بازگشت کاروان به مدینه

بازگشت کاروان به مدینه

بازگشت کاروان به مدینه

بازگشت کاروان به مدینه

بازگشت کاروان به مدینه
بازگشت کاروان به مدینه
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
سر پناهِ زمينيان زينب مادرِ هفت آسمان زينب قبله گاهِ فرشته هاي خدا شمع جان هايِ نيمه جان زينب

سر پناهِ زمينيان زينب

مادرِ هفت آسمان زينب

قبله گاهِ فرشته هاي خدا

شمع جان هايِ نيمه جان زينب

             **

شهر را تا به او نشان دادند 

بر تني بي رَمق توان دادند

جانِ تازه به كاروان دادند

كار را دستِ روضه خوان دادند

            **

عاقبت شهرِ مادرش را ديد

كوچه و خانه و درش را ديد 

همسري خيره شد به همسرِ خود

او كه نشناخت همسرش را ديد

             **

با بشير آمدند استقبال

چشم ها بينِ كاروان مي گشت

مادري بويِ فاطمه مي داد

بينشان بود و بينشان مي گشت

             **

كرده پنهان ز چَشم هاي همه

زخم هاي لبالبِ خود را

گرچه ام البنين كنارش بود

باز نشناخت زينبِ خود را

            **

گفت خانم كجاست دخترِ من؟

بينِ جمعِ شما نمي بينم!

گفت مادر، من و تو مثلِ هميم!

كه از اينجا تو را نمي بينم!

            **

دستِ لرزانِ خويش را وا كرد

چند تا گوشواره آورده

بويِ عباس مي دهد بي بي

با خودش مشكِ پاره آورده

            **

پيرِ زن دستِ خويش بالا بُرد

به رويِ زينبش كشيد افتاد

زخم ها را يكي يكي حس كرد

تا به پيشانيش رسيد افتاد

            **

با يتيمان رسيده اي امّا

قدرِ يك عمر خستگي داري!

چه شده چادرت چنين وضع است؟

چند جايِ شكستگي داري!

              **

زود پرسيد از علي اصغر

گفت زينب زبان كه وا كرده؟

گفت مادر نديديش ديدم 

كه سه دندان علي در آورده

             **

دستِ ام البنين نبود امّا

جگرش تير مي كشد خانم

روضه هاي رباب علي را كه شنيد

كمرش تير مي كشد خانوم

             **

اينقدر ناقه ها چقدر خالي است؟

بچه ها را چرا نياوردي؟

خنده اي از رقيه پيدا نيست 

دخترانِ مرا نياوردي!

            **

از غمِ تازيانه مي پرسي

از من و نازدانه مي پرسي

حالِ عباس را نمي پرسي

از پسرها چرا نمي پرسي

             **

تا كه اينجا رسيد ناله كشيد

گفت زينب ، حسين پس چه شده؟

اشك از چَشمِ دخترش كه چكيد

گفت زينب ، حسين پس چه شده؟

              **

زينبش گفت خاطرات مرا 

آه، تكرار مي كني مادر

چه بگويم چه آمده به سرم

باز اصرار مي كني مادر

            **

دست بگذار بر دلم مادر

تيري آمد به سينه اش جا كرد

راهِ بيرون كشيدنش كه نبود

واي از پشت راهِ خود وا كرد

              **

عرقي كرده بود پيشانيش

سنگي آمد، درست آنجا خورد

حرفي از آب را نزد امّا 

به لبِ چاك خورده اش پا خورد

             **

مادرم بود و قاتلش هم بود

عرقش مي چكيد در گودال

قاتلش مي نشست بر سينه

مادرم مي دويد در گودال

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

 

 

کانال تلگرام سایت حرم شاه :

https://telegram.me/harameshah2

 


تعداد بازديد : 247
سه شنبه 24 آذر 1394 ساعت: 15:42
نویسنده:
نظرات(0)
از این بانو قمر ها را گرفتند از این مادر پسر ها را گرفتند شنیده بچه هایش جان سپردن به روی نیزه سر �

از این بانو قمر ها را گرفتند

از این مادر پسر ها را گرفتند

 

شنیده بچه هایش جان سپردن

به روی نیزه سر ها را گرفتند..

 

تک و تنها میان کوچه میرفت

که از آه اش گذر ها را گرفتند

 

بشیر آمد...حسینش را صدا زد

و از زینب خبر ها را گرفتند...

 

خبر آمد عمو دستش قلم شد..

و بعدش هم کمر ها را گرفتند

 

حامد جولا زاده

 

کانال تلگرام سایت حرم شاه :

https://telegram.me/harameshah2

 


تعداد بازديد : 225
سه شنبه 24 آذر 1394 ساعت: 15:41
نویسنده:
نظرات(0)
دوباره خاطرات روزای بارونی چه غمی داره زینب ، داداش تو میدونی : مگه یادم میره من بودم و چشای گر

 

دوباره خاطرات روزای بارونی

چه غمی داره زینب ، داداش تو میدونی :

 

مگه یادم میره من بودم و چشای گریون

مگه یادم میره تو بودی عازم میدون

مگه یادم میره بوسیدم اون گلوی گلگون

 

مگه یادم میره تا از حرم رفتی برادر

مگه یادم میره محکم زدم گره به معجر

مگه یادم میره ترسیده بود مادر اصغر

 

مگه یادم میره تنها شدی غریب مادر

مگه یادم میره سنگت زدن وسط لشکر

مگه یادم میره از روی زین افتادی بی سر

 

مگه یادم میره اون غربت عجیب مقتل

مگه یادم میره دیدم شدی غریب مقتل

مگه یادم میره خوردی زمین تو شیب مقتل

 

مگه یادم میره شَری که شمر اونجا به پا کرد

مگه یادم میره ضربِ پاشو ، رو سینه جا کرد

مگه یادم میره چند ضربه زد سرو جدا کرد

 

مگه یادم میره گونی به دست خولی ملعون

مگه یادم میره دزدید چطور اون سر پر خون

مگه یادم میره اون پیکر توی بیابون

 

نگاهی کن رد زنجیر روی دستامه

بگو روزای عمرم رو به سرانجامه

تموم روضه هامون سه دفعه الشامه

 

مگه یادم میره مُردم سر کوچه و بازار

مگه یادم میره چشم چرون ها، میدادن آزار

مگه یادم میره خون بود جلو چشم علمدار

 

مگه یادم میره گریه ام گرفت وسط مردم

مگه یادم میره سوخت چادرم به جای هیزم

مگه یادم میره تو جمعیت رقیه شد گم

 

مگه یادم میره روی سرش جای کبودی

مگه یادم میره سیلیش می زد زن یهودی

مگه یادم میره بزم شراب، خودت که بودی

 


تعداد بازديد : 673
جمعه 05 دی 1393 ساعت: 10:50
نویسنده:
نظرات(0)
کاروان عشق.... ای مدینه دوباره برگشتم با دل پر شراره برگشتم بی علی ، بی رقیه ، بی عباس با همان گاهوا�

کاروان عشق....

ای مدینه دوباره برگشتم

با دل پر شراره برگشتم

بی علی ، بی رقیه ، بی عباس

با همان گاهواره برگشتم

از مسیری که بهر سنگ زدن

میگرفتند استخاره، برگشتم

همرهم بود زیور آلاتم

ولی بی گوشواره برگشتم

آه از خیمه ای که غارت شد

با دو چشم ستاره برگشتم

از کنار تن لگد مال و

بدن پاره پاره برگشتم

با حجابی که بین آتش سوخت

از دل هر نظاره برگشتم

 

 

رضا باقریان


تعداد بازديد : 341
چهارشنبه 26 آذر 1393 ساعت: 9:36
نویسنده:
نظرات(0)
کجایی که ببینی غم گرفتم عزاداری برا تو کم گرفتم کجایی که ببینی دم گرفتم هنوزم معجرو محکم گرفتم ندارم در دلم شوق پریدن شنیدن کی بود مانند دیدن

کجایی که ببینی غم گرفتم
عزاداری برا تو کم گرفتم
کجایی که ببینی دم گرفتم
هنوزم معجرو محکم گرفتم

ندارم در دلم شوق پریدن
شنیدن کی بود مانند دیدن

ندارم مرهمی بر چشم تارم
خبر داری تو از این قلب زارم؟
نپرسید از من و از حال یارم
برادر داشتم,حالا ندارم

به دوش خسته کوه غم کشیدن
شنیدن کی بود مانند دیدن

چرا خونیست پیرهن,نپرسید!
رد زنجیر بر گردن,نپرسید!
چرا پاره شده دامن,نپرسید!
خودش را میزند این زن,نپرسید!
تمام راه را گریان دویدن
شنیدن کی بود مانند دیدن

همان که میزند خود را رباب است
تمام راه را در آب و تاب است
به یاد دلبرش در آفتاب است
شکسته قامت بزم شراب است

سه شعبه,حرمله,سینه دریدن
شنیدن کی بود مانند دیدن

همان که زار می گرید سکینه است
عزادار یل ام البنین است
خودش را میزند,یک اربعین است!
بمیرم من هنوزم این چنین است

خودش را میزند هر کوی و برزن
شنیدن کی بود مانند دیدن

منم زینب که از تل می دویدم
خودم را تا به مقتل می کشیدم
به نزدیکی جسمش که رسیدم
صدا زد بی حیا : دیگر بریدم

به پیش چشم خواهر سر بریدن
شنیدن کی بود مانند دیدن

به دست شمر می دیدم سرش را...
به زیر سم مرکب پیکرش را...
به دست ساربان انگشترش را...
شنیدم ناله های مادرش را...
تمام دشت نامحرم,و یک زن...
شنیدن کی بود مانند دیدن

منم زینب عزادار حسینم
منم زینب که غمخوار حسینم
و حالا من علمدار حسینم
منم زینب که تکرار حسینم

گلای پاکمو از ریشه چیدن
شنیدن کی بود مانند دیدن

یاسین قاسمی


تعداد بازديد : 335
سه شنبه 17 دی 1392 ساعت: 9:27
نویسنده:
نظرات(0)
از میان غباری از اندوه از دل ریگهای صحرا ها کاروانی ز راه آمده بود کاروان قبیله ی دریا تا که پرسید از مدینه بشیر کيست درشهرتان بزرگ شما هم�

از میان غباری از اندوه

از دل ریگهای صحرا ها

کاروانی ز راه آمده بود

کاروان قبیله ی دریا

 

تا که پرسید از مدینه بشیر

کيست درشهرتان بزرگ شما

همه  گفتند بیت ام بنین

هست در کوچه ی بن الزهرا

 

دید در کوچه ی بنی هاشم

درب آتش گرفته ای وا شد

پیشتر از تمام خانم ها

مادری همچو کوه پیدا شد

 

ديد در احترام مردم شهر

به سوی کارون قدم برداشت

رفت اما ز راه خود برگشت

و به لب ناله ای مکرر داشت

 

زیر لب گفت باز هم نرسید

آنکه محو پریدنش بودم

باز این کاروان نبود آنکه

چشم بر راه دیدنش بودم

 

حیف شد که نیامد و من هم

نشنیدم سلام عباسم

وندیدم دوباره پیش حسین

پیش زینب قیام عباسم

 

داشت او سمت خانه بر می گشت

ناگهان ناله ای صدایش کرد

زن پیری میان قافله باز

مادرش خواند و در عزایش کرد

 

زیر چادر به زیر گرد و غبار

چهره ای سوخته پر از چین داشت

خوب معلوم بود از سر و وضعش

دیده ای تار و گوش سنگین داشت

 

گفت:حق ميدهم كه نشناسي

خواهری را که بی برادر شد

دخترت  را كه پاي گودالي 

قدكمان بود قدكمانترشد

 

شانه ام جای دوش طفلانت

زیر رگبار خیزران ها سوخت

جرم زنجیر ها که جا وا کرد

پوست تا مغز استخوانها سوخت

 

مادرم،خوب شد ندیدی تو

شمر به روی سینه اش جا شد

وقت غارت كه شد خودم ديدم 

سر یک پیرهن چه دعوا شد

شاعر: حسن لطفی

 


تعداد بازديد : 239
دوشنبه 09 دی 1392 ساعت: 6:22
نویسنده:
نظرات(0)
اشعار بازگشت کاروان اهل بیت به مدینه - جواد محمد زمانی لختی بیا به سایه ی نخل ها رباب سخت است م

اشعار بازگشت کاروان اهل بیت به مدینه - جواد محمد زمانی

 

لختی بیا به سایه ی نخل ها رباب

سخت است ماندن این همه در زیر آفتاب

 

می دانم اینکه محرم خورشید بوده ای

حتی به شام، همدم خورشید بوده ای

 

همدوش آفتاب شدی پا به پای نور

خورشید زاده داشت در آغوش تو حضور

 

این خاطرات، چنگ غم آهنگ می زند

دارد به سینه ی تو عجب چنگ می زند

 

لختی بیا به سایه ی این نخل ها رباب

سخت است ماندن این همه در زیر آفتاب

 

زمزم به چشم، زمزم به سینه تا به کی؟

آه از جدایی دل و آیینه تا به کی؟

 

سیر عطش به خیمه تان پر شتاب شد

آوای کودکان حرم آب آب شد

 

هاجر به سعی خیمه به خیمه مکن شتاب

پایان پذیر نیست تماشای این سراب

 

به به ز هستی که به احساس زنده شد

مشکی که به سقایت عباس زنده شد

 

تکبیر گفت و ذائقه ی خیمه شد خنک

می شد گلوی حمزه و کوه احد خنک

 

چشمش به غیر خیمه نمی دید در مسیر

اما امان ز هجمه ی این بوسه های تیر 

 

دشت از حضور فاطمه لبریز نافه شد

داغ عمو به داغ عطش ها اضافه شد

 

آری رباب طفل تو سمت زوال رفت

آن قدر گریه کرد که دیگر ز حال رفت

 

لختی بیا به سایه این نخل ها رباب

سخت است ماندن این همه در زیر آفتاب

 

این گریه های بی حد کودک برای چیست؟

این گریه ها که گریه ی قحطی آب نیست

 

این بار گریه، گریه ی عشق است و شوق و شور

رفتن ز سمت معرکه تا قله های نور

 

گهواره کوچک است به شش ماهه ات رباب

بشکن قفس که بال زند سمت آفتاب

 

مسپر به نیل آسیه پیدا نمی شود

با این ردیف قافیه پیدا نمی شود

 

این طفل را فقط سوی آسمان فرست

تا سمت معرکه پی اهدای جان فرست

 

آنجا کسی به جان تو سودای تن نداشت

هر کس که رفت میل به باز آمدن نداشت

 

قنداقه را به دست پدر ده، شتاب کن

این تشنه ی شهادت حق را مجاب کن

 

بشتاب که درنگ در این کارها جفاست

حتی زره به قامت این طفل نارساست

 

با هر نگاه خویش دو خنجر کشیده است

آری علی است پاشنه را ور کشیده است

 

با هر نگاه، قدرت گفت و شنفت داشت

آری برایش ماندن در خیمه اُفت داشت

 

طفل تو در طراوت این سایه شیر داشت

مادر نداشت شیر ولی دایه شیر داشت

 

این دایه ی شهادت و شیرش ز کوثر است

این دایه است و از او مهربان تر است

 

حالا نگاه کن که علی تیر خورده است

با بوسه ی سه شعبه عجب تیر خورده است

 

کم مانده بود عالم از این داغ جان دهد

ای مادر شهید خدا صبرتان دهد

 

تعجیل در مسابقه کردند کوفیان

از آب هم مضایقه کردند کوفیان

 

حنجر شد از سه شعبه مشبّک ضریح شد

بخشید جان به حرمله از بس مسیح شد

 

مجذوب بود دل به دعاهای ناب زد

این تشنه، بی گدار در این جا به آب زد

 

پر جوش شد ز لاله، کران تا کران دشت

خاموش شد صدای چکاوک میان دشت

 

لبخند می زد و ز پدر اشک می گرفت

این روضه خوان ما چقدر اشک می گرفت

 

لختی بیا به سایه این نخل ها رباب

سخت است ماندن این همه در زیر آفتاب

 

دیگر ز یادت این غم سنگین نمی رود

آب خوش از گلوی تو پایین نمی رود

 

می دانم از دل تو شکوفید این امید

آقا سرش سلامت اگر طفل شد شهید

 

حالا به پشت خیمه پدر ایستاده بود

مشغول دفن پیکر خورشید زاده بود

 

لبریز ابر می شود و تار، آسمان

در خاک دفن می شود انگار آسمان

 

بهتر که دفن بود تن طفل تو رباب

بوسه نزد سه روز بر این پیکر آفتاب

 

بهتر که دفن بود عذابی فرو نریخت

بر کوفه سنگ های عذابی فرو نریخت

 

بهتر که دفن بود و چو رازی کتوم شد

این نامه محرمانه شد و مُهر و موم شد

 

بهتر که دفن بود و پی بوریا نرفت

این پاره تن به زیر سم اسب ها نرفت

 

بهتر که دفن بود اسارت نرفته بود

قنداقه ای داشت به غارت نرفته بود

 

دفن است طفل میل به غارت نمی کنند

قرآن جیبی است جسارت نمی کنند

 

در شور رفته اند همه پرده ها رباب

تنبور می زند جگر کربلا رباب

 

لختی بیا به سایه این نخل ها رباب

سخت است ماندن این همه در زیر آفتاب

 

جواد محمد زمانی


تعداد بازديد : 523
دوشنبه 25 دی 1391 ساعت: 8:56
نویسنده:
نظرات(0)
اشعار بازگشت کاروان اهل بیت به مدینه - حسن بیاتانی هر روز می سوزی و خاکستر نداری تو سایه بر سر

اشعار بازگشت کاروان اهل بیت به مدینه - حسن بیاتانی

 

هر روز می سوزی و خاکستر نداری

تو سایه بر سر داشتی دیگر نداری

 

"خورشید بر نی بود" و حق داری بسوزی

دیدی به جز او سایه ای بر سر نداری

 

برگشته ای؛ این را کسی باور نمی کرد

برگشته ای؛ این را خودت باور نداری

 

می خواهی از بغض گلوگیرت بگویی

از لایی لایی واژه ای بهتر نداری

 

هر بار یاد غربت مولا می افتی

می سوزی از این که علی اصغر نداری

 

این غم که طفلی که بغل داری خیالی ست

«سخت است آری سخت تر از هر نداری»*

 

ما پای این گهواره عمری گریه کردیم

یک وقت دست از لای لایی برنداری

 

حسن بیاتانی


تعداد بازديد : 475
دوشنبه 25 دی 1391 ساعت: 8:55
نویسنده:
نظرات(0)
اشعار بازگشت کاروان اهل بیت به مدینه - عبد الحسین مخلص آبادی چشم بگشا و ببین همسفر بی سر من باز

اشعار بازگشت کاروان اهل بیت به مدینه - عبد الحسین مخلص آبادی

 

چشم بگشا و ببین همسفر بی سر من

باز هم آمده بالای سرت همسفرت

خواهرت معجر خود را به سرت بست ولی

نگرانم که چرا خوب نشد زخم سرت

**

آنقدر سوخته این صورت افسرده ی من

که کسی کرده کنیز تو خطابم آقا

حق نداری که تو این بار مرا نشناسی

مادر طفل صغیر تو ربابم آقا

**

مثل پروانه ببین دور و برم می  چرخند

همه زنهای حرم از سر دلداری من

قطره ای آب حرام دو لب خشک رباب

آسمان محو تماشای وفاداری من

**

کم نخوردم لگد اما به خدا خم نشدم

زیر آماج بلا  از تو حمایت کردم

پهلویی باز سپر شد که سرت را نبرند

همچو زهرا تن خود خرج ولایت کرد

**

نهضتت با سر تو خوب هدایت می شد

هیبت خواهر تو هیبت پیغمبر بود

دشمنت درد  مرا لحظه ای احساس  نکرد

گرچه بر روی دلم داغ علی اصغر بود

**

من قیامت جلوی حرمله را می گیرم

که کسی مثل تو اینجا دلی از سنگ نداشت

بشکند تیرو کمانت که کمانم کرده

طفلک کوچک من باتو سر جنگ نداشت

**

لحظاتی که نفس از بغلم پر می زد

بغلش کردم و دیدم بدنم می سوزد

بعد از آن بوسه ی آخر زلب عطشانش

هرشب از زیر گلو تا دهنم می سوزد

**

قول دادی که حواست به گلویش باشد

پاره ی جان تو خوابیده روی پاره تنت

باورم نیست پس از نبش مزارت دیدم

بند قنداقه ی او بسته شده بر کفنت

**

حق تو نیست که دور از وطنت خاک کنند

آخر ای کشته ی  بی سر کس و کاری داری

می کشم چادر خود را روی خاکت آقا

من بمیرم که چنین سنگ مزاری داری

**

بی تو از  شهر و دیارم به خدا بیزارم

من به شهرم بروم بعد تو اینجا باشی؟

تا قیامت سر این خاک زمینگیر توام

نه... روا نیست در این دشت تو تنها باشی

 

عبد الحسین مخلص آبادی


تعداد بازديد : 353
دوشنبه 25 دی 1391 ساعت: 8:52
نویسنده:
نظرات(0)
اشعار بازگشت کاروان اهل بیت (ع) به مدینه - قاسم نعمتی آمدم از سفر ،مدینه سلام خسته و خون جگر م

 اشعار بازگشت کاروان اهل بیت (ع) به مدینه - قاسم نعمتی

 

آمدم از سفر ،مدینه سلام

خسته و خون جگر مدینه سلام

 

با شکوه و جلال رفتم من

دیده ای با چه حال رفتم من

 

وقت رفتن غرورِ من دیدی

آن شکوهِ عبورِ من دیدی

 

محملم پرده داشت یادت هست؟

جای دستی نداشت یادت هست

 

ثروت عالمین بود مرا

دلبری چون حسین بود مرا

 

دستِ عباس پرده دارم بود

علی اکبرم کنارم بود

 

هر زنی یک نفر مُلازم داشت

نجمه مه پاره ای چو قاسم داشت

 

کاروان آیه های کوثر داشت

روی دامان رباب اصغر داشت

 

حال بنگر غریب و سرگشته

کاروان را چنین که برگشته

 

با غمِ عالمین آمده ام

کن نظر بی حسین آمده ام

 

ای مدینه خمیده برگشتم

زار و محنت کشیده بر گشتم

 

با رسولِ خدا سخن دارم

بر سرِ دست پیرهن دارم

 

دل من شاکی است یا جدّاه

چادرم خاکی است یا جدّاه

 

سو ندارد ز گریه چشمانم

پینه بسته ببین به دستانم

 

خاطرت هست ناله ها کردم

دست در سر تو را صدا کردم

 

از حرم سویِ او دویدم من

هر چه نادیدنیست دیدم من

 

من غروبی پر از بلا دیدم

شاه را زیر دست و پا دیدم

 

آن چه را کس ندیده من دیدم

صحنۀ دست و پا زدن دیدم

 

خنجری کُند و حنجری دیدم

تَه گودال پیکری دیدم

 

آه جَدّاه امان ز صوتِ حزین

جملۀ آخرم به اُمّ بنین

 

پسرت تکیه گاه زینب بود

مرد بود و سپاه زینب بود

 

پسر تو ز زین اسب افتاد

ضربه هایِ عمود کار دستش داد

 

او زمین خورده و بلند نشد

سرِ او روی نیزه بند نشد


تعداد بازديد : 575
دوشنبه 25 دی 1391 ساعت: 8:51
نویسنده:
نظرات(0)
اشعار بازگشت کاروان اهل بیت به مدینه - علی آمره عروس فاطمه ز خاک داغ بیابان مریز بر سر خویش

اشعار بازگشت کاروان اهل بیت به مدینه - علی آمره

 

عروس فاطمه

 

ز خاک داغ بیابان مریز بر سر خویش

لباس سرخ علی را مگیر در بر خویش

 

رها کن این سبد گاهواره را بس کن

تو مانده ای و سراب علی اصغر خویش

 

عجیب عقده یک ضجه در دلت مانده

به روی نیزه که دیدی سر کبوتر خویش

 

علی تمام شد......تو بعد از این بگذار

وداع تلخ علی را میان باور خویش..

 

عروس فاطمه رویت کبود شد برگرد

بکش ز شعله سوزان به چهره معجر خویش

 

عمیق ذهن مرا در پی خودش کرده

دوام عشق تو با آن امام بی سر خویش

 

علی آمره


تعداد بازديد : 465
دوشنبه 25 دی 1391 ساعت: 8:51
نویسنده:
نظرات(0)
نغمه ای در مدینه پیچیده که بشارت؛ بشیر آمده است کاروانی که رفته برگشته پیشوازش سفیر آمده است **

نغمه ای در مدینه پیچیده

که بشارت؛ بشیر آمده است

کاروانی که رفته برگشته

پیشوازش سفیر آمده است

**

بی بی ام البنین بده مژده

سایه بانت دوباره می آید

نه فقط زینب و حسین و رباب

تازه یک شیرخواره می آید

**

باز هم خانه میشود روشن

گِرد تو باز میشود غوغا

شانه ای میزنی و می بافی

باز گیسوی دخترانت را

**

لحظه ای بعد پای دروازه

دل ام البنین تپیدن داشت

عاقبت کاروان ز راه آمد

کاروانی که وای...دیدن داشت

**

هیچ کس را میانشان نشناخت

هیچ کس از مسافرانش را

گشت ام البنین ندید اما

بین آن جمع سایه بانش را

**

مات در بین شان کمی چرخید

رنگ های پریده را می دید

چشم تارش نمیکند باور

دختران خمیده را می دید

**

هیچ رنگی به روی گونه ی شان

جز کبودی و ارغوانی نیست

احتیاجی نبود شانه کشند

روی سرها که گیسوانی نیست

**

حال و روز غریبه ها را دید

گفت باخود کجاست مقصدشان؟

سر و پای همه پر از زخم است

حق بده او نمی شناسدشان

**

آمد از بین شان شکسته ترین

بانویی که ندیده بود او را

کرد بی اختیار یاد زهرا را

یاد دیوار...یاد پهلو را

**

به نظر آشناست اما کیست

آمد و راه چاره ای را داد

زینبش را شناخت وقتی که

دست او مشک پاره ای را داد

**

گفت مادر سرت سلامت باد

پاسخش داد پس حسینت کو

گفت عثمانت از نفس افتاد

پاسخش داد پس حسینت کو

**

گفت رأس عبدالّه تو را بردند

پاسخش داد پس حسینت کو

جعفرت را به نیزه آزردند

پاسخش داد پس حسینت کو

**

گفت مشک و علم به غارت رفت

ناله ای کرد پس حسینم کو

سر عباس هم به غارت رفت

ناله ای کرد پس حسینم کو

**

گفت دیدم میان گودالش

لبش از تشنگی به هم میخورد

بشکند دست حرمله تیرش...

...پیش چشمان مادرم میخورد

**

تا کسی جا نماند از غارت

سپر و خود و جوشنش بردند

سر او روی دامن زهرا

زود پیراهن از تنش بردند

**

گیسویی سوی خاک ها وا بود

چشم هایش به قاتلش افتاد

رفت از هوش مادرم وقتی

سر سرخی مقابلم افتاد

**


تعداد بازديد : 457
دوشنبه 25 دی 1391 ساعت: 8:48
نویسنده:
نظرات(0)
بازگشت کاروان به مدینه-حضرت زینب(س) مدینه! کاروانی سوی تو با شیون آوردم ره آوردم بود اشکی که دامن

بازگشت کاروان به مدینه-حضرت زینب(س)

 

مدینه! کاروانی سوی تو با شیون آوردم

ره آوردم بود اشکی که دامن دامن آوردم

مدینه! در برویم وا مکن چون یک جهان ماتم

نیاورد ارمغان با خود کسی، تنها من آوردم

مدینه، یک گلستان گُل اگر در کربلا بُردم

ولی اکنون گلاب حسرت از آن گلشن آوردم

اگر موی سیاهم شد سپید از غم ولی شادم

که مظلومیت خود را گواهی روشن آوردم

اسیرم کرد اگر دشمن، به جان دوست خرسندم

که پیروزی به کف در رزم با اهریمن آوردم

مدینه، این اسارت ها نشد سدّ رهم بنگر

چه ها با خطبه های خود به روز دشمن آوردم

مدینه، یوسُف آل علی را بردم و اکنون

اگر او را نیاوردم، از او پیراهن آوردم

مدینه، از بنی هاشم نگردد با خبر یک تن

که من از کوفه پیغام سرِ دور از تن آوردم

مدینه، گر به سویت زنده برگشتم مکن عیبم

که من این نیمه جان را هم به صد جان کندن آوردم


تعداد بازديد : 531
دوشنبه 18 دی 1391 ساعت: 13:17
نویسنده:
نظرات(0)
بازگشت کاروان به مدینه-حضرت زینب(س) کیست این زن ز دور می آید با نگاهی صبور می آید آبله پا و خسته

بازگشت کاروان به مدینه-حضرت زینب(س)

 

کیست این زن ز دور می آید

با نگاهی صبور می آید

آبله پا و خسته و مجروح

جسم او راه می رود یا روح

کیست این زن که جامه اش نیلی ست

گل گل صورتش رد سیلی ست

هر طرف وای وای و همهمه ست

عجب این زن شبیه فاطمه ست

رنگ و بوی حسین دارد او

شیون و شور و شین دارد او

مردم این زینب عزیزم نیست

محرم چشم اشک ریزم نیست

زینب من که قد خمیده نبود

این قدر رنگ و رو پریده نبود

مردم این را که خوب می دانید

زینب من بلا ندیده نبود

از کدامین بلا شکسته چنین

قامتش این قدر تکیده نبود

وای من روی او خراشیده است

چه کس این بذر فتنه پاشیده است

زینب من که قد خمیده نبود

این قدر رنگ و رو پریده نبود

آفتاب قبیله ی طاها!

زینب من! عقیله ی طاها!

دختر آسمانی زهرا!

میوه ی زندگانی زهرا!

آمدی، آمدی غرور علی!

وارث سینه ی صبور علی!

تو که محبوبه ی خدا بودی

زینب دوش مصطفی بودی

آمدی زینبم، شکسته چرا؟

این همه خسته خسته خسته چرا؟

آه زینب چقدر تنهایی!

کوه دردی ولی شکیبایی

ز چه هستی؟ ز سنگ یا آهن

ای کبودای تازیانه ی من!


تعداد بازديد : 411
دوشنبه 18 دی 1391 ساعت: 13:15
نویسنده:
نظرات(0)
بازگشت کاروان به مدینه عبا به روی سر انداخت سمت کوچه دوید ورود قافله را از دهان شهر شنید مسافران

بازگشت کاروان به مدینه

 

عبا به روی سر انداخت سمت کوچه دوید

ورود قافله را از دهان شهر شنید

مسافران عزیزش ز راه می آیند

میان گریه چو ابر بهار می خندید

پس از تحمل یک انتظار جان فرسا

عصای حوصله اش روی کوچه می لغزید

نشان قافله را با نگاه مضطربش

میان همهمه ها می گذشت و می پرسید

میان زمزمه ها بوی مرگ می آمد

برای آن چه نباید شود کمی ترسید

بشیر! حرف بزن! از حسین می دانی

هزار ماه و ستاره فدای یک خورشید

خبر سریع تر از او ز کوچه ها می رفت

و بغض شهر در این سوگ بی کران ترکید

گرفت دست به پهلو، شکست، طوفان شد

به روی خاک نشست، ابر شد و خون بارید


تعداد بازديد : 515
شنبه 16 دی 1391 ساعت: 9:32
نویسنده:
نظرات(0)
اهـل مـدینه! دگـر مـدینه نمـانید جای گلاب از دو دیده خون بفشانید نالـه دل را بـه آسمـان بـرسانید بـا

اهـل مـدینه! دگـر مـدینه نمـانید
جای گلاب از دو دیده خون بفشانید
نالـه دل را بـه آسمـان بـرسانید
بـا جـگر پاره پاره روضه بخوانید
خون عوض اشک از دو چشم من آید
دخت علی بی حسین در وطن آید
****
اهـل مـدینه! دگـر حسین ندارید
نـوحه‌سرایی کنیـد و اشک ببارید
از جـگر سـوخته شـراره بـرآرید
نیست عجب گر ز غصه جان بسپارید
دشت بلا لاله‌گون ز خون خدا شد
با لب عطشان سر حسین جدا شد
****
اهـل مـدینه! که دیده و که شنیده
کشته سخن گوید از گلوی بریده؟
پهلوی از تیغ و تیر و نیزه دریده
سینـه به زیـر سـم ستـور که دیده
در غمِ آن زخم روی زخم نشسته
نالـه بـرآید ز نیزه‌های شکسته
****
اهل مدینه! خبر دهید به زهرا
قافلـه داغ مـی‌رسند ز صحرا
پیشکش آورده بر تو زینب کبری
پیـرهن پـاره پـاره پسرت را
من خبر آورده‌ام ز باغ گل یاس
اهل مدینه! کجاست مادر عباس؟
****
اهل مدینه! زنید بر سر و سینه
کیست که گوید به دختران مدینه
پشت در شهـر ایستـاده سکینه
او کـه نـدارد بـه روزگار قرینه
رخت عزا گریه می‌کند به تن او
پیکر او گشته رنـگِ پیرهن او
****
اهل مدینه! سر شما بـه سلامت
نقش زمین گشت آسمان امامت
بـر سـر نـی بود آفتاب قیامت
سر به سنان، تن به خاک داشت اقامت
قصه گودال قتلگاه شنیدید
زیر لگد سینه شکسته ندیدید
****
اهـل مـدینه! دعـا کنید بـه لیلا
کز دم شمشیر و تیر و نیزه اعدا
جسم جوانش شده است «اربا اربا»
پیکـر او گشته مثـل حنجر بابا
گشته جدا عضو عضوِ آن قد و قامت
مادر اکبـر سـر تـو بـاد سلامت
****
اهـل مـدینه! رباب از سفر آید
با پسرش رفته بود و بی‌پسر آید
گل که ندارد، گلابش از بصر آید
شیر نه، خون دلش ز سینه برآید
لحظه دیـدار او بـه هـم بسپارید
همره خود طفل شیرخواره نیارید
****
اهـل مدینه! بشیر تـاب نـدارد
جز یم اشک و دل کباب ندارد
قصه پر غصه‌اش حساب ندارد
هر چه بپرسید از او جواب ندارد
آنچـه از ایـن کاروان داغ ندانید
در شرر آه «میثم» است، بخوانید

 

پايگاه رضيع الحسين(عليه السلام)


تعداد بازديد : 359
شنبه 16 دی 1391 ساعت: 9:05
نویسنده:
نظرات(0)
من که بر گشته ام از کرب و بلا هست در صحن دلم روضه به پا منکه بی یار و حبیب آمده ام به مدینه چه غر

من که بر گشته ام از کرب و بلا

هست در صحن دلم روضه به پا

منکه بی یار و حبیب آمده ام

به مدینه چه غریب آمده ام

دیده ام داغ همه همسفران

شده ام همسفر خونجگران

دیدگانم که زغم گریانند

روضه خوان بدنی عریانند

بدنی که سر او بر نی بود

پای آن سر شده چهره کبود

بدنی که موی من کرد سپید

زخم و داغ از سم مرکب ها دید

آنکه شد پیر غم این دوران

اشک او کرد عدو را خندان

بیشتر از همه من رنجیدم

داغ یک غافله یوسف دیدم

گر قد و قامت من خم گشته

داغ بر دوش محرم گشته

من که پیغمبر عاشورایم

خجل از مادر خود زهرایم

چونکه از یوسف خونین بدنش

درکفم هست فقط پیرهنش

دلم از غصه یارم تنگ است

آه سوغات سفر خونرنگ است

منکه از داغ حسین افسردم

کاش در کرب و بلا می مردم

 

پايگاه رضيع الحسين(عليه السلام)


تعداد بازديد : 289
شنبه 16 دی 1391 ساعت: 9:01
نویسنده:
نظرات(0)
عمر سفر آمد به سر مدینه داغ دلم شد تازه تر مدینه فریاد زن اعلام کن خبر ده برگشته زینب از سفر مدینه

عمر سفر آمد به سر مدینه 
داغ دلم شد تازه تر مدینه

فریاد زن اعلام کن خبر ده
برگشته زینب از سفر مدینه

از کربلا و شام و کوفه سوغات
آورده ام خون جگر مدینه

هم داده ام از دست شش برادر
هم دیده ام داغ پسر مدینه

از کاروان بی حسین و عباس
ام البنین را کن خبر مدینه

گردیده جسم یوسف پیمبر
از قلب زینب پاره تر مدینه

پیراهن او را بگیر از من
بر مادرم زهرا ببر مدینه

بر یوسف زهرا ز سوز سینه 
قرآن بخوان، قرآن بخوان مدینه 

جان مرا لب تشنه سر بریدند
هجده عزیزم را به خون کشیدند

هم پیکرش را پاره پاره کردند
هم سینه اش را از سنان دریدند

گه دور خیمه گه به دور مقتل
با کعب نی دنبال ما دویدند

با کام خشک از هیجده عزیزم
بین دو نهر آب سر بریدند

از کربلا تا شام لحظه لحظه
رأس حسینم را به نیزه دیدند

اعضای او گردیده سوره سوره
آیات قرآن از لبش شنیدند

حالا که آمد این سفر به پایان
اکنون که از ره کاروان رسیدند

بر یوسف زهرا ز سوز سینه
قرآن بخوان، قرآن بخوان مدینه


دادم ز کف گل های پرپرم را
عبدالله و عباس و اکبرم را

راهم مده راهم مده که با خود
نآورده ام گل های پرپرم را

دیدم به روی شانة ذبیحم
با کام عطشان ذبح اصغرم را

تا سر بریدند از تن حسینم
دیدم لب گودال مادرم را

وقتی سکینه تازیانه می خورد
کردم صدا جد مطهرم را

دردا که با پیشانی شکسته
دیدم به نی رأس برادرم را

تا بر حسین خود کنم تأسی
بر چوبة محمل زدم سرم را

یک روزه یک باغ گلم خزان شد
از دست دادم یار و یاورم را

بر یوسف زهرا ز سوز سینه
قرآن بخوان، قرآن بخوان مدینه

عریانِ تن در خون شناورش بود
پیراهنش گیسوی دخترش بود

آبی که زخمش را به قتلگه شست
در آن یم خون اشک مادرش بود

وقتی که جسمش را به بر گرفتم
لب های من بر زخم حنجرش بود

یک سوی او نعش علی اکبر
یک سوی او دست برادرش بود

من زائر جسمش کنار گودال
زهرا به کوفه زائر سرش بود

پیشانی اش را جای سنگ دشمن
نقش سم اسبان به پیکرش بود

با من بنال از داغ آن شهیدی
کز نوک نی چشمش به خواهرش بود

از نیزه و شمشیر و تیر و خنجر
بر زخم دیگر زخم دیگرش بود

بر یوسف زهرا ز سوز سینه
قرآن بخوان، قرآن بخوان مدینه

 

پايگاه رضيع الحسين(عليه السلام)


تعداد بازديد : 493
شنبه 16 دی 1391 ساعت: 9:01
نویسنده:
نظرات(0)
سوی دروازه های شهر نبی کاروانی زدور می آید کاروانی که از میانه ی آن عطر عشق و حضور می آید زودتر

سوی دروازه های شهر نبی

کاروانی زدور می آید

کاروانی که از میانه ی آن

عطر عشق و حضور می آید

 

زودتر زان که قافله برسد

قاصدی آمده ز جانبشان

قاصدی که سیاه پوشیده

مو پریشان و دیده اش گریان

 

در میان مدینه با ناله

می دود داد میزند: مردم

"پور شیر خدای را کشتند

عوض چند کیسه ی گندم"

 

همه از خانه ها برون آیید

حاجی داغ دیده آمده است

دختر سید زنان جهان

قد و بالا خمیده آمده است

   

بین پس کوچه های شهر آن روز

کودکی ناله ی بشیر شنید

ناخود آگاه سوی دروازه

با قدمهای کوچکش بدوید

 

این پسر کیست کانچنین رویش

زده بر روی دست کوکب و ماه

یک نفر گفت هاشمی باشد؟

نوه ی حیدر است عبیدالله

 

آن یکی گفت: این گل زیبا

آخرین کودک ابالفضل است

مونس غصه های ام بنین

پسر کوچک اباالفضل است

 

دیگری گفت: چهره ی عباس

از کمان دو ابرویش پیداست

پنج سالش نگشته گر چه هنوز

قدرت او به بازویش پیداست

 

قافله آمد و عبیدالله

در هیاهوی شیون و فریاد

دید آید بسوی او یک مرد

او که باشد؟ پسر عمو سجاد

 

عمه زینب زدور شیون کرد

شهر را غرق شور وآتش کرد

ام کلثوم از نفس افتاد

یاد زیبایی علم کش کرد

 

سیدالساجدین به اشک روان

شعر ذبح عظیم می خواند

طفل عباس را نموده بغل

او "فاما الیتیم" می خواند*

 

گاه بوسد لبان زیبایش

گاه بوسه زند به بازویش

اشک می ریزد و به حال غریب

می برد دست بین گیسویش

 

ناگهان شهر از نفس افتاد

بغض شهر مدینه شد سنگین

زینب از ناقه خویش را انداخت

چونکه از ره رسید ام بنین

 

مادر ساقی و خدای ادب

دست های عقیله را بوسید

با دو چشمی ز اشک آکنده

پرسشی را ز زینبش پرسید

 

گفت: بی بی تصدق سرتان

مجلس آرای عالمینم کو

ذوالجناحش چرا هویدا نیست

زینب من بگو حسینم کو

 

زینبم گیسوی سیاه شما

از چه رو اینچنین سپید شده

از چه رو  روی دستهای شما

تاول و جای بند غنچه زده؟

 

ناله زد دختر امیر عرب

گشت افلاک جمله مدهوشش

گفت ام البنین مپرس مپرس

رفت در جان پناه آغوشش

 

سر پاک برادر من را

از بدن از قفا جدا کردند

حجت الله را به دشت بلا

کوفیان خارجی صدا کردند

 

درمیان دو نهر آب روان

گشت یک طفل شیرخواره شهید

پیش چشمان بیقرار رباب

دست و پا زد ز گاهواره پرید

 

دعبل خسته دل دگر بس کن

قلب عالم ز شعر تو خون شد

دیده ی عرشیان از این مطلب

به خدا هم چو رود جیحون شد

 

پايگاه رضيع الحسين(عليه السلام)


تعداد بازديد : 345
شنبه 16 دی 1391 ساعت: 9:00
نویسنده:
نظرات(0)
آمدم از سفر، مدینه سلام خسته و خون جگر مدینه سلام با شکوه و جلال رفتم من دیده ای با چه حال رفتم م

آمدم از سفر، مدینه سلام

خسته و خون جگر مدینه سلام

با شکوه و جلال رفتم من

دیده ای با چه حال رفتم من

وقت رفتن غرورِ من دیدی

آن شکوهِ عبورِ من دیدی

محملم پرده داشت یادت هست؟

جای دستی نداشت یادت هست

ثروت عالمین بود مرا

دلبری چون حسین بود مرا

دستِ عباس پرده دارم بود

علی اکبرم کنارم بود

هر زنی یک نفر مُلازم داشت

نجمه مه پاره ای چو قاسم داشت

کاروان آیه های کوثر داشت

روی دامان رباب اصغر داشت

حال بنگر غریب و سرگشته

کاروان را چنین که برگشته

با غمِ عالمین آمده ام

کن نظر بی حسین آمده ام

ای مدینه خمیده برگشتم

زار و محنت کشیده بر گشتم

با رسولِ خدا سخن دارم

بر سرِ دست پیرهن دارم

دل من شاکی است یا جدّاه

چادرم خاکی است یا جدّاه

سو ندارد ز گریه چشمانم

پینه بسته ببین به دستانم

خاطرت هست ناله ها کردم

دست بر سر تو را صدا کردم

از حرم سویِ او دویدم من

هر چه نادیدنی ست دیدم من

من غروبی پر از بلا دیدم

شاه را زیر دست و پا دیدم

آن چه را کس ندیده من دیدم

صحنۀ دست و پا زدن دیدم

خنجری کُند و حنجری دیدم

تَه گودال پیکری دیدم

آه جَدّاه امان ز صوتِ حزین

جملۀ آخرم به اُمّ بنین

پسرت تکیه گاه زینب بود

مرد بود و سپاه زینب بود

پسر تو ز زین اسب افتاد

ضربه هایِ عمود کار دستش داد

او زمین خورده و بلند نشد

سرِ او روی نیزه بند نشد


تعداد بازديد : 433
شنبه 16 دی 1391 ساعت: 8:54
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 2
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف