره بود

عباس وار دست به دستان تیغ داد
و یک سه شعبه در پی ذبحی دوباره بود

در قتلگاه ماند تنی که پس از قتال
تنها تن شبیه عمو پاره پاره بود

در خیمه ها اگر که نمی رفت شاهد
دعوا سر کشیدن یک گوشواره بود


محمد بیابانی


تعداد بازديد : 1
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 16:47
نویسنده:
نظرات(0)
قصه ی هیچ کسی مثل من آغاز نشد

قصه ی هیچ کسی مثل من آغاز نشد
هیچ کس مثل من اینگونه سرافراز نشد

هیچ عاشق پی معشوق خود اینقدر نرفت
هیچ عشقی به نگار اینقَدَر ابراز نشد

هیچ کس لحظهء جان دادن و پرپر زدنش
با دو دستان پر از عاطفه ات ناز نشد

به روی سینه تان تا دم آخر ماندم
مقتل هیچ کس این قدر پر از راز نشد

با سرِ نیزه مرا از تو جدایم کردند
قامت هیچ کس اینگونه ور انداز نشد


خودمانیم ولی بهر علی اکبر هم
اینقدر وسعت آغوش شما باز نشد

از حرم تا دم گودال پر و بال زدم
هیچ پروانه چنین لایق پرواز نشد

بیت بیت بدنم مرثیه ای می طلبد
غزلی مثل من اینگونه در ایجاز نشد

خواستم تا نگذارم سرتان را ببرند
سر و جان دادم و انگار ولی باز نشد


من که رفتم ولی ای کاش مقاتل زین پس
بنویسند همه مقنعه ای باز نشد

من کریم ابن کریمم، کرمی کن آقا
افت دارد بنویسند که جانباز نشد

تکه تکه بدنم زیر سمِ اسبان رفت
بعد از این بهر کسی قامتم احراز نشد

مصطفی هاشمی نسب


تعداد بازديد : 1
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 16:45
نویسنده:
نظرات(0)
شمسی و روی زمین با روی ماه افتاده ای

شمسی و روی زمین با روی ماه افتاده ای
تا اذان مانده چرا در سجده گاه افتاده ای

سینه تنگ و عرصه تنگ و غربت تو می کشد
زیر دست و پای دشمن بی سپاه افتاده ای

گفت بابا دست خود را حائل رویت کنم
راست گفته مثل زهرا بی پناه افتاده ای

ای عمو از خیمه می آیم کمی آرام باش
از چه با زانو به سوی خیمه راه افتاده ای

خوب معلوم است از پیشانی و ابروی تو
با رخت از روی مرکب گاه گاه افتاده ای

در دل گودال جای ماهرویی چون تو نیست
یوسف زهرا چرا دربین چاه افتاده ای

من به هل من ناصر تو آمدم در قتلگاه
آمدم دشمن نگوید از نگاه افتاده ای



محمد سهرابی


تعداد بازديد : 0
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 16:45
نویسنده:
نظرات(0)
من آمده ام تا که به پای تو بمیرم

من آمده ام تا که به پای تو بمیرم
امروز غریبانه برای تو بمیرم

غم نیست اگر در قدمت دست من افتد
شادم به خدا تا که به پای تو بمیرم

از خیمه دویدم که کنم جان به فدایت
خواهم که عمو زیر لوای تو بمیرم

ای کاش ذبیح تو شوم در ره توحید
تا در ره عشقت به منای تو بمیرم

این قوم اگر تشنه ی خونند، بیایند
آماده شدم تا که به جای تو بمیرم

بگذار که از خیل شهیدان تو باشم
بگذار که در کرب و بلای تو بمیرم

کو حرمله تا تیر بیندازد و من هم
زان تیر در آغوش وفای تو بمیرم

از قول من خسته جگر گفت «وفائی»
ای کاش که در راه ولای تو بمیرم

سید هاشم وفایی


تعداد بازديد : 3
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 16:44
نویسنده:
نظرات(0)
ای عمو من هواییت هستم

ای عمو من هواییت هستم
بعد اصغر فداییت هستم

از علیِ تو کم ندارم من
روی دست تو جان سپارم من

تا تو را بین دشمنان دیدم
دست در دست عمه لرزیدم

تا صدای تو را شنیدم من
یا حسن گفته و دویدم من

دیدمت که زپای بنشستی
صید گرگ درنده ای هستی

دیدمت روی خاک افتادی
تشنه و سینه چاک افتادی

باید از بهر تو کنم کاری
خون زاعضای تو شده جاری
--
یک طرف حرمله کمین کرده
قصد جان تو نازنیین کرده

عده ای بر حرم نظر دارند

عده ای تیغ از کف افکندند
تو زمین خورده ای و می خندند

گرچه من کوچکم ولی مَردم
از تو هرگز جدا نمی گردم

همچو زهرا سپر کنم دستم
فاطمه مذهبم اگر مستم


تعداد بازديد : 0
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 16:43
نویسنده:
نظرات(0)
 کیست که طوفان شده میل خطر کرده؟

 کیست که طوفان شده میل خطر کرده؟
در کوچکی خود را علمدار دگر کرده

این که برای مادرش مردی شده حالا
خسته شده از بس میان خیمه سر کرده

این کیست که در پیش روی لشگر کوفه
با چه غرور محکمی سینه سپر کرده

آن قدر روی پنجه ی پایش فشار آورد
تا یک کمی قدّ خودش را بیشتر کرده

با دیدنش اهل حرم یاد حسن کردند
از بس شبیه مجتبی عمامه سر کرده

اما تمامی حواسش سمت گودال است
آن جا که حتی عمه را هم خون جگر کرده

آن جا که دستی بر سر و روی عمو می زد
با چکمه نامردی به پهلوی عمو می زد

علی اکبر لطیفیان


تعداد بازديد : 11
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 16:43
نویسنده:
نظرات(0)
در خون تپیده درد دارد

 در خون تپیده درد دارد
کمر تا شد خمیده درد دارد

قسم بر دست ساقی ِ علمدار
عمو دستِ بریده درد دارد


تعداد بازديد : 0
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 16:42
نویسنده:
نظرات(0)
سلام باد به عبدالله آن صغیر دگر

سلام باد به عبدالله آن صغیر دگر
که بود در صدف کربلا یکی گوهر

تمام نور که بُد نور دیده زهرا
تمام حُسن که بودش حسن یگانه پدر

تمام عشق که شد کشته در بر معشوق
تمام دل که نکرد او جدایی از دلبر

بنازم آن همه غیرت که همچو پروانه
به گِرد شمع وجود حسین می زد پَر

چو دید غربت عَمِّ بزرگوارش را
به قتلگاه درآمد ز دامن مادر

عدو چو تیغ برآورد بهر قتل حسین
به پیش تیغ عدو، دست خویش کرد سپر

برید دستش و هرگز دل از عمو نبرید
که شد به دامن عمِّ غریبِ خویش شهید

سید رضا موید


تعداد بازديد : 75
یکشنبه 01 مرداد 1402 ساعت: 0:33
نویسنده:
نظرات(0)
کشته ی دوست شدن در نظر مردان است

کشته ی دوست شدن در نظر مردان است
پس بلا بیشترش دور و بر مردان است

یازده ساله ولی شوق بزرگان دارد
در دل کودک اینها جگر مردان است

همه اصحاب حرم طفل غرورش هستند
این پسر بچه ی خیمه پدر مردان است

بست عمامه همه یاد جمل افتادند
این پسر هرچه که باشد پسر مردان است

نیزه بر دست گرفتن که چنان چیزی نیست
دست بر دست گرفتن هنر مردان است

بگذارید ببیند که خودش یک حسن است
حبس در خیمه شدن بر ضرر مردان است

گرچه ابن الحسنم پُر شدم از ثارالله
بنویسید مرا یابن ابی عبدالله


علی اکبر لطیفیان


تعداد بازديد : 103
یکشنبه 01 مرداد 1402 ساعت: 0:33
نویسنده:
نظرات(0)
وقتی عدو به روی تو شمشیر می کشد

وقتی عدو به روی تو شمشیر می کشد
از درد تو تمام تنم تیر می کشد

طاقت ندارم اینهمه تنها ببینمت
وقتی که چله چله کمان تیر می کشد


این بغض جان ستان که تو بی کس ترین شدی
پای مرا به بازی تقدیر می کشد

ای قاری همیشه قرآن آسمان
کار تو جزء جزء به تفسیر می کشد

این که ز هر طرف نفست را گرفته اند
آن کوچه را به مسلخ تصویر می کشد

بر خیز ای امام نماز فرشته ها
لشکر برای قتل تو تکبیر می کشد


حامد اهور


تعداد بازديد : 105
یکشنبه 01 مرداد 1402 ساعت: 0:32
نویسنده:
نظرات(0)
روح والای عبادت به ظهور آمده بود

روح والای عبادت به ظهور آمده بود
یا که عبدالله در جبهه نور آمده بود

کربلا بود تماشاگر ماهی کز مهر
یازده لیله قدرش به حضور آمده بود

یازده عید به ابروی هلالیش هلال
تا به قربانگه جانان به سرور آمده بود

یازده برگ، گل یاس حسن بیش نداشت
که به گلزار شهادت به ظهور آمده بود

یوسف دیگری از آل علی کز رخ او
چشم یعقوب زمان باز به نور آمده بود

باغبان در ورق چهره گرمازده اش
گلشن حُسن حَسن را به مرور آمده بود

صورتش صفحه برجسته قرآن کریم
صحبتش ناسخ تورات و زبور آمده بود

بی کلاه و کمر از خیمه به صحرا رو کرد
بس که از تاب تجلی به سرور آمده بود

قتلگه طور و حسین بن علی همچو کلیم
به تماشای کلیم الله و طور آمده بود

لَن تَرانی نشنید از اَرِنی گفتن خویش
پاسخش چون ز خداوند غفور آمده بود

به طواف حرم عشق ز آغوش حرم
دل ز جان شسته به شیدایی و شور آمده بود

طفل نوخاسته و خاسته از جان و جهان
آسمان زین همه غیرت به غرور آمده بود

عجب از این همه مستی چو برادر را دید
که چه ها بر سرش از سم ستور آمده بود

قتلگه طور و حسین بن علی هم چو کلیم
به تماشای کلیم الله و طور آمده بود

این یک آیینه حُسن آن دگر آیینه لطف
زین دو آیینه روان چشمه نور آمده بود

سر این آینه، آن آینه بر سینه گرفت
زآن سر و سینه محبت به ظهور آمده بود

بر دل و پهلوی این عاشق و معشوق دریغ
نیزه و تیر ز نزدیک و ز دور آمده بود


تعداد بازديد : 45
یکشنبه 01 مرداد 1402 ساعت: 0:32
نویسنده:
نظرات(0)
بگذار تا بمیرم و تنها نبینمت

بگذار تا بمیرم و تنها نبینمت
تنها به روی سینه صحرا نبینمت

امشب بیا که بوسه زنم برگلوی تو
‏شاید بمیرم از غم و فردا نبینمت

می ترسم از نگاه به گودال آن طرف
‏دارم دعا به زیر لب آن جا نبینمت

غم نیست گرچه بر بدنم کعب نی خورد
‏من نذرکرده ام که به نی ها نبینمت

امشب برای من تو دعاکن که شام بعد
‏بی سر به روی دامن زهرا ببینمت


تعداد بازديد : 129
یکشنبه 01 مرداد 1402 ساعت: 0:31
نویسنده:
نظرات(0)
خردسال مجتبی از خیمه گاه آمد برون

خردسال مجتبی از خیمه گاه آمد برون
بهر قربانیّ حق، سوی سپاه آمد برون

روز را تا تیره تر گردانَد از شام بلا
از درون خیمه با زلف سیاه آمد برون

چشم دشمن خیره شد، گفتا که سر زد آفتاب
چهره ی ماهش چو دید، از اشتباه آمد برون

تا که «عبدالله» بیرون آمد از بُرج حرم
از پی اش زینب، پی فرمان شاه آمد برون

همچو مرد عاشق کامل، یتیم مجتبی
بهر جانبازی به سوی قتلگاه آمد برون

تا رسید اندر کنار خسرو خوبان حسین
از درون سینه ی شه، دود آه آمد برون

ناگهان مرد سیه بختی،شریری از کمین
بهر قتل آن یتیم بی گناه آمد برون

کشته شد آخر، «رضایی» پیش عموی عزیز
در عزایش ناله ها از خیمه گاه آمد برون



تعداد بازديد : 35
یکشنبه 01 مرداد 1402 ساعت: 0:31
نویسنده:
نظرات(0)
آمدم تا جان کنم قربان تو

آمدم تا جان کنم قربان تو
پیش تو گردم بلا گردان تو

در حرم دیدم که تنها مانده ام
همرهان رفتند و من جا مانده ام

رفتی و دیدم دل از کف داده ام
خوش به دام عقل و عشق افتاده ام

عقل آن سو، عشق این سو می کشاند
از دو سو این می کشاند،آن می کشاند

عقل گفتا صبر کن طفلی هنوز
عشق گفتا کن شتاب و خود بسوز

عقل گفتا هست یک صحرا عدو
عشق گفتا یک تنه مانده عمو

عقل گفتا روی کن سوی حرم
عشق گفتا، هان نیفتی از قلم

عقل گفتا پای تو باشد به گل
عشق گفت از عاشقان باشی خجل

عقل گفتا نی زمان مستی است
عشق گفتا موسم بی دستی است

عقل گفتا باشدت سوزان جگر
عشق گفتا هست عمّو تشنه تو

راهی ام چون دید عقل از پا نشست
عشق دست عقل را از پشت بست

بین وجودم عشق محض از مغز و پوست
می زند فریاد جانم دوست،دوست

خاطر افسرده ام را شاد کن
طایر روح از قفس آزاد کن

هم دهد آغوش تو بوی پدر
هم بود روی تو چون روی پدر

بین زعشقت سینه آکنده ام
در بر قاسم مکن شرمنده ام

من نخواهم تا به گردت پر زنم
آمدم آتش به جان یک سر زنم

دوست دارم در رهت بی سر شوم
آنقدر سزوم که خاکستر شوم

مهر زن بر برگه جانبازی ام
وای من گر از قلم اندازی ام

هست بعد از نیستی هستی من
شاهد عشق تو بی دستی من

کوچکم اما دلی دارم بزرگ
بچه شیرم باکی ام نبود ز گرگ

گو شود دست من از پیکر جدا
کی کنم دامان عشقت را رها


علی انسانی


تعداد بازديد : 105
یکشنبه 01 مرداد 1402 ساعت: 0:30
نویسنده:
نظرات(0)
امشب یتیم مجتبى دل مى رباید

امشب یتیم مجتبى دل مى رباید
با پاى عشقش تا عمو پر مى ‏گشاید

دستان خود را مى ‏کشد از دست زینب
آخر رسیده جان او از غصه بر لب

یک لحظه دورى عمو شد قاتل او
حتى نشد زینب در اینجا حائل او

با نعره مستانه‏ اش برگفته عاشق
والله یک دم از عمویم لاافارق

کى بنگرم بر دلبرم شمشیر دشمن
بر او سپر گردیده دست کوچک من

اکنون که غرق خون در آغوش عمویم
مانند اصغر حرمله زد بر گلویم

من در نماز عشقم و اصغر امام است
دادم شهادت بر حسین، وقت سلام است


تعداد بازديد : 23
یکشنبه 01 مرداد 1402 ساعت: 0:30
نویسنده:
نظرات(0)
شمع ها از پای تا سر سوخته


شمع ها از پای تا سر سوخته
مانده یک پروانه ی پر سوخته

نام آن پروانه عبدالله بود
اختری تابنده تر از ماه بود

کرده از اندام لاهوتی خروج
یافته تا بامِ «أوْ أدنی» عروج

خون پاکش زاد و جانش راحله
تار مویش عالمی را سلسله

صورتش مانند بابا دلگشا
دست‌های کوچکش مشکل‌گشا

رخ چو قرآن چشم و ابرو آیه اش
آفتاب آیینه دار سایه اش

مجتبایی با حسین آمیخته
بر دو کتفش زلف قاسم ریخته

از درون خیمه همچون برق آه
شد روان با ناله سوی قتلگاه

پیش رو عمو خریدارش شده
پشت سر عمه گرفتارش شده

بر گرفته آستینش را به چنگ
کای کمر بهر شهادت بسته تنگ!

ای دو صد دامت به پیشِ رو مرو
این همه صیاد و یک آهو مرو

کودک ده ساله و میدان جنگ
یک نهال نازک و باران سنگ

دشمن اینجا گر ببیند طفلِ شیر
شیر اگر خواهد زند او را به تیر

تو گل و، صحرا پر از خار و خس است
بهر ما داغ علی‌اصغر بس است

با شهامت گفت آن ده ساله مرد
طفل ما هرگز نترسد از نبرد

بی‌عمو ماندن همه شرمندگی است
با عمو مردن کمال زندگی است


تشنگی با او لب دریا خوش است
آب اگر او تشنه باشد، آتش است

بوده از آغاز عمرم انتظار
تا کنم جان در ره جانان نثار

جان عمه بود و هستم را مگیر
وقت جانبازی است دستم را مگیر

عمه جان در تاب و تب افتاده ام
آخر از قاسم عقب افتاده ام

ناله ای با سوز و تاب و تب کشید
آستین از پنجه زینب کشید

تیر گشت و قلب لشکر را شکافت
پرکشید و جانب مقتل شتافت

دید قاتل در کنار قتلگاه
تیغ بگْرفته به قصدِ قتلِ شاه

تا نیاید دست داور را گزند
کرد دست کوچک خود را بلند

در هوای یاری دستِ خدا
دست عبدالله شد از تن جدا

گفت نه تنها سر و دستم فدات
نیستم کن ای همه هستم فدات!

آمدم تا در رهت فانی شوم
در منای عشق قربانی شوم

کاش می‌بودم هزاران دست و سر
تا برای یاری‌ات می‌شد سپر


قطره گر خون گشت، دریا شاد باد
ذره گر شد محو، مهرآباد باد

تو سلامت، گرچه ما را سر شکست
دست ساقی باز اگر ساغر شکست

ای همه جان‌ها به قربان تنت
دست عبدالله وقف دامنت

چون به پاس دست حق از تن جداست
دست ما هم بعد از این دستِ خداست

هر که در ما گشت، فانی ما شود
قطره دریایی چو شد، دریا شود

تا دهم بر لشکر دشمن شکست
دست خود را چون عَلم گیرم به دست

با همین دستم تو را یاری کنم
مثل عبّاست علمداری کنم

بود در آغوش عمّش ولوله
کز کمان بشتافت تیرِ حرمله

تیر زهرآلود با سرعت شتافت
چون گریبان حنجر او را شکافت

گوشة چشمی به عمّو باز کرد
مرغ روحش از قفس پرواز کرد

با گلوی پاره در دشت قتال
شه تماشا کرد و او زد بال بال

همچو جان بگْرفت مولا در برش
تازه شد داغِ علیِّ‌‌اصغرش

گریه ما مرهمِ زخمِ تنش
اشک میثم باد وقفِ دامنش


غلام رضا سازگار


تعداد بازديد : 11
یکشنبه 01 مرداد 1402 ساعت: 0:30
نویسنده:
نظرات(0)
آهی زدل کشید و رفت سوی قتلگاه

آهی زدل کشید و رفت سوی قتلگاه
یعنی عموی ماه من افتاده بی پناه

رفت و صدای ناله ی زینب بلند شد
با بغض در گلو توانست و گفت، آه

از بین تیغ و نیزه گذشت و رسید و گفت
گفتم رهات نمی کنم حتی به قتلگاه


خیلی دلم گرفته و می سوزد ای عمو
من در کنارت هستم و عمه ست در نگاه

زحمت کشید عمه نیایم ولی نشد
تقصیر او نبوده که افتاده ام به راه

خدالتریب خیل ملک هست پس چرا
افتاده ای به خاک تو اینگونه بی سپاه؟

با وضع دست من نکند یاد مادری
آن مادری که رفت ره کوچه اشتباه

فرقی زیاد نیست بین دست من با او
من دست بریده ولی دست او سیاه

دیگر بس است روضه بماند برای بعد
وقتی در عرش مادرمان مانده چشم براه


تعداد بازديد : 11
یکشنبه 01 مرداد 1402 ساعت: 0:29
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 10
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف