حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - 1347

حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - 1347

حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - 1347

حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - 1347

حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - 1347
حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - 1347
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
ابد جلوه گه حقّ و حقيقت سر ِ تست
ابد جلوه گه حقّ و حقيقت سر ِ تست

معنى مكتب تفويض، على اكبر تست

اى حسينى كه تويى مظهر آيات خداى

اين صفت از پدر و جدّ تو در جوهر تست

درس آزادگى عبّاس به عالم آموخت

زآن كه شد مست از آن باده كه در ساغر تست

طفل شش ماهه تبسّم نكند، پس چه كند؟!

آن كه بر مرگ زند خنده على اصغر تست

اى كه در كرب و بلا بى كس و ياور گشتى

چشم بگشا و ببين خلق جهان ياور تست

خواهر غمزده ات ديده سرت بر نى و گفت:

آن كه بايد به اسيرى برود خواهر تست

اى حسينى كه به هر كوى عزاى تو به پاست

عاشقان را نظرى در دَم جانپرور تست

خواست «مهران» بزند بوسه سراپاى تو را

ديد هرجا اثر تير ز پا تا سر تست

احمد مهران


تعداد بازديد : 329
یکشنبه 22 آبان 1390 ساعت: 18:32
نویسنده:
نظرات(0)
هنگام محرّم شد و هنگام عزا، های
هنگام محرّم شد و هنگام عزا، های
برخیز و بخوان مرثیت کرببلا، های
پیراهن نیلی به تن تکیه بپوشان
درهای حسینیه ی دل را بگشا، های
طبّال بزن طبل که با گریه درآیند
طّبال بزن باز بر این طبل عزا، های
زنجیر زنان حرم نور بیایید
ای سلسله ها ، سلسله ها ، سلسله ها، های
ای سینه زنان، شور بگیرید و بخوانید
ای قوم کفن پوش، کجایید ؟ کجا؟ های
شمشیر به کف، حیدر حیدر همه بر لب
خونخواه حسین اید، درآیید هلا، های
کس نیست در این بادیه دلسوخته چون من
کس نیست در این واحه به دلتنگی ما، های
این داغ چه داغی ست که طوفان شده عالم
آتش زده در جان و پر مرغ هوا، های
***
از کوفه خبر می رسد از غربت مسلم
از کوفه و کوفی ببرم شکوه کجا؟ های
عباسِ علی تشنه و طفلان همه تشنه
فریاد و فغان از ستم قوم دغا، های
بازوی حرم، نخل جوانمردی و ایثار
عباس علی، حضرت شمع شهدا، های
آتش به سوی خیمه و خرگاه تو می رفت
از دست ابالفضل چو افتاد لوا، های
با یاد جوانمردی عباس و غم تو
خورشید جدا گریه کند، ماه جدا، های
خورشید نه این است که می چرخد هر روز
خورشید سری بود جدا شد ز قفا، های
می چرخد و می چرخد و می چرخد، گریان
هفتاد قمر گردِ سرِ شمس ضُحی، های
خونین شده انگشتری سوّم خاتم
از سوگ سلیمان چه خبر، باد صبا!؟ های
از داغ علی اصغر محزون، جگرم سوخت
با رفتن عباس، قدم گشت دو تا، های
***
طفلان عطش نوش تو را حنجره، خون شد
از خفتنِ فریاد در آن حنجره ها، های
بگذار که از اکبر داماد بگویم
با خون سر آن کس که به کف بست حنا، های
تنها چه کند با غم شان زینب کبری
رأس شهدا وای، غریو اسرا ، های
بر محمل اُشتر سر خود کوبید، زینب(س)
از درد بکوبم سر خود را به کجا؟ های
امشب شب دلتنگی طفلان حسین(ع) است
این شعله به تن دارد و آن خار به پا، های
این مویه کنان در پی راهی به مدینه ست
آن موی کنان در پی جسم شهدا، های
این پیرهن پاره، تن کیست ؟ خدایا
گشتیم به دنبال سرش در همه جا، های
در آینه سر می کشد این سر، سر خونین
در باد ورق می خورد آن زلف رها، های
این حنجر داوودی سرهای بریده ست
ترتیل شگفتی ست ز سرهای جدا، های
بگذار هم از گریه چراغی بفروزم
بادا که فروزان بشود شام شما ،های...
**
من تشنه و دل تشنه و عالم همه تشنه
کو آب که سیراب کند زخم مرا، های
آتش شده ام اتش نوشان منا، هوی
عنقا شده ام، سوخته جانان منا، های
هنگام اذان آمد و در چِک چک شمشیر
او حیّ غزا می زد و من "حیّ علی" های
امشب شب شوریدگی، امشب، شب اشک است
شمشیر مرا تیز کن از برق دعا، های
خون خوردن و لبخند زدن را همه دیدید
گل دادن قنداقه ندیدید الا، های
با فرق علی(ع) کوفه ی دیروز، چها کرد؟
از کوفه ندیدیم بجز قحط وفا، های
بر حنجره ی تشنه چرا تیر سه شعبه؟
کس نیست بپرسد ز شمایان که چرا ؟ های
این کودک معصوم چه می خواست ؟ چه می گفت؟
در چشم شما سنگدلان مُرد حیا، های
***
ر راه که رفتید همه خبط و خطا بود
هر کار که کردید هدر بود و هبا، های
این قوم نبودند مگر نامه نبشتند
گفتند که ما منتظرانیم بیا! های
گفتند اگر رو به سوی کوفه کنی، نَک
از مقدم تو می رسد این سر به سما، های
گفتند به شکرانه ی دیدار شما شهر
آذین شده با آینه و نور و صدا، های
آیینه تان پر شده از زنگ و دورویی
چشمان شما پر شده از روی و ریا، های
مختار، به حبس اندر و میثم، به سر دار
در کوفه ندیدیم بجز حرمله ها، های
این بود سرانجام وفا؟ رسم امانت؟
ای اف به شما، اف به شما، اف به شما، های
ای اف به شمایان که سرم بر سر نیزه ست
بس نیست تماشای شهیدان مرا؟ های!
در جان شما مرده دلان زمزمه ای نیست
در شهر شما سنگدلان مرده صدا، های
ای قوم تماشاگر افسونگر بی روح!
یک تن ز شمایان بنمانید به جا، های
***
یک تن ز شما دم نزد آن روز که می رفت
از کوفه سوی شام سر کشته ی ما، های
یک مشت دل سوخته پاشیدم زی عرش
یعنی که ببینید، منم خون خدا، های
آن شام که از کوفه گذشتند اسیران
از هلهله، از هی هی و هی های شما، های
دیروز تنی بودم زیر سم اسبان
امروز سری هستم در طشت طلا، های
ما این همه با یاد شماییم و شما حیف
ما این همه دلتنگ شماییم و شما... های
***
ز کرببلا هروله کردیم سوی شام
از مروه رسیدیم دوباره به صفا، های
خورشید فراز آمده از عرش به نیزه
جبریل فرود آمده از غار حرا، های
این هیات بی سر شدگان قافله ی کیست؟
شد نوبت تو، قافله سالار منا! های
من قافله سالارم و ما قافله ی تو
ای بَرشده بر نیزه، تویی راهنما ، های
ما آمده بودیم بمیریم و بمانیم
ما آمده بودیم به پابوس فنا، های
***
یا سید شوریده سران! کوفه چه می خواست؟
آن روز در آن هروله ی هول و ولا ، های
منظومه ی خونین جگران! کوفه چه دارد؟
از کوفه چه مانده ست بجز گریه به جا؟ های
خون نامه ی بی سرشدگان! کوفه نفهمید
سطری ز سفرنامه ی دلتنگ تو را، های
پیراهن یوسف نفسان! کوفه چه داند؟
منظومه ی هفتاد و دو گیسوی رها! های
***
در مشعر زخم تو رسیدم به تشهّد
تا از عرفات تو رسیدم به منا ، های
با گریه و با نذر کجا را که نگشتیم
حیران تو ای آینه ی غیب نما، های
در غربت این سینه برافروز چراغی
در خلوت این دیده جمالی بنما، های
آن شاعر شوریده که می گفت کجایید
اینجاست بیایید شهیدان بلا! های
من حنجره ام نذر شهیدان خدایی ست
من حنجره ام وقف تمام شهدا، های
از خویش بپرسیم کجاییم و چه داریم
از خویش برون می زنی امشب به کجا؟ های
ماندیم در این خاک و پری باز نکردیم
مُردیم در این درد و ندیدیم دوا، های
های ای عطش آغشته ترینان! عطشم کُشت
آبی برسانید به این تشنه هلا، های
یک بار بپرسید ز حالم که چرا هوی
تا پاسخ تان گویم یاران که چرا های ...
***
هفتاد و دو دف هر صبح می کوبد در من
هفتاد و دو نی هر شب در من به نوا، های
این جاده همان جاده ی خون است بپویید
این در، در دهلیز بهشت است، درآ، های
ای عاشق دل باخته، آهی بکش از جان
ای شاعر دلسوخته، اشکی بسرا، های
حالی چه کنم گر نکنم شکوه و فریاد
در منقبت و مرثیت آل عبا، های.....
***علیرضا قزوه***
تعداد بازديد : 343
یکشنبه 22 آبان 1390 ساعت: 18:32
نویسنده:
نظرات(0)
شانه هاي زخمي اش را هيچ كس باور نداشت

شانه هاي زخمي اش را هيچ كس باور نداشت

بار غربت را كسي از روي دوشش بر نداشت

در نگاهش كوفه كوفه غربت و دلواپسي

عابر دلخسته جز نتهائيش ياور نداشت

بامهاي خانه هاي مردم بيعت فروش

وقت استقبال از او جز سنگ و خاكستر نداشت

مي چكيد از مشك هاشان جرعه جرعه تشنگي

نخل هاشان ميوه اي جز نيزه و خنجر نداشت

سنگها كمتر به پيشاني او پا مي زدند

نسبتي نزديك اگر با حضرت حيدر نداشت

روي گلگون و لبي پر خون و چشماني كبود

سرنوشتي بين نامردان از اين بهتر نداشت

سر سپردن در مسير سربلندي سيره اش

جز شهادت آرزوي ديگري در سر نداشت

ï

دخترش با ديدن بازارهاي كوفه گفت

خوب شد باباي من در دست انگشتر نداشت

یوسف رحیمی


تعداد بازديد : 273
یکشنبه 22 آبان 1390 ساعت: 18:05
نویسنده:
نظرات(0)
دل رفت بسوی حرم ثار الله

دل رفت بسوی حرم ثار الله

گر همسفر رهی بگو بسم الله

هر روزبرای سینه زن عاشوراست

"لا یوم کیومک اباعبدالله"(علیه السلام)

...............................................


این نیزه مرا به عشقتان میدوزد

در عمق وجود شعله می افروزد

امسال اگرچه در زمستانم باز

از بردن اسم تو لبم می سوزد

............

سرمایه گذاشتیم ما در نیزه

در تیر سه شعبه زره و سر نیزه

شمشیر فروشی بزرگی زده ایم

باید برود این همه سر بر نیزه!

ما را چه شده؟چرا همه خاموشیم؟

با آل یزید دست در آغوشیم

حالا که نمی رویم همراه حسین

شمشیر به دشمنان او نفروشیم

................

انگار تمام شهر تسخیر شده

بنگاه فروش غل و زنجیر شده

از چارطرف حرمله ها آمده اند

بازار پر از نیزه و شمشیر شده

...............
سجاده به دوش ها همه آمده اند

آن حلقه به گوش ها همه آمده اند

ذی الحجه تمام است و محرم شده است
شمشیر فروش ها همه آمده اند

..................................................

بعد ازتو آفتاب به دردي نمي‌خورد

شبهاي ماهتاب به دردي نمي‌خورد

وقتي تو تشنه ماندي، از آن روز تا ابد

دجله، فرات، آب به دردي نمي‌خورد

گاهي به دوش جد و گهي روي نيزه‌ها

دنيا به اين حساب به دردي نمي‌خورد

سنگ ات زدند تا که خدا اجرشان دهد

زآن دم دگر ثواب به دردي نمي‌خورد

خون را زدم کنار ز پيشاني دلم

خورشيد در نقاب به دردي نمي‌خورد

آقا بس است غربت تو بي شماره است

صد بخچه شعرناب به دردي نمي‌خورد

مهدي صفي ياري


تعداد بازديد : 275
یکشنبه 22 آبان 1390 ساعت: 18:03
نویسنده:
نظرات(0)
صبح شد یک طرف سرم افتاد

صبح شد یک طرف سرم افتاد

یک طرف نیز پیکرم افتاد

از روی پشت بام افتادم

با علیک السلام افتادم

بدن من شکست خوشحالم

سر راهت نشست خوشحالم

بی سبب نیست اینکه خوشحالم

زن و بچه نبود دنبالم

آی مردم سپاه بی نفرم

صبح خالی نبود دورو برم

حرفی از زخم با پرم مزنید

این همه سنگ بر سرم مزنید

آی مردم گناه من عشق است

بهترین اشتباه من عشق است

آی مردم کمی حیا بد نیست

بی وفاها کمی وفا بد نیست

سنگ خوردم شکست گونه ی من

غصه خوردم شکست روزه ی من

نفسم را اسیر کردم و بعد

وسط کوچه گیر کردم و بعد .....

کوچه هایی که تنگ و باریکند

روز هم چون شبند تاریکند

بدی کوچه های تنگ این است

می شود هر طرف رهت را بست

مثلا کوچه ای که زهرا رفت

از تنش تازیانه بالا رفت

مثل این مردمی که بی عارند

مثل اینها مدینه بسیارند

مثل اینها مدینه هم بودند

دور بیت الحزینه هم بودند

تو نبودی مدینه را گفتی ؟

قصه ی داغ سینه را گفتی ؟

تو نگفتی خوشیم مادر بود

مادرم دختر پیمبر بود ؟

تو نگفتی صداش میلرزید

پدرم تا که کوچه را میدید ؟

تو نگفتی هنوز غمگینی

فکر پرتاب دست سنگینی ؟

تو نگفتی نگات پژمرده

مادرت بارها زمین خورده؟

من که کوچه نشین شدم مردم

یا که نقش زمین شدم مردم

کوچه بود و زمان چیدن بود

به خداوند فاطمه س زن بود

جان به راه حسین میبازم

تا کند مادر حسن نازم

لطیفیان


تعداد بازديد : 343
یکشنبه 22 آبان 1390 ساعت: 17:59
نویسنده:
نظرات(0)
10 شعر زیبا به مناسبت عید غدیر
عباس براتي‌پور

تا شد به روي دست نبي (ص) مرتضي (ع) بلند
شد رايت جلال خدا برملا بلند

بشنيد چون كه نغمه «يا ايهاالرسول»
گرديد منبري همه از پشته‌ها بلند

مرآت پاك لم‌يزلي، آيت جلي
شد بر سرير دست حبيب خدا بلند

آيين پاك ختم رسل ناتمام بود
گر بر نمي‌شد آن مه برج ولا بلند

هنگامه شد به كوري چشمان دشمنان
شد بانگ مرحبا ز همه ما سوي بلند

خورشيد دين، سپهر يقين، ختم مرسلين
شد زين سبب ميان همه انبيا بلند

تا شد به عرش دست نبي ماه عارضش
شد اين ندا ز بارگه كبريا بلند

تكميل شد شريعت پاك محمدي
چونان كه گشت دين خدا را لوا بلند

اي مظهر صفات خداوند لايزال
وي از تو آسمان ولايت به پا بلند

هرجا كه بود پيكر هر ناتوان به خاك
هر جا كه بود ناله هر بي‌نوا بلند

هر جا كه بود طفل يتيمي سرشك‌بار
هرجا كه بود شعله شور و نوا بلند

از بهر دستگيري آنان سپندوار
يك‌باره مي‌شد ا» يد مشكل‌گشا بلند

تا خانه‌زاد خود كُنَدَت كردگار پاك
بهرت نمود خانه خود را بنا بلند

آهنگ «تفلحوا» چو شنيدي ز كوي دوست
و آواز خوش چو شد ز حريم حرا بلند

يك‌باره دست بيعت خود را از روي شوق
كردي به سوي شمس رُسل، مصطفي بلند

مدحت‌گر تو ذات جلالت مأب حق
مدح تو كرده با سخن «هل اتي» بلند

پا بر حريم خانه چون بگذاري از شرف
فرياد شوق مي‌شود از بوريا بلند

با ذوالفقار تو همه جا آشكار بود
دست بلند شير خدا، «لافتي» بلند

ما ريزه‌خوار خوان ولاي توايم و بس
از لطف توست اين كه بُوَد بخت ما بلند

خمّ غدير بود و به قدرت خدا نمود
جاه و جلال آن دُر يكدانه را بلند

در پهن دشت ظلمت كفر و نفاق و كين
همواره بود آيت شمس الضّحي بلند

باب المراد اهل جهاني و مي‌كنند
بر آستان قدس تو دست دعا بلند

اي نفس قدرت ازلي، - يا علي - نماي
نخل شكوه نهضت «روح خدا» بلند

ما پيروان مكتب سرخ ولايتيم
گر مي‌زنيم گام سوي كربلا بلند

عرش خدا زغصه بلرزاند، آن زمان
تيغي كه گشت بر سر آن مقتدا بلند

تا مست جام توست «براتي» به روزگار
سر مي‌كند به عشق تو روز جزا بلند


* پروانه نجاتي

دشت تا خيمه زد آهنگ خروشيدن را
چاه هم تجربه كرد آتش جوشيدن را

دست خورشيد در آفاق رسالت چرخيد
چنگ زد گيسوي ترديد پريشيدن را

و بيابان چه تبي داشت از انبوه سكوت
تا مبارك كند اين آينه پوشيدن را

عشق ابلاغ شد و حلقه مستان گُل كرد
تازه كرد آن خُم نو، چشمه نوشيدن را

پر شد آغوش غدير از دم «بخٍّ بخٍّ»
تا بكوبد هيجانات نيوشيدن را

عطر «من كنتُ...» و غوغاي «علي مولاه»
قافله قافله راند اين همه كوشيدن را


* مهدي رحيمي

دستي به هوا رفت و دو پيمانه به هم خورد
در لحظه «مي» نظم دو تا شانه به هم خورد

دستور رسيد از ته مجلس به تسلسل
پيمانه «مي» تا سر ميخانه به هم خورد

دستي به هوا رفت و به تاييد همان دست
دست همه قوم صميمانه به هم خورد

«لبيك علي »قطره باران به زمين ريخت
«لبيك علي» نور و تن دانه به هم خورد

يك روز گذشت و شب مستي به سر آمد
يعني سر سنگ و سر ديوانه به هم خورد

پس باده پريد از سر مستان و پس از آن
بادي نوزيد و در يك خانه به هم خورد


* نادر بختياري

السلام اي غدير! مَهبَط عشق!
مقصد دولت مسلّط عشق!

السلام اي غدير! مقصد يار!
وي گل‌افشان ز موج‌موج بهار!

چه بهاري توراست؟ كز خُم تو
مست عشقيم در تلاطم تو؟

تشنگان ولايتيم همه
عطش بي‌نهايتيم همه

لب خشكم ارگ ترَك خورده‌ست
غيرتم بارها محك خورده‌ست

قصه اهل كوفه بودن چيست؟
مست آب و علوفه بودن چيست؟

لب، اگر تر كند علي (ع)، تيغيم
حنجرِ عارفانه تبليغيم

از ولايت هر آن كه دم نزند
نفس از بام صبحدم نزند

عشق را وقت استماع رسيد
وحي در «حجة‌الوداع» رسيد

ما علي (ع) را گرفته‌ايم هنوز
تا نبي (ص) را چو خويش، گُم نكنيم
از سبو مي‌ زديم تا ديگر
جام را در شراب خُم نكنيم

ورنه «مروان»، «معاويه»، «هارون»
همگي از نبي (ص) سخن گويند
من، ولي، دستِ آن كسان بوسم
كز نبي (ص) زينبي (س) سخن گويند

غير آل علي (ع) كه مي‌داند؟
دين احمد، به تيغ، پابرجاست
حقِّ بدعت‌گذار، شمشير است
جايِ احساس و عشق، ديگر جاست

«ابن ملجم» نكشت، مولا را
مرگ، طاقت نداشت پيش علي (ع)
همه گفتند: امام را كشتند
ليك زنده است تا هميشه علي (ع)

لفط بر لفظ، من نمي‌بافم
هر طرف بنگرم، علي (ع) بينم
نه در آن كوچه يا در اين خانه
هركجا بگذرم، علي (ع) بينم

اوست نوري زلامكان و زمان
كه جهان در شعاع‌هاش، گُم است
گر به دنبال ديدن اويي
عكسش افتاده در «غدير خُ«» است

شيعه، سني‌ترين مذهب‌هاست
زان كه سنت، ملاك هر شيعه‌ست
زين سبب هركه اهل سنت شد
دم ز حيدر زند، اگر شيعه‌ست

سني و شيعه را اگر فرقي‌ست
اندك است آن چنان كه دشنه و تيغ
هر دو در قلب خصم، خواهد شد
تا كه خورشيد، سرزند زستيغ

آفتاب، آفتابِ اسلام است
بر سرِ ي، سرِ حسين (ع) ببين
دين، به تيغ دو تيغه، مديون است
«خيبر» و «خندق» و «حنين» بين

ذوالفقارِ ستيز! مولا
كوفيانه را به قعرِ گور فرست
جوشِ رجّاله‌هاست از شش سو
سيصد و سيزده غيور فرست

همرهانم! برادران! ديري‌ست
دشمنان، در كمين ما هستند
نه به دنبال، شوكت مايند
در پي مسخ دين ما هستند

بين‌ ما، تا شكاف اندازند
فرقه‌ها ساختند، بيهوده
اشتراكات را نهان كردند
چون چراغي كه مي‌زند دوده

روشنايي بجو، كه تاريكي
تيه گمراهي است باور كن
مصطفي، آن كه ماه كامل ماست
هم ستاره علي‌ست، آري چون،

علي (ع) آيينه خداوند است
عشق از او، انعكاس مي‌يابد
نور، بر گِرِد قامتش پيچد
ماهِ من، ناشناس مي‌تابد

ياد كن خلوتِ فقيران را
در شبِ سرِ يثرب و كوفه
گريه‌ها، گريه‌هاي مولاوار
رازها، رازهاي مكشوفه

پرده برداشت حيدر از اسرار
هرچه بود و نبود، با من گفت
غصه‌ها را و زخم‌ها را سرخ
دردها را كبود، با من گفت

بعد از آن صحبت غريبانه
اسمان را بنفش، مي‌بنيم
آخرين مرد، خواهد آمد و من
آسب و تيغ و درفش، مي‌بينم

آخرين مرد، آخرين اميد
آخرين حامي ولايت حق
آخرين گردبادِ نوراني
انتشار عدالت مطلق


* رضا اسماعيلي

اي علي، اي ارتفاعت تا خدا
بي نهايت، بيكران، بي‌انتها

اي علي، اي همسر بانوي اب
جلوه حق، اسم اعظم، نور ناب

اي علي اي خوب، اي تنهاترين
اي ملايك با نگاهت همنشين

اي علي، اي آفتاب حق سرشت
اي قسيم روشني‌هاي بهشت

اي فراتر از تصور، ازخيال
بحر عرفان، آفتاب بي‌زوال

اي تو خورشيد نهان در زير ابر
كوه علم و كوه حلم و كوه صبر

چون تو مردي نيست در اين روزگار
هيچ تيغي نيز، همچون ذوالفقار

جان ما را كن ز عشقت منجلي
اي فدايت جان عالم، يا علي

كاش مي‌كرديم بيعت تا بهار
مي‌شكفتيم از كرامات علي

در بهارستان او گل مي‌شديم
زائر آواز بلبل مي‌شديم

از غدير خم، سبويي مي‌زديم
در صراط عشق، هويي مي‌زديم

زائر كوي تولا مي‌شديم
جرعه نوش عشق مولا مي‌شديم

با نزول سوره سبز غدير
باز مي‌كرديم، بيعت با امير

با علي، آيينه‌دار سرنوشت
وارث بوي خدا، بوي بهشت

شد غدير خم، هلا، اي عاشقان!
مي‌وزد عطر علي از آسمان

چيست تفسير غدير خم؟ علي
عشق را، مولا، عدالت را، ولي

چيست تفسير غدير خم؟ ولا
رستخيز عشق، بيعت با خدا

چيست تفسير غدير خم؟ حريم
رو به روي ما، صراط مستقيم

چيست تفسير غدير خم؟ اميد
مژده رحمت به امت، بوي عيد

چيست آيا اين غدير خم؟ سحر
صبح صادق، نور لبخند ظفر

چيست آيا...؟‌ساقي و ساغر، شراب
اتشي در جان هستي، عشق ناب

چيست آيا... ؟ خنده فتح المبين
روز اكمال رسالت، عيد دين

چيست آيا...؟ سيب سرخي ناگهان
سهم ما از عشق، آري عاشقان

در غدير خم خدا شد منجلي
در دل خورشيدي مولا علي

چيره شد فرمانرواي آفتاب
گشت سهم آفرينش، نور ناب

عشق باريد و زمين آيينه شد
مهرباني وارد هر سينه شد

خاك را بوي نجيب گل گرفت
عالم هستي، تب بلبل گرفت

آسمان شد با زمين همسايه باز
شد زمين مهمانسراي اهل راز

چشم‌ها با نور همبستر شدند
قلب‌ها با هم صميمي‌تر شدند

قبله توحيد، آن جان جهان
روح ايمان ، خاتم پيغمبران

در غديرستان خم، اعجاز كرد
راز معصوم خدا را باز كرد

گفت پيغمبر: ‌علي نور خداست
بعد من، او پيشوا و مقتداست

اي شمايان! امت سبز زمين
در ميان خلق عالم، بهترين

حرف حق اين است و در آن شبهه نيست
هم علي حق است و هم حق با علي‌ست

عشق را در قلب خود دعوت كنيد
با علي،‌نور خدا، بيعت كنيد

اين حقيقت از كسي مستور نيست
جانشين نور، غير از نور نيست

در غدير خم ولايت شد قبول
برد بالا دست مولا را رسول

رفت بالا دست خورشيد غدير
شد امام و متداي ما، امير

عشق، بيعت كرد با نور خدا
شد عدالت، سرور و مولاي ما

نور احمد، برگرفت از رخ نقاب
«آفتاب آمد، دليل آفتاب»

زين بشارت، آسمان خنديد مست
نور باريد و طلسم شب شكست

شد جهان، آيينه باران علي
عالم هستي، چراغان علي

جون علي،‌ آيينه عدل است و داد
دست در دست علي بايد نهاد

چون علي، نور خداي سرمد است
بيعت ما با علي، با احمدست

شد ز عشق حق، وجودش صيقلي
هر كه بيعت كرد، با نور علي

باز دل در كوي مستي گم شده
عالم هستي، غدير خم شده

باز هم مستيم، از جام غدير
باده مي‌نوشيم با نام امير

باز فصل شور و شيدايي شده
در زمين از عشق، غوغايي شده

آمده عيد ولايت، عاشقان
روز اكمال رسالت، عاشقان

در غدير خم، بيا كامل شويم
«ياعلي» گوييم و صاحبدل شويم

«ياعلي» گوييم تا بالا شويم
قطره‌ها، اي قطره‌ها دريا شويم

با علي،‌ نور خدا، بيعت كنيم
عشق را در قلب خود، دعوت كنيم

با علي، هم عهد و هم پيمان شويم
هم زبان و هم دل قرآن شويم

با علي، قرآن ناطق، بوتراب
سوره عصمت، امام آفتاب

چون كه احمد گفت: ‌او نور جلي‌ست
بعد من، اي عاشقان! مولا، علي‌ست


* محمدعلي مجاهدي

چون وجود مقدس ازلي
شاهد دلرباي لم يزلي

وقت پيمان گرفتن از ذرات
با صدايي رسا و بانگ جلي

«اولست بربكم» فرمود
پاسخ آمد از هر طرف كه: بلي

تا بسنجد عيارشان، افرودخت
آتشي در كمال مشتعلي

داد فرمان، روند در آتش
تا جدا گردد اصلي از بدلي

فرقه‌يي ز امر حق تمرد كرد
گشت مطرود حق ز پر حيلي

با شقاوت قرين و مد شد
شد پريشان ز فرط منفعلي

فرقه ديگري در آتش رفت
ز امر يزدان قادر ازلي

نادر شد بهرشان چو خلد برين
كه بود اين سزاي خوش عملي

با سعادت قرين شد و همدم
گشت مقبول حق ز بي خللي

بهر اين فرقه حق عيان فرمود
جلوات نبي و نور ولي

كه منم نور احمد مختار
مهر من نيست غير مهر علي

ناگهان شد عيان در آن وادي
نور مولا علي ز بي حللي

چون به خود آمدند، مي‌گفتند
در حضور خداي لم يزلي

كه: علي دست قادر ازلي‌ست
رشته ما سوا به دست علي‌ست


* نصرالله مرداني

قسم به جان تو اي عشق اي تمامي هست
كه هست هستي ما از خم غدير تو مست

در آن خجسته غدير تو ديد دشمن و دوست
كه آفتاب برد آفتاب بر سر دست

نشان از گوهر آدم نداشت هر كه نبود
به خمسراي ولايت خراب و باده پرست

به باغ خانه تو كوثري بهشتي بود
كه بر ولاي تو دل بسته بود صبح الست

در آن ميانه كه مستي كمال هستي بود
به دور سرمدي‌ات هر كه مست شد پيوست

بساط دوزخيان زمين ز خشم تو سوخت
چو در سپاه ستم برق ذوالفقار تو جست

هنوز اشك تو بر گونه زمان جاري‌ست
ز بس كه آه يتيمان، دل كريم تو خست

ز حجم غربت تو مي‌گريست در خود چاه
از آن به چشمه چشمش هميشه آبي هست

هنوز كوفه كند مويه از غريبي تو
زمانه از غم تنهايي‌ات به گريه نشست

دمي كه خون تو محراب مهر رنگين كرد
دل تمامي آيينه‌ها ز غصه شكست


* مرتضي اميري اسفندقه

صداي كيست چنين دلپذير مي‌آيد؟
كدام چشمه به اين گرمسير مي‌آيد؟

صداي كيست كه اين گونه روشن و گيراست؟
كه بود و كيست كه از اين مسير مي‌آيد؟

چه گفته است مگر جبرييل با احمد؟
صداي كاتب و كلك دبير مي‌آيد

خبر به روشني روز در فضا پيچيد
خبر دهيد:‌كسي دستگير مي‌آيد

كسي بزرگ‌تر از آسمان و هر چه در اوست
به دست‌گيري طفل صغير مي‌آيد

علي به جاي محمد به انتخاب خدا
خبر دهيد: بشيري به نذير مي‌آيد

كسي كه به سختي سوهان، به سختي صخره
كسي كه به نرمي موج حرير مي‌آيد

كسي كه مثل كسي نيست، مثل او تنهاست
كسي شبيه خودش، بي‌نظير مي‌آيد

خبر دهيد كه: دريا به چشمه خواهد ريخت
خر دهيد به ياران: غدير مي‌آيد

به سالكان طريق شرافت و شمشير
خبر دهيد كه از راه، پير مي‌آيد

خبر دهيد به ياران:‌دوباره از بيشه
صداي زنده يك شرزه شير مي‌آيد

خم غدير به دوش از كرانه‌ها، مردي
به آبياري خاك كوير مي‌آيد

كسي دوباره به پاي يتيم مي‌سوزد
كسي دوباره سراغ فقير مي‌ايد

كسي حماسه‌تر از اين حماسه‌هاي سبك
كسي كه مرگ به چشمش حقير مي‌آيد

غدير آمد و من خواب ديده‌ام ديشب
كسي سراغ من گوشه گير مي‌آيد

كسي به كلبه شاعر، به كلبه درويش
به ديده بوسي عيد غدير مي‌آيد

شبيه چشمه كسي جاري و تبپنده، كسي
شبيه آينه روشن ضمير مي‌آيد

علي (ع) هميشه بزرگ است در تمام فصول
امير عشق هميشه امير مي‌آيد

به سربلندي او هر كه معترف نشود
به هر كجا كه رود سر به زير مي‌آيد

شبيه آيه قرآن نمي‌توان آورد
كجا شبيه به اين مرد، گير مي‌آيد؟

مگر نديده‌اي آن اتفاق روشن را؟
به اين محله خبرها چه دير مي‌آيد!

بيا كه منكر مولا اگر چه آزاد است
به عرصه گاه قيامت اسير مي‌آيد

بيا كه منكر مولا اگر چه پخته، ولي
هنوز از دهنش بوي شير مي‌آيد

علي هميشه بزرگ است در تمام فصول
امير عشق هميشه امير مي‌آيد...


* ابوالقاسم حسينجاني

آسمان، سرپناه مولا بود
و زمين، كارگاه مولا بود

عاشقي، پابه‌پاي او مي‌رفت
چشم نرگس، نگاه مولا بود

هرچه مي‌كرد، دلبري مي‌كرد
مهرباني، سپاه مولا بود

عدل و آزادگي، كه گم مي‌شد
چشم مردم، به راه مولا بود

روز، هر چيز داشت؛ از او داشت
و شبان، شاهراه مولا بود

روز و شب را، به كار، وا مي‌داشت:
اين، سپيد و سياه مولا بود!
آب، از الغدير، برمي‌داشت
مَشربي، كه گواه مولا بود

كوفه، هرچند هم، كه بد مي‌كرد
باز هم، در پناه مولا بود!

پدر خاك بود و، خاكي بود
بي‌گناهي، گناهِ مولا بود!


* محمود اكرامي

به آتش مي‌كشم آخر زبان سربه‌زيرم را
به توفان مي‌سپارم اسمان‌هاي اسيرم را

منم من، گردبادي خسته‌ام، زنداني خويشم
بگيريد آي مردم دست‌‌هاي ناگزيرم را

تمام عمر باقي مانده‌اش را گريه خواهد كرد
اگر توفان بخواند خنده‌هاي دور و ديرم را

درختان گردبادي رو به خورشيدند، از آن دم
كه خواندم در مسير باد، اندوه غديرم را

شبي اندوه تابان علي (ع) از چاه بيرون شد
شبي سيراب ديدم جان سر تا پا كويرم را

به نقل از رجا نیوز


تعداد بازديد : 4401
شنبه 21 آبان 1390 ساعت: 19:02
نویسنده:
نظرات(0)
عید غدیر مژدة جان پرورد آورد

عید غدیر مژدة جان پرورد آورد

یعنی خبر ز سلطنت حیدر آورد

فرمانروا بهر دو سرا شد بحق علی

فرخنده تر ازین خبر دیگر آورد

سلطان نامدار علی آنکه کردگار

از عدل خودخود خود مظهر آورد

در پیکر مقدس اسلام جان دمد

از بهر عارفان جهان سرور آورد

دینرا کمال نیست مگر با ولای

او جبریل این پیام خوش از داور آورد

برخیز ای پیامبر، پیغام ما بگوی

خواهی اگر درخت نبوت برآورد

فرخنده آن زمان که در اجرای امر حق

پیغمبر از جهاز شتر منبر آورد

آورده بود مژدة بسیار از خدای

میخواست مژده ای زهمه بهتر آورد

خورشید را بدست برآورده آسمان

لبریز شوق نغمة شادی برآورد

مولی علی است جان دو عالم فدای او

مانند وی خدای کرا رهبر آورد؟

آورد پیش خلق علی را براستی

خوشتر از او دلیل چه پیغمبر آورد

باور نمیکنم که زدریای معرفت

غواص عشق بهتر ازین گوهر آورد

روشن شود دل همه عالم هرآینه

اینگونه آینه اگر اسکندر آورد

هرکس که حق او نشناسد زجاهلی

هم جهل را خدای بر او کیفر آورد

وانکو دم از ولای علی زد براستی

همراه خویش در دو سرا یاور آورد

دکتر ناظرزاده کرمانی


تعداد بازديد : 305
شنبه 21 آبان 1390 ساعت: 18:58
نویسنده:
نظرات(0)
صبح سعادت دميد عيد ولايت رسيد

صبح سعادت دميد عيد ولايت رسيد

فيض ازل يار شد نوبت دولت رسيد

در خم گيسوى يار، بود دلى بى قرار

بعد بسى انتظار، مژده رحمت رسيد

درگه رحمت گشود ظلمت غم را زدود

سنبل تر وانمود لمعه طلعت رسيد

شعشعه نور شه داد به عالم ضيا

آتش آذر فسرد رشحه خلعت رسيد

از كرمش بر گدا داد مى جان فزا

گفت بخور زين هلا كز خم جنت رسيد

روى به گلزار كن پشت به اغيار كن

دوره شدت گذشت نوبت راحت رسيد

خيز و بزن الصلا بر در هر پارسا

باده شدستى حلال حكم حقيقت رسيد

بَهر شه انما خواند رسول خدا

آيه «اكملت لك» كز سوى عزت رسيد

وقت رجوع نبى، از سفر مكه شد

منزل خم را ز حق حكم امامت رسيد

شه ز جهاز شتر كرد به پا منبرى

و ز قدم شه بر آن عز و شرافت رسيد

دست على برگرفت برد به بالاى سر

تا به همه مردمان ديدن طلعت رسيد

گفت: اَيا مردمان آمده بلّغ ز حق

چون تو رسولى بگو وقت وصايت رسيد

گشته على ولى، بر همگى پيشوا

از پى اكمال دين امر عنايت رسيد

نور على جلوه گر بر همه جنّ و بشر

طاعت او مستقر بهر عبادت رسيد

مژده به اهل وفا حبّ شه قل كفى

از كرم ذوالمنن بر همه منت رسيد

خاصه بر آن سالكان در ره شه رهروان

كز كرم شير حق لطف و عنايت رسيد

هر كه جمالش بديد مِهر رُخش برگزيد

باده خلّت كشيد بر سر عزّت رسيد

(حالى اردبيلى)


تعداد بازديد : 353
شنبه 21 آبان 1390 ساعت: 18:55
نویسنده:
نظرات(0)
ای تو جان نوبهاران، خوش رسیدی، خوش رسیدی!
به مناسبت عید غدیر
ای تو جان نوبهاران، خوش رسیدی، خوش رسیدی!
ای تو شور آبشاران، خوش رسیدی، خوش رسیدی!
ای شراب آسمانی، ای طلوع مهربانی
با تو شد خورشید خندان، خوش رسیدی، خوش رسیدی!


تعداد بازديد : 419
شنبه 21 آبان 1390 ساعت: 1:33
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
ليست صفحات
تعداد صفحات : 1347
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف