شهادت امام علی ع

شهادت امام علی ع

شهادت امام علی ع

شهادت امام علی ع

شهادت امام علی ع
شهادت امام علی ع
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
مردِ میدان نشَست در خانه

یا علی (ع)

مردِ میدان نشَست در خانه
با تمامِ حماسه سازی ها
همه دیدند او چه تنها شد
چون نبود اهلِ حزب بازی ها

اصلِ بغضِ خوارج از این بود
که ریا در مرامش اصلاً نیست
راه و رسمِ علی فقط عشق است
یقه را سفت و کیپ بستن نیست

به یتیمانِ شهر نان میداد
سینه اش بود کوهی از غم ها
غرقِ شورِ نمازِ شب بودند
در همان وقت ابن ملجم ها

خونِ دل داد تندروها را
رسمِ خورشید کشتنِ شب هاست
هرکَسی مسلکش علی وار است
خارِ چشمانِ خشکه مذهب هاست

عده ای بود کارشان ، سرپوش
رویِ هر گندِ خویش بُگذارند
تا شَود حیله هایشان پنهان
مصلحت بود ریش بگذارند

غمم این است این که میدیدند
همه ی عُمْر سخت کوشی کرد
که چه ها دید و رو نکرد اصلاً
که چه ها دید و عیب پوشی کرد

سنگِ دین را به سینه کوبیدند
تا بگویند او مسلمان نیست
باشد ای شهر! بی علی خوش باش
دیگر این شهر جایِ باران نیست

وَ نشانِ فتوت و مَردی
تا همیشه فقط ازانِ علیست
شک ندارم که روزِ نامردان
روزِ میلادِ دشمنانِ علیست....
.
.
محسن_کاویانی


تعداد بازديد : 439
شنبه 19 فروردین 1396 ساعت: 12:04
نویسنده:
نظرات(0)
بازو شکسته ایی تو ولی کار میکنی

زبانحال حضرت امیرالمومنین علی ع

                  

بازو  شکسته ایی  تو   ولی   کار   میکنی
لطفی تو  بر  من  و   دل  خونبار  میکنی

دیگر  نمانده  تاب  و   توانی  به  پیکرت
چون  یاد  غربتِ  من ِ بی  یار  می کنی

آرام   جان   من    نکند   رفتنی   شدی؟
دائم   دعا  به    محضر   دادار  میکنی

عَجِّل وَفاتیِ  تو   مرا  کشته ٬ از  چه  رو
بر مرگ خود  تو این همه  اصرار میکنی؟

خانه  خراب  می شوم  از  پر  کشیدنت
پرپر مزن  که  خون  به  دل ِ یار  میکنی

دلگرمیِ  علی  تویی  ای  نور  خانه ام
این خانه را  ز  رفتن  خود  تار میکنی



 مرتضی شاهمندی


تعداد بازديد : 655
یکشنبه 03 بهمن 1395 ساعت: 22:38
نویسنده:
نظرات(0)
(زبانحال حضرت مولا با صدیقه کبری علیهماالسّلام) سـی سال مثــل اَبـر برایـَت گریســتم سی سال مثل شم�

(زبانحال حضرت مولا با صدیقه کبری علیهماالسّلام)

سـی سال مثــل اَبـر برایـَت گریســتم
سی سال مثل شمع به پای تو سوختم
خاکستـر فراق تو بر گیـسـویم نشست
ازبسکه روز وشب به عزای توسوختم
گرچه شکافت فرق مرا أشقیَ ألاشقیا
وَز خون حنا به زلف پریشان من زدند
سی سال قبل کُشته شدم بین کوچه ها
وقتی تو را مقــابل چشمان من زدند

سوگند بر تبسّــم هنگــام وصل مان
یک بار علی پس از تو نخندیده فاطمه
سوگند بر عبادت شبهای هر دومان
یک شب علی پس از تو نخوابیده فاطمه

بعد از شب وداع تو سی سال نیـمه شب
گِل شد ز اشک چشم علی خاک قبر تو
خون خوردم آن قَدَر که خدا گفت:یاعلی
شد در فَـلـک ، مَلَــک مُتحیّـر زِ صبر تو

حرفی بزن ، سکوت نکن جان من بگو
زخـمِ دهان گشوده ی بازوت بهتر است؟
ای تا همیشه جای تو پهلوی مرتضی
با من بگو کِـسالَت پَـهلوت بهتر است؟

زهرا خجالتم نده ، با چشم نیمه باز
زحمت نکش که فرق سرم را کنی نگاه
دیکر مپوش چهره ز من چون مُشخّص است
روی کبودت ،از پَــس این چــادرِ سیــاه

با اینکه بوده فکر مراعات حال من
آنکس که خاک مَقنعه ات را تکانده است
گویا خبر نداشتــه ، تا عـصرِ رفتـنت
در قتله گاه ، وقت زیادی نمانده است

محمَدقاسمی


تعداد بازديد : 331
چهارشنبه 09 تیر 1395 ساعت: 11:38
نویسنده:
نظرات(0)
مرگ خود را اگر این گونه تمنا دارد سالیانی‌ست که در دل غم زهرا دارد روضهٔ فاطمه یک روضهٔ معمولی نیست

مرگ خود را اگر این گونه تمنا دارد
سالیانی‌ست که در دل غم زهرا دارد

روضهٔ فاطمه یک روضهٔ معمولی نیست
شرح دوران غریبی‌ست که مولا دارد


شرح قومی‌ست که در موعد یاری امام
جای لبیک، فقط شاید و اما دارد

قصهٔ‌ مردم بیعت‌شکن است این روضه
خون اگر گریه کند چشم زمان، جا دارد

استخوان در گلوی صبر بماند سی سال؟
آه با چاه خدایا! چه سخن‌ها دارد

بعد یک عمر غم خانه‌نشینی، حالا
غم بدعهدی دنیا طلبان را دارد

این یکی در طلب بردن بیت المال است
آن یکی منصب شاهانه تقاضا دارد

آن طرف لشکر کفر است به پا خاسته است
این طرف فتنهٔ جهل است که غوغا دارد

بی‌وفایی کمر کوه وفا را خم کرد
داغ‌ها بر جگر از مردم دنیا دارد

می‌رود با غم سی سال غریبی اما
جگری شعله‌ور از قصهٔ‌ فردا دارد

آه کوفه‌ست، ‌همان کوفه ولی این دفعه
نیزه‌ای در وسط شهر تماشا دارد

یوسف رحیمی


تعداد بازديد : 433
چهارشنبه 09 تیر 1395 ساعت: 11:37
نویسنده:
نظرات(0)
(زبانحال امیرالمومنین با حضرت زهرا سلام الله علیهما) باید بری، نه! محضِ رضایِ خدا نگو دق می کنم بدون

(زبانحال امیرالمومنین با حضرت زهرا سلام الله علیهما)

باید بری، نه! محضِ رضایِ خدا نگو
دق می کنم بدون تو، این جمله را نگو

زهرا بمان و زندگی ام را به هم نریز
سنگ صبور من، نرو از پیشم ای عزیز


زهرا شبِ عروسی مان خاطرت که هست؟
مهریه ی زلال و روان خاطرت که هست؟

یادت که هست قول و قراری که داشتیم؟
یک روح واحدیم، شعاری که داشتیم

ای دل خوشیِ زندگی ام می شود نری؟
از حال و روز من که شما با خبرتری!

گریه نکن محدثه، غمگین نکن مرا
با رفتنت غریب تر از این نکن مرا

با درد دنده های شکسته جدال کن
تقصیر دست بسته ی من شد، حلال کن

دل گرمی علی، به نظر زود می روی!
نه سال شد فقط، چقدر زود می روی

بعد از تو فیض های خدایی نمی رسد
فریاد مرتضی که به جایی نمی رسد

زهرا بمان و چهره ی غم را عبوس کن
زهرا بمان و زینب مان را عروس کن

غصه به کار دل، گره ی کور می زند
خیلی دلم برای حسن شور می زند

زهرا بمان که بغضِ بدی در گلوی توست
دامادیِ حسین و حسن آرزوی توست

حالا که اعتنا به قسم ها نمی کنی!
فکر حسین تشنه لبت را نمی کنی؟

دیدی که رنگ از رخ مهتاب می پرد
شبها حسین تشنه لب از خواب می پرد

در باغ میوه هایِ دلت، سیب نوبر است
این کربلایی از همه شان مادری تر است

حرف از سفر زدی و تبسم حرام شد
پیراهن حسین شنیدم، تمام شد

باشد برو قبول، علی بی پناه شد
باشد، قرار بعدی مان قتلگاه شد

باشد برو که کرببلا گریه می کنیم
باهم کنار طشت طلا گریه می کنیم

وحید قاسمی


تعداد بازديد : 359
چهارشنبه 09 تیر 1395 ساعت: 11:36
نویسنده:
نظرات(0)
تا شکوفا میشود بانور هر پژمرده ای میشود سرزنده باتو هردل افسرده ای لاتؤدبنی نمی گویم بزن مارا کریم �

تا شکوفا میشود بانور هر پژمرده ای
میشود سرزنده باتو هردل افسرده ای


لاتؤدبنی نمی گویم بزن مارا کریم
تا به حال ازدست یارم چوب رحمت خورده ای??

از نمک نشناس ها آزار دیدن سخت نیست
درد دارد خوردن زخم از نمک پرورده ای

من فراری از خودم هستم ببین حال مرا
روسیاهم، بی پناهم، بادل آزرده ای

یاد من دادی که در اوج بلا گویم علی
زنده می گردد از این فریاد هر دلمرده ای

کام ما گریه کنان با خاک تربت واشده
یعنی از اول مرا بر روضه ها بسپرده ای

بخشش و مهر و عطا و لطف تو جای خودش
باهمین ذکر حسین از عالمی دل برده ای

 مهدی قاسمی


تعداد بازديد : 279
چهارشنبه 09 تیر 1395 ساعت: 11:32
نویسنده:
نظرات(0)
باز داغِ سیـــــنه بی اندازه شد بارِ دیگر کُـهنه زخمی تازه شد شب رسید و بامِ کوفه تار شد باز دردی آش�

باز داغِ سیـــــنه بی اندازه شد
بارِ دیگر کُـهنه زخمی تازه شد


شب رسید و بامِ کوفه تار شد
باز دردی آشـــــنا تکرار شد

گرچه شب بود و فلک درخواب بود
سینه هایی تا سحر بی تاب بود

آه فصلِ زخم ها آغــــاز گشت
نیمه شب آرام دَربی باز گشت

می چکـد خون از دلی افروخته
باز شد در مثل دربِ سوخته

رختِ مشکی را به تن پوشید و رفت
سنگِ غُسلی را حسن بوسید و رفت

گریه ای بر سینه خنجر می زند
باز هم عباس بر سر می زند

چشمِ زینب در قفا مبهوت بود
بر سرِ دوشِ دو تَن تابـوت بـود

می کِشد آه از جگر از بی کسی
می رود تابوتی از دِلواپسی

روضه هایش مانده اما در گلو
می رود بابایِ زینب پیـــشِ رو

بس که زد خود را،نوایَش زخم شد
چشم ها و گونه هایش زخم شد

با دلی پُر خــون و زار و آتشین
ناله زد بر شانه ی ام البنــیــــن

دردِ تشییعِ جنازه دیدنیست
رویِ سنگی خونِ تازه دیدنیست

 حسن لطفی


تعداد بازديد : 205
چهارشنبه 09 تیر 1395 ساعت: 11:31
نویسنده:
نظرات(0)
نرو که مردم کوفه به فکر آزارند که از اذیت و از بغض و کینه سرشارند تو میروی چه کنم با اهالی این شهر پ

نرو  که مردم  کوفه  به فکر آزارند
که از اذیت و از بغض و کینه سرشارند

تو میروی چه کنم با اهالی این شهر
پس از تو حرمت مارا نگه نمی دارند


چه کارها که نکردی برای اینان؛باز
از اهل بیت تو انگار که طلب کارند

تو میروی و نمی بینی آن زمانی را
که دختران تو در کوفه بین انظارند

تو نیستی و به جبران نان و خرمایت
برای من صدقه  نان خشک می آرند

محمد حسن بیات لو


تعداد بازديد : 133
چهارشنبه 09 تیر 1395 ساعت: 11:29
نویسنده:
نظرات(0)
کوفه امشب چه ساکت و سرد است کوفه امشب چقدر پُر درد است کوفه امشب نمیرود در خواب کوفه گرچه عجیب نامرد

کوفه امشب چه ساکت و سرد است
کوفه امشب چقدر پُر درد است


کوفه امشب نمیرود در خواب
کوفه گرچه عجیب نامرد است

چشمهایِ یتیمها پُر خون
سر راهِ امیر شبگرد است

کاسه ها خالی است از شیر و
چهره از فرطِ گریه ها زرد است

آه مادر ، غریبه امشب نیست
نانِ ما را پدر نیاورد است

نذر دارم که خونجگر نشوم
من یتیمم یتیم تر نشوم

 *

پیرمردی که می رسید اینجا
مو سپیدی که در دلِ شبها

رویِ دوشش همیشه زخمی بود
ردّی از بارِ ِ کیسه ی خرما

در کنار تنور نان می پخت
خنده اش می ربود غمها را

جایِ بازیِ ما به دامنِ او
پهلوان بود بود مَرکبِ ما

آه مادر بگو کجا رفته؟
آه بابا دلم گرفته بیا

*

چهره اش بینِ خانه دیدن داشت
حرفهایِ دلش شنیدن داشت

گفت زخمی به زخمها نزنید
یا نمک رویِ زخم ما نزنید

گفت با ما که طعنه ها نزنید
دستِ رد بر من و خدا نزنید

گریه می کرد و زیرِ لب میگفت
که نمک رویِ زخمِ ما نزنید

روزگاری یتیم اگر دیدید
خنده بر اشک بی صدا نزنید

پیشِ چشمانِ دختری کوچک
سنگها را به نیزه ها نزنید

سرِ ِزنجیر را به هر طرف نکشید
عمه اش را به ناسزا نزنید

از سرِ بامهایتان آن روز
شعله بر معجرِ حیا نزنید

گر نوازش نمیکنید او را
چنگ از پشت و بی هوا نزنید

خواهشی دارم از شما این است
دخترم را به زیر پا نزنید

 حسن لطفی


تعداد بازديد : 303
چهارشنبه 09 تیر 1395 ساعت: 11:29
نویسنده:
نظرات(0)
دوسه روز است خانه دلگیر است دوسه روز است مثل بارانیم دو سه روز است همدم اشکیم دو سه روز است روضه

 

دوسه روز است خانه دلگیر است

دوسه روز است مثل بارانیم

دو سه روز است همدم اشکیم

دو سه روز است روضه می خوانیم

**

دو سه روز است کوفه نشنیده

نغمه های خوش اذانت را

وقت افطار بر سر سفره

یاد کردیم لقمه نانت را

**

دو سه روز است مثل فاطمیّه

دور هم گریه می کنیم ولی

روضه ها رنگ دیگری دارد

ختم آن است ذکر وای علی

**

دو سه روز است نان و خرما را

حسنت می برد برای یتیم

می دهد سهم کودکان را بعد

می کند بغض مثل کوچه کریم

**

دو سه روز است قلب زینب را

داده آزار حرف بی پایه

شده اوضاع مدینه ای انگار

بازهم طعنه های همسایه

**

دو سه روز است چاه و نخلستان

شده دلتنگ ربّــنای علی

شده رویای مسجد و محراب

گریه و سجده و دعای علی

**

دو سه روز است کوفه فهمیده

می رسید از کجا غذای فقیر

از کجا می رسید خرمایی

تا شود باز روزه های فقیر

**

دو سه روز است اشک می ریزد

گاه و بیگاه ازغمت حسنم

بیش از پیش لرزه می افتد

با دعای کمیل بر بدنم

 **

دو سه روز است چشم عبّــاسم

سرخ مثل زمان جنگ شده

کوچه پس کوچه های کوفه پر از

خشت و خاشاک و قلوه سنگ شده

**

دو سه روز است دختر حیدر

خوابهای عجیب می بیند

گاه گودال و خنجر و حنجر

گاه شیب الخضیب می بیند

**

دو سه روز است کربلائیّم

چشم بر چشم یار می دوزم

مانده در بغچه یک کفن باقی

وَ به یاد نگار می سوزم

**

دو سه روز است سخت می خواهم

بزنم بوسه بر گلوی حسین

وای از دود و خون و خاکستر

پنجه ی گرگها و موی حسین

**

دو سه روز است درس قرآنم

سوره ی کهف نی نشین شده است

سینه ام مثل دامن و خیمه

یا در ِ خانه آتشین شده است

**

دو سه روز است مثل بابایم

می کنم گریه یاد لب تشنه

وای از لحظه ای که می بینم

بر روی حلق دلبرم دشنه

**

دو سه روز است بیشتر دارم

انتظار وصال دلدارم

با دعای فرج پس از روضه

به امید وصال می بارم

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

 


تعداد بازديد : 261
چهارشنبه 09 تیر 1395 ساعت: 11:26
نویسنده:
نظرات(0)
امیر المومنین(ع)-شهادت نه قصّه شام و نمک و نان جوینش نه غصه چاه و شب و آوای حزینش بیش از همه کرده‌س

امیر المومنین(ع)-شهادت

 

نه قصّه شام و  نمک و نان جوینش

نه غصه چاه و شب و آوای حزینش

بیش از همه کرده‌ست مرا شیفته خود

شور قطراتِ عرق روی جَبینش

با جذبه "عدل علوی" معجزه می‌کرد 

این شد که در آمد دل ما نیز به دینش

در بستر خورشید اگر خفته عجب نیست  

کآموخته عزت ز  پسر عمّ امینش

عشقش وسط خوف و رجا مانده رجز خوان

تا عالم و آدم نکند شک به یقینش

دردا و دریغا که از این بیشه سفر کرد

شیری که نشستند شغالان به کمینش

آغوش علی خانه امنی‌ست پس از مرگ

داخل شوم ای کاش در آن حصن حصینش

یارب برسانم به نجف، دغدغه دارم

کم بوسه زدم نوبت قبلی به زمینش!

 

عباتس احمدی


تعداد بازديد : 239
چهارشنبه 09 تیر 1395 ساعت: 11:22
نویسنده:
نظرات(0)
کیسه های نان وخرما خواب راحت می کنند دستهای پینه دارش استراحت می کنند نخلها از غربت و بغض گلو راحت ش

کیسه های نان وخرما خواب راحت می کنند
دستهای پینه دارش استراحت می کنند

نخلها از غربت و بغض گلو راحت شدند
مردم از دستِ عدالتهای او راحت شدند


ای خوارج،بهترین فرصت برای دشمنیست
شمع بیت المال را روشن کنید،او رفتنیست

درد را با گریه های بی صدا آزار داد
با لباس نخ نمایش، کوفه را آزار داد

مهربانیِ نگاهش حیف مشکل ساز بود!
روی مسکین ها در دارالخلافه باز بود

دشمنانش درلباسِ دوست بسیارند و او
بندگان کیسه های سرخ دینارند و او

ساده گی سفره اش خاری به چشم شهر بود
مرتضی با زرق و برق زندگیشان قهر بود

نیمه شبها کوچه ها را عطرآگین می کند
درعوض،درحقِ او هرخانه نفرین می کند

حرص اهل مکر،از بنده نوازی علیست
داستان بچه هاشان بی نمازی علیست

گام در راهِ فلانی و فلان برداشتند
از اذان ها نام او را مغرضان برداشتند

جرم سنگینیست،برلب خنده را برجسته کرد
چاه ها دیدند مولا خستگی را خسته کرد

جرم سنگینیست،تیغ ذوالفقاری داشتن
زخمها از بدر و خیبر یادگاری داشتن

جرم سنگینیست،از غم کوله باری داشتن
مثل پیغمبر عبایِ وصله داری داشتن

جرم سنگینیست،بر تقدیر حق راضی شدن
با یتیمان روزهایِ گرم همبازی شدن

جرم سنگینیست،جای زر، مقدر خواستن
در دو دنیا خیرخواهیِ برادر خواستن

جرم سنگینیست،دردل عشق زهرا داشتن
سالها درسینه داغِ کهنه ای را داشتن

هیچ طوفانی حریفِ عزم سکانش نبود
تیغ جهلِ ابن ملجم قاتل جانش نبود

پشت درآیینه اش را سنگ غافلگیر کرد
زخم بازویی امیر مؤمنان را پیر کرد

مرگ سی سالست براو،خنجر از رو می کشد
هرچه مولا می کشد،از زخم پهلو می کشد

وحید قاسمی


تعداد بازديد : 187
سه شنبه 08 تیر 1395 ساعت: 20:20
نویسنده:
نظرات(0)
ديده بر سرچشمه‌ي خون باز شد دشمني با اهل بيت آغاز شد يك جماعت كينه و خودكامگي مردماني فارغ از مردان

ديده بر سرچشمه‌ي خون باز شد
دشمني با اهل بيت آغاز شد

يك جماعت كينه و خودكامگي
مردماني فارغ از مردانگي

مردماني پر ز نيرنگ و دروغ
ديدگاني جز به باطل، بي‌فروغ

آتشي اندر گلستان مي‌زنند
بر خدا اين گونه بهتان مي‌زنند

در سقيفه، دست حق را هشته‌اند
دست خود را با فريب آغشته‌اند

دل به فرمان علايق داده‌اند
حكم تبعيد شقايق داده‌اند

عشق را در تيرگي گم كرده‌اند
دشمني با بيعت خم كرده‌اند

ديده را بر نور هستي بسته‌اند
باب دانش را به پستي بسته‌اند

بيعت حق را فرو بگذاشتند
پرچمي از تيرگي افراشتند

گِرد شيطان شادماني مي‌كنند
بذر غم را باغباني مي‌كنند

آتشي از كينه‌ها افروختند
در جهالت، در حماقت سوختند

چون به سيلي چهره‌ي حق ناز شد
،
غنچه‌ي ياس كبودي باز شد

فاطمه در ذكر «حيدر، حيدر» است
يك جماعت از شياطين بر در است

ميخ در زد بوسه بر پهلوي يار
تازيانه برده از زهرا قرار

ريسماني شد هم‌آغوش علي
نور ايمان از وجودش منجلي

استخواني در گلو خاري به چشم
گيتي از نامردمي آمد به خشم

سينه‌ها لبريز از شرك و گناه
مسجد كوفه بر اين شاهد گواه

مطلع خورشيد شد محراب خون
آسمان از جور غم شد نيلگون

برق شمشيري نهايت را شكافت
مهر در محراب سوي حق شتافت

محمّد نیکخواه منفرد (احسان)


تعداد بازديد : 177
دوشنبه 07 تیر 1395 ساعت: 12:20
نویسنده:
نظرات(0)
(از زبان حضرت زینب سلام الله علیها) تا نگاهت میکنم با غم نگاهم میکنی گریه کردم رحم بر این اشک و آهم م�

(از زبان حضرت زینب سلام الله علیها)

تا نگاهت میکنم با غم نگاهم میکنی
گریه کردم رحم بر این اشک و آهم میکنی؟
جان مادر حرفی از رفتن نزن دق میکنم
من کنار بسترت تا صبح هق هق میکنم
بعده مادر خواستم تا تکیه گاه من شوی
در شب ظلمت بتابی و تو ماه من شوی
بعده مادر زینبت دلخسته است و خون جگر
قاتل من هم شده مسمار خونی،روی در
آه میسوزم از این که دم به دم تب میکنی
مثل مادر تو وصیت ها به زینب میکنی
دخترت طاقت ندارد حرف دوری را نزن
بغض کردم موج غم بر صفحه ی دریا نزن
فرق تو خونی شد و زخم دل من باز شد
روضه های بعده تو حالا پدر آغاز شد
حرف ها داری ولی سربسته میگویی چرا؟
زیر لب آرام میگویی ذبیح بالقفا!!
من نمیدانم چرا آتش به جانم میزنی
با سکوتت تیر بر روح و روانم میزنی
بغض کردی روبه رویم اشک من جاری شدو
بعده از آن پشتم خمید و کار من زاری شد و
از غمت سوخت دل و آتش گرفته پیکرم
از سره صبح چرا خیره شدی بر معجرم؟…

حسین خیریان


تعداد بازديد : 227
دوشنبه 07 تیر 1395 ساعت: 11:49
نویسنده:
نظرات(0)
کوفه، مدینه بود مگر؟ التهاب داشت محراب، کوچه بود مگر؟ اضطراب داشت تیغ عدو کجا و سَرِ سِرِّ عدل و دا�

کوفه، مدینه بود مگر؟ التهاب داشت
محراب، کوچه بود مگر؟ اضطراب داشت

تیغ عدو کجا و سَرِ سِرِّ عدل و داد !
دشمن دوباره بر سر نیزه کتاب داشت


این فتنه ها ز گور خوارج بلند شد
دینی که بی علی است، اساسی خراب داشت

بار دگر ز پشت به نامردی اش زدند
غربت  به نام نامی او انتساب داشت

در سر، هوای ماندن در کوفه را نداشت
او که دلی به یاد مدینه کباب داشت

تنهاترین غریب، هوایی یار بود
با یاد فاطمه، نه خوراک و نه خواب داشت

قلبش به یاد فاطمه می زد، که مرگ خواست
آن شب علی لبی به دعا مستجاب داشت

دیگر حساب روز و شب از دست داده بود
در تنگنای سینه، غمی بی حساب داشت

موی سپید او که ز رویی کبود بود
از خون سرخ سر ز چه قصد خضاب داشت

جان در تنش چه شد که چنین بیقرار بود؟
مثل مسافری که به رفتن شتاب داشت

میلی به شیر و نان و رطب هم نداشت او
تنها نمک که زخم دلش التهاب داشت

از سهم شیر خویش به قاتل دهد که او
روحی پر عاطفه به زلالی آب داشت

زینب ز نیشخنده ی قاتل تمام عمر
 روحی اسیر پنجه ی رنج و عذاب داشت

سید محمد میرهاشمی


تعداد بازديد : 221
دوشنبه 07 تیر 1395 ساعت: 11:49
نویسنده:
نظرات(0)
پلکهای نیمه بازش آیه های درد بود آخرین ساعات عمر حیدر شبگرد بود چادر خاکی زهرا بالش زیر سرش عکس درب

پلکهای نیمه بازش آیه های درد بود
آخرین ساعات عمر حیدر شبگرد بود
 
چادر خاکی زهرا بالش زیر سرش
عکس دربی سوخته در قاب چشمان ترش


زخم فرقش،ترجمان عمق زخم سینه بود
کوفه هم مثل مدینه دشمن آیینه بود
 
آتش آه حزینش بر جگر افتاده است
این دم آخر،به یاد میخ در افتاده است
 
در نگاه زینب دل خسته زخمش آشناست
زخم فرقش شکل زخم پهلوی خیرلنساست
 
زخم های کهنه بر رفتن مجابش کرده اند
نا امیدانه طبیبان هم جوابش کرده اند
 
معنی فـُـزتُ وَ رَبِّ الکـَعبه ی او روشنست
حیدر مظلوم سی سال ست،فکر رفتنست
 
کوفه شبها آشنا با اشک فانوسش  شده
ماجرای کوچه سی سالست، کابوسش شده
 
اضطراب زینب او را بُرده در هُول  و ولا
زیر لب با گریه می گوید که وای از کربلا
 
گریه های مرتضی دنیای رمزوراز بود
معجر زینب برایش روضه های باز بود
 
دانه های اشک او می گفت باصد شوروشین
کربلا عباسِ من!جانِ تو و جانِ حسین

 

وحید قاسمی


تعداد بازديد : 269
دوشنبه 07 تیر 1395 ساعت: 11:47
نویسنده:
نظرات(0)
یک عمر زمان به اشک مولا خندید یک عمرتمام غربتش را می دید این لحظه ی آخری چه حالی دارد!! باید که زبان ح�

یک عمر زمان به اشک مولا خندید
یک عمرتمام غربتش را می دید
این لحظه ی آخری چه حالی دارد!!
باید که زبان حال اورا فهمید

افسوس که قید ماندنش را بزنند
یا آتش کینه گلشنش را بزنند
ای کاش بدانی که چه حالی دارد?
مردی که به پیش اوزنش را بزنند

آتش زده غصه قلب مأنوسش را
آزاد نکرده بغض محبوسش را
یک عمرمقابلش عذابش می داد
دستی که شکست دست ناموسش را

مهدی قاسمی


تعداد بازديد : 225
دوشنبه 07 تیر 1395 ساعت: 11:47
نویسنده:
نظرات(0)
زخم عمیق تو مداوایی ندارد برخیز زینب را ببین نایی ندارد هر دم می بینم حسن را اشک دارد از بهر مخفی کرد

زخم عمیق تو مداوایی ندارد
برخیز زینب را ببین نایی ندارد
هر دم می بینم حسن را اشک دارد
از بهر مخفی کردنش جایی ندارد

وقتی که می پرسم دلیل گریه ها را
محض دل من گفته “معنایی ندارد”
بردم غذا بر قاتلت می گفت بابات
امروز زنده مانده، فردایی ندارد
دیشب چه می گفتی به عباس و حسینم
راز که می گفتی هویدایی ندارد
مادر به من گفت آنچه می آید سر من
آن غصه ای که مثل و همتایی ندارد
آن دم حسینم بر زمین می افتد و بعد
خنجر که با آن سر مدارایی ندارد
از مردم کوفه که سنگم می زنند و
از گریه هایی که تماشایی ندارد
از دخترت که می شود ام المصایب
در اوج ماتم هم تسلایی ندارد
از دختر شیرین و مظلوم حسینم
جز دیدن باباش رویایی ندارد
از آن سه ساله بس که خورده سیلی از زجر
رویش پر از خون است و سیمایی ندارد

قاسم احمدی


تعداد بازديد : 255
دوشنبه 07 تیر 1395 ساعت: 11:47
نویسنده:
نظرات(0)
چشم هایِ به رنگِ خونَت را بر پرستارِ خود کمی وا کُن دلِ من شور می زند بابا گریه های مرا تماشا کُن گرچ

چشم هایِ به رنگِ خونَت را
بر پرستارِ خود کمی وا کُن
دلِ من شور می زند بابا
گریه های مرا تماشا کُن

 

گرچه بستم شکافِ زخمت را
خونِ تازه دوباره می ریزد
گرچه بر معجرم گره زده ام
لخته خون، پاره پاره می ریزد

بعدِ لبخندِ قاتلت بر من
تو چرا خنده می کنی بابا؟
شبِ بی مادریِ ما را باز
این چنین زنده می کنی بابا

واژه هایی که خاطرات من است
باز تکرار می کنی هر بار
کوچه یِ تنگ، خنده و هیزم
میخ در ، دود ، آتش و دیوار

مُردم از روضه خوانی ات امشب
سوختم پایِ هر وصیتِ تو
سرِ شب از شکافِ در دیدم
حالِ عباس را زِ نیَتِ تو

دستِ او را گرفتی و گفتی
رو سپیدم کُن ای رشیدِ علی
پیشِ زهرا کُن آبرو داری
آبرویم بخر ، امیدِ علی

جانِ تو ، جانِ خواهرت زینب
ای علمدارِ کاروانِ حسین
حیدرِ بی مثالِ عاشورا
جانِ تو ، جانِ دخترانِ حسین

نکند کودکی شود تشنه
نکند دختری زمین بخورد
نشود با تو خیمه ای بی تاب
نکند مادری زمین بخورد

دست هایت اگر زمین اُفتاد
نامِ زهرا به لب ببر ، جان گیر
بدنت را سپر کُن و بشتاب
خم شو و مشک را به دندان گیر

تشنه لب ، مشکِ آب را به لبِ
کودکِ بی زبان بگیر عباس
تیر وقتی به چشم هایت خورد
مدد از زانوان بگیر عباس

دست وقتی که نیست با صورت
از سرِ زین به خاک می اُفتی
غرق در تیر ، ای کمان اَبرو
به زمین چاک چاک می اُفتی

مادری می رسد به بالینت
دست دارد به رویِ پهلویش
کاش چشمت نبیندش وقتی
جای یک دست مانده بر رویش
حسن لطفی


تعداد بازديد : 147
دوشنبه 07 تیر 1395 ساعت: 11:46
نویسنده:
نظرات(0)
اشعار شهادت حضرت امیرالمومنین(ع) شیر لازم نیست بابایم شفایش را گرفت روضه یکبار دگر در خانه ی ما پ�

اشعار شهادت حضرت امیرالمومنین(ع)

 

شیر لازم نیست بابایم شفایش را گرفت

روضه یکبار دگر در خانه ی ما پا گرفت

 

ضربه ی شمشیر مثل میخ در برّنده بود

میخ در مادر گرفت و تیغ کین بابا گرفت

 

نیمه شب دور از نگاه شوم این همشهریان

باز هم تابوت  بر دوش غریبان جا گرفت

 

مثل مادر مخفیانه رفت از خانه پدر

شیر از شمشیر حکم وصل دلبر را گرفت

 

قدکمان درمان پیشانیِّ زخمیّش شده

استخوان و عقده را از حلق حق زهرا گرفت

 

چشم امّید یتیمان چشمهایش بست و رفت

دست دنیا از دل غمدیده ام دنیا گرفت

 

کوفه ی امروز یک شمشیر در مسجد کشید

صدهزاران تیر و تیغش راه عاشورا گرفت

 

دست بر شمشیر فتنه بُرد در کرب و بلا

دست آن طفلی که از بابا علی خرما گرفت

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید


تعداد بازديد : 279
دوشنبه 07 تیر 1395 ساعت: 11:42
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 36
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف