|
عشق شه تا در دل حر ریاحی خانه کرد
ان یل مرد افکن ضرغام را دیوانه کرد
پرتوی افتاد تا از عشق ان شه بر دلش
بر دلش کرد ان چنان که شمع با پروانه کرد
همچو شیری شد جدا از جبهه ی ظلم وستم
روبه سوی اشنا و پشت بر بیگانه کرد
گفت ای فرمانده ی نیروی حق در کربلا
ای که زهرا گیسوان مشکبویت شانه کرد
بهر جان بازی تو لبریز از روز ازل
از شراب عشق تو ساقی مرا پیمانه کرد
حر سر راه تو را بگرفت ای سلطان دین
توبه اکنون خسرو ا از فعل بی شرمانه کرد
شاه دین گفتا تو ازادی چنان که مادرت
نام نامی تو را حر ای یل فرزانه کرد
سوی میدان شد روان با اذن ان سالار عشق
خویشتن را زنده از ان عشق جاویدانه کرد
ای (رضایی)دعوی ازاد مردی می سزد
ان که هم چون حر به عالم همت مردانه کرد
عبدالحسین رضایی
تعداد بازديد : 279
شنبه 13 دی 1393 ساعت: 10:18
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
دلی که مست نگار است پر نمی خواهد
تنی که وقف عزیز است، سر نمی خواهد
اگر به حاجت توبه ، به این در آمده ای
بخواه از خود ارباب ، در نمی خواهد
رسیدن به حقیقت نخست از ادب است
ادب نهایت راه و سفر نمی خواهد
اگر که حُر شده باشی به یک نگاه رحیم
دگر زخیمه مستان حذر نمی خواهد
و حُر به مرحله جویان توبه ثابت کرد
نجات ، جز ادب و چشم تر نمی خواهد
و توبه ، حاصل حب به آل فاطمه اسست
از این مسیر ، مسیر دگر نمی خواهد
فدای مرحمت خانواده زهرا
که بازگشت به آنها خبر نمی خواهد
همین که آمده ای زیر خیمه غم او
برای توبه مسیر دگر نمی خواهد
شاعر:محمد علي رضاپور
تعداد بازديد : 257
سه شنبه 29 مهر 1393 ساعت: 12:53
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
اصحاب امام حسین(ع)-جناب حر ریاحی
بی دام و آب و دانه كبوتر گرفته ای
از پَـر شكسته آمده ای پَر گرفته ای
نگذاشتی كه مـن برسم، پیش آمدی
دستِ مرا بـه دستِ مُطّهر گرفتـه ای
برداشتی ز گردنِ من چكمههای شرم
اشكِ مرا همان جلویِ در گرفتـه ای
این خواب نیست، درست دیدهام، حسین
حُرّ را به سینه مثلِ برادر گرفتـه ای؟
نا خوانده ام اگر چه، ولی حُرمتِ مرا
مهمان نواز، به چنـد برابرگرفتـه ای
با لشكری گرفتم اگر راهتـان، شـمـا
با یـك نگاه، راه بـه لشكر گرفتـه ای
یك بـار هم نـشد كه برویـم بـیاوری!
ایـن مِـهرِ عـاشقانه ز مادر گرفتـه ای
بـا اینكه راه بستـم و بَـد دردِ سر شدم
بـا من چـه گفته و در بـر گـرفتـه ای
سنـگِ تمـام گذاشتی، آقـا سـرِ مـرا
بـر زانـویت به لحظهی آخر گرفتـه ای
ایـن عاقبـت بخیـریِ زیبـا بـرای حُرّ
از مُصحـفِ رضایـتِ خـواهر گرفته ای
حالا كه رویِ زخـمِ سرم دستمالِ توست
دلشورهی مرا به عرصهی محشر گرفته ای
علیرضا شریف
تعداد بازديد : 283
یکشنبه 27 مهر 1393 ساعت: 6:07
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
اصحاب امام حسین(ع)-جناب حر ریاحی
از دور تو را دیده ، پسندیده امیر
ساعاتِ خطیری شده ساعات اخیر
دل دل نکن اینقدر ، زمان کوتاه است
ای حرِّ دلم ! سریع تصمیم بگیر
تعداد بازديد : 347
یکشنبه 27 مهر 1393 ساعت: 6:01
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
اصحاب امام حسین(ع)-جناب حر ریاحی
گرچه خارم ای گل زهرا تو دستم را بگیر
من که افتادم زغم ازپا تو دستم را بگیر
من به امید نگاه رحمت تو آمدم
قطرۀ ناچیزم ای دریا تو دستم را بگیر
چکمه های خویش را برگردنم آویختم
کن نظر یک لحظه حالم را تو دستم را بگیر
سربه خاک آستانت می گذارم یاحسین
برنمی دارم سراز اینجا تو دستم را بگیر
گر رهت رابستم وقلب تورا بشکسته ام
آمدم شرمنده ای مولا تو دستم را بگیر
دستگیری اززپا افتادگان کارشماست
من کنون افتاده ام ازپا تو دستم را بگیر
گرنگیری دست این افتاده را ای وای من
هست اینک روز واویلا تو دستم را بگیر
من امیری را رها کردم که گردم بنده ات
بی کس وتنهایم وتنها تو دستم را بگیر
ای که فطرس را تو بخشیدی نجات از بند غم
من گرفتارم دراین صحرا تو دستم را بگیر
مُحرم این کعبۀ ایمان وعزّت گشته ام
شسته ام دست ازهمه دنیا تو دستم را بگیر
نیست جزتو بهر من امروز مصباح الهدا
ای چراغ روشن فردا تو دستم را بگیر
بهترین ره تا خدا رفتن ره مهرشماست
ای حبیب ربی الاعلی تو دستم را بگیر
دوست دارم تاکنم جان را نثار راه تو
درفضای گرم عاشورا تو دستم را بگیر
عبد تو شدحُر وفائی تاکه عبد حُر شود
جان حُر ای مهربان مولا تو دستم را بگیر
تعداد بازديد : 421
شنبه 26 مهر 1393 ساعت: 15:20
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
اصحاب امام حسین(ع)-جناب حر ریاحی
دید خود را در کنار نور و نار
با خدا و با هوی در گیر و دار
گفت از چه زار و در وا مانده ای
کاروان راهی و درجا مانده ای
نیست این در بسته راهت می دهند
دو جهان با یک نگاهت می دهند
غرقه خود را دید و از بهر حیات
دست و پا زد سوی کشتی نجات
تائبم بگشا به رویم باب را
دوست می دارد خدا توّاب را
ای سراپا آبرو خاکم به سر
پیش زهرا آبرویم را مبر
بعد از این خشکیده بر لب خنده ام
بسکه از طفلان تو شرمنده ام
مهربان آلوده ام پاکم نما
زیر پای زینبت خاکت نما
دید حر از پای تا سر حُر شده
سنگ جسته گوهر خود ، دُر شده
رو به سویش کرد شاه عالمین
گفت با حر اینچنین مولا حسین
با سپاهت راه ، سد کردی به من
نیستی بد گر چه بد کردی به من
تو نبودی قلب پر غم داشتم
در سپاهم حُر تو را کم داشتم
ما پی امداد تو بر خواستیم
گر تو پیوستی به ما ، ما خواستیم
عذر کمتر جو که در این بارگاه
عفو می گردد به دنبال گناه
توبه را ما یاد آدم داده ایم
ما برائت را به مریم داده ایم
مُرده را ما خود مسیحا می کنیم
درد را عین مداوا می کنیم
نیستی در بین ما دیگر غریب
دوست می دارم تو را مثل حبیب
سربلندی خصم دون پستت گرفت
خاک پای مادرم دستت گرفت
گر چه صد جرم عظیم آورده ای
غم مخور رو بر كریم آورده ای
آب از سر چشمه ی تو گل نبود
سركشی از نفس بود از دل نبود
تو بدی كردی ولی بد نیستی
خوب دادی امتحان رد نیستی
گفت مس رفتم طلا بر گشته ام
نه طلا بل کیمیا برگشته ام
از درش اکسیر اعظم رفتم
یک نگه کرد و دو عالم یافتم
از میان خیمه های بوتراب
یک صدا می آید آنهم آب آب
من نه باکم از هزاران لشکر است
ترس من از اشک چشم اصغر است
تعداد بازديد : 295
شنبه 26 مهر 1393 ساعت: 15:20
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
امام زمان(عج)-مناجات شب چهارم
یوسف فاطمه من حر گنه کار توام
از دو عالم شده آزاد و گرفتار توام
تو به لطف و کرم خویش خریدار منی
من به جرم و گنه خویش خریدار توام
با چه رویی به تو رو آورم ای روی خدا
همه دانند که من باعث آزار توام
جان ناقابل من گشته کلافی به کفم
کمترین مشتری عشق به بازار توام
تا لب خشک تو دیدم جگرم سوخت حسین
من جگر سوختة آه شرر بار توام
دوش اگر عبد خطاکار تو بودم، العفو!
نگهم کن که دگر یار فداکار توام
پا به سرداری لشکر زدم و برگشتم
جان نثار ره عباس علمدار توام
دسته گل ساختم از اشک و نهادم روی چشم
تا صف حشر خجل از گل رخسار توام
چه برانی، چه بخوانی، در دیگر نزنم
چه کنم خارم و وابسته به گلزار توام
"میثم" از سوز جگر گوی که از سوز جگر
شرر شعر تو و دفتر اشعار توام
تعداد بازديد : 235
شنبه 26 مهر 1393 ساعت: 15:19
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
اصحاب امام حسین(ع)-جناب حر ریاحی
بی دام و آب و دانه كبوتر گرفته ای
از پَـر شكسته آمده ای پَر گرفته ای
نگذاشتی كه مـن برسم، پیش آمدی
دستِ مرا بـه دستِ مُطّهر گرفتـه ای
برداشتی ز گردنِ من چكمههای شرم
اشكِ مرا همان جلویِ در گرفتـه ای
این خواب نیست، درست دیدهام، حسین
حُرّ را به سینه مثلِ برادر گرفتـه ای؟
نا خوانده ام اگر چه، ولی حُرمتِ مرا
مهمان نواز، به چنـد برابرگرفتـه ای
با لشكری گرفتم اگر راهتـان، شـمـا
با یـك نگاه، راه بـه لشكر گرفتـه ای
یك بـار هم نـشد كه برویـم بـیاوری!
ایـن مِـهرِ عـاشقانه ز مادر گرفتـه ای
بـا اینكه راه بستـم و بَـد دردِ سر شدم
بـا من چـه گفته و در بـر گـرفتـه ای
سنـگِ تمـام گذاشتی، آقـا سـرِ مـرا
بـر زانـویت به لحظهی آخر گرفتـه ای
ایـن عاقبـت بخیـریِ زیبـا بـرای حُرّ
از مُصحـفِ رضایـتِ خـواهر گرفته ای
حالا كه رویِ زخـمِ سرم دستمالِ توست
دلشورهی مرا به عرصهی محشر گرفته ای
تعداد بازديد : 371
شنبه 26 مهر 1393 ساعت: 15:18
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
اصحاب امام حسین(ع)-جناب حر ریاحی
ببین دارم نگاه غرق آهی
دلم را زیر و رو کن با نگاهی
تو که آقائی ات گشته زبانزد
بیا بگذر ز عبد رو سیاهی
***
فدای چشم ذره پرور تو
کرامت می چکد از محضر تو
قسم بر عصمت زهرای اطهر
نجاتم داد مهر مادر تو
***
چنان مبهوت در کار حسینم
دم آخر شد و یار حسینم
ز بند هر غمی آزاد هستم
از آن دم که گرفتار حسینم
تعداد بازديد : 239
شنبه 26 مهر 1393 ساعت: 15:17
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
رباعی های محرم الحرام
خدا كند كه پريشان هر غمت باشم
هميشه گريه كنِ زير پرچمت باشم
خدا كند نشوم از شما جدا آقا
تمام عمر، اسير محرّمت باشم
قتيل كربلايي يابن الزهرا
شهيد سر جدايي يابن الزهرا
نه تنها زينت دوش رسولي
ذبيحِ مِن قفايي يابن الزهرا
خودم ديدم تو را با كام عطشان
به زير آفتاب گرم و سوزان
الهي جان به جانان مي سپردم
سرت بر نيزه ها ديدم حسين جان
فداي آن سر بشكسته، ديده گريانت
فداي آن لب پر خون و لعل عطشانت
غروب روز دهم خواهر غريبت گفت
فداي آن تن بي غسل و پاك و عريانت
پدر با غُصّه و غم ساختم من
تو رفتی هستیام را باختم من
چنان کم سو شده چشمم ز سیلی
تو را دیدم ولی نشناختم من
شبی از گریه بابا خواب رفتم
به عشقت همچو شمعی آب رفتم
تو را در خواب دیدم بی عمامه
ز بس خود را زدم از تاب رفتم
که دیده داس را با یاس کاری
اگر طفلی تو هم احساس داری
یکی کنجِ خرابه گفت جانم
مخور غصّه عمو عباس داری
پدر جان روزها در انتظارم
که آیی باز یک دم در کنارم
چرا تنها سفر کردی عزیزم؟
نگفتی یاس لطمه خورده دارم؟
ز بعدت هر چه میبینم ثرابه
کجا رأس تو لایق بر شرابه
امان از روزگار و از غریبی
تو روی نیزه من کنج خرابه
چرا به روي زمين مانده جسم اطهر تو
به روي نيزه نشسته سر مطهر تو
ز داغ آن بدنِ زير سُمِّ مركبها
طنين فكنده در عالم صداي مادر تو
میان شهر غم کنج خرابه
سه ساله دختری در التهابه
میان خواب میبیند پدر را
که روی نی سرش در پیچ و تابه
سيزده سالة حسن ماندي
كربلايي، كنار من ماندي
ديدم از مركبت زمين خوردي
به روي خاك، بي كفن ماندي
اي تازه جوان من، مرا پير مكن
اين قدِّ شكسته را زمينگير مكن
تا جان به لبان خواهرم نآمده است
برخيز اذان بگو و تأخير مكن
با غضب نور دو چشمان ترم را كشتند
همة آرزوي اهل حرم را كشتند
اي جوانان همه از خيمه شتابان آييد
گل بريزيد كه رعنا پسرم را كشتند
توان بال و پر خستة مرا بردي
چه زود اي گل ياس رباب، پژمردي
صداي قُرّشِ تيري سه شعبه تا آمد
به روي دست پدر ناگهان تكان خوردي
گرچه اي كودك شش ماهه تو دريا بودي
تشنة قطره اي از آب گوارا بودي
لحظة آخر عمرت همه ديدند تو را
مثل يك مرد سرِ نيزه سرِپا بودي
دست اين باد مده طرة گيسويت را
به دمِ تيغ مبر طاق دو ابرويت را
زِرهي نيست كه جسم تو سلامت مانَد
لا اقل دور كن از معركه پهلويت را
ارباً اربا ترين شهيد شدي
پيش زهرا تو رو سفيد شدي
رفتي و مشك پاره ات آمد
اي برادر تو نااُميد شدي
يكي با نيزه مي زد پيكرت را
يكي بر نيزه ها مي زد سرت را
شنيدم بين آن غوغاي محشر
صداي جانگداز مادرت را
سُرمة داغي كه بر چشم سياهِ تو نشست
تار و پودِ اين دل غمديده را از هم گسست
آن زمانيكه فتادي از فرس بر روي خاك
آنچنان گفتي اخي ادرك اخي پشتم شكست
همه نور نگاهم را گرفتند
عمودِ خيمه گاهم را گرفتند
به زينب گفت قدِّ اِنكسارم
علمدار سپاهم را گرفتند
پدرجان آتش افتاده به جانم
سه ساله هستم اما قد كمانم
از آن شب كه من از ناقه فتادم
ببين لكنت نشسته بر زبانم
وَرم بگرفته حجم بازويم را
به خود پيچيد آتش، گيسويم را
دل شب مادرت را كه ديدم
ز يادم برد درد پهلويم را
خسوفي تيره بر رويم نشسته
كمي آتش به گيسويم نشسته
از آن روزي كه خوردم تازيانه
كبودي روي بازويم نشسته
غروبي تلخ و داغي بي شماره
نمانده بود ديگر راه چاره
همه در بين آتش مي دويدند
جدا افتاد گوش و گوشواره
با تنِ خسته از فرس افتاد
صيدِ شمشير، در قفس افتاد
آنقَدَر سنگ ميهمانش شد
كآخرالاَمر از نفس افتاد
بستند بر سفيرِ تو چون راهِ چاره را
آتش زدند سينة اين بي سواره را
جانِ منِ شكسته دل اي پيرِ مي فروش
با خود ميار كرببلا شير خواره را
همه اهل حرم در پيچ و تابند
همه لب تشنة يك جرعه آبند
رقيه، زينب و اطفال خيمه
همه دلواپَسِ طفل ربابند
اينجا مباد همره خود دختر آوري
اصغر بياوري، عليِ اكبر آوري
اي كاش قبل از اينكه بيايي به اين ديار
انگشتر رسول خدا را در آوري
با من بمان و درد مرا بيشتر مكن
تنها به شام و كوفه مرا ره سپر مكن
بال و پرم شكست، علي اكبرت كه رفت
با رفتنت بيا و مرا خونجگر مكن
دوباره ماه محرم دوباره بزم عزا
دوباره گريه براي امامِ عاشورا
دوباره نالة زهرا به گوش مي آيد
ز قتلگاه حسين و زمين كرببلا
ز تشنگي همه گلهاي باغ پژمردند
سرِ تو را به سرِ نيزه از حرم بردند
چگونه زينبِ مظلومه پيرتر نشود
تمام اهل حرم تازيانه مي خوردند
حرام زاده اي انگشتر تو غارت كرد
به كودكان كتك خورده ات جسارت كرد
وَ سمت قوم يهودي كه خيره سر بودند
به رويِ نيزه نشستي و رهسپارت كرد
تو رفتي آب شد آزاد مادر
دلم شد شهر غم آباد مادر
خودم ديدم سرت از روي نيزه
چگونه بر زمين افتاد مادر
برادرجان عليِ اكبرت كو
گل ياس علي، برگ و برت كو
نمي پرسم از عباس دلاور
سليمان زمان، انگشترت كو
مگو با ما از آهنگ صبوري
نمانده بين چشم خيمه نوري
منِ دلخسته بر ناقه نشستم
تو يا بر نيزه يا كنج تنوري
غمي بر سينه ام بر پا شد اي واي
ميان قتلگه غوغا شد اي واي
ببين عمه سرِ رأسِ عمويم
ميانِ شاميان دعوا شد اي واي
فداي نالة واغربتاي خواهرتان
طنين فكنده در عالم صداي مادرتان
چگونه روضه بخوانم كه در ميان حرم
فتاده هم همه، از تن جدا شده سرتان
چه مي شد اي گل زهرا مسافرت بودم
ميان كوچة عشق تو عابرت بودم
چه مي شد از كرم و لطف و مرحمت آقا
شبي كنار حريم تو زائرت بودم
پريده مرغ دلم روي بامت آقاجان
نوشته اند مرا مست جامت آقاجان
نوشته اند مرا از همان شب اول
گدا و نوكر و عبد و غلامت آقاجان
همينكه خون سر تو رقيق تر مي شد
نشان نيزه سواران دقيق تر مي شد
وَ هر چه قدر به سويت شتاب مي كردند
جراحت تن پاكت عميق تر مي شد
نازك نبود اين دلم، اما شكسته شد
در قتلگاه رشته عمرم گسسته شد
با اينكه در نماز شبم غرق مي شدم
بعد از حسين، نافله هايم نشسته شد
دلشوره هاي دختركت را نگاه كن
بال كبود شاپركت را نگاه كن
گريه مكن كه بال و پرم خوب مي شود
كنج لبان خود تركت را نگاه كن
صحراي كربلا جگرم را كباب كرد
دستي ميان خيمه ما انقلاب كرد
باران تازيانه كه باريد در حرم
روياي خوب كودكيم را خراب كرد
رضا باقریان
تعداد بازديد : 339
شنبه 04 آبان 1392 ساعت: 23:35
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
یوسف زهرا! زشما پُر شدم
تا که اسیر تو شدم حُر شدم
از دل دشمن به سویت پر زدم
آمدم و حلقه براین در زدم
آمده ام تا که قبولم کنی
خاک ره آل رسولم کنی
حرّ پشیمان تو ام یا حسین
دست به دامان تو ام یا حسین
یک نگه افکن همه هستم بگیر
ای پسر فاطمه دستم بگیر
روز نخستین به تو دل باختم
در دل من بودی و نشناختم
دست نیاز من و دامان تو
کوه گناه من و غفران تو
ناله ی العفو بُوَد بر لبم
تا صف محشر خجل از زینبم
روی علی اکبر تو دیدنی است
دست علمدار تو بوسیدنی است
مهر تو کُلّ آبروی من است
هستی من خون گلوی من است
چه می شود کشته ی راهت شوم؟
خاک قدم های سپاهت شوم؟
حرّ ریاحی به درت آمده
فطرس بی بال و پرت آمده
با نگه خویش کمالم بده
وز کرم خود پر و بالم بده
بال من از تیغه ی شمشیرهاست
سینه ی تنگم سپر تیرهاست
مقتل خون، اوج کمال من است
تیر محبت پر و بال من است
بال بده، فطرس دیگر شوم
طوطی گهواره ی اصغر شوم
غلامرضاسازگار
تعداد بازديد : 397
شنبه 04 آبان 1392 ساعت: 10:01
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
حر
«حر »نماد عزت و آزادگی ست
انتهای راه یک دلدادگی ست
عشق می آید تو را تا «حر»کند
ارزشت بخشد ، تو را چون « در» کند
حر ، سپه دار سپاه دشمن است
لشکرش ، پشت و پناه دشمن است
ایستاده روی در روی حسین
تا که بندد راه را ، روی حسین
مانده او در انتخاب سرنوشت
در دوراهی ، یا جهنم یا بهشت
یک نگاهی کار حر را ساخته
درچنین میدان ، سپر انداخته
عشق آخر کرد، کار خویش را
تاشهادت بست بار خویش را
گرنگاهی بر دلی « زهرا» کند
این چنین هرزشت را زیبا کند
«حر» شهید سربلند کربلاست
قصه ی از رمز وراز نینواست
تعداد بازديد : 339
دوشنبه 12 فروردین 1392 ساعت: 10:52
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(1)
من آن حرم که حریّت عطا کرده است مولایم
مخوانیدم دگـر حــرّ یزیـدی، حــر زهرایم
اگرچـه ذرهام، در دامـن پـرمهـر خورشیدم
اگرچـه قطـره بودم، وصـلِ دریا کرد دریایم
اگر دامـان مهـرش را نگیـرم، اوفتـد دستم
گر از کویش گذارم پای، بیرون، بشکند پایم
اگر عباس گوید دست و سر، سازم به قربانش
وگـر اکبــر پسنـدد، کشتـۀ آن قد و بالایم
ز چشمم اشک خجلت بود جاری، بخت را نازم
که هم بخشید، هـم اذن شهادت داد مولایم
تمنایم فقط ایـن است از ریحـانۀ زهرا
که با خون جبینم آبرو بخشد بـه سیمـایم
صـدای گریـۀ اصغـر ز قحـط آب، آبـم کرد
لـب خشکیدۀ عبـاس، آتـش زد بـه اعضایم
چه بیرحمید اهل کوفه! من با چشم خود دیدم
ترک خورده است از هرم عطش لبهای آقایم
تماشاییست لبخندم اگر بـا چشم خود بینم
کـه مولایـم کنـد بـا پیکـر خـونین تماشایم
بسوزانید و خاکستـر کنیـد از پـای تـا فرقم
من آن پروانهای هستم کز آتش نیست پروایم
ز خجلت خواست تا از تن شود روحم برون «میثم!»
حسینبـنعلـی بـا یـک تبسـم کـرد احیایم
پايگاه رضيع الحسين(عليه السلام)
تعداد بازديد : 402
دوشنبه 29 آبان 1391 ساعت: 9:31
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
***
تعداد بازديد : 349
دوشنبه 29 آبان 1391 ساعت: 9:30
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
تو از اول حر نبودی ما تورا حر کرده ایم
قطره عشق تو را ما وصل بر کر کرده ایم
لطف زهرا مادرم شد شاملت تا آمدی
سینه ات را از ولای فاطمه پر کرده ایم
پايگاه رضيع الحسين(عليه السلام)
تعداد بازديد : 487
دوشنبه 29 آبان 1391 ساعت: 9:30
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
ناپاك قطرهام كه پی آب كُر روم
شرمنده از گناه، به دنبال حُر روم
آموختم ز حر كه به دربار اهل بیت
با دست خالی آیم و با دست پُر روم
پايگاه رضيع الحسين(عليه السلام)
تعداد بازديد : 407
دوشنبه 29 آبان 1391 ساعت: 9:27
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
دید دارم از خجالت سر، به زیر
گفت ما را بین و سر بالا بگیر
دید از غم تنگ گشته سینه ام
پاک کرد از زنگ ها آیینه ام
من دگر «او» گشته و خود نیستم
آنکه همره با شما شد نیستم
حُر نبوده حُر، به لطفش حُر شده
بوده آب، آلوده اما، کُر شده
دور شد جانم ز تن های شما
کرد مِنهایم ز مَن های شما
دید از پا تا به سر عیب ام به عین
کرد، از پا تا به سر حُسنم حسین
هر که بر این آستان باشد سرش
عاقبت، بر خیر گردد آخرش
هر مُحِبّی را که او محبوب شد
گر بدی هم داشت آخر خوب شد
دل ز هَر دلداده می گیرد حسین
دست هر افتاده می گیرد حسین
مَستِ چشمش جام عالم پُر کند
دو جهان را یک نگاهش حر کند
جُرم را بخشیده می گیرد کریم
دیده را نادیده می گیرد کریم
پايگاه رضيع الحسين(عليه السلام)
تعداد بازديد : 535
دوشنبه 29 آبان 1391 ساعت: 9:27
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
یا غربت لشکرم نجاتت داده
یا گریه ی خواهرم نجاتت داده…؟!
با آن همه کاری که تو کردی بی شک
تعداد بازديد : 351
دوشنبه 29 آبان 1391 ساعت: 9:27
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
دید چون مردان تضرع کردنش
کرد طوق بندگی در گردنش
گفت بازا که در توبه است باز
هین بگیر از عفو ما خط جواز
گر دو صد جرم عظیم آورده ای
غم مخور رو بر کریم آورده ای
گفت ای شاهان غلام درگهت
چون در اول من شدم خار رهت
هم مرا نَک پیش تاز جنگ کن
در قطار عشق پیش آهنگ کن
تاخت سوی رزمگه چون شیر مست
خط آزادی ز مولایش به دست
گه سواره گه پیاده جنگ کرد
عرصه را بر لشگر دون تنگ کرد
چون ز پا افتاد آن غرّنده شیر
با تضرع گفت شاها دست گیر
دست گیر ای دست خلّاق قدیر
ای تو بر آدم رسانده روح را
وی تو از طوفان رهانده نوح را
ای تو از یم کرده موسی را رها
کرده در دستش عصا را اژدها
ای مجیب دعوت یوسوف به یم
وی نجاتش داده از ظلمات غم
خواهم اینک جان سپردن در رهت
ماه نو دیدن جمال چون مهت
شه طبیبانه به بالین آمدش
دُر فشان از چشم خونین آمدش
چشم حق بین بر رخ او بر گشود
گفت کای فرمانده ملک وجود
هرگز این طالع نبودم در حساب
که نوازد ذره ای را آفتاب
پر زنان در دامن شه جان فشاند
مرد نامی مُرد نامش زنده ماند
پايگاه رضيع الحسين(عليه السلام)
تعداد بازديد : 445
دوشنبه 29 آبان 1391 ساعت: 9:26
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
گفت سیر نار و دوزخ می کنم
عارفانه طی برزخ می کنم
یک طرف پیغمبر و یک سو یزید
ادخلوها جفت با هل من مزید
پس دو دست خود ز غم بر سر گرفت
فطرتش هم تیر و قرآن بر گرفت
گفت ای دادار غفّارالذنوب
کاشف الاسرار و ستّار العیوب
گر دل خاصان تو بشکسته ام
باز دل بر عفو عامت بسته ام
و آنکه آمد تا به نزدیک خیام
گفت از حرّ مرشد دین را سلام
توبه کردم لیک توّابم تویی
عفو خواهم لیک وهّابم تویی
مهر تو فرعون را موسی کند
جذبه ات دجال را عیسی کند
گر بخوانی خیمه بر گردون زنم
ور برانی غوطه ها در خون زنم
شاه گفت اهلاً و سهلا مرحبا
ای دو کونت بنده ی بند قبا
گر تو ببریدی ره ظاهر ز ما
ما ره باطن نبردیم از شما
بحر کی در انتقام از قطره شد
مهر کی در انکسار از ذرّه شد
گر ز تو نسبت به ما سر زد خطا
آن خطا این جا بدل شد بر عطا
حر چو الطاف شه اندر خویش دید
عشق وا پس مانده را در پیش دید
گفت چون اوّل من آزردم تو را
اذن ده تا گردمت اوّل فدا
بود او را نیمه جانی کز امام
دید بر بالبن خود جانی تمام
زیر لب خندان سوی جنات رفت
از صفت بگسسته سوی ذات رفت
پايگاه رضيع الحسين(عليه السلام)
تعداد بازديد : 393
دوشنبه 29 آبان 1391 ساعت: 9:26
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)