تربیت یافته ی مکتب زینب بود و
روضه ش لعل لب سوخته بر لب بود و
بار سنگین همه کرببلا بر دوشش
اشک ریزان به مدینه همه ی شب بود و
باز از کرببلا روضه فراوان می خواند
روضه از سوز جگر با لب عطشان می خواند
سربه زانوی غریبی زجدایی می گفت
با همه روضه ای از پیکر عریان می خواند
طفل ششماهه چو می دید به یاد اصغر
گریه می کرد چو باران به گل نیلوفر
با رباب از عطش و مشک عمو جان می گفت
ز گل نسترن و غنچه که گشته پرپر
شیعتی مَهما شَرِبتُ ز پدر یاد گرفت
تیر از چشم علمدار ز بیداد گرفت
آب نوشید ولی بعد پدر با گریه
انتقام از ستم و جور ز صیاد گرفت
روز و شب گریه ز اندوه و محن کارش بود
اشک دائم به رخ از دیده ی خونبارش بود
کوفه و شام بلا داغ غم طفل حزین
همچو کابوس شبانه به شب تارش بود
وقت هجران و شب وصل پدر نزدیک است
شام طی شد به خدا وقت سحر نزدیک است
آسمان تیره شده وقت وداع گردیده
گفت شاه شهداء صبح ظفر نزدیک است
مرتضی محمودپور