شب دوم ورود به کربلا

شب دوم ورود به کربلا

شب دوم ورود به کربلا

شب دوم ورود به کربلا

شب دوم ورود به کربلا
شب دوم ورود به کربلا
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
نگاه می کنم از هر طرف به دور و برم

ورود کاروان به کربلا

 

نگاه می کنم از هر طرف به دور و برم

پر است چهرهء نورانیِ بنی هاشم

برای خاطر زینب خدا نگه دارد

علیِ اصغر و عباس و اکبر و قاسم

 

اگر چه ناقه بلند است موقع اُطراق

کجا برای پیاده شدن غمی دارم؟

تبسم از لب من لحظه ای نمی افتد

دلم خوش است به همراه مَحرمی دارم

 

برای آمدن از محملم به روی زمین

دو دست من پسرِ بوتراب می گیرد

مؤدب است ، محبت به خواهرش دارد

برای من قمرِ من رکاب می گیرد

 

ز روز حرکتمان از مدینه تا اینجا

چه غصه ایست مرا تا که اکبری دارم

ز دست غصه و غمهای این زمانه چه باک

کنار خویش علمدارِ لشگری دارم

 

چه کاروانِ پر از شور و عشق و امّیدی

حرم پر است ز لبخند و مشکها پر آب

و تازه غصه ندارد فرات نزدیک است

بخواب در بغل آرام ای عزیز رباب

 

خدا کند که فقط چشم زخممان نزنند

خدا کند که بلا سمت خیمه ها نرسد

خدا کند که سرانجام داستان حسین

به تیر و نیزه و طوفان کربلا نرسد

 

خدا کند که نبینیم در کنار هم

رقیه ، زجر ، کتک ، تازیانه ، آبله را

رباب بی پسرش زنده ماندنش سخت است

خدا به خیر کند داستان حرمله را

 

خدا نظر کند  " أِبنِ طُفِیل " برگردد

که ضرب تیغِ خودش را به بازویی نزند

خدا کند نشود باز ، پای شمر اینجا

که ضربه با نوک چکمه به پهلویی نزند

 

مهدی مقیمی


تعداد بازديد : 315
سه شنبه 13 مهر 1395 ساعت: 9:22
نویسنده:
نظرات(0)
دلم گرفته باز ای خدا، آه

ورود کاروان به کربلا

 

دلم گرفته باز ای خدا، آه

سوز بده سوز جگر مرا آه

تا به هوایش بشوم فدا آه

یا كه شوم كشته ی بی هوا آه

حسین آمده به كربلا آه

هلاك شاهم و خراب سقا

مست حسینم از شراب سقا

دست من و لطفِ جواب سقا

كاش نراند ز حرم مرا آه

حسین آمده به كربلا آه

ستاره های آسمان طه

فرشته های خاندان زهرا

دلاوران دودمان مولا

كجا روند این همه... كجا؟ آه

حسین آمده به كربلا آه

قاطبه ی قافله، اهل دعا

بر لبشان زمزمه ی ربّنا

همنفس این همه روح رها

فاطمه محبوبه ی مصطفی آه

حسین آمده به كربلا آه

گاه عقیله رو كند به سقا

گاه به سوی لاله روی لیلا

گاه بگوید به حسین زهرا

دور مشو ز محملم... بیا آه

حسین آمده به كربلا آه

پشت قدِ برادران زینب

آه، نگاه نگران زینب

قافله ی اشك روان زینب

راوی درد است و غم و بلا آه

حسین آمده به كربلا آه

ملتهبم به التهاب زینب

مضطربم ز اضطراب زینب

فدای دیده ی پرآب زینب

ذكر لبش حسین... یا اخا آه

حسین آمده به كربلا آه

چقدر كودكان با ملاحت

كنار مادران در استراحت

مخدّرات با خیال راحت

بی خبر از بلا و ابتلا... آه

حسین آمده به كربلا آه

داغ عزیز دیدن و... شكستن

دل ز خوشی بریدن و... شكستن

زخم زبان شنیدن و شكستن

آه ز روزگار بی وفا آه

حسین آمده به كربلا آه

چه گویم از درد و غم و بلا؟... وای

خیمه و هجمه های ناروا وای

هجوم دشمنان بی حیا... وای

حرامیان و حرم خدا... آه

حسین آمده به كربلا آه

از آن طرف سری به نیزه بالا

از این طرف تنی به روی صحرا

دور ز غیرت نگاه سقا

شكست حرمت حرم... خدا آه

حسین آمده به كربلا آه

 

مجتبی روشن روان


تعداد بازديد : 232
سه شنبه 13 مهر 1395 ساعت: 9:21
نویسنده:
نظرات(0)
بی تو زمین زمینۀ خرّم شدن نداشت

ورود به ماه محرم-مناجات اول مجلس

 

بی تو زمین زمینۀ خرّم شدن نداشت

نسل بشر لـیاقت آدم شدن نداشت

ای عشق کُل، که کل جهان جزء کُلِّ توست

بی تو جهان شهامت عالم شدن نداشت

ای حُرمت قبیلۀ قبله، بدون تو...

بیت الحرام، قدر معظّم شدن نداشت

هاجر سلام بر لب شش ماهۀ تو داد

زمزم وگرنه جوشش زمزم شدن نداشت

بی گریه بر غمت به جمال جمیل حق

چشم کسی اجازۀ مَحرم شدن نداشت

این جوش خون توست وگرنه کسی دلِ_

_آمادۀ عزای محرّم شدن نداشت

حرف شفاعت تو اگر در میان نبود

صف های روز حشر منظّم شدن نداشت

 

مجتبی روشن روان


تعداد بازديد : 253
سه شنبه 13 مهر 1395 ساعت: 9:15
نویسنده:
نظرات(0)
همرهان بار گشایید که مقصد اینجاست

ورود کاروان به کربلا

 

همرهان بار گشایید که مقصد اینجاست

بخدا قتلگه آل محمد اینجاست

کربلایی که شنیدید ز جدم، همه دم

خود گواه است،که غمخانۀ احمد اینجاست

بعدِ آوارگی و رانده شدن از حرمم

حرم فاطمه و مَلجأ و مشهد اینجاست

هیچکس خسته نباشید به این خسته نگفت

تا بدانیم که جای غمِ بی حد اینجاست

چشم بارانیِ زینب بخدا شرح دهد

خونم آنجا که به گودال بریزد اینجاست

بعد از آن عصر،که هفتاد و دوتن کشته شوند

آن زمینی که ز مرکب تنم اُفتد اینجاست

آن زمینی که پس از قتلِ جوانان بهشت

بر تنِ من بزند نیزۀ ممتد اینجاست

نالة غربتِ من هر چه فراتر برود

باز آنجا که یکی یار نیاید اینجاست

قتلگاهی که کنارِ بدنِ بی سرِ من

ناله و زمزمۀ فاطمه آید اینجاست

زینب آنجا که پس از کشته شدن،از بدنم

نیزه و خنجر و شمشیر درآرَد اینجاست

اکبر و قاسم و عباسِ مرا سر بِبُرند

سرم آنجا که سرِ نیزه سپارد اینجاست

رأسها میرود از کرب وبلا،کوفه و شام

و بدنها همه بر خاک بماند اینجاست

با عبور از تَهِ گودال، پریشان و اسیر

زینب آنجا که ز  رَگ بوسه بگیرد اینجاست

 

محمود ژولیده


تعداد بازديد : 191
سه شنبه 13 مهر 1395 ساعت: 9:11
نویسنده:
نظرات(0)
تا که فرمود رسیدیم عَلَم را کوبید

بسم‌الله الرحمن الرحیم


شب_دوم_محرم_ورودیه

تا که فرمود رسیدیم عَلَم را کوبید
یک علمدار بر این خاک قدم را کوبید
بر رویِ سینه ی خود تیِغ دودَم را کوبید
بینِ این دشت ستونهایِ حرم را کوبید

بیرق افراشته شد،باد تکانش می داد
کیست این مرد که یک دشت نشانش می داد

زانویش خم شده و هست مُهَیا خانوم
با ادب گفت علمدار بفرما   : خانوم
آمد از محملِ خود حضرت زهرا،خانوم
دست بگذاشت رویِ شانه یِ سقا خانوم

گِرد او پنج برادر همه می چرخیدند
پنج تن دورِ سرِ فاطمه می چرخیدند

چو بزرگیش قسم در همه ی عالم نیست
پرده ی محملش از پرده ی کعبه کم نیست
گرچه در سایه ی عباس نشان از غم نیست
شُکر مَحرم پُر و یک دیده ی نامحرم نیست

گرچه مانند عمو دور و بَرِ زینب بود
هرچه غم بود فقط بر جگرِ زینب بود

مادرش آه   امان از دلِ زینب می گفت
همه ی راه   امان از دلِ زینب می گفت
گاه و بی گاه امان از دلِ زینب می گفت
سخت جانکاه امان از دلِ زینب می گفت

رفت در پیشِ برادر که برادر چه کنم
جگرم سوخته،با ناله یِ مادر چه کنم

می زند شور دلم تاب ندارد اینجا
دل پریشانی ام آداب ندارد اینجا
جانِ من جان رباب آب ندارد اینجا
بچه بیدار شده خواب ندارد اینجا

به لبش پیشِ تو لبخند نمی آید وای
گریه ی اصغرمان بند نمی آید وای

حرفِ این دخترکان است از اینجا برویم
ساربان تا که نرفته است بگو تا برویم
کوچه ی مادرمان خانه ی زهرا برویم
باشد آقا همه اش حرف تو اما برویم

دست ما نیست عطش بین حرم اُفتاده
مُردم از غم چه کنم  بد به دلم اُفتاده

همه ی فکر و حواسم به تو باشد برگرد
قبل از آنکه به سَرَت شمر بیاید برگرد
به عروسِ تو قسم حرمله آمد برگرد
کاش بر تیر خودش زهر نمی زد برگرد

کاش دوریِ شما قسمت خواهر نشود
زینبت کاش که بی پنج برادر نشود

عزم کردی نروی کاش خزان برگردد
لااقل گو که از آن جمع سنان برگردد
زودتر از همه آن تیر و کمان برگردد
چشمِ آن جمعیت از سمتِ زنان برگرد

سایه ی روی سرم از سرِ اطفال مَرو
تا که من زنده ام آقا لبِ گودال مَرو

 

حسن لطفی


تعداد بازديد : 464
سه شنبه 13 مهر 1395 ساعت: 8:33
نویسنده:
نظرات(0)
تمام راه مراقب شدم که غم نرسد به سمت محمل معصومه ها قدم نرسد

ورودیه

تمام راه مراقب شدم که غم نرسد
به سمت محمل معصومه ها قدم نرسد

تمام راه نگاهم سوی بیابان بود
عذاب زندگیم خار و پای طفلان بود

تمام راه روی دوش مشک میبردم
چقدر غصه طفل رباب را خوردم

تمام راه مدد یاحسین برلب بود
همه حواس ابالفضل پیش زینب بود

تمام راه حرم باوقار و بی غم بود
وبالش سر طفلان همیشه دستم بود

ندید ابرغمی آسمان محملها
عمو شدم بشوم سایبان محمل ها

سپرده ام که رقیه به غصه پا بزند
گرفت اگر دل تنگش مرا صدا بزند

رسیده ایم به اینجا زمین کرببلا
منای یوسف زهرا زمین کرببلا

رسیده ایم به اینجا که کارها بکنیم
دوباره خیمه توحید را به پا بکنیم

رسیده ایم به اینجا رکاب باید شد
عصای دست خدای حجاب باید شد

مراقبم که حضورش شکوه جاده شود
به احترام تمام از شتر پیاده شود

مباد فاطمه جمع ما زمین بخورد
مباد پیش روی چشمها زمین بخورد

مباد خاک نشیند بروی معجر او
مباد اینکه شود باز چادر سر او

خدا نیاورد آن روز را که مرهم نیست
به دور عمه سادات هیچ محرم نیست

خدا نیاورد از گریه هاش رد بشوند
و چکمه ها همگی با عقیله بد بشوند

خدا نیاورد آنروز را غمی بخورد
زشمر و حرمله سیلی محکمی بخورد

سرم که هست سری روی نی نخواهد رفت
کسی زاهل حرم بزم می نخواهد رفت

سید پوریا هاشمی


تعداد بازديد : 263
یکشنبه 11 مهر 1395 ساعت: 9:37
نویسنده:
نظرات(0)
آخرش چشم تر تو خواهرت را میکشد غربت نا باور تو خواهرت را میکشد آن سیاهی مقابل ازدحام دشمن است خلوت د

آخرش چشم تر تو خواهرت را میکشد
غربت نا باور تو خواهرت را میکشد

آن سیاهی مقابل ازدحام دشمن است
خلوت دور و بر تو خواهرت را میکشد

هم جوان هم نوجوان هم کودک و هم پیرمرد
سن و سال لشکر تو خواهرت را میکشد

من خودم غمگینم و لبریزم از دلشوره ها
اضطراب دختر تو خواهرت را میکشد

بر تمام اسب هاشان آب دادی منتها
تشنگی اصغر تو خواهرت را میکشد

شد رکابم پای او هنگام پایین آمدن
غیرت آب آور تو خواهرت را میکشد

کرد اسفندی برایم دود و دستم را گرفت
عمه جان اکبر تو خواهرت را میکشد

باورش سخت است پایان قرار ما دو تاست
روزهای آخر تو خواهرت را میکشد
 

بی گمان این خاک تعبیر همان خواب من است
بر فراز نی سر تو خواهرت را میکشد

از همه شمشیرها سهمی به جسمت میرسد
پاره های پیکر تو خواهرت را میکشد

روزگاری بوسه اش می زد پیمبر آه آه
سرنوشت حنجر تو خواهرت را میکشد

واقعا سخت است فکرش را نمیخواهم کنم
ناله های مادر تو خواهرت را میکشد

 شاعر:محمد حسن بیات لو


تعداد بازديد : 299
پنجشنبه 23 مهر 1394 ساعت: 16:38
نویسنده:
نظرات(0)
ورود کاروان به کربلا می سوزم و چون آتشی در احتراقم آه ای اجل از چه نمی آیی سراغم این دشت نیت کرده ی�

ورود کاروان به کربلا

 

می سوزم و چون آتشی در احتراقم

آه ای اجل از چه نمی آیی سراغم

این دشت نیت کرده یارم را بگیرد

ای مرگ مرهم شو بر این زخم فراقم

با اشتیاق دیدن او زنده ماندم

آخر چه خواهد کرد غم با اشتیاقم

بوی جدایی می وزد در این بیابان

از رفتنت حرفی مزن چشم و چراغم

از لحظه ای که پا دراین صحرا نهادیم

هر لحظه من دلواپس یک اتفاقم

جان یکی را تیر و خنجر می ستاند

جان یکی را تشنگی ، جان مرا غم

اینجا سرت را روی نی می بینم آخر

آتش بگیرد دامن گلهای باغم

با خنده اش دشمن نمک ریزد به زخمم

تنهایی ات داغی شده بر روی داغم

 

هادی ملک پور


تعداد بازديد : 147
پنجشنبه 23 مهر 1394 ساعت: 12:14
نویسنده:
نظرات(0)
ورود کاروان به کربلا نینوا دشت بلا غاضریه کرببلا زینبم غم نخوری منزل آخر اینجاست کربلایی که به من

ورود کاروان به کربلا

 

نینوا دشت بلا غاضریه کرببلا

زینبم غم نخوری منزل آخر اینجاست

کربلایی که به من وعدهء آن را دادند

جدم و مادرم و حضرت حیدر اینجاست

 

قدری آرام به هنگام پیاده شدنت

نظری جانب چشمان گهربارم کن

دختر شیر خدا این همه محرم داری

لطف کن تکیه به دستان علمدارم کن

 

پای بگذار به زانوی علمدار اول

بعد بگذار به این دشت بلا خواهر من

محمل وناقه بلند است به هنگام فرود

دست خود را بده در دست علی اکبر من

 

ای علمدار برو خیمۀ زینب برپا

وسط خیمۀ اصحاب و بنی هاشم کن

خواهرم خیمه مهیاست به هنگام ورود

تکیه بر دوش علمدار من و قاسم کن

 

بهر آسایش و آرامش اهل حرمم

به ابالفضل بگویید دهد ترتیبی

خیمه بر پابکند تا  که جلوی خورشید

به گل روی سه ساله نرسد آسیبی

 

مشک ساقی پرِ آب است به همراه رباب

پسرم را همگی برده و سیراب کنید

من روی گریۀ ششماهۀ خود حساسم

دست در دست دهید و پسرم خواب کنید

 

این همه بغض نکن دست و دلم میلرزد

غم نخور پشت سر ماست دعای مادر

دشت ، آرام و حسین تو سرِ پاست هنوز

اتفاقی که نیفتاده هنوز ای خواهر

 

نه هنوز آمده شمر و نه هنوز آمده زجر

نه هنوزآمده خولی که بلایی خیزد

به ابالفضل اگر اذن دهم کوفه و شام

سر شمر وعمر سعد فرو می ریزد

 

اشکها را تو نگه دار برای گودال

که کند یاریِ اشک پدر و مادر من

صبر کن چند شب و روز دگر مانده هنوز

که ببینی به سر نیزهء اعدا سر من

 

مهدی مقیمی


تعداد بازديد : 279
پنجشنبه 23 مهر 1394 ساعت: 12:13
نویسنده:
نظرات(0)
کسیکه از تو و از داغ تو خبر دارد همیشه در غم تو دیدگان تر دارد دلی که سوخت برایت خدا بهایش داد خدا به

کسیکه از تو و از داغ تو خبر دارد
همیشه در غم تو دیدگان تر دارد

دلی که سوخت برایت خدا بهایش داد
 خدا به سوختگان غمت نظر دارد

قسم به ناله ی زهراکسی نمیماند
اگر که پرده خدا از غم تو بر دارد

من از تلاطم امواج آب دانستم
که در مصیبت تو آب هم جگر دارد

به ساحت حرمت میرسد هرآن کس که
شبیه فطرس درگاه بال و پر دارد

به جمع گریه کنان حسین و کرببلا
ببین ز عرش خدا فاطمه نظر دارد

شاعر:محمد حسن بیات لو


تعداد بازديد : 239
پنجشنبه 23 مهر 1394 ساعت: 9:47
نویسنده:
نظرات(1)
لبریزم از دلواپسی آقا اینجا هوایش گرم ودلگیر است دلشوره ای دارم حسین من انگار قلبم بین زنجیر است از

لبریزم از دلواپسی آقا
اینجا هوایش گرم ودلگیر است
دلشوره ای دارم حسین من
انگار قلبم بین زنجیر است
از آسمان سرد و بی روحش
از این هوای تار می ترسم
من التماست میکنم برگرد
از داغ و هجر یار می ترسم
میترسد از دوری تو مجنون
لیلای من داغ تو سنگین است
زینب نباشی زود می میرد
دنیای بی تو پست و ننگین است
می ترسم از وضعیت قاسم
از اربا اربا پیکر اکبر
مردی برای خویش خواهد شد
قد می کشد بر روی نی اصغر
می ترسم از تنهایی بی تو
از گرگها و دوری عباس
انگار اینجا قحطی مرد است
از سیلی نامرد بی احساس
اصلا نکن فکر مرا اینکه
قلبم ز دوری تو میگیرد
بر دخترت رحمی بکن آقا
اینجا رقیه بی تو میمیرد
داغ مدینه تازه خواهد شد
یکبار دیگر سیلی و آتش
اینجا ولی زهرا سه سالش هست
صد گرگ وحشی هم به دنبالش
اینجا پر از کوفی نامرد است
زجر و مغیره نیز هم دستند
کوفه شبیه کوچه میگردد
با این تفاوت که همه مستند
تا اینکه آن گودال را دیدم
شد در نگاهم آسمان پر دود
می آید آن روزی که می بینم
راه نفسهایت شده مسدود
وضعیت مادر که یادت هست
زخمی مسمار است وقامت خم
دیگر ندارد طاقت گودال
سرنیزه هاشان را خودم دیدم
من دختر شیر خدا هستم
هرگز ندارم ترس از این لشگر
خواهر نبودی و نمی دانی
دق میکنم از دوری دلبر
با خود نمی گویی که بعد از تو
با اینهمه دختر چه خواهم کرد
بی محرم و بی یاور وتنها
با غارت معجر چه خواهم کرد…


علی اکبر نازک کار


تعداد بازديد : 173
سه شنبه 21 مهر 1394 ساعت: 10:20
نویسنده:
نظرات(1)
ورود کاروان به کربلا این قافله هرچه شتابش بیشتر شد دلشوره های آفتابش بیشتر شد جای تمام نخلها لشگر

ورود کاروان به کربلا

 

این قافله هرچه شتابش بیشتر شد

دلشوره های آفتابش بیشتر شد

جای تمام نخلها لشگر درآمد

باهر قدم یعنی سرابش بیشتر شد

یک محمل و هجده نگهبان دلاور

ماهی که هر منزل حجابش بیشتر شد

پایین که می آید ز محمل قاسمش هست

عباس هم آمد رکابش بیشتر شد

از اسم اینجا میشود حس عطش کرد

سقا رسید و مشک آبش بیشتر شد

چشم حسین افتاد بر سرنیزه هاشان..

دید اکبرش را اضطرابش بیشتر شد

خیره به طغیان فرات است آه اما

دلواپسی های ربابش بیشتر شد

شش ماهه هم فهمید اینجا قتلگاه است

بی تابی هنگام خوابش بیشتر شد

راوی نوشته روز عاشورا که آمد

تیر سه شعبه پیچ و تابش بیشتر شد

بستند با هر زحمتی بر نی سرش را

بالای نی کار طنابش بیشتر شد

شرم رباب از چشمهای شیرخوارش

از رفتن بزم شرابش بیشتر شد

ده روز دیگر همسفر باشمر هستند

مجروح سیلی سنان یا شمر هستند

 

سید پوریا هاشمی


تعداد بازديد : 181
سه شنبه 21 مهر 1394 ساعت: 10:17
نویسنده:
نظرات(0)
ورود کاروان به کربلا یک کاروان دل، همره دلبر رسیده زینب بیا که منزل آخر رسیده یاران فرود آئید این

ورود کاروان به کربلا

 

یک کاروان دل، همره دلبر رسیده

زینب بیا که منزل آخر رسیده

یاران فرود آئید این وادی طور است

وعده ز سوی حضرت داور رسیده

اینجا زیارت‌خانه‌ی پیغمبران است

هر مُرسلی اینجا مقرّب‌تر رسیده

قبل از تمام کاروان هاشمی‌ها

کرب و بلا شاهد بُود مادر رسیده

اینجا فرات از چهار جانب موج دارد

از چه جواب العطش خنجر رسیده

کودک که می‌گرید جوابش کعب‌نی نیست

اینجا تمام حوصله‌ها سر رسیده

هرکس که عقده داشت از صفین و خیبر

بر قطعه قطعه کردنِ اکبر رسیده

آهنگران شهر را آرام سازید

تازه به خواب ناز علی اصغر رسیده

زن‌های کوفه خود مگر پوشش ندارند

که بانوان را غصه‌ی معجر رسیده

هرکس به اهلش وعده‌ی سوغات داده

اینجا برای بردن زیور رسیده

از این همه خلخال و زیور که مهیّاست

یک ساربان چشمش به انگشتر رسیده

آرام باش آّب فرات؛ ای مهر زهرا

با فاطمیّون مردِ آب‌آور رسیده

 

احسان محسنی فر


تعداد بازديد : 193
سه شنبه 21 مهر 1394 ساعت: 10:15
نویسنده:
نظرات(0)
ورود کاروان به کربلا در سکوت شکسته ی صحرا کاروانی ز دور شد پیدا کاروان عشیره ی سادات کاروان قبیله

ورود کاروان به کربلا

 

در سکوت شکسته ی صحرا

کاروانی ز دور شد پیدا

کاروان عشیره ی سادات

کاروان قبیله ی طاها

کاروان سلاله های رسول

کاروان امام عاشورا

کاروان عزیزِ حضرت حق

پنجمین آفتاب اهل کسا

دشت در زیر پایشان لرزان

دشت نه ! بلکه هفت سقفِ سما

همگی نور چشم پیغمبر

همه مجنون صفت همه لیلا

همه شان لاله روی، چون یوسف

همگی مستجاب، چون عیسی

یاد تیغ و ترنج می افتد

هر که بیند جمال آن ها را

یکطرف روح آیه ی تطهیر

یکطرف معنی "ذوی القربی"

پور زهرا و ساقی  و اکبر

در مثل، کعبه و صفا و منا

این طرف یادگار های حسن

به نهایت مؤدّب و شیدا

علم کاروان به همراهِ

مشک، بر دوش حضرت سقا

خیل ناموس حضرت حیدر

"همه در پرده های حجب و حیا"

پرده دار مخدّرات حرم

شیر غرانِ بیشه ی لیلا

باد، اینجا اجازه می گیرد

پرده را جا به جا کند حتی

چشم دشمن هزار فرسخ دور

نه ز صورت، که قامت آنها

محملی بی رکاب می آید

محملی محترم چو عرشِ خدا

دور تا دور آن بنی هاشم

پیش رو، پور حضرت زهرا

عِزّ و جاه و شکوه می بیند

هر که از راه میرسد اینجا

تا که گاهِ نزول می آید

ناگهان دشت می شود غوغا

دیده ها سوی خاک می افتد

تا که زینب زمین گذارد پا

ثانیِ حیدر است میگیرد

زیر بازوی زینب کبری

زانوانی غیور می آید

که شکوه حرم کند معنا

چشم بد دور، ناید آن روزی

کاروان را نظر زنند اعدا

ناید آن روز که عزیز بتول

در بیابان شود تک و تنها

 

محمد مهدی رافع "تنها"


تعداد بازديد : 477
سه شنبه 21 مهر 1394 ساعت: 10:13
نویسنده:
نظرات(0)
ورود کاروان به کربلا آمدی ای حاجی کرب و بلا حجت قبول سر در آوردی چرا از نینوا حجت قبول صاحب کعبه ! چ

ورود کاروان به کربلا

 

آمدی ای حاجی کرب و بلا حجت قبول

سر در آوردی چرا از نینوا حجت قبول

صاحب کعبه ! چرا از کعبه آواره شدی

کعبه ات اینجاست ای خون خدا ؟ حجت قبول

این بیابان جای اهل البیت پیغمبر نبود

پس چه شد آن وعده ها آن باغها حجت قبول

قاضریّه جای امنِ منزل و بیتوته نیست

آمد استقبالتان سر نیزه ها حجت قبول

گوئیا این سرزمین قربانگه یاران تست

قتلگاهت می شود جای منا حجت قبول

از حرم تا قتلگه سعیِ صفا و مروه است

ای عجب حج شما دارد صفا حجت قبول

جای زمزم خون بجوشد از گلوی اصغرت

هدیه کردی کودک شش ماهه را حجت قبول

تا قدم بر خاک پاک کربلا بگذاشتی

قلب زینب شد پر از درد و بلا حجت قبول

گفتی ای ساقی ببین بِین دو نهرِ آب را

پشت آن گودال کن خیمه بپا حجت قبول

ای علمدار سپاهم بارها را وا کنید

خارها را از بیابان کن جدا حجت قبول

دختر نازم که جا خوش کرده بر دوشِ عمو

بر زمین پایش نیاید یا اخا حجت قبول

اکبرم اینک برای خواهرم گیرد رکاب

هیچ نامحرم نبیند عمه را حجت قبول

می رسد روزی که یک مَحرم نداری زینبا

بعد من هستی اسیر اشقیا حجت قبول

زیر سم اسبها این استخوانها بشکند

پس ندا آید ز عرش کبریا حجت قبول

می رود سرها به نیزه  می شوم من بی کفن

از جنان گوید مرا خیر النساء حجت قبول

**

حجّ ابراهیمی از حجّ حسینی سر زند

ای مرید کشته های کربلا حجت قبول

 

محمود ژولیده


تعداد بازديد : 231
سه شنبه 21 مهر 1394 ساعت: 10:13
نویسنده:
نظرات(0)
در مسیر کربلا قافله نورکجا می رود مروه پی سعی صفا می رود ذبح عظیمی که خدا گفته است با همه هستی به م

در مسیر کربلا

 

قافله نورکجا می رود

مروه پی سعی صفا می رود

ذبح عظیمی که خدا گفته است

با همه هستی به منا می رود

ماه بنی هاشمیان بی بدیل

درپی خورشید ولا می رود

شبه نبی اکبر نیکو لقا

بهرشهادت به رضا می رود

طفل رضیعی که به تاب وتب است

تشنه پی آب بقا می رود

زینب کبری پی تعظیم عشق

روح قدر بهر قضا می رود

زینت سجاده وروح نماز

بهرتجلای دعا می رود

همره این قافله تا شهر عشق

دست اجل پای به پا می رود

گفت چنین طاهره شوریده حال

خون خدا سوی خدا می رود

 

ابوالفضل آردیان طاهری


تعداد بازديد : 209
سه شنبه 21 مهر 1394 ساعت: 10:12
نویسنده:
نظرات(0)
ﺩﺭ ﮐﺮﺑﻼ‌ ﭼﻮ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﻱ ﻏﻢ ﮔﺸﻮﺩ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻏﻢ ﻫﺰﺍﺭ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﺁﻣﺪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺩﻳﺎﺭ ﻧﻴﻠﻲ ﺷ

ﺩﺭ ﮐﺮﺑﻼ‌ ﭼﻮ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﻱ ﻏﻢ ﮔﺸﻮﺩ ﺑﺎﺭ 

ﺍﺯ ﻏﻢ ﻫﺰﺍﺭ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﺁﻣﺪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺩﻳﺎﺭ


ﻧﻴﻠﻲ ﺷﺪ ﺍﺯ ﻋﺰﺍ ﺭﺥ ﮔﻠﮕﻮﻥ ﺍﻫﻞ ﺑﻴﺖ 

ﺭﻭﻳﺶ ﺳﭙﻴﺪ ﺑﺎﺩ ﺳﭙﻬﺮ ﺳﻴﺎﻫﮑﺎﺭ


ﻟﺸﮑﺮ ﻫﻤﻲ ﺭﺳﻴﺪ ﮔﺮﻭﻩ ﺍﺯ ﭘﻲ ﮔﺮﻭﻩ 

ﺩﺷﻤﻦ ﻫﻤﻲ ﺳﺘﺎﺩ ﻗﻄﺎﺭ ﺍﺯ ﭘﻲ ﻗﻄﺎﺭ


ﺷﺎﻩ ﺣﺠﺎﺯ ﺭﺍﺯ ﻭﻓﺎ ﮐﺲ ﻧﺸﺪ ﻣﻌﻴﻦ 

ﻣﻴﺮ ﻋﺮﺍﻕ ﺭﺍ ﺯ ﺟﻔﺎ ﮐﺲ ﻧﮕﺸﺖ ﻳﺎﺭ


ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻬﺮ ﺧﻮﺍﺭﻱ ﻳﮏ ﺷﻪ ﻫﺰﺍﺭ ﺧﻴﻞ 

ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺑﻬﺮ ﮐﺸﺘﻦ ﻳﮏ ﺗﻦ ﺩﻭ ﺻﺪ ﻫﺰﺍﺭ


ﺍﺯ ﻣﻮﻳﻪ ﺭﻓﺖ ﺍﺯ ﺩﻝ ﺍﻫﻞ ﺣﺮﻡ ﺷﮑﻴﺐ 

ﺍﺯ ﮔﺮﻳﻪ ﺭﻓﺖ ﺍﺯ ﺗﻦ ﺁﻝ ﻧﺒﻲ ﻗﺮﺍﺭ


ﺁﻥ ﺩﻡ ﮐﻪ ﺭﺍﻩ ﺁﺏ ﺑﺮ ﺁﻥ ﻓﺮﻗﻪ ﺑﺴﺖ ﺧﺼﻢ 

ﺁﻓﺎﻕ ﭘﺮ ﺷﺮﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺍﻓﻼ‌ﮎ ﭘﺮ ﺷﺮﺍﺭ


ﻟﺐ ﺗﺸﻨﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺁﻝ ﻧﺒﻲ ﻭﺯ ﺑﺮﺍﻱ ﺷﺎﻥ 

ﺁﺑﻲ ﻧﺒﻮﺩ ﺟﺰ ﺩﻡ ﺷﻤﺸﻴﺮ ﺁﺑﺪﺍﺭ

 

 

میرزا یحیی مدرس اصفهانی


تعداد بازديد : 232
شنبه 16 اسفند 1393 ساعت: 16:41
نویسنده:
نظرات(1)
ﺯﯾﻨﺒﺎ! ﺭﻭﺯ ﺟﺪﺍﯾﯽ، ﻧﺮﺳﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﻫﻨﻮﺯ ﺟﺎﯼ ﺍﺷﮏ ﺍﺯ ﻣﮋﻩ ﺍﺕ، ﺧﻮﻥ ﻧﭽﮑﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﻫ�

ﺯﯾﻨﺒﺎ! ﺭﻭﺯ ﺟﺪﺍﯾﯽ، ﻧﺮﺳﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﻫﻨﻮﺯ
ﺟﺎﯼ ﺍﺷﮏ ﺍﺯ ﻣﮋﻩ ﺍﺕ، ﺧﻮﻥ ﻧﭽﮑﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﻫﻨﻮﺯ
ﺍﻥ ﻗَﺪَﺭ ﻣﻮﯾﻪ ﻣﮑﻦ، ﺁﻩ ﻣﮑﺶ، ﺍﺷﮏ ﻣﺮﯾﺰ
ﺭﻭﺯ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻭ ﻓﻐﺎﻧﺖ، ﻧﺮﺳﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﻫﻨﻮﺯ
ﮔﺮ ﭼﻪ ﺍﺯ ﭘﯿﺮ ﻭ ﺟﻮﺍﻥ، ﯾﺎﻭﺭ ﻭ ﯾﺎﺭ ﺍﺳﺖ، ﺗﻮ ﺭﺍ
ﮐﺲ ﺯ ﯾﺎﺭﺍﻥ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺧﻮﻥ، ﻧﺘﭙﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﻫﻨﻮﺯ
ﻣﻮﯾﺖ ﺍﺯ ﻣﺤﻨﺖ ﺑﺴﯿﺎﺭ، ﻧﮕﺮﺩﯾﺪﻩ ﺳﭙﯿﺪ
ﻗﺪﺕ ﺍﺯ ﺑﺎﺭ ﻣﺼﯿﺒﺖ، ﻧﺨﻤﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﻫﻨﻮﺯ
ﻗﺪ ﻋﺒّﺎﺱ ﺭﺷﯿﺪ ﺗﻮ ﻧﯿﻔﺘﺎﺩﻩ ﺯ ﭘﺎ
ﺗﯿﻎ ﺍﺷﺮﺍﺭ، ﺩﻭ ﺩﺳﺘﺶ، ﻧﺒﺮﯾﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﻫﻨﻮﺯ
ﻗﺎﺳﻤﺖ ﺯﯾﺮ ﺳﻢ ﺍﺳﺐ، ﻧﮕﺸﺘﻪ ﭘﺎﻣﺎﻝ
ﺍﮐﺒﺮﺕ ﺷﻬﺪ ﺷﻬﺪﺕ، ﻧﭽﺸﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﻫﻨﻮﺯ
ﻧﺠﻤﻪ ﺍﺯ ﺩﺍﻍ ﭘﺴﺮ، ﻣﻮﯼ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﭘﺮﯾﺶ
«ﺍﻡّ ﻟﯿﻼ‌» ﻏﻢ ﻓﺮﺯﻧﺪ، ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﻫﻨﻮﺯ
«ﺍﻟﻌﻄﺶ ﺍﻟﻌﻄﺶ» ﺍﺯ ﺗﺸﻨﻪ ﻟﺒﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﺷﺖ
ﺍﺯ ﻋﺰﯾﺰﺍﻥ ﺣﺴﯿﻦ، ﮐﺲ ﻧﺸﻨﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﻫﻨﻮﺯ
ﺍﺻﻐﺮ ﺁﻥ ﻏﻨﭽﻪ ﯼ ﻧﺸﮑﻔﺘﻪ ﭘﺮ ﮔﻠﺸﻦ ﺟﺎﻥ
ﺣﻨﺠﺮﺵ ﺑﺎ ﺳﺮ ﭘﯿﮑﺎﻥ، ﻧﺪﺭﯾﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﻫﻨﻮﺯ
ﻧﺸﺪﻩ ﻗﻄﻊ ﺍﻣﯿﺪ ﺍﺯ ﻣَﻨَﺖ، ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﻣﻨﺎﻝ
ﺗﯿﻎ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺣﺴﯿﻦ، ﮐﺲ ﻧﮑﺸﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﻫﻨﻮﺯ
ﺧﯿﻤﻪ ﮔﺎﻫﺖ ﻧﺸﺪﻩ ﻃﻌﻤﻪ ﯼ ﺁﺗﺶ ﺯ ﺟﻔﺎ
ﺑﻬﺮ ﻏﺎﺭﺕ ﺑﻪ ﺣﺮﻡ ﮐﺲ ﻧﺪﻭﯾﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﻫﻨﻮﺯ
ﺭﻭﯼ ﺍﻃﻔﺎﻝ ﻧﮕﺮﺩﯾﺪﻩ ﺯ ﺳﯿﻠﯽ، ﻧﯿﻠﯽ
ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺩﺭ ﺑُﻦ ﺧﺎﺭﯼ، ﻧﺨﺰﯾﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﻫﻨﻮﺯ
ﺗﻨﯽ ﺍﺯ ﮐﻌﺐ ﻧﯽ ﺧﺼﻢ، ﻧﮕﺮﺩﯾﺪﻩ ﮐﺒﻮﺩ
ﺧﺎﺭﯼ ﺍﻧﺪﺭ ﮐﻒ ﭘﺎﯾﯽ، ﻧﺨﻠﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﻫﻨﻮﺯ
ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﺍﻣﺎﻥ ﺣﺴﯿﻨﺖ، «ﺭﻧﺠﯽ»!
ﺍﺯ ﺑﺪﻥ ﻃﺎﯾﺮ ﺟﺎﻧﺖ، ﻧﭙﺮﯾﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﻫﻨﻮﺯ

ﺭﻧﺠﯽ ﺗﻬﺮﺍﻧﯽ


تعداد بازديد : 245
پنجشنبه 23 بهمن 1393 ساعت: 16:54
نویسنده:
نظرات(0)
ﺍﯾﻦ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯿﻘﺎﺕ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﮐﺮﺑﻼ‌ﺳﺖ ﻋﺸﻖ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﯾﮑﻪ ﺗﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺩﺭ ﺩﻭ ﻋﺎﻟﻢ ﺳﺮ ﻓﺮ�

ﺍﯾﻦ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯿﻘﺎﺕ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺧﺪﺍﺳﺖ
 
ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﮐﺮﺑﻼ‌ﺳﺖ
 
ﻋﺸﻖ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﯾﮑﻪ ﺗﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
 
ﺩﺭ ﺩﻭ ﻋﺎﻟﻢ ﺳﺮ ﻓﺮﺍﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
 
ﺷﻂ ﺧﻮﻥ ﺍﺯ ﺗﯿﻎ ﺟﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
 
ﺩﺷﺖ ﺍﺯ ﺧﻮﻥ ﺍﺑﯿﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
 
ﺗﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻃﺒﻞ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ
 
ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﻗﯿﺪ ﺳﺮﻭ ﺟﺎﻥ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ
 
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻫﻤﻪ ﺳﺮﻫﺎ ﺟﺪﺍ
 
ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﺳﺮ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﺰﻩ ﻫﺎ
 
ﺍﯾﻦ ﺯﻣﯿﻦ ﮐﻪ ﺳﺠﺪﻩ ﮔﺎﻩ ﺣﯿﺪﺭ ﺍﺳﺖ
 
ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﺎﮎ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺳﺖ
 
ﻋﺸﻖ ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﺣﺮﻑ ﺍﺧﺮ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ
 
ﺑﺮ ﺳﺮ ﻫﺮ ﺧﯿﻤﻪ ﺍﯼ ﭘﺮ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ
 
ﺗﯿﻎ ﻭ ﺳﺮﻫﺎ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
 
ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺑﺎ ﺗﯿﺮ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
 
ﯾﺎﺩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﺷﺖ ﺍﺩﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ
 
ﯾﺎﺩ ﺍﻥ ﺑﺎ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻏﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ
 
ﮐﺮﺑﻼ‌ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺍﺯﻣﻮﻥ
 
ﮐﺮﺑﻼ‌ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻨﺎ ﺩﺭ ﺷﻂ ﺧﻮﻥ
 
ﺍﺻﻐﺮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺣﺮﻑ ﺍﮐﺒﺮ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ
 
ﺩﺭ ﺳﺠﻮﺩ ﻋﺸﻖ ﭘﺮﭘﺮ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ
 
ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺑﺮ ﻣﺮﮒ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
 
ﺗﺸﻨﻪ ﻟﺐ ﻏﺴﻞ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
 
ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺭﻭ ﻋﻠﯽ ﺍﮐﺒﺮ ﺯﻧﺪ
 
ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺧﯿﻤﻪ ﻫﺎ ﻣﺤﺸﺮ ﮐﻨﺪ
 
ﺍﺷﮏ ﻫﺎ ﺑﺮ ﺩﯾﺪﻩ ﻫﺎ ﺑﻨﺪﻧﺪ ﺭﺍﻩ
 
ﻣﺎﺕ ﻭ ﺣﯿﺮﺍﻥ ﺣﺮﻡ ﮔﺮﺩﻭﻥ ﻭ ﻣﺎﻩ
 
ﮐﯿﺴﺖ ﺗﺎ ﺟﺎﻡ ﺑﻼ‌ ﺭﺍ ﺳﺮ ﮐﺸﺪ
 
ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﻭﺝ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮﮐﺸﺪ

 

حمید کریمی


تعداد بازديد : 415
دوشنبه 05 آبان 1393 ساعت: 11:29
نویسنده:
نظرات(2)
حسین رسید به کربلا... یک قافله دل آمد از راه که زینت باغ بهشت است یک قافله که فرش راهش بال و پر حور و فرشته است پیچیده عطر و بوی اسپند ای�

حسین رسید به کربلا...

یک قافله دل آمد از راه

که زینت باغ بهشت است

یک قافله که فرش راهش

بال و پر حور و فرشته است

 

 

 

پیچیده عطر و بوی اسپند

این کار ، کار جبرئیل است

این جا بساط عشق برپاست

این جا دیار جبرئیل است

 

 

 

این کاروان آورده با خود

یک کهکشان خورشید با ماه

دنیا به چشم خود ندیده

مانند این ها را به والله

 

 

 

کوری چشم هر حسودی

هر یک شبیه آفتابند

کوچک ترین ها هم بزرگند

این ها همه عالی جنابند

 

 

 

 بر آسمان شانه ی ماه

عکس ستاره خوب پیداست

این دختر ناز و سه ساله

حوریه است و مثل زهراست

 

 

 
هنگام بازی ، دست عبّاس

در دست او قلاب می شد

با هر «عمو جان» رقیّه

هی در دلش قند آب می شد

 

 

 

چندین قدم هم آن طرف تر

یک بانوی حیدر شمائل

از شش جهت تحت نظارت

دارد می آید بین محمل

 

 

 

 خورشید ، رویش را ندیده

از بس که این زن با حجاب است

شکرخدا پای علمدار

این جا برای او رکاب است

 

 

 

وقتی که زینب شد پیاده

غم های او بی انتها شد

تا خیمه را عباس علم کرد

کرب و بلا ، کرب و بلا شد

 

 

 

 بوی جدایی را شنیده

این غصّه را باور ندارد

یک لحظه هم حتّی عقیله

چشم از حسینش برندارد

 

 

 

رو کرد آقا سمت زینب

پرسید از چه بی قراری ؟!

خواهر! خیالت تخت باشد

غصّه نخور ! عبّاس داری

 

 

 رو کرد آقا سمت عبّاس

گفت: ای پناه خانواده

با احتیاط از بین محمل

دوشیزگان را کن پیاده

 

 

خیلی مراقب باش عبّاس

نگذار طوفان پا بگیرد

ای نور چشم من ! مبادا

خاری به چادرها بگیرد

 

 

 

خیلی مراقب باش عبّاس

این ها عزیزان خدایند

بر چشم های هرزه لعنت

این ها کنیزان خدایند

 

 

حتماً سفارش کن به زن ها

حرزی به دخترها ببندند

چندین گره را قرص و محکم

در زیر معجرها ببندند

 

محمد فردوسی


تعداد بازديد : 279
دوشنبه 05 آبان 1393 ساعت: 11:19
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 8
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف