کاروان از مدینه به مکه / از مکه به کربلا

کاروان از مدینه به مکه / از مکه به کربلا

کاروان از مدینه به مکه / از مکه به کربلا

کاروان از مدینه به مکه / از مکه به کربلا

کاروان از مدینه به مکه / از مکه به کربلا
کاروان از مدینه به مکه / از مکه به کربلا
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
خروج کاروان سیدالشهدا(ع) از مکه به سوی کربلا حج نیمه تمام را بگذارد در مسیری جدید راه افتاد همه گفت

خروج کاروان سیدالشهدا(ع) از مکه به سوی کربلا

 

حج نیمه تمام را بگذارد در مسیری جدید راه افتاد

همه گفتند حاجی احرامش را رها كردو در گناه افتاد

حاجی اما نه آنكه عاشق بود روی معشوق را به یاد آورد...

كعبه یك لحظه رفت از ذهنش تا نگاهش به آن نگاه افتاد

پشت پایش كسی نپاشد آب قصد ترك دیار دارد وای...

مكه از عمق قصه آگاه است كعبه در پرده ای سیاه افتاد

آنطرف عده ای به استقبال، حاجی از حج به كربلا آمد

قصه اما به شكل دیگر بود شاعر اینجا به اشتباه افتاد

كربلا بود و رسم خود شاعر غزلی تكه تكه می خواهد

مثلا از كنار الا لله، قطعه ای مثل لا اله... افتاد

صحبت از یك تن و هزاران تیر، صحبت از یك گلو و یك شمشیر...

لا اقل كاش قاصدی می گفت، یوسف اینبار هم به چاه افتاد

حاجی اما هنوز عاشق بود در طوافی كه عشق می فرمود...

حج خود را تمام و كامل كرد، بر سر نیزه ها به راه افتاد

 

علی احدی


تعداد بازديد : 255
دوشنبه 22 شهریور 1395 ساعت: 11:58
نویسنده:
نظرات(0)
صدای بانگ جرس ، کاروان مهیّا شد دل تمام عوالم گرفت و غوغا شد حسین فاطمه راهی کربلا شده و… دو چشمِ زی

صدای بانگ جرس ، کاروان مهیّا شد
دل تمام عوالم گرفت و غوغا شد

حسین فاطمه راهی کربلا شده و…
دو چشمِ زینب کبری ، شبیه دریا شد

 

مدینه شهر نبی بود ، شهر خوبی ها
ولی چه عرصه ی تنگی برای آقا شد

رسید جای بلندی که شهر پیدا بود
نگاه کرد و دلش بی قرار زهرا شد

وداع کرد و ، روانه به سوی وادی عشق
عزیز فاطمه راهی کوه و صحرا شد

نگاه کرد به اصغر ، به روی دختر خود
دلش شکست و گرفتار کار دنیا شد

در این میانه ، زنی پشتشان دعا میخواند
نگاهِ امّ بنین خیره بر پسرها شد

خدا کند که دوباره حسین برگردد
دعای مادری اش پشتِکار سقّا شد

خبر نداشت که گودال کربلا روزی ،
سَر عبا و عمامه ، چقدر دعوا شد…

پوریا باقری


تعداد بازديد : 249
شنبه 18 اردیبهشت 1395 ساعت: 10:51
نویسنده:
نظرات(0)
خروج کاروان از مدینه پنهان ز خواهر می کنی چشم ترت را شاید ندیدی اشک های خواهرت را بار سفر بستی مدی�

خروج کاروان از مدینه

 

پنهان ز خواهر می کنی چشم ترت را

شاید ندیدی اشک های خواهرت را

بار سفر بستی مدینه شعله ور شد

در یاد دارم آن نگاه آخرت را

ام البنین روی سرت قرآن گرفته

تا پر کند یکبار جای مادرت را

گریه طبیعی بود هنگامی که بردی

نوزاد چندین روزه ات را همسرت را

اما نفهمیدم چرا آهی کشیدی

وقتی نظر کردی قد آب آورت را

فقدان پیغمبر دوباره می شد احساس

وقتی که می بردی علی اکبرت را

یا که بگو آوردن خلخال ممنوع

یا که درآور گوشوار دخترت را

از چشم های عمهء سادات پیداست

آماده کرده بوسه های حنجرت را

من آرزو دارم فقط زینب نبیند

روزی سر و موی پر از خاکسترت را

***

 

مهدی مقیمی


تعداد بازديد : 229
دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 ساعت: 10:37
نویسنده:
نظرات(0)
عباس از مقابلش امشب تکان نخورد طوری عنان گرفت که مرکب تکان نخورد با احتیاط خواهر خود را سوار کرد طوری که آب در دل زینب تکان نخورد

عباس از مقابلش امشب تکان نخورد

طوری عنان گرفت که مرکب تکان نخورد

 

با احتیاط خواهر خود را سوار کرد

طوری که آب در دل زینب تکان نخورد

 


تعداد بازديد : 537
جمعه 11 مهر 1393 ساعت: 15:19
نویسنده:
نظرات(0)
ارباب با وفا.... سفرت بی خطر مسافر عشق دست حق باد یار و یاور تو سایه ات هیچ وقت کم نشود از سر کاروان و خواهر تو سفرت بی خطر مواظب باش شب غم حمله

ارباب با وفا....
سفرت بی خطر مسافر عشق

دست حق باد یار و یاور تو

سایه ات هیچ وقت کم نشود

از سر کاروان و خواهر تو

سفرت بی خطر مواظب باش

شب غم حمله بر سحر نکند

بین این راه پر فراز و نشیب

پسرت را کسی نظر نکند

خواهرت را سوار محمل کن

دور از چشم شهر در شب تار

عصمت الله اعظم است این زن

دور تا دورش آفتاب بکار

آفتابی ز هیبت عباس

آفتابی ز غیرت قاسم

آفتابی ز جذبه ی اکبر

جان فدای شما بنی هاشم

دخترت را به عمه اش بسپار

هر دو مثل ستاره و ماهند

تا کنار هم اند آرامند

باعث روشنایی راهند

چشم های سکینه خیره شده

به شکوه و جلال ناب عمو

هیچکس تشنه لب نمی ماند

از کرامات مشک آب عمو

اوج زیبایی سفر اما

کهکشانی ست که زحل دارد

بین محمل نشسته ست رباب

 و گل یاس در بغل دارد

همه آسوده اند غیر حسین

که به فکر غروب عاشوراست

فکر آتش گرفتن خیمه

غارت و هتک حرمت زنهاست

 

( سید پوریا هاشمی)


تعداد بازديد : 545
چهارشنبه 07 خرداد 1393 ساعت: 15:34
نویسنده:
نظرات(0)
خروج کاروان از مدینه سلاله از مدینه راه افتاد خمی بر قامتِ دلخواه افتاد غمی بر جانِ دختِ شاه افتاد دلِ اهلِ سفر بس ناگران بود نگاه مادری ب�

خروج کاروان از مدینه

 

سلاله از مدینه راه افتاد

خمی بر قامتِ دلخواه افتاد

غمی بر جانِ دختِ شاه افتاد

دلِ اهلِ سفر بس ناگران بود

نگاه مادری بر طفل زیبا

دو چشمان خمارش بس فریبا

و دستان ظریفش دست بابا

دل بابا چنان آتش فشان بود

نگاه کودکانش سرد می شد

دل عمه سراسر درد می شد

و کم کم اصغر او مرد می شد!

عجب تقدیر تلخی! امتحان بود...

دل خواهر چه بی صبرانه غوغاست

و ذکر قلب او بر لب هویداست

"خیالم راحت است، عباس با ماست!"

نگاه علقمه بر آسمان بود

سفر خوب است، اما اینچنین، نه

میان لشگر نامسلمین، نه

به روی نی سر و تن بر زمین، نه!

دمِ واغربتا در کهکشان بود

بریزید اشک ها، پایان نگیرید

شکوه ناله از یاران نگیرید

خبر از غربتِ باران نگیرید

همان بهتر که مادر بی نشان بود...

چه کهنه غربتی در عمقِ جان بود....

 

خانم آوا

 


تعداد بازديد : 257
چهارشنبه 07 خرداد 1393 ساعت: 15:32
نویسنده:
نظرات(0)
کاروان دل... در شب مبعث به دلم ولوله شد ديدم انگار که در ارض و سما زلزله شد هاتفي ضجه زنان ناله بر آورد که واي راهي کرب و بلا زينب و يک قافله شد

کاروان دل...

در شب مبعث به دلم ولوله شد

ديدم انگار که در ارض و سما زلزله شد

هاتفي ضجه زنان ناله بر آورد که واي

راهي کرب و بلا زينب و يک قافله شد


تعداد بازديد : 394
چهارشنبه 07 خرداد 1393 ساعت: 9:27
نویسنده:
نظرات(0)
خدا كند كه پريشان هر غمت باشم هميشه گريه كنِ زير پرچمت باشم خدا كند نشوم از شما جدا آقا تمام عمر، اسير محرّمت باشم قتيل كربلايي

رباعی های محرم الحرام

 

خدا كند كه پريشان هر غمت باشم     

هميشه گريه كنِ زير پرچمت باشم

خدا كند نشوم از شما جدا آقا               

تمام عمر، اسير محرّمت باشم

 

قتيل كربلايي يابن الزهرا         

شهيد سر جدايي يابن الزهرا

نه تنها زينت دوش رسولي        

ذبيحِ مِن قفايي يابن الزهرا

 

خودم ديدم تو را با كام عطشان         

به زير آفتاب گرم و سوزان

الهي جان به جانان مي سپردم          

سرت بر نيزه ها ديدم حسين جان

 

فداي آن سر بشكسته، ديده گريانت      

فداي آن لب پر خون و لعل عطشانت

غروب روز دهم خواهر غريبت گفت    

فداي آن تن بي غسل و پاك و عريانت

 

پدر با غُصّه و غم  ساختم  من      

تو رفتی هستی‌ام را باختم  من

چنان کم سو شده چشمم ز سیلی     

تو را  دیدم ولی نشناختم  من

 

شبی از گریه بابا خواب رفتم         

به عشقت همچو شمعی آب رفتم

تو را در خواب دیدم بی عمامه           

ز بس خود را زدم از تاب رفتم

 

که دیده داس را با یاس کاری      

اگر طفلی تو هم احساس داری

یکی کنجِ خرابه گفت جانم        

مخور غصّه عمو عباس داری

 

پدر جان روزها در انتظارم        

که آیی باز یک دم در کنارم

چرا تنها سفر کردی عزیزم؟         

نگفتی یاس لطمه خورده دارم؟

 

ز بعدت هر چه می‌بینم ثرابه          

کجا رأس  تو لایق  بر شرابه

امان از روزگار و از غریبی         

تو روی نیزه من کنج خرابه

 

چرا به روي زمين مانده جسم اطهر تو    

به روي نيزه نشسته سر مطهر تو

ز داغ آن بدنِ زير سُمِّ مركبها         

طنين فكنده در عالم صداي مادر تو

 

میان شهر غم کنج خرابه       

سه ساله دختری در التهابه

میان خواب می‌بیند پدر را       

که روی نی سرش در پیچ و تابه

 

سيزده سالة حسن ماندي   

كربلايي، كنار من ماندي

ديدم از مركبت زمين خوردي      

به روي خاك، بي كفن ماندي

 

اي تازه جوان من، مرا پير مكن       

اين قدِّ شكسته را زمينگير مكن

تا جان به لبان خواهرم نآمده است   

برخيز اذان بگو و تأخير مكن

 

با غضب نور دو چشمان ترم را كشتند     

همة آرزوي اهل حرم را كشتند

اي جوانان همه از خيمه شتابان آييد       

گل بريزيد كه رعنا پسرم را كشتند

 

توان بال و پر خستة مرا بردي           

چه زود اي گل ياس رباب، پژمردي

صداي قُرّشِ تيري سه شعبه تا آمد     

به روي دست پدر ناگهان تكان خوردي

 

گرچه اي كودك شش ماهه تو دريا بودي     

تشنة قطره اي از آب گوارا بودي

لحظة آخر عمرت همه ديدند تو را        

مثل يك مرد سرِ نيزه سرِپا بودي

 

دست اين باد مده طرة گيسويت را        

به دمِ تيغ مبر طاق دو ابرويت را

زِرهي نيست كه جسم تو سلامت مانَد    

لا اقل دور كن از معركه پهلويت را

 

ارباً اربا ترين شهيد شدي      

پيش زهرا تو رو سفيد شدي

رفتي و مشك پاره ات آمد     

اي برادر تو نااُميد شدي

 

يكي با نيزه مي زد پيكرت را     

يكي بر نيزه ها مي زد سرت را

شنيدم بين آن غوغاي محشر   

صداي جانگداز مادرت را

 

سُرمة داغي كه بر چشم سياهِ تو نشست     

تار و پودِ اين دل غمديده را از هم گسست

آن زمانيكه فتادي از فرس بر روي خاك     

آنچنان گفتي اخي ادرك اخي پشتم شكست

 

همه نور نگاهم را گرفتند      

عمودِ خيمه گاهم را گرفتند

به زينب گفت قدِّ اِنكسارم   

علمدار سپاهم را گرفتند

 

پدرجان آتش افتاده به جانم      

سه ساله هستم اما قد كمانم

از آن شب كه من از ناقه فتادم  

ببين لكنت نشسته بر زبانم

 

وَرم بگرفته حجم بازويم را       

به خود پيچيد آتش، گيسويم را

دل شب مادرت را كه ديدم      

ز يادم برد درد پهلويم را

 

خسوفي تيره بر رويم نشسته  

كمي آتش به گيسويم نشسته

از آن روزي كه خوردم تازيانه     

كبودي روي بازويم نشسته

 

غروبي تلخ و داغي بي شماره        

نمانده بود ديگر راه چاره

همه در بين آتش مي دويدند     

جدا افتاد گوش و گوشواره

 

با تنِ خسته از فرس افتاد      

صيدِ شمشير، در قفس افتاد

آنقَدَر سنگ ميهمانش شد      

كآخرالاَمر از نفس افتاد

 

بستند بر سفيرِ تو چون راهِ چاره را       

آتش زدند سينة اين بي سواره را

جانِ منِ شكسته دل اي پيرِ مي فروش   

با خود ميار كرببلا شير خواره را

 

همه اهل حرم در پيچ و تابند     

همه لب تشنة يك جرعه آبند

رقيه، زينب و اطفال خيمه         

همه دلواپَسِ طفل ربابند

 

اينجا مباد همره خود دختر آوري        

اصغر بياوري، عليِ اكبر آوري

اي كاش قبل از اينكه بيايي به اين ديار    

انگشتر رسول خدا را در آوري

 

با من بمان و درد مرا بيشتر مكن         

تنها به شام و كوفه مرا ره سپر مكن

بال و پرم شكست، علي اكبرت كه رفت   

با رفتنت بيا و مرا خونجگر مكن

 

دوباره ماه محرم دوباره بزم عزا       

دوباره گريه براي امامِ عاشورا

دوباره نالة زهرا به گوش مي آيد   

ز قتلگاه حسين و زمين كرببلا

 

ز تشنگي همه گلهاي باغ پژمردند      

سرِ تو را به سرِ نيزه از حرم بردند

چگونه زينبِ مظلومه پيرتر نشود        

تمام اهل حرم تازيانه مي خوردند

 

حرام زاده اي انگشتر تو غارت كرد        

به كودكان كتك خورده ات جسارت كرد

وَ سمت قوم يهودي كه خيره سر بودند   

به رويِ نيزه نشستي و رهسپارت كرد

 

تو رفتي آب شد آزاد مادر     

دلم شد شهر غم آباد مادر

خودم ديدم سرت از روي نيزه  

چگونه بر زمين افتاد مادر

 

برادرجان عليِ اكبرت كو     

گل ياس علي، برگ و برت كو

نمي پرسم از عباس دلاور      

سليمان زمان، انگشترت كو

 

مگو با ما از آهنگ صبوري      

نمانده بين چشم خيمه نوري

منِ دلخسته بر ناقه نشستم       

تو يا بر نيزه يا كنج تنوري

 

غمي بر سينه ام بر پا شد اي واي        

ميان قتلگه غوغا شد اي واي

ببين عمه سرِ رأسِ عمويم           

ميانِ شاميان دعوا شد اي واي

                             

فداي  نالة  واغربتاي خواهرتان           

طنين فكنده در عالم صداي مادرتان

چگونه روضه بخوانم كه در ميان حرم     

فتاده هم همه، از تن جدا شده سرتان

 

چه مي شد اي گل زهرا مسافرت بودم     

ميان كوچة عشق تو عابرت بودم

چه مي شد از كرم و لطف و مرحمت آقا       

شبي كنار حريم تو زائرت بودم

 

پريده مرغ دلم روي بامت آقاجان      

نوشته اند مرا مست جامت آقاجان

نوشته اند مرا از همان شب اول       

گدا و نوكر و عبد و غلامت آقاجان

 

همينكه خون سر تو رقيق تر مي شد

نشان نيزه سواران دقيق تر مي شد

وَ هر چه قدر به سويت شتاب مي كردند

جراحت تن پاكت عميق تر مي شد

 

نازك نبود اين دلم، اما شكسته شد

در قتلگاه رشته عمرم گسسته شد

با اينكه در نماز شبم غرق مي شدم

بعد از حسين، نافله هايم نشسته شد

 

دلشوره هاي دختركت را نگاه كن

بال كبود شاپركت را نگاه كن

گريه مكن كه بال و پرم خوب مي شود

كنج لبان خود تركت را نگاه كن

 

صحراي كربلا جگرم را كباب كرد

دستي ميان خيمه ما انقلاب كرد

باران تازيانه كه باريد در حرم

روياي خوب كودكيم را خراب كرد

 

رضا باقریان


تعداد بازديد : 339
شنبه 04 آبان 1392 ساعت: 23:35
نویسنده:
نظرات(0)
زبان حال حضرت سید الشهدا(ع) گسستم از همه دلبستگی ها به سر آمد غم و دلخستگی ها به سر آمد غم دیرین دیدار رسیده لحظه ی شیرین دیدار زنان و کودک�

زبان حال حضرت سید الشهدا(ع)




گسستم از همه دلبستگی ها

به سر آمد غم و دلخستگی ها

به سر آمد غم دیرین دیدار

رسیده لحظه ی شیرین دیدار

زنان و کودکان را وا نهادم

میان دشمنان تنها نهادم

به سویت آمدم تنها تر از پیش

رها تر ، تشنه تر، شیدا تر از پیش


قبولم کن به قربانی خدایا

خلیل ات را به مهمانی حدایا

عجب قرب و بهایی دارد اینجا

عجب سعی و صفایی دارد اینجا

گلوی تشنه ام را اشک ساقی است

مرا تا دوست یک شمشیر باقی است

به صحرای دلم پیچیده بویت

الهی تشنه در راهم به سویت

گشودم سوی تو بال و پر ای دوست

تنم بیزار از بار سر ای دوست

ندارم شکوه از زخم سر و تن

و از تنهایی و انبوه دشمن

نه غربت می کند اندوهگینم

نه داغی می نشاند بر زمینم



تکاپو کرد خصم تیره دل تا

بجنباند دل نستوهم از جا

ولی هر بار پا برجا ترم دید

صبور و سخت و بی پروا ترم دید

بسی کوشید از شورم بکاهد

نمی از عشق منصورم بکاهد

نمی فهمید ما شور آفرینیم

امام اولین و آخرینیم

نمی فهمید معصوم از گناهم

نگردد هیچ خاری سد راهم

گمان می گرد من بی تاب آبم

نمی دانست باران و سحابم

نمی فهمید روح آب ، زهراست

چراغ زندگانی روشن از ماست


ندارد عزم من آهنگ سستی

نمی گیرد شتابم رنگ سستی

دمی آسوده و آسودن هیهات

حسین و یک قدم برگشتن هیهات


به اشک زینب نستوه سوگند

به عزم و طاقت چون کوه سوگند

به گلبرگ گلوی اصغر من

به عباس دلیر و اکبر من

قسم بر اشک زین العابد ین ام

به مردان حماسه آفرین ام

که من از یک دم بی دوست سیرم

اگر سر می دهم منت پذیرم

مرا عزمی به پهنای غدیر است

مرا در پیش حجی بی نظیر است

سراپا غرق نور و عشق و شورم

محمد در حرا ، موسی به طورم

من از زندان تن خوشنام رستم

من از میقات خون احرام بستم


حرامم باد ماندن دیگر ای دوست

بجز در خون شکفتن دیگر ای دوست

حرامم باد پیوند سر و تن

حرامم باد بر پای ایستادن

مقدر شد مرا احرام اینجا

یکی از خون یکی از خاک صحرا

به باغ مقتلم بوی بهشت است

محقق شد هر آنچه سرنوشت است

( شاعر : حسین بادروج)


تعداد بازديد : 245
جمعه 12 مهر 1392 ساعت: 2:18
نویسنده:
نظرات(2)
خروج کاروان از مدینه الا ای نغمه های ناله پرداز محرم از همین حالا شد آغاز مدینه دارد آهنگ جدای

خروج کاروان از مدینه

 

الا ای نغمه های ناله پرداز

محرم از همین حالا شد آغاز

مدینه دارد آهنگ جدایی

حسین فاطمه شد کربلایی

الا ای اشک های پر ز احساس

بپاشید آب پشت پای عباس

غمی از تربت پیغمبر آید

که نجوای علی اکبر آید

الهی دشمنت خواری ببیند

قد و بالای زینب را نبیند

صدای ناله ای در بین زن ها

زده شعله به روی جان و تن ها

الهی می روم با او از این جا

مبادا بی حسین آیم خدایا

وصیت های زهرا را گرفتم

شبانه راه صحرا را گرفتم

مبادا رهبرم تنها بماند

میان لشگر غم ها بماند

الهی با حسینم درد دل هاست

کمی آهسته تر مادر همین جاست

مبادا ای دوای زخم سینه

روی بی خواهر از شهر مدینه

تو باید سرو من باشی برادر

مبادا بی کفن باشی برادر

مبادا شاخه هایم بی گل یاس

جدا گردد ز تن دستان عباس

و یا بی قاسم و اکبر بمانم

عزادار غم معجر بمانم

روم با قوم نامحرم اسیری

ببینم در جوانی رنگ پیری

به نام خارجی از دین و اسلام

روم با دخترت تا کوفه و شام


تعداد بازديد : 477
دوشنبه 20 خرداد 1392 ساعت: 10:54
نویسنده:
نظرات(1)
کعبه محروم شد ز دیدارت یـابـن زهـرا خدانگهدارت کربـلا مـی‌روی و یـا کوفه؟ یا به شام اوفتد سر و کارت؟

کعبه محروم شد ز دیدارت
یـابـن زهـرا خدانگهدارت
کربـلا مـی‌روی و یـا کوفه؟
یا به شام اوفتد سر و کارت؟
چه شود ای امام جود و کرم
یک نگاه دگـر کنـی به حرم
ای ز جــام بـلا شــده سـرمست
دست و دل شسته از هرآنچه‌که‌هست
چه شتابان روی به دیدنِ دوست
جای گل سر گرفته‌ای سر دست
از حریمت برون شدی مولا
عازم حج خـون شدی مولا
هشتِ ذیحجه مردم عالم
همه رو آورند سوی حرم
تو دل شب ز بیت امـن خدا
سر به صحرا نهی قدم به قدم
کعبه تا صبح ناله سر می‌کرد
پســر فاطمــه مــرو برگرد
کعبه با سوز و اشک و ناله و آه
بـر نمـی‌دارد از تـو چشم نگاه
سفر تیر و نیـزه و عطـش است
طفل شش ماهـه را مبـر همراه
از سفیدی حنجرش پیداست
این پسر ذبح سیدالشهداست
نظری کن به غنچه یاست
ثمـر سرخ بـاغ احسـاست
اصغـرت را بگیـر از مـادر
بسپارش به دست عباست
چون صدایت زند جوابش ده
از سـرشک دو دیده آبش ده
نالـه‌ای بـر لـب سـلاله تـوست
کـه شبیـه صـدای نالـه توست
ساربـان را بگــو کـه تنـد مرو
آخر این کودک سه ساله توست
قدری آرام ای هدی‌خوانان!
کمی آهستـه ای شتربانان!
ناقه‌ها ذکر یـا حسین بـه لب
کوه‌هـا نالــه مـی‌زنند امشب
نخل‌ها خم شدند و می‌گویند
السـلام علیـک یا زینب
غم مخور ای فدای چشم ترت!
هیجـده محرمنـد دور سـرت
کاش خورشید واژگون می‌شد
از تن کعبه جان برون می‌شد
کاش از اشـک دیـده حجّـاج
آب زمزم تمام خون مـی‌شد
کعبه ساکت مباش واویلا
گریـه کـن بهر لاله لیلا
ای سکینـه دگر چه غم داری؟
اشک از دیدگان مکـن جـاری
که محوّل شده است بر عباس
مشـک سقایــی و علمـداری
بر سماعش دو دست بالا کن
هر چه دانـی دعا به سقا کن
نالــه دیگــر بـه‌سر نمــی‌گردد
ایـن شبِ غـم، سحـر نمی‌گردد
این مسافر که دل به همره اوست
مـی‌رود، لیـک بـرنمــی‌گردد
عالمـی گشتـه محو اجلالش
چشم «میثم» بوَد به دنبالش

" حاج غلامرضا سازگار "


تعداد بازديد : 307
دوشنبه 01 آبان 1391 ساعت: 8:56
نویسنده:
نظرات(0)
زين وداع آتشين ، کز شهر قرآن مي‌کني آستان وحي را ، بي تاب و حيران مي‌کني اي که با جم

زين وداع آتشين ، کز شهر قرآن مي‌کني                آستان وحي را ، بي تاب و حيران مي‌کني
اي که با جمعي پريشان ، از مدينه مي‌روي            قلب زهرا را ، ز حال خود پريشان مي‌کني
تا ابد بنياد غم ، از غصه ات ماند بپا                         کاخ شادي را چرا با خاک يکسان مي‌کني ؟
اي که مصباح هدايت هستي و فلک نجات              از چه با اين اشکها ايجاد طوفان مي‌کني ؟
با عزيزان مي‌روي و ، زادگاه خويش را                پيش چشم فاطمه ، خالي ز جانان مي‌کني
سينة بشکستة او ، رفت از يادش دگر                     با دلي بشکسته هجران را چو عنوان مي‌کني
مصطفي را قصة پيراهنت مدهوش کرد                     زينب از اين پيرهن بردن ، پشيمان مي‌کني
اي ذبيح کربلا ، جانها فداي حج تو                         اي که خود را در مناي عشق ، قربان مي‌کني
در طوافت کعبه بر گرد تو مي‌گردد حسين                  کآمدي ، در بيت حق ، تجديد پيمان مي‌کني
اشک بيت الله مي‌جوشد ، ز چشم زمزمش              از حرم ، ثارالها ، تا قصد هجران مي‌کني
کعبه بگرفته ست دامانت ، که برگرد اي حسين           اين حرم را ، ز فراقت ، جسم بي جان مي‌کني
مروه گردد بي فروغ و ، بي صفا گردد صفا                   کربلا خوش باد ، کآنجا را گلستان مي‌کني
نهضت خونين تو ، سرمشق آزادي بود                       بهترين تعليم را ، از درس قرآن مي‌کني
جان فداي تربت تو ، اي طبيب جسم و جان                درد عالم را به درد خويش درمان مي‌کني
ابر رحمت مي‌شود ، اين چشمة اشکت      ز آن ، تاريک قبرت ، نور باران مي‌کني

نام شاعر:حبيب چايچيان


تعداد بازديد : 611
پنجشنبه 27 مهر 1391 ساعت: 9:14
نویسنده:
نظرات(0)
يا حسين(ع) وقتی که می رفتند دنیا گریه میکرد شهر مدینه مثل زهرا گریه میکرد وقتی که می رفتند پشت

يا حسين(ع)

وقتی که می رفتند دنیا گریه میکرد

شهر مدینه مثل زهرا گریه میکرد

 

وقتی که می رفتند پشت پای آنها

چشمان جبرائیل حتی گریه میکرد

 

پائین پای ناقه مریم گریه میکرد

دورِ سر گهواره عیسی گریه میکرد

 

این است آن داغ عظیمی که برایش

حتی میان تشت ،یحیی گریه میکرد

 

این است زینب بانویی که زیر پایش

زانوی لرزه دار سقا گریه میکرد

 

بوسید اکبر دستهای مادرش را

در زیر چادر، ام لیلا گریه میکرد

 

بر روی دامن مادری در گوش طفلش

آهسته تا میگفت لالا گریه میکرد

 

یک کاروان گریه شد وقتی رقیه

با گفتن بابا، بابا گریه میکرد

 

در زیر پای محمل مستوره عشق

منزل به منزل ریگ صحرا گریه میکرد

 

وقتی که میرفتند عالم سینه میزد

وقتی که میرفتند دنیا گریه میکرد

 (علي اكبر لطيفيان)


تعداد بازديد : 281
پنجشنبه 01 تیر 1391 ساعت: 16:22
نویسنده:
نظرات(0)
يا ابا عبدالله(ع) اي شمع ِ من بسوز كه پروانه ميرود زين آستان ، صاحب اين خانه ميرود اي شهر

    يا ابا عبدالله(ع)

اي شمع ِ من بسوز كه پروانه ميرود

زين آستان ، صاحب اين خانه ميرود

 

اي شهر ِجدِّ اَمجَد و والا تبار من

بنگر حسين چگونه از اين خانه ميرود

 

مادر به پاي خيز و دعا كن به كاروان

موساي تو اگر چه دليرانه ميرود

 

مادر ببوس ديده ي گريان دخترم

نازش بكن رقيه به ويرانه ميرود

 

بنگر به اكبرم كه چه تعجيل ميكند

عباس را ببين كه چه مردانه ميرود

 

اي باغبان دگر بنشين در عزاي گل

فصل خزان رسيده و پروانه ميرود

 

 

مرحوم منزوی اردبیلی


تعداد بازديد : 1047
پنجشنبه 01 تیر 1391 ساعت: 16:22
نویسنده:
نظرات(1)
يا مظلوم شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین روی دل با کاروان کربلا دارد حسین از حریم کعبۀ جد

    يا مظلوم

شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین

روی دل با کاروان کربلا دارد حسین

 

از حریم کعبۀ جدّش به اشکی شست دست

مروه پشت سر نهاد امّا صفا دارد حسین

 

می برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم

بیش از اینها حرمت کوی منا دارد حسین

 

پیش رو راه دیار نیستی کافیش نیست

اشک و آه عالمی هم در قفا دارد حسین

 

بس که محمل ها رود منزل به منزل با شتاب

کس نمی داند عروسی یا عزا دارد حسین

 

رخت و دیباج حرم چون گل به تاراجش برند

تا به جائی که کفن از بوریا دارد حسین

 

بردن اهل حرم دستور بود و سرّ غیب

ورنه این بی حرمتی ها کی روا دارد حسین

 

سروران ، پروانگانِ شمع رخسارش ولی

چون سحر روشن که سر از تن جدا دارد حسین

 

سر به قاچ زین نهاده راه پیمای عراق

می نماید خود که عهدی با خدا دارد حسین

 

او وفای عهد را با سر کند سودا ولی

خون به دل از کوفیان بی وفا دارد حسین

 

دوستانش بي وفا و دشمنانش بي حيا

با کدامین سَر کُنَد،مشکل دو تا دارد حسین

 

سیرت آل علی با سرنوشت کربلاست

هر زمان از ما یکی صورت نما دارد حسین

 

آب خود با دشمنان تشنه قسمت می کند

عزّت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین

 

دشمنش هم آب می بندد به روی اهل بیت

داوری بین با چه قومی بی حیا دارد حسین

 

بعد از اینش صحنه ها و پرده ها اشک است و خون

دل تماشا کن چه رنگین سینما دارد حسین

 

ساز عشق است و به دل هر زخم پیکان زخمه ای

گوش کن عالم پر از شور و نوا دارد حسین

 

دستِ آخر کز همه بیگانه شد دیدم هنوز

با دم خنجر نگاهی آشنا دارد حسین

 

شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا

جای نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین

 

اشک خونین گو بیا بنشین به چشم "شهریار"

کاندرین گوشه عزائی بی ریا دارد حسین

(محمدتقي بهجت تبريزي"شهريار")


تعداد بازديد : 319
پنجشنبه 01 تیر 1391 ساعت: 15:45
نویسنده:
نظرات(0)
علی اکبر لطیفیان حرکت کاروان از مدینه به سمت مکه وقتی که می رفتند دنیا گریه می کرد شهر مدینه مثل

 

حرکت کاروان از مدینه به سمت مکه


 

وقتی که می رفتند دنیا گریه می کرد

 

شهر مدینه مثل زهرا گریه می کرد

 

وقتی که می رفتند پشت پای آن ها

 

چشمان جبرائیل حتی گریه می کرد

 

پائین پای ناقه مریم گریه می کرد

 

دورِ سر گهواره عیسی گریه می کرد

 

این است آن داغ عظیمی که برایش

 

حتّی میان تشت یحیی گریه می کرد

 

این است زینب بانویی که زیر پایش

 

زانوی لرزه دار سقا گریه می کرد

 

بوسید اکبر دست های مادرش را

 

در زیر چادر، ام لیلا گریه می کرد

 

بر روی دامن مادری در گوش طفلش

 

آهسته تا می گفت لالا گریه می کرد

 

یک کاروانِ گریه شد وقتی رقیه

 

با گفتن بابا، بابا گریه می کرد

 

در زیر پای محمل مستوره ی عشق

 

منزل به منزل ریگ صحرا گریه می کرد

 

وقتی که می رفتند عالم سینه می زد

 

وقتی که می رفتند دنیا گریه می کرد


تعداد بازديد : 371
پنجشنبه 01 تیر 1391 ساعت: 15:36
نویسنده:
نظرات(0)
علی اصغر انصاریان حرکت کاروان از مدینه به سمت مکه-دو بیتی گل باغ جنان بودیم و رفتیم پیمبر را ن

 

حرکت کاروان از مدینه به سمت مکه-دو بیتی

 

 

 

گل باغ جنان بودیم و رفتیم

 

پیمبر را نشان بودیم و رفتیم

 

مدینه ای تمام خاطراتم!

 

(اگر بار گران بودیم و رفتیم)

 

×××

 

وداعی تلخ کردم با پیمبر

 

نهادم صورتم بر قبر مادر

 

دلم تنگ حسن شد ای خدایا

 

بقیع رفتم برای بار آخر

 

×××

 

نوایی می زند آتش به سینه

 

رود همراه بابایش سکینه

 

رسد روزی که بی بابا بیاید!

 

خداحافظ... خداحافظ مدینه

 

×××

 

دل بی تاب را تابی بیاور

 

شبم تاریکه، مهتابی بیاور

 

شده اُم البَنین وقت جدایی

 

برای بدرقه آبی بیاور

 

×××

 

ببین زینب که جانی در تنم نیست

 

دگر چاره به غیر از رفتنم نیست

 

چنان در این سفر غارت شوم من

 

که حتی بنگری پیراهنم نیست

 

×××

 

بود تا همره من أشجع النّاس

 

کجا و کی کنم من درد، احساس؟!

 

ز چشم بَد نگهدارش خدایا

 

که گردد خیمه غارت بعد عباس

 

×××

 

نباشد این وداع آخر من!

 

بگفتا رازهایی مادر من

 

شود گودال جمع پنج تن جمع

 

نَهَد بر دامنش مادر، سر من

 

×××

 

خدایا هم علیمی هم خبیری

 

پذیرفتم هر آن چه می پذیری

 

برای ما شهادت بوده عادت

 

ولی ای وای از داغ اسیری

 

×××

 

دل ارباب از هجران کباب است

 

رقیه در بَرَش طفل رباب است

 

پدر گفتا: که خوش باشی عزیزم

 

بدان روزی رسد جایت خرابه است


تعداد بازديد : 389
پنجشنبه 01 تیر 1391 ساعت: 15:36
نویسنده:
نظرات(0)
محمود ژولیده حرکت کاروان از مدینه به سمت مکه ای علمدار سپه در دلِ شب بار ببند محمل پردگیان دوز

حرکت کاروان از مدینه به سمت مکه

 

 

 

ای علمدار سپه در دلِ شب بار ببند

 

محمل پردگیان دوز ز اغیار ببند

 

همه ی اهل حرم را به حرم كن احضار

 

كودكان را به محبت دلِ شب كن بیدار

 

این خداحافظی آخر ما با زهراست

 

بعد از این وعده ی ما با همگان كرب و بلاست

 

خواهر انگار همین جاست طواف من و تو

 

قبر گمگشته ی زهراست مطاف من و تو

 

مادرا می برم از كوچه پریشانی را

 

می برم همره خود این همه قربانی را

 

مشكل قافله را وا بگذارید به من

 

گریه ی دختركم را بسپارید به من

 

شیرخوارم كه شده كودك هجده روزه

 

گردنش حرز ببندید ولی از بوسه

 

ای سپه دار، سپه را كمك از امشب كن

 

با علی اكبر من همرهیِ زینب كن

 

از همین اول راه آب بنوشان به همه

 

زینبم جامه ی بسیار بپوشان به همه

 

همه ی لشگر عشق است غلامت زینب

 

زانوی اكبر لیلاست ركابت زینب

 

بعد از این كاش كه بی یار نگردی خواهر

 

كاش بی قافله سالار نگردی خواهر


تعداد بازديد : 303
پنجشنبه 01 تیر 1391 ساعت: 15:35
نویسنده:
نظرات(0)
غلامرضا سازگار حرکت کاروان از مدینه به سمت مکه و کربلا- وداع با مدینه ای اشک‌هـا ببارید از چشم‌

حرکت کاروان از مدینه به سمت مکه و کربلا- وداع با مدینه

 

 

 

ای اشک‌هـا ببارید از چشم‌هـا چـو باران

 

کـز بـاغ وحـی، بـا هـم رفتند گلعـذاران

 

خون از دو دیده جاری‌ست هنگام سوگواری‌ست

 

چشم مدینـه گرید چون چشم سوگواران

 

دیشب عزیز زهرا بگذاشت سر به صحرا

 

خورشید وحی گردید پنهان به کوهساران

 

خالــی شـده مدینـه از لاله‌های توحیـد

 

پُـرگشتـه کـوه و صحـرا از نالـۀ هزاران

 

ای دوستان برآریـد آهـی ز سـوز سینـه

 

این بیت را بخوانیـد همـراه آن سـواران

 

بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران

 

کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران

 

دیشب تو خواب بودی وقت سحر، مدینه!

 

یک عمـر شـد نصیبت خون جگر، مدینه!

 

دیدی چگونه از تـو هجده ستاره گم شد؟

 

دیدی که قرص ماهت رفت از نظر، مدینه؟

 

روزت سیـاه باشـد چشمـت بـه راه باشد

 

تــا از مسافــرانت آیــد خبـر، مدینــه!

 

دستی سوی سماء کن عبـاس را دعا کن

 

ترسم شود در این ره بی‌دست و سر، مدینه!

 

آه از جگــر بــرآرم خــون از بصر ببـارم

 

ایـن بیـت را بخـوانم بـار دگـر، مدینــه!

 

بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران

 

کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران

 

بگــذار همـره یــار اشکـم بــود روانـه

 

بگــذار از درونــم آتـش کشــد زبانــه

 

امشب سرشک سرخ است جاری زچشم زینب

 

فـردا تنش کبـود اسـت از ضـرب تازیانه

 

امشب نگاه عباس بر صورت حسین است

 

فردا شود دوچشمش بـر تیر کیـن نشانه

 

امشب نهاده بلبل صورت بـه دامن گل

 

فـردا زننـد او را آتــش بــر آشیــانه

 

سوزم درون سینه آهم به بـام گردون

 

خون دلم به دیده اشک غمم به شانه

 

بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران

 

کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران

 

آهـت ز سینـه خیـزد بـر آسمان، مدینه!

 

پشت سـر مسافـر قـرآن بخـوان مدینه!

 

آبــی بریـز از اشـک پشـت سـر مسافر

 

دنبـال ایـن سـواران برگـو اذان مـدینه!

 

سوغات دخت زهرا از کوه و دشت و صحرا

 

یک پیرهن بـود از هجـده جوان، مدینه!

 

بعد از حسن گـرفتی بر چهره گرد غربت

 

بعد از حسین، دیگـر تنهـا بمان مـدینه!

 

با سوز دل سحر کن فریاد و ناله سرکن

 

با من بنال تا صبح با من بخوان مدینه!

 

بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران

 

کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران

 

خورشید روی احمد در کاروان عیان است

 

یا قرص ماه لیـلا در بین کـاروان است؟

 

ای چشم‌هـا بگرییـد ای اشک‌ها ببارید

 

از چشم ناقه‌ها هم سیلاب خون روان است

 

ای کودکـان مبــادا از دشمنـان بترسید

 

در این سفر شما را عباس، پاسبان است

 

هرجا که تشنـه گشتید عباس را بخوانید

 

عبـاس از ولادت سقـای تشنـگان است

 

شـرح وداع خوانـدم خون جگـر فشاندم

 

گویی مرا هماره این بیت بـر زبان است

 

بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران

 

کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران

 


تعداد بازديد : 645
پنجشنبه 01 تیر 1391 ساعت: 15:32
نویسنده:
نظرات(1)
غلامرضا سازگار حرکت کاروان از مدینه به سمت مکه و کربلا مدینه حسینت کجا می‌رود؟ اگر می‌رود شب چر

 حرکت کاروان از مدینه به سمت مکه و کربلا


 

مدینه حسینت کجا می‌رود؟

 

اگر می‌رود شب چرا می‌رود؟

 

غریب وطن نیمه‌شب از وطن

 

غریبانه پیش خدا می‌رود

 

دلِ شب خدا را صدا می‌زند

 

چرا ساکت و بی‌صدا می‌رود؟

 

اجل پیش رو، مادرش فاطمه

 

به دنبال او از قفا می‌رود

 

به تعجیل رو در کجا می‌برد؟

 

مگـر سـر بـرای خدا می‌برد؟

 

صدای جرس آه جان بر لب است

 

جگرسوز چون ناله زینب است

 

«طرماح» یک لحظه محمل مران!

 

خدا را که وقت نماز شب است

 

نفس‌ها همه نالۀ یا حسین

 

دعاها همه سوز و تاب و تب است

 

به هر منزلی مرگ چشم انتظار

 

به هر محملی نغمۀ «یارب» است

 

شما هم چو مرغ شب ای ناقه‌ها

 

بنـالیـد بـا زینـب ای ناقـه‌ها

 

شب است و بیابان پر از ولوله

 

مدینه دعا کن به این قافله

 

همانا به شوق وصال خدا

 

گرفتند از دیگران فاصله

 

خدا رحم آرد به حال رباب

 

که بر کف گرفته کمان حرمله

 

پدر را ببرّند لب تشنه سر

 

پسر را ببندند در سلسله

 

شرار جگر شمع محمل شده

 

نـوای جـرس آتش دل شده

 

مدینه دعا کن برای حسین

 

که خالی بوَد در تو جای حسین

 

مدینه مدینه دگر نشنوی

 

دل شب صدای دعای حسین

 

مدینه به اهل مدینه بگو

 

که فرداست روز عزای حسین

 

خدایت دهد صبر ام‌البنین

 

که عباس گردد فدای حسین

 

دلش یاد رخسار پیغمبر است

 

نگاهش به روی علی‌اکبر است

 

مدینه دعا کن که این انجمن

 

بیایند بار دگر در وطن

 

از آن بیم دارم که دخت علی

 

ز شش یوسف آرد یکی پیرهن

 

از آن بیم دارم که رأس حسین

 

لب تشنه گردد جدا از بدن

 

از آن بیم دارم که پرپر شود

 

چو گل پیکر قاسم‌بن‌حسن

 

الهــی بــه دنبــال ایــن کاروان

 

بوَد روز و شب اشک «میثم» روان


تعداد بازديد : 489
پنجشنبه 01 تیر 1391 ساعت: 15:32
نویسنده:
نظرات(0)
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف