ولادت حضرت رقیه (س)

ولادت حضرت رقیه (س)

ولادت حضرت رقیه (س)

ولادت حضرت رقیه (س)

ولادت حضرت رقیه (س)
ولادت حضرت رقیه (س)
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
حضرت رقیه(س)-ولادت ای رونق فصل بهار أُمِّ إِسحاق ای دلخوشی روزگار أُمِّ إِسحاق تو فرق داری با همه �

حضرت رقیه(س)-ولادت

 

ای رونق فصل بهار أُمِّ إِسحاق

ای دلخوشی روزگار أُمِّ إِسحاق

تو فرق داری با همه ، از دار دنیا

تنها تویی دار و ندار أُمِّ إِسحاق

تو به حیات مادر خود جلوه دادی

ای روشنی شام تار أُمِّ إِسحاق

گویا خدیجه فاطمه آورده از نو

بالا گرفته کار و بار أُمِّ إِسحاق

امشب ملائک به تماشایت نشستند

امشب که هستی در کنار أُمِّ إِسحاق

در چشمهای تو نجابت خانه کرده

ای سوگلی باوقار أُمِّ إِسحاق

دختر به خوبی تو این دنیا ندارد

غمخوار بابا ! خانه دار أُمِّ إِسحاق

نورٌ علی نورٌ علی نوری یقینا

خورشید زاده ! شاهکار أُمِّ إِسحاق

بی شک به دنبال کمالات است اگر که

بوسه به دستت زد هماره أُمِّ إِسحاق

در دامنش خاتون محشر پروریده

صدها درود حق نثار أُمِّ إِسحاق

کل میکشم امشب به یمن مقدم تو

کف میزنم به افتخار أُمِّ إِسحاق

عطر خوش قنداقه ات می آید از راه

با یاد تو مستم تَوَکَّلتُ عَلَی الله

خورشید روی بام دنیای حسینی

فرزانه ای و ماه شب های حسینی

باباست محو حُسن سیمای تو بانو

یا اینکه تو گرم تماشای حسینی

سر تا به پا آیینه ی مادربزرگی

هانیه ، حسنا ، زهره ، زهرای حسینی

ای أَشبَهُ النّاسِ به زهرا بین فامیل

محبوبه ی محجوب و زیبای حسینی

إِنسیه ای اما شبیه به فرشته

باید صدایت کرد "حورای حسینی"

با مادری هایی که کردی میتوان گفت

در کودکی أم أبیهای حسینی

عالم فدای طرز بابا گفتن تو

شیرین زبان! یک عمر رؤیای حسینی

دل میبرد چادر نمازت از ملائك

مأموم شبهای مصلای حسینی

تو عصمت اللهی شبیه عمه هایت

پیداست در خوی تو تقوای حسینی

بابا از این لحظه دو تا غمخوار دارد

تو زینب کبری نه صغرای حسینی

حبل المتین از ریشه های چادر توست

تو گرمی بازار فردای حسینی

ای آبرو بر خلق داده ! خیر مقدم

ارباب زاده ! شاهزاده ! خیرمقدم

روحی لطیف آکنده از احساس داری

 قلبی شکننده ، دلی حساس داری

سیب دو نیم فاطمه هستی و حتما

در هر نفس هایت شمیم یاس داری

جز حق برای هیچ کس کاری نکردی

مانند زهرا مادرت اخلاص داری

لطف زیاد تو به بابا رفته انگار

بنده نوازی و نگاهی خاص داری

گرم است پشت تو به کوه انگار بانو

تا تکیه ای بر شانه ی عباس داری

ما رعیتی ساده در این دربار هستیم

خاتون ! نگاهی به عوام الناس داری ؟

جودِ حسن ، مهرِ علی ، احسانِ زهرا

در تو نهفته ، بی گمان "میراث داری"

آیینه دار نور ناب پنج تن تو

زهرا ، حسین و مرتضی ، احمد ، حسن تو

از عزم جزم ات دشمن احساس خطر کرد

گوش فلک را هم رجزهای تو کر کرد

آنقدر ای بانو بزرگی که برایت

هجده سر بر روی نی سینه سپر کرد

محکم قدم برداشتی عالم به هم ریخت

پس همنشینی با عمو در تو اثر کرد

شمشیر دشمن پیش تو از کار افتاد

با شیوه ی ترفند تو کلی ضرر کرد

با ناله ات طوری به مسجد حمله بردی

گویا دوباره فاطمه چادر به سر کرد ...

با همت ات چیزی نماند از آل فتنه

هشیاری تو شام را زیر و زبر کرد

تاریخ بعد از این نخواهد دید قطعا

کاری که خشمت با بساط زور و زر کرد

تا حرمله را از نفس انداخت آهت

نفرین تو شمر و سنان را دربه در کرد

تو مغز بادام امیر لافتایی

آوازه ات امروز عالم را خبر کرد

با گرد و خاک چادرت محشر به پا شد

کرببلا با همت تو کربلا شد

یا خود بخشکان ریشه ی جور و ستم را

یا که به من بسپار شمشیر دو دم را

"هَیهاتْ مِنَّ الذِّلّه" ام معنی اش این است

از کودکی نذر غمت کردم سرم را

گلدسته هایت روی چشمم جای دارند

دلواپسم این بارگاه محترم را

قربانی راهت شدن مرزی ندارد

مهرت کشانده هم عرب را هم عجم را

عشق حرم ، شوق شهادت جمع کرده

در صحن تو افغانیان با جنم را

اهل امان نامه نه ، عباس تو هستم

از من پذیرا باش دستان قلم را

من إرباً أربا هم شوم روزی به دشمن

هرگز نخواهم داد کاشی حرم را

یک صبح جمعه منتقم می آید از راه

در دست مهدی میدهد رهبر علم را

قطعا نه تنها شهر خان طومان که آن روز

آزاد خواهد کرد مولا "قدس" هم را

بر هر ستون "مسجد ألاقصی "نویسم

با اذن او شعر شریف محتشم را

باز این چه شورش است که در خلق عالم است ...

 

علیرضا خاکساری


تعداد بازديد : 161
شنبه 08 خرداد 1395 ساعت: 8:50
نویسنده:
نظرات(1)
حضرت رقیه(س)-ولادت به روى پر جبرئیل آرمیده همانكه دلم را به مستى كشیده فرشته بیا در زمین بار دیگر �

حضرت رقیه(س)-ولادت

 

به روى پر جبرئیل آرمیده

همانكه دلم را به مستى كشیده

فرشته بیا در زمین بار دیگر

ببین كودكى هاى زهرا رسیده

عجب سیب سرخ قشنگى خداوند

براى خود سیب سرخ آفریده

گمان مى كنم اینكه مانند زهرا

فداها ابوها ز بابا شنیده

همانكه به پاكى بود شهره آمد

به دامان خورشیدمان زهره آمد

پدر، عاشق بوى پیراهنش بود

و گرم طواف ضریح تنش بود

میان همه خانواده یكى هم

همیشه خراب عمو گفتنش بود

سحرها سرش روى دامان بابا

شبى هم پدر بر روى دامنش بود

شبى كه رد ریسمان هاى این راه

به جامانده بر بازو و گردنش بود

همان شب كه از گریه او بى رمق شد

و یك مرتبه روبرو با طبق شد

سلام آنكه بى تو دلم وا نمى شد

كویر زمین مثل دریا نمى شد

اگركه نمى آمدى تا همیشه

كسى مثل تو شكل زهرا نمى شد

به غیر از تو و عمه زانوى سقا

براى كس دیگرى تا نمى شد

تو در كربلا تشنه،بى آب بابا

ولى آب هم بود بابا نمى شد

چه شد در میان بیابان بماند

چه بهتر كه این راز پنهان بماند

مسیح از نگاه تو درمان گرفته

به یمن تو درشهر باران گرفته

براى سفر تا خدا بار دیگر

نخ چادرت را سلیمان گرفته

نگاه شما مى برد سمت دریا

كسى را كه راه بیابان گرفته

تو مانند زهرا تو بانوى آبى

تو هم بازى طفل ناز ربابى

شبى كه بهارنگاهت خزان شد

زمان وداع تو با كاروان شد

زمین خوردى از ناقه،دربرهه اى كم

تمام تنت پاره اى استخوان شد

تو دیدى كه قران برنیزه رفته

ورق در ورق خیزران خیزران شد

تو دیدى كه بر نیزه مى رفت بابا

و انگشترش قسمت ساربان شد

خلاصه ترك خورد بغض گلویت

پدر آمد اما بدون عمویت

 

علی زمانیان


تعداد بازديد : 131
جمعه 07 خرداد 1395 ساعت: 10:39
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت رقیه(س)-ولادت امشب حسین سر زده نوری به خانه اش ماهی كه سر گذاشته بر روی شانه اش عشقش، بهانه اش�

حضرت رقیه(س)-ولادت

 

امشب حسین سر زده نوری به خانه اش

ماهی كه سر گذاشته بر روی شانه اش

عشقش، بهانه اش، نفس عاشقانه اش

مینازد او چقدر به این نازدانه اش

امشب شكفته است به بستان گل حسین

جانم فدای نغمه ات ای بلبل حسین

با یك نگاه لطف تو چیزی محال نیست

این اعتقاد ماست به قرآن خیال نیست

باب الحوائجی و برایت مثال نیست

این خانمی كه دیده ام عمرش سه سال نیست

عمری نمی شود بگذاریم نور را

وا كرده ای چقدر گره های كور را

 

محمد رسولی


تعداد بازديد : 113
جمعه 07 خرداد 1395 ساعت: 10:38
نویسنده:
نظرات(0)
حسّی از عشق فراتر متولّد شده است نور در قالب اَختر متولد شده است جبرئیل آیه ی تطهیر نخواند عجب است

حسّی از عشق فراتر متولّد شده است

نور در قالب اَختر متولد شده است

جبرئیل آیه ی تطهیر نخواند عجب است

ماه بانوی مُطهّر متولّد شده است

گفت ارباب پس از بوسه زدن بر دهنش

طفل نَه ، قند مکرّر متولّد شده است

فاطمه آمده از سلسله ی فاطمیون

کوثر از تیره ی کوثر متولّد شده است

می شود از حرکات و سکناتش فهمید

عشق عبّاس دلاور متولّد شده است

آخرین” فاطمه سادات ” حسین آباد است

این که در خانه ی دلبر متولّد شده است

بی سبب نیست اگر حیدریون سرمستند

نوه ی حضرت حیدر متولّد شده است

دختر زینت دوش نبی آمد ، یعنی

زینت دوش برادر متولّد شده است

عطر مادر شده از هر نفسش ، استشمام

گر چه در کِسْوت خواهر متولّد شده است

أمّ اسحاق تو رفتی ولی از دامانت

غنچه ای ناز و مُعطّر متولّد شده است

توأمان است غم و شادی امروز حسین

همسرش رفته و دختر متولّد شده است

تا که آماده ی جُنباندن گهواره شود

زودتر از علی اصغر متولّد شده است

کوچ او مثل پرستوست ، غریبانه و تلخ

گر چه مانند کبوتر متولّد شده است

بعداً از ” أَیتمنی ” گفتن او می فهمیم

خبره ی روضه ی منبر متولّد شده است

محمد قاسمی


تعداد بازديد : 159
پنجشنبه 06 خرداد 1395 ساعت: 16:30
نویسنده:
نظرات(0)
بام هایند و کبوترهایشان بال ها و قیمت پرهایشان بیشتر شادند آقاهای ما وقت خوشحالی نوکرهایشان منت گه

بام هایند و کبوترهایشان
بال ها و قیمت پرهایشان
بیشتر شادند آقاهای ما
وقت خوشحالی نوکرهایشان

منت گهواره ای را میکشند
عرشیان با سجده سرهایشان
برکت خانه است دختر داشتن
گفته اند این را پیمبرهایشان
بیشتر از اهل خانه میخرند
این پدرها ناز دخترهایشان
بین دخترها پدر ها دیده اند
در یکی رخسار مادرهایشان
دختر شاه اند عمو قربانشان
میدهد مژده به خواهرهایشان. ..
.

دختری آمد سراپا فاطمه
این رقیه خانم است یا فاطمه؟
.

در اصالت کیست طاها اینچنین؟
در جلالت کیست زهرا اینچنین؟
جلوه ای حیدر . نمایی ذوالفقار
مرتضا را کیست معنا اینچنین
دختر اینقدر آیینه شدن
جلوه شد زینب شدن را اینچنین
با همین چادر نماز کوچکش
ناز دارد پیش بابا اینچنین
بعد زهرا و پیمبر کس ندید
دختری ام ابیها اینچنین
با عمو انسی که دارد دیدنی است
کس نشد دلبر به سقا اینچنین
بین فرزندان اربابم فقط
او حرم دارد مجزا اینچنین
.

کهکشان عشق را دنباله است
این سه ساله عین هجده ساله است
.

یا رقیه گفتم و بهتر شدم
با رقیه آمدم نوکر شدم
در حقیقت روضه هایش کیمیا ست
خاک بودم تیره بودم زر شدم
من شب سوم پرستم تا ابد
سومین شب بود دیده تر شدم
سرنوشتم را چه دیدی شایدم
با رقیه وارد محشر شدم
کاش میشد در دفاع از مرقدت
مادرم میدید که بی سر شدم
یک عروسک نذر خانم کرده ام
هر زمان که سایل این در شدم
دختر ارباب دستم را گرفت
یا رقیه گفتم و بهتر شدم
.

بهتر از این نیست مارا میخرد
نوکران را پیش بابا می برد
.

او نمازی عارفانه بود و بس
لیله القدری یگانه بود و بس
از همان اول که آمد ناز داشت
از ولادت ناردانه بود و بس
بر زمین هرگز نیامد پای او
او همیشه روی شانه بود و بس
لایق خوابیدنش گهواره نیست
روی دست اهل خانه بود و بس
تا عمو دارد نبیند آفتاب
سایبانش بی کرانه بود و بس
از همان اول که آمد زینت اش
گوشواری دخترانه بود و بس
او به ویرانه پرش عادت نداشت
او که مرغ آشیانه بود و بس
.

آبله چسبید زیر پای او
گمشده دیگر عروسکهای او

محمد جواد پرچمی


تعداد بازديد : 101
پنجشنبه 06 خرداد 1395 ساعت: 16:30
نویسنده:
نظرات(0)
مثل شکوفه رایحه ای دلفریب داشت* گل برگهای روشنِ او بویِ سیب داشت چون روز چشمه ی دریای نور بود گُل بو�

مثل شکوفه رایحه ای دلفریب داشت*
گل برگهای روشنِ او بویِ سیب داشت

چون روز چشمه ی دریای نور بود
گُل بود اگر گُلِ زهرای نور بود

یاسی سپید در شبِ عاشق شکفته بود
یاسی که در حریر شقایق شکفته بود

آرام زیر بارش مهتاب خنده کرد
آری به رویِ حضرتِ ارباب خنده کرد

اما نسیم جرئت بوییدنش نداشت
حتی فرشته رخصت بوسیدنش نداشت

تنها نه خیره چشم سماوات مانده بود
چشم حسین بر رخِ گُل مات مانده بود

جانی دوباره با نفسش باغبان گرفت
از شوق از طراوت رویش زبان گرفت

زینب بیا و اوجِ عنایات را ببین
در این قمات مادر سادات را ببین

روح بلند عشق به محراب کوچک است
انگار عکس فاطمه در قاب کوچک است

آئینه ی تمامِ تمنای من رسید
دختر نگو که ام ابیهای من رسید

گرچه دل از تمامیِ آلِ عبا گرفت
آخر به رویِ شانه ی عباس جا گرفت

اما هزار حیف خزان شد بهارِ عشق
بگذشت چون نسیمِ سحر روزگاِر عشق

دردانه ای که شبنمِ گُل نوش کرده بود
او را عمو به دوش قلم دوش کرده بود

در گوشه ای خرابه نشین گشت ای دریغ
با تازیانه نقشِ زمین گشت ای دریغ

ویرانه پُر زِ بویِ طعام و شراب بود
خیلی گرسنه بود و یتیمانه خواب بود

بابا برای او گُل و پروانه می کشید
بر گیسوان گُل زده اش شانه می کشید

اما زِ خوابِ ناز پرید و پدر نداشت
زلفی برای شانه کشیدن به سر نداشت


حسن لطفی


تعداد بازديد : 112
پنجشنبه 06 خرداد 1395 ساعت: 16:27
نویسنده:
نظرات(0)
خلق کرده حق به پاس ناز تو احساس را در نگاه دیگران کردی تداعی یاس را اوج احساساتی و دارم یقین در خلقت�

خلق کرده حق به پاس ناز تو احساس را
در نگاه دیگران کردی تداعی یاس را

اوج احساساتی و دارم یقین در خلقتت
خرج کرده حضرت رب واژه وسواس را

 

نازهای دخترانه داری و با خنده ات
میتوانی بر سر ذوق آوری عباس را

فاطمه در قاب کوچک بودی و زینب شدی
برده ای در قعر حیرت فکر خلق الناس را

طرز رفتار پدر با تو به ما اثبات کرد
بسته ای از پشت دست آدم حساس را

برق زد تا چشمت از شوق ملاقات حسین
از نوا انداخت بی شک ارزش الماس را

دوش عباس است جایت مطمئنا که عمو
ثبت کرده پای تو این جایگاه خاص را

صبر را بیچاره کردی شام را ویرانه تر
بر زمین کوبانده ای قوم خدانشناس را

از حجاب و صورت وقد خم تو روشن است
حمل کردی با خود از صدیقه این میراث را

علی اکبر نازک کار


تعداد بازديد : 83
چهارشنبه 05 خرداد 1395 ساعت: 18:47
نویسنده:
نظرات(0)
سرمشقِ صبر ، صبرِ جمیل رقیّه است همواره دست عشق ، دخیلِ رقیّه است مثل عموش ، مَنسب باب الحوائجی در ب

سرمشقِ صبر ، صبرِ جمیل رقیّه است
همواره دست عشق ، دخیلِ رقیّه است

مثل عموش ، مَنسب باب الحوائجی
در باب قُرب ، اَجر جزیل رقیّه است

دیدیم پادشاه ستمکار شهر شام
هنگام جنگ نرم ، ذلیل رقیّه است

با منکرِ رقیّه به محشر طرفْ حساب
بالله قسم، خدایِ جلیل رقیّه است

حاتم که از چهل درِ خانه ، کرم کند
از روی عجز ، اِبنِ سَبیل رقیّه است

آبی که اهل شام بلا غرق شد در آن
در کنج چشم ، جاریِ نیل رقیّه است

بااینکه بیشتر شده قربانیِ حسین
این اشک چشم ، گاه ، قتیل رقیّه است

باید کفالت دو جهان را به او دهند
بنتُ الاسد چرا که کفیل رقیّه است

پرونده های حاجت ما، اولویّتش
با شیرخوار شاه ، وکیل رقیّه است

از رفتن حسین به مقتل که بگذریم
داغِ بزرگِ قلبِ عقیله ، رقیّه است


محمّدقاسمی


تعداد بازديد : 95
چهارشنبه 05 خرداد 1395 ساعت: 18:46
نویسنده:
نظرات(0)
دلم از عشق در به در شده است شب تنهایی ام سحر شده است می پرم تا مدینه بی پروا نوبت این شکسته پر شده ا�

دلم از عشق در به در شده است

شب تنهایی ام سحر شده است

 می پرم تا مدینه بی پروا

نوبت این شکسته پر شده است

 شعله های قدیمی یک عشق

در وجودم چه بیشتر شده است

 خبر آمد – که آمده از راه

آنکه بر عشق برگ و بر شده است

 ملکی می دهد ندا که “حسین”

مژده این بار هم پدر شده است

 صحن خشک دو چشمم امشب با

قدم نو رسیده تر شده است

 

 دختری که قرار سینه ی ماست

حرمش مکه و مدینه ی ماست

 

دل ما و دل صنوبری ات

سر ما و سریر سروری ات

 

با دو دستت بیا هوایم کن

آرزویم شده کبوتری ات

 پری خانه ی امام حسین

دست ما و عطای کوثری ات

 زلف ما از ازل گره خورده

به سر گوشه ای ز روسری ات

 به در خانه ات گدا هستم

شده شغلم همیشه نوکری ات

 چِقَدَر شکل فاطمه هستی

به فدای نگاه مادری ات

 

 آسمان پای مقدمت پا شد

با قدومت مدینه غوغا شد

 

 هردو چشمت همیشه شیداتر

هر یکی از یکیست دریاتر

 کسی مانند تو نیامده است

مثل خالق همیشه یکتاتر

 اوج فهمت فراتر از درک است

از عروج خیال بالاتر

 از تو گفتن چه کار دشواریست

واژه در واژه ات معماتر

 بوده ارباب صاحب فرزند

تو رسیدی شده است باباتر

 تو رسیدی و با وجودت شد

خانه اش از بهشت زیباتر

 

از زبانت “پدر” شنیدنی است

چه قدر ناز تو خریدنی است

 

 چشم خود را همین که وا کردی

همه جا را پر از صفا کردی

 با همین سن کوچکت کار

حضرت خضر و نوح را کردی

 غیر تو پرده دار عشق نبود

سر عشق را تو بر ملا کردی

 با حضورت دل از همه بردی

همه را مست و مبتلا کردی

 جای گریه “حسین” میگفتی

بعد از آن عمه را صدا کردی

 لحظه ای بعد روی دوش عمو

تو خودت را چه خوب جا کردی

 

نذر تو یک سبد شکوفه و یاس

شده هم بازی ات عمو “عباس”

 

رونق بزم عرشیان شده ای

حسرت اهل آسمان شده ای

 در زلال نگاه این دنیا

رود جاری و بیکران شده ای

 بانوی من درست می بینم ؟

چه شده این همه کمان شده ای؟

 کاش می مُردم و نمی دیدم

هدف سنگ شامیان شده ای

 سر بازار خنده می کردند

خسته از دست این و آن شده ای

طلب مرگ می کنی از بس

دست و پا گیر کاروان شده ای

 کنج ویرانه پر زدی رفتی

بوسه بر زخم سر زدی رفتی

 

 محمد حسن بیات لو


تعداد بازديد : 73
چهارشنبه 05 خرداد 1395 ساعت: 18:46
نویسنده:
نظرات(0)
مثل هرشب که باده میخواهیم آمدیم و زیاده میخواهیم جام خالی و دست خالی تر گرچه از ما نمی ستاند زر م

مثل هرشب که باده میخواهیم

آمدیم و زیاده میخواهیم

جام خالی و دست خالی تر

گرچه از ما نمی ستاند زر

می دهم جان برای باده ی او

سجده آرم به پای باده ی او

درِ میخانه حاجتی داریم

ساقی با کرامتی داریم

أن قریب است مستمان بکنند

ای خوشا زیر دستمان بکنند

ساقی ما ز بس جوانمرد است

بین این بزم کاتبم کرده است

روح تازه به هست من دادند

قلم عشق دست من دادند

تا دم مرگ میزنم فریاد

هر که ساقیست خانه اش آباد

مینویسم چقدر با عشق است

ساقی نازدانه را عشق است

بس که مِی خورده این قلم با من

دفترم گشته است تَردامن

با قلم خوش به حالمان باشد

رقص مستی حلالمان باشد

مست مستیم عالمی داریم

عهد و پیمان محکمی داریم

عهد بستیم تا که جانی هست

جوهری هست و زندگانی هست

از خُم هیچ کس سبو نزنیم

جز سه ساله به غیر رو نزنیم

مدد از آن سه ساله می جویم

بسم ربِّ الرّقیه میگویم

آتش عشق را به پا کردم

به خداوند اقتدا کردم

اول کار یا علی مددی

یل کرار یا علی مددی

پا نهادم به راه بسم الله

با توسل به شاه بسم الله

عشق جانانه میکنم امشب

مدح دردانه میکنم امشب

تا ابد هم از او دمادم خواند

مدح او ناتمام خواهد ماند

دل پاکش شدید بابایست

خنده هایش عجیب زهرایست

می برد او دل ملائکه را

تکیه داده به تاج و تخت خدا

بخدا که تمام ایمان است

عاشق او فقط مسلمان است

معنی واژه ی مسلمانیست

غیر از این هر که گفته نادانیست

یک تنه کرده کار صدها مرد

با همان سن کم بزرگی کرد

زنده اسلام از قیامش شد

سند ملک دین به نامش شد

خود امام و امامه اش زینب

مهر و امضای نامه اش زینب

دارد او سلطه بر قلمروء عشق

کعبه در سجده است رو به دمشق️

 

در کمالات و رتبه بی همتا

مستمند نگاه او موسی

معنیِ کاملی ز اعجاز است

دم عیسایی اش نبی ساز است

موج عشق است در دل دریاش

میچکد عصمت از قد و بالاش

روزیِ انبیا ز کیسهء اوست

هرچه از دوست میرسد نیکوست

ز عنایات ذات رحمانی

هرکه را داده است عنوانی

به یکی ربنای عرفانی

به یکی خاتم سلیمانی

به یکی داده چشم بارانی

به یکی سجده های طولانی

به یکی باده های روحانی

به یکی مستی دعا خوانی

به یکی شور و شوق ربانی

به یکی آنچه را نمیدانی

چشم یعقوب هم چراغانی

زانکه یوسف شدست کنعانی

به یکی داده ملک و انگشتر

به خلیل خدا سپرده تبر

داده ایوب را صبوری تا

بشناسد جناب زینب را

نوح اگر شد ز خشم طوفان رد

از عنایات این سه ساله بود

با توسل به دامنش عیسی

دیدهء کور را کند بینا

صالح از لطف لیلیِ افسون

شتر از کوه میکشد بیرون

بهر اینان کمک ز غیب رسد

گر که گویند یا رقیه مدد

تا که گویند یا رقیه مدد

تازه اعجازشان عیان گردد

میشود اژدها عصای کلیم

میشود نور نار ابراهیم

میشود چاک سینهء صد نیل

میشود حفظ خون اسماعیل

میشود سوی منزلش راهی

حضرت یونس از دل ماهی

میشود شاه آن فتادهء چاه

گر که گیرد مدد ز دختر شاه

شهر کنعان مریض او گردد

صد زلیخا کنیز او گردد

قلهء باور است این دختر

ثانیِ کوثر است این دختر

زینت خانوادهء حیدر

به به از این نوادهء حیدر

ایها الناس مست و مجنونم

سگ کوی رقیه خاتونم

سگ او هستم و سرم بالاست

این خودش آرزوی خیلی هاست

تا قیامت به زیر دینم من

بندهء دختر حسینم من

سر من بهر یار خواهد رفت

بی گمان روی دار خواهد رفت

ای خوش آن دم که میروم از دست

عاقبت میشوم رقیه پرست

همه اوصاف رب از او بارد

به خدا که پرستشم دارد

ای کسانی که فکر توحیدید!

در وجودش به جز خدا دیدید؟

در وجودش نبی هویدا نیست؟

او خودش مصطفاست! پیدا نیست؟

مخزن وحی سینه اش نبویست

شهر علم و مدینه اش نبویست

اهل دین مظهر عدالت اوست

نقشِ بر خاتم امامت اوست

اول و آخر است مثل علی

بغض او هم شر است مثل علی

منکرانش به جهل میمیرند

از معاویه مزد میگیرند

چه بود عالم و چه دشمن و دوست

بد به حال کسی که منکر اوست

عالمه ، فاضله ، مفهمه بود

المثنای نور فاطمه بود

صاحب سیره و مرام حسن

در کرامات هم مقام حسن

با خدا و حسین هم خون است

باب حاجات زینبیون است

شده گسترده سفرهء بذلش

جان فدای عمو ابالفضلش

چه بگویم من از فضیلت او

خارِقُ العاده است مثل عمو

دل به عشق برادرش داده

به سلوک امام سجاده

رحمت الله ماست کوچک نیست

وجناتش شبیه کودک نیست

جای بازی نماز میخواند

با چه نازی نماز میخواند

شد مکبّر ز عرش اصرافیل

اقتدا میکند به او جبریل

مثل زهرا چقدر قامت بست

این عبادات ارث فاطمه است

او مُبرّا بُود ز نقص و نیاز

شده تکبیرش آبروی نماز

میکند با هزار عشوه أدا

حمد و توحید رکعتینش را

کاش ماهم مقربش بشویم

شامل وِتر هر شبش بشویم

حب او پیر دِیْر میسازد

عاقبتهای خیر میسازد

 

در جهان عدل و داد میخواهید؟

شافعی در معاد میخواهید؟

پس بگیرید دامن او را

تا مُجزّا شوید روز جزا

در قیامت خودش همه کارست

به گمانم که زجر بیچارست

نکند زجر را ببخشد او!!!

ای که لعنت به این سگ ترسو

کودک نیمه جان زدن دارد؟

بچهء ناتوان زدن دارد؟

به امام زمان عاشورا

روضه ام تا که میرسد اینجا

آه سینه نهفته میماند

حرفهایم نگفته میماند

میکنم دست و پای خود را گم

به خدای رقیه(س) ای مردم

کودکان از هوار میترسند

از بیابان تار میترسند

هرکجا صحبت از بیابان است

حرف اصلی تب مغیلان است

میبُرد ، زخم میکند گاهی

آنچنان که نمیکشی آهی

نفست را عجیب میگیرد

دام صحرا غریب میگیرد

تازه این خار اول کار است

ماجراهای بعد دشوار است

آه از داغ تازیانهء هرز

آه از سردیِ شب و تب و لرز

خون بریزید روضه مکشوفست

بعد ازین نوبت غم کوفست

کاش میشد فقط نویسم آه

آه از مجلس عبیدالله

جان گداز است روضه جان بدهید

خودتان را به او ‌نشان بدهید

بدنش ناتوان شده اما

قامت او کمان شده اما

گرچه باران زخم میبارد

دشمنش گرچه عبدِوُد دارد

نسب از حیدر اُحُد دارد

شام و کوفه که جای خود دارد

عالمی زیر پاش میلرزید

از نگاهش یزید میترسید

من بمیرم که ناخوشش کردند

مردم شام دِق کشش کردند

خیری از شامیان ندید این طفل

بسکه زخم زبان شنید این طفل

اهل این شهر شوم صد رنگند

عاشق پرت کردن سنگند

قدم اولش هدف گیریست

بی اهمیت است دشمن کیست!

چه سه ساله چه مرد رویین تن

به هدف میزنند معمولن

رو سیاهی به شام مانده هنوز

نیمی از انتقام مانده هنوز

حضرت آفتاب می آید

پسر بوتراب می آید

با همین سوز و آه و گریه خوشم

سالیانیست با رقیه(س) خوشم

در دلم عشق جُستُجو کردم

صد و ده بیت نذر او کردم

 

 عماد بهرامی


تعداد بازديد : 153
چهارشنبه 05 خرداد 1395 ساعت: 18:45
نویسنده:
نظرات(0)
مدح و روضه حضرت رقیه در زیر پایت منزلم را آفریدی دل را فقیر روی ماهت برگزیدی اصلاً برای مقدمت، سر قا

مدح و روضه حضرت رقیه


در زیر پایت منزلم را آفریدی
دل را فقیر روی ماهت برگزیدی

اصلاً برای مقدمت، سر قابلی نیست
دنیا به پایت آمده وقتی رسیدی

مارا زمان ِ خلقتت نوکر نوشتند
از روز اول نوکر خود را خریدی

نفرین به آنکه منکر اسم تو باشد
در کاروبارِ دلبری فردی وحیدی

خون در رگم خشکیده باشد بی نشانت
شکرِ خدا هستی و در قلبم تپیدی

بالای عرش حق نوشته "یا رقیه"
پس بی برو برگرد بر جنت کلیدی

اینجا تماماً چشمِ گریانم تو باشی
از اشک خود بر گوشه ی چشمم چکیدی

بی شک بنای مدح تو با روضه باشد
وقتی که بابا را به اوج نیزه دیدی

پایت که دارد آبله ، اما شتابان
در غارت خیمه ز ترست می دویدی

از قافله جاماندی و دنبالت آمد
با ضربه ی دستش دگر چیزی ندیدی

آن شب که از دوری بابا ناله کردی
سر را به روی دامنت آخر کشیدی

هرکس لقب دارد... منم کلبُ الرقیه
محشر نمایان می شود این روسفیدی


علی احمدیان ـ جنت


تعداد بازديد : 137
چهارشنبه 05 خرداد 1395 ساعت: 18:41
نویسنده:
نظرات(0)
آنکه مرا به اشک غمش استحاله کرد دل را به فیض خون جگر دشت لاله کرد با سر سپرده هاش مرا هم پیاله کرد بر �

آنکه مرا به اشک غمش استحاله کرد
دل را به فیض خون جگر دشت لاله کرد
با سر سپرده هاش مرا هم پیاله کرد
بر آستان خویش سرم را حواله کرد

 

دل از ازل ، اسیر غم و اشک و ناله بود
قربانی نگاه نگاری سه ساله بود

درهای عشق رو به دلم گر که باز شد
از لطف این سه ساله ی سائل نواز شد
دستم گدای عشق شد و بی نیاز شد
“ذاکر” اگر که صاحب این امتیاز شد

از لحظه ی نخست دلش با رقیّه بود
یک عمر گرم زمزمه ی یا رقیّه بود

این خانمی که در دل سقّا علم زده ست
با خنده ای نظام جهان را به هم زده ست
هر بار در خیال دو چشمم قدم زده ست
فوراً بساط شاعری ام را رقم زده ست

او پیر عاشقی ست ؛ نگویید کودک است
“انگار فاطمه ست که در قاب کوچک است”

جایی که شانه های علمدار جای اوست
بی شک حسین فاطمه هم مبتلای اوست
استاد حُجب و عفّت و شرم و حیای اوست
زینب که عرش ذرّه ای از خاک پای اوست

او در جلالت و عظمت بی قرینه شد
آیینه ی تمام نمای سکینه شــد

در جاودانگیّ خودش ، بیکرانه است
حال وهوای هر نفسش شاعرانه است
زیباترین بهانه ی هر عاشقانه است
لعنت بر آنکه منکر این نازدانه است

درد دل همه به نگاهش دوا شده ست
حاجات ما کنار ضریحش روا شده ست

چشمی به یاد حضرت شیب الخضیب ، تر
چشمی ز داغِ گونه ی خدّ التّیب ، تر
بود از تمام اهل حـرم بی شکیب تر
مثل پدر غریـب ولی نه ، غریب تر

گنج حسین بوده و در خاک می رود
دارد از این خرابه به افلاک می رود

با سر پدر رسیده کنارش ، عجب سری !
در کربلا گذاشته از خود چه پیکری !
صورت بهشتِ زخم ، بمیرم چه منظری !
بالای دست دخترکش ، بر چه منبری …

چشمش که بسته بود پُر از شرم اشک شد
در دامن سه ساله ی خود گرم اشک شد

جایی که سیّــدالشّهدا گریه می کند
با گریه هاش ارض و سما گریه می کند
بر حال شام ؛ کرب و بلا گریه می کند
همراه با حسین ؛ خدا گریه می کند

او رفت و عشق را به زمین و زمان سپُرد
لب را گذاشت بر لب بابا و جان سپُرد

محمدقاسمی


تعداد بازديد : 109
چهارشنبه 05 خرداد 1395 ساعت: 18:41
نویسنده:
نظرات(0)
مثل خماری که شدیدا در پی باده ست پای قلم دنبال مدحش راه افتاد است شهر مدینه مملو از باران رحمت شد هم�

مثل خماری که شدیدا در پی باده ست
پای قلم دنبال مدحش راه افتاد است

شهر مدینه مملو از باران رحمت شد
همچون حسین انگار قلب آسمان شاد است

بیت الحسین از یمن او بیت المقمر گشت
چشم خدا روشن ازاین فرخنده میلاد است

یکبارِ دیگر سوره‌ی کوثر شده نازل
آیینه‌ی خیر النسای شاه شهزاده ست

دل برده از بابا به شکلی که خدا انگار
از عشق یک ام ابیهای دگر داده ست

او آمد و شد ماه شب های عموجانش
سنگ صبور عمه شد با اینکه نوزاد است

پشت سر بابا نمازش دیدنی باشد
در انتظار ربنایش مهر و سجاده ست

عمر گرانش گرچه تنها سه ورق خورده
اندازه ی صد سال از او روضه در یاد است

زنجیر ها با اینکه خیلی دست و پا گیرند
یکبار حتی بین راه از پا نیفتاده ست

در بین صحرا گم شده یک شب تک و تنها
بعد از همان شب لهجه اش دارای ایراد است

اوضاع دستش نیست اصلا خوب، با این حال
باید بگیرد در خرابه تشت را با دست

یک شب خرابه شد خرابِ حال ویرانش
تا صبح محشر آن خرابه دیگر آباد است

سید محمد مظلومان


تعداد بازديد : 131
چهارشنبه 05 خرداد 1395 ساعت: 7:31
نویسنده:
نظرات(0)
بنت الارباب در بحر ولا گوهرِ نایاب آمد در شامِ سیه،دخترِ مهتاب آمد با ذکرِ حسین حسین همه گل ریزید م

اشک مهتاب

ای پاک تر از اشکِ زلالِ مهتاب
در بحرِ ولا گوهرِ ناب و کمیاب

دل گشته دخیلِ چادرِ خاکی تو
یا سیِّدتی رُقیّه بِنتُ الارباب

حمید رضا گلرخی


تعداد بازديد : 219
چهارشنبه 20 خرداد 1394 ساعت: 9:55
نویسنده:
نظرات(0)
قدم کیست که آورده بهارِ دگری این بهار آمد و آورده نگار دگری چه نگاری که بَرَد دیده و عقلِ همگان چه به

قدم کیست که آورده بهارِ دگری
این بهار آمد و آورده نگار دگری
چه نگاری که بَرَد دیده و عقلِ همگان
چه بهاری که به دل داد ه قرارِ دگری
ام اسحاق زند خنده بروی ثمرش
ثمرش کیست رقیه ، گل عذار دگری
هم رقیه چو بهار و هم حسین است بهار
پس بهار است در آغوش بهار دگری
نوکر کوی رقیه به همین مفتخر است
چون که هرگز نرود در پی کارِ دگری
اَنَا مجنونِ رقیه زلبم نیست جدا
غیر از این گفته مرا نیست شعار دگری
عشق را حب علی هست عیار و معیار
لیک این عشق به ما داده عیار دگری
سر ناچیز من ای کاش به کارش آید
وَر نَه این دار بخواهم وَ نَه دار دگری
توبه کردم که دگر دل نسپارم به کَسی
عشق باز آمد و دادش به نگار دگری
راه حق در همه جا طی طریق علویست
آمد از بهر نگار آینه دارِ دگری

مهدی روحانی کاشمری


تعداد بازديد : 346
دوشنبه 18 خرداد 1394 ساعت: 19:50
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت رقیه (س)-ولادت شب پر از خاطره بود – مثل افكار نسیم – و هوا منتظر عطر گل گندم صبح – همه جا رنگ خد

حضرت رقیه (س)-ولادت

 

شب پر از خاطره بود – مثل افكار نسیم – و هوا منتظر عطر گل گندم صبح – همه جا رنگ خدا داشت و نور –  از پسِ پرده شب – بار دل می‌آورد –  نَفَسِ شب بوها ساده و سبز – زینت باغچه را می افزود – و خدا – پای اُرجوزه میلاد بهار – گل عرشی می‌كاشت – تا زمین را به دل غنچه زرین بهشت –  پاك و بی واسطه پیوند دهد – در سماعی  پر شور – وسط هلهله آینه ها – خبر رویش ناز    آوردند – از فراسوی بهشت – از بُنِ طرح حقیقت – نم نمك شب میرفت – تا دلش را بدهد دست هوای دم صبح – آن زمانیكه همه پنجره ها سمت سحر باز شدند – خواب از چشم مدینه كه پرید – عطری از حور وزید –  و ملك خواند آواز – روشنی دست محبت    كه كشید – به دل خیسِ تمنای عروج شبنم – در نهانخانه راز – ناگهان پلك دل عشق پرید – ابر رحمت بارید –   و زمین خیس شد  از تازگی صبح امید – آسمان عشوه ای از مستی كرد – شرق چشمان همه زیبا شد – ضربان دل گل بالا رفت – مثل تصنیف نَفَسهای ملائك از عرش – عشق افتاد به خاك – خانه قلب حسین – پر شد از روح سپیده – به به – برق لبخند خدا را به خدا میشد دید – در تجلی نشاط زینب – و اباالفضل چه اشكی میریخت – اشك شوقی شیرین – پای قنداقه عشق –   علی اكبر هم بود – با تمنای رسولانه یك بوسه سبز – از گل گونه یاس ملكوت – راه را باز كنید – حضرت بانی عشق آمده است – رو نما آورده است – همه مهر و محبت ها را – گل اشراقِ بهشت و سحر و شعر و نماز – رمز پیوند بشر را به خدا –   سرّ تفسیر بهار و گل سرخ – روحِ رویش بی آب – نامی از جنس دعا – دل – رقیّه – مادر – همه خوبیها را آورده است – همه را از طرف شخص خدا آورده است – رو نما آورده است –   و خودش – یك دل عاشق و سرشار سرور – و نگاهی پر مهر – تا بتاباندش از عمق وجود – به ضمیری روشن – به همانیكه خداوند نگاهش كرده است – مادری پاك تر از آینه و آب و بهشت – مادری نورانی – روحِ مریم نَفَسِ رویاهاش – مومنه – قدّیسه – مادری –  سبز تر از بركت باران – مادری – دورتر از حدِّ تصوّر در شأن – و مقامش در شعر – كه اگر جز این بود –  میتوانست مگر-  مصدر تابش انوار رقیّه بشود – الغرض غنچه ای از نور دمید – جشن مولودی آلاله عرش است امروز – آنكه دل برده از آقای جوانان بهشت –  راستی كیست مگر این دختر – نقشی از مادر سادات كه دستان خدا – روی بومِ سحر سبز عنایت – با لطف – در دل سیب تجلی طهارت – با نور – چه هنرمندانه – چه صمیمانه و بی نقص كشیده است – خدا – ذوق خود را چه قشنگ – هدیه داده است به عشق – بسكه این گل زیباست – چشم عباس به وجد آمده است – و در آغوش دلش شوق رقیّه خواب است – میشود گفت تمام دلش آكنده از اوست – چه عموی خوبی – پرنیان ملكوت دستش – بالش خواب برادر زاده است – مهربانی پیداست – دلربایی پیداست – پاكی عشق تماماً پیداست – از نگاهی كه اباالفضل به این گل دارد – گل نگو روح بهار – دُرَّةُ التّاجِ حسین – عمه اش زینبِ  زهرا و علی – عمه اش عاشق اوست – دوست دارد بنشیند وَ به او خیره شود – چشمهایش بسكه – مثل چشمان حسینش گیراست – آیت صورت او آینه ایست –  كه برابر شده با سوره كوثر -  انگار – نور زهراست كه تكثیر شده است – چشم در روشنی چارقدش میماند – جذبه شامخ ابروی علی – جلوه غیرت حق است كه زینب دیده است– پای پیوند دو ابروی رقیّه – آری – هركه او را دیده است – از شعف خندیده است –  ولی انگار حسین – با نگاهی كه به چشمان رقیّه دارد- با سرشكی به ذلالی نهاد كوثر – در خیالات سه سال بعد است – یاد آن روز كه باید برود –  بی خداحافضی از این دختر – به سفر سمت خدا – یاد آن روز كه از نیزه ببیند او را – با دو دست بسته – گیسوانی خاكی – بی معجر – یاد وقتیكه به عمه گوید –  من پدر میخواهم – یاد سنگینی زنجیر وَ دستی لاغر – شانه هایی خسته – یاد پاهای پر از آبله اش – شومی شام بلا – خیزران و لب خونین و می و طشت طلا – و دل خون رقیّه – وقتی – لب به روی لب بابا بگذارد – گوید – كی یتیمم كرده – كی بریده است رگ حلق تورا بابا جان – در شبی بی مهتاب – كه پر از خاطره تلخ و كبود است .

 

مصطفی متولی


تعداد بازديد : 157
یکشنبه 17 خرداد 1394 ساعت: 10:19
نویسنده:
نظرات(1)
حضرت رقیه (س)-ولادت ای دختر امام شهیدان خوش آمدی دانش پژوه مکتب قرآن خوش آمدی بنت الحسین ، اخت امام

حضرت رقیه (س)-ولادت

 

ای دختر امام شهیدان خوش آمدی

دانش پژوه مکتب قرآن خوش آمدی

بنت الحسین ، اخت امام ، عمه امام

دُر عفاف و گوهر ایمان خوش امدی

نامت رقیه ، شهرت مرغی مهاجر است

ای مرغک مهاجر دوران خوش آمدی

روز ولادت آمدی از غیب بر وجود

فرمود بر تو حجت سبحان خوش آمدی

شهزاده است مادر تو حضرت رباب

بابات نیز حجت سبحان خوش آمدی

اکبر تو را برادر و زین العباد نیز

عباس عموی توست کماکان خوش آمدی

شعبان مه معظم و ماه محمد است

ای ماه عشق در مه شعبان خوش آمدی

عمر کمت ، به معرفت عمری دوباره داد

ای موجب سعادت انسان خوش آمدی

ویرانه شرمسار حضورت بود هنوز

گنجینه ی محبت و عرفان خوش آمدی

هرچند از تو کرب وبلا قدردان نشد

فریاد زد دمشق که ای جان خوش آمدی

ویرانه نشینی ات برکت بود چون ز تو

کاخ معاویه شده ویران خوش آمدی

 

ولی الله کلامی زنجانی

 


تعداد بازديد : 127
یکشنبه 17 خرداد 1394 ساعت: 10:19
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت رقیه (س)-ولادت گفتم به خرد که خوش گواهی میلاد رقیه در چه ماهی است گفتا که دمیده شد به شعبان نو�

حضرت رقیه (س)-ولادت

 

گفتم به خرد که خوش گواهی

میلاد رقیه در چه ماهی است

گفتا که دمیده شد به شعبان

نوری که تجلی اش الهی است

 

ولی الله کلامی زنجانی


تعداد بازديد : 343
یکشنبه 17 خرداد 1394 ساعت: 10:18
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت رقیه(س)-مدح روزی که مرا مقام عصمت دادند بر حضرت من کلید جنت دادند در حشر محب من نباشد نگران زی

حضرت رقیه(س)-مدح

 

روزی که مرا مقام عصمت دادند

بر حضرت من کلید جنت دادند

در حشر محب من نباشد نگران

زیرا که مرا اذن شفاعت دادند

 

محمود ژولیده

 


تعداد بازديد : 105
یکشنبه 17 خرداد 1394 ساعت: 10:16
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت رقیه(س)-ولادت از عشق می نویسم و از بیقرارها از باده می نویسم و از می گسارها از چشمه می نویسم و �

حضرت رقیه(س)-ولادت

 

از عشق می نویسم و از بیقرارها

از باده می نویسم و از می گسارها

از چشمه می نویسم و از آبشارها

از شاخه می نویسم و بانگ هزارها

از غنچه ای که آمده با آن بهارها

از جلوه ای که آمده تا محشری کند

از میوه ای که آمده تا نوبری کند

از آیه ای که آمده تا کوثری کند

از دختری که آمده تا مادری کند

پس می رود ز آمدنش انتظارها

اصلا بعید نیست که آقاترین شود

این خانمی که آمده لیلاترین شود

زینب رسیده است که کبراترین شود

در اوج جلوه آید و زهراترین شود

طفلی سه ساله با همه این وقارها

پر کرده است آمدنت جای عشق را

عشقت کشانده باز وسط پای عشق را

می دید در نگاه تو دنیای عشق را

باعث شده است خنده بابای عشق را

لبخند تو که برده ز بابا قرارها

کار دلم به خواندن چاووش می کشد

وقتی تو را حسین در آغوش می کشد

فریاد عشق از سر خاموش می کشد

وقتی تو را عموی تو بر دوش می کشد

تا روی دامنت ننشیند غبارها

عشقت دلیل اوج مقاماتمان شده

میخانه غم تو خراباتمان شده

نام تو ذکر اغلب اوقاتمان شده

وقف مزار عمه ساداتمان شده...

...این جان و؛ وقف راه تمام مزارها

باید که پای عشق تو دل را خراب کرد

نام تو را به سر در هر سینه قاب کرد

مابین عشق با تو، تو را انتخاب کرد

خون خورد و غصه خورد و جگر را کباب کرد

خطی کشید بر همه کار و بارها

ما از قدیم در تب و تاب خرابه ایم

بدمست های باده ناب خرابه ایم

ویران نشین قلب کباب خرابه ایم

دیوانه توایم و خراب خرابه ایم

ای گنج خفته در دل اندوه زارها

کوهی ز درد و رنج و تب و زخم و آبله

از خاطرات نیمه شب تلخ قافله

از سنگ و تازیانه و زنجیر و سلسله

از دست زجر و خولی، از دست حرمله

داری به جسم کوچک خود یادگارها

سوگند میخورم به شررهای ناله ات

بر گونه های سرختر از برگ لاله ات

بی بی قسم به عمر تو عمر سه ساله ات

بنویس... بلکه از برکات حواله ات

راهی شویم تا حرمت باز بارها

 

محمد بیابانی

 


تعداد بازديد : 95
یکشنبه 17 خرداد 1394 ساعت: 10:14
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 6
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف