یا امیرالمومنین یا علی سلام الله علیک
بنویس زان روایت سر تا به پا عرق
دل رفت سوی نِی جَف و برگشت با عرق
غافل از اینکه موقع دیدار مرتضی
می ریخت از تن همه ی انبیا عرق
تحریر حیدر است و به وجه هجا عرق
گفتم دوباره می شکنم قبح راز را
بیرون ز پرده کرد حیای مرا عرق
هرکس مرا چو دید زیارت قبول گفت
رازی نمانده تا نکند برملا عرق
گفتم برای ذبح من آسوده تیغ گیر
خون هست تا به پای تو ریزم چرا عرق
ذبحم نما ببین که مدام است خجلتم
جاری شود ز روی من سر جدا عرق
ما خیس شرم آمده و خیس می رویم
کو آن کسی که گفت ندارد بقا عرق
برخیز و تاج حکم به سر کن که جای اشک
ریزیم در تلاطم روز جزا عرق
جعفر ابوالفتحی
پایگاه اطلاع رسانی اشعار جعفر ابوالفتحی
Jafarabolfathi.rozblog.com