شب سوم حضرت رقیه س

شب سوم حضرت رقیه س

شب سوم حضرت رقیه س

شب سوم حضرت رقیه س

شب سوم حضرت رقیه س
شب سوم حضرت رقیه س
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
بابا خبرداری کجارفتم پس ازتو
بسم رب الحسین(ع)
تقدیم به ناردانه اباعبدالله

بابا خبرداری کجارفتم پس ازتو
بابا خبرداری چه ها دیدم پس ازتو

من نازدانه بودم و حالا یتیمم
باعمه ی مظلومه ام ویران نشینم

ازشمروخولی وسنان بد دیده ام من
ازسیلی وازدستها ترسیده ام من

یک نیمه شب از ناقه افتادم نبودی
بابا کجابودی چراپیشم نبودی

بابا نپرس از درد پهلویم که بد زد
نامرد از بغض تو من را بالگد زد

دیدی مرا از روی نی بادست بسته
حالا که با سر آمدی بُغضم شکسته

از مادرت زهرا چه ارثی برده ام من
هم سیلی وهم تازیانه خورده ام من

بابا عمویم کو؟علی اکبرکجا ماند
بابا گمانم پیکرت در کربلا ماند


علی هودفر

تعداد بازديد : 83
پنجشنبه 29 تیر 1402 ساعت: 2:42
نویسنده:
نظرات(0)
بعد از درخت و تشت سری هم به ما زدی

یا رقیه بنت الحسین (س)

 

بعد از درخت و تشت سری هم به ما زدی
بابای مهربان رقیه خوش آمدی

این زخم های روی لب از چیست ای پدر؟
جایی برای بوسه ی من نیست ای پدر

قاری شده سرت به سر نیزه بارها
از ناقه سمت نیزه کشاندی نگاه را

رأست ز نیزه تا که رها شد، رها شدم
رفتم بگیرمت، هدف سنگها شدم

عیبی ندارد اینکه سر من شکسته شد
وقتی به روی نی سر شش ماهه بسته شد

آن نیزه دارِ رأس تو من را عذاب داد
با کعب نی به یا ابتایم جواب داد

آن قاتلی که روی تو خنجر کشیده است
از بس مرا زده ست امانم بریده است

طوری زده به درد کمر مبتلا شدم
خیلی شبیه حضرت خیرالنسا شدم

تا عمه دید دست به پهلو و مضطرم
آهسته گفت زیر لبش \"وای مادرم\"

بابا سنان مست و حرامی سمتگر است
او بد دهانی اش ز لگدهاش بدتر است

آن موی نیم سوز که از خیمه داشتم
در راه دست پیرزنی جا گذاشتم

بابا بگویمت که چرا زار و مضطریم؟
با عمه هام کوچه و بازار... بگذریم

رد عقیق مانده به روی من آشناست
بابا بگو به دخترت انگشترت کجاست؟

وا کن دو دیده روی کبود مرا ببین
من را ببر به پیش عمویم، فقط همین

مرضیه نعیم امینی


تعداد بازديد : 1221
چهارشنبه 03 آبان 1396 ساعت: 10:11
نویسنده:
نظرات(3)
امروز با لب های خشکیده

ماه رمضان و حضرت رقیه (س)

 


امروز با لب های خشکیده

دائم به فکر دختری بودم

بی تاب تر از روزهای قبل

دل خون طفل مضطری بودم

 

امروز روز سوم ما بود

ما که فدای دخت اربابیم

والله امشب تا سحرگاهان

از داغ این روضه نمیخوابیم

لب های خشک ما کجا داند

درد لبان تشنه ی او را..؟

کی میشود فهمید قدری از

درد و عذاب زخم ابرو را..؟

هرشب فقط ذکر لبش این بود:

عمه چرا بابا نمی آید؟

عمه بدان این دختر تنها

دنیای بی بابا نمی خواهد

هرشب فقط مرگ از خدا میخواست

این روزها مانند `زهرا” بود

عجل وفاتی روی لب هایش

چشمش ولی دنبال بابا بود

کنج خرابه سر به روی خاک

تازه کمی آرام شد خوابید

ناگه صدای دلبرش آمد

عطر نفس های پدر پیچید

بابا رسید ، اما فقط با `سر”

با صورتی زخمی و خون آلود

چشم رقیه ، بین آن `صورت”

محو لبان خیزرانی بود

حالا خرابه سرد و ساکت شد

سر را گرفت و چشم ها را بست

بعد از هزار و چند سال حالا

نام و نشانی از رقیه هست

این آخرین حرف است ای مردم:

و دختر ارباب خوبی هاست

هرکس که انکارش کند حتما

 ننگی به پیشانی این دنیاست

پوریا باقری


تعداد بازديد : 563
دوشنبه 08 خرداد 1396 ساعت: 14:09
نویسنده:
نظرات(0)
بابا بیا که قد نهالت خمیده شد

غزل زیبا تقدیم به
ریحانه الحسین بی بی رقیه(س)



بابا بیا که قد نهالت خمیده شد
همتای مادر تو چه رنگم پریده شد

 مویی که شانه خورد بدستت کنون ببین
با دست های حرمله بابا کشیده شد

رویم سه سال پشت حجاب تو بودو حال
بین یهود و مجلس خصم تو دیده شد

بارفتنت تو خاک دوعالم سرم شد و
بابا قسم که معجره طفلت دریده شد

طفلت به روی بازوی توجای خواب داشت
حالا ولی خرابه به خاک ارمیده شد

بی حرمتی به اهل خیامت میان شام
بین تمام شهر ز بعدت  عقیده شد

بعد از صدای ناله ی تو بین قتلگاه
 گوش سه ساله ی تو چو مویت کشیده شد

در بین شامیان و یهودان زبعد تو
این داستان موی سفیدم قصیده شد


ریحــــــــــان


تعداد بازديد : 401
چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 17:41
نویسنده:
نظرات(0)
تو بر نی ماه خوش منظر،منم که چشم تر دارم

زبانحال حضرت رقیه بنت الحسین (س) با پدر

تو بر نی ماه خوش منظر،منم که چشم تر دارم
تو میدانی فقط بابا ، چه دردی در کمر دارم

تنت روی زمین اما سرت شد همسفر با من
که گفته من بدون دلبرم قصد سفر دارم

بیا نیزه سوار من امیر کاروانم شو
که بین اینهمه بد ذات، خیلی درد سر دارم

در این دنیای وانفسا پر از غم بودم وتنها
دلم خوش بود در آغوش شیرینم پدر دارم

تو گفتی خواهرت تنهاست بین خیل نامحرم
کنار عمه ام هستم، من از دردت خبر دارم

همه طفلان نظر بر روی دلجوی پدر دارند
من پر غم به جای رو ، نظر بر موی سر دارم

تمام درد دلهایم نصیب قلب زینب شد
به جز عمه در این ویرانه همدردی مگر دارم


جعفر ابوالفتحی

 

 

منبع :

www.neyjaf.ir


تعداد بازديد : 251
پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 8:11
نویسنده:
نظرات(0)
بادختران قافله ، در زیر نیزه ات

 

بادختران قافله ، در زیر نیزه ات
دامن گرفته ایم که نیفتی زمین پدر ...


تعداد بازديد : 425
پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 8:10
نویسنده:
نظرات(0)
اینها به من گفتند تو بابا نداری

حضرت رقیه(سلام الله علیها)-شهادت

اینها به من گفتند تو بابا نداری
بی خانمانی، جز خرابه جا نداری

از بی کسی من همینم بس که گفتند
دور و بر خود یک عمو حتی نداری

له شد غرورم، دختر شامی به من گفت
در گوش خود یک گوشوار آیا نداری؟

از قافله جا مانده بودم، زجر آمد
هی... زودتر... دختر مگر تو پا نداری!؟

بابا خبر داری که دورم باده خوردند
بالا نشینی تو خبر از ما نداری

اصلا خبر داری سر بازار رفتم
بابا خبر از عمه داری یا نداری

از آن زمانی که زمین خوردم ز ناقه
دختر شبیه مادرت زهرا نداری

با تو قیاسی ساده کردم صورتم را
مثل همیشه ای پدر همتا نداری

از گردنت فهمیده ام گودال بودی
یک جای سالم در سرت زیرا نداری

امیرعظیمی

 


تعداد بازديد : 318
سه شنبه 18 آبان 1395 ساعت: 10:24
نویسنده:
نظرات(0)
پایی نمانده بابا برای آبله جایی نمانده

پایی نمانده
بابا  برای  آبله  جایی  نمانده

بین بیابان
دردانه ات تنها چه شبهایی نمانده

از روی ناقه
افتادم و بر پیکرم نایی نمانده

از ضرب سیلی
دیگر برایم چشم بینایی نمانده

موی سرم را
از بس کشیدن موی زیبایی نمانده

بعد از عمویم
گهواره خالی مانده لالایی نمانده

لکنت گرفتم
روی زبانم لفظ بابایی نمانده

دیگر برایم
غیر از خرابه هیچ ماوایی نمانده

با سر رسیدی
بابا برایت دیگر اعضایی نمانده؟


علی_علی_بیگی

 


تعداد بازديد : 365
سه شنبه 18 آبان 1395 ساعت: 10:23
نویسنده:
نظرات(1)
قسم به ساحتِ ذکرِ شریف "هو" بابا

قسم به ساحتِ  ذکرِ  شریف "هو" بابا
به روی  من  شده این اشک  آبرو بابا


"عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد"
چه خوب شد که شدم با تو روبرو بابا !


چه حیف شانه نداری که سربر آن بِنَهم
بگویم از غمِ خود شرحِ مو به مو بابا


ازآن شبی که مرا از کجاوه پرتم کرد...
    (........................................)


مرا  ببخش  که نشناختم تو را اوّل
به چهره ی تونمانده ست رنگ و رو بابا!


خداش خیر دهد راهِب مسیحی را ...
که با گلاب  تو را  داده  شُستِشو  بابا !


نداشت هیچ ادب خولی و دلم خون شد
کشید دست به روی تو بی وضو بابا !!


نمانده  وقتِ  زیادی به رفتنم ، حالا.‌‌..
شدم  کنارِ  سرت  گرمِ  گفتگو  بابا


بیا و  باز صدایم بزن "رقیه ی من"
تو  هم بخواه ز من که  "بگو بگو بابا"


ز تازیانه ی شمر و سنان کبود شدم  
چه بد گذشت به من شام بی عمو بابا !


لبِ ترک ترکت را ندیده می بوسم ..‌.
چه بوسه ای که به چشمم نمانده سوبابا


چه قدرسخت لبت چوب خورده، باباجان
چه قدر سخت بریده شده  گلو بابا !



محمدحسن بیات لو

 


تعداد بازديد : 311
سه شنبه 18 آبان 1395 ساعت: 10:22
نویسنده:
نظرات(0)
ای کز شعاع عشق تو لایمکن الفرار

ای کز شعاع عشق تو لایمکن الفرار
گشته حرام بعد تو بر دخترت قرار

آب بقای عالمیان تشنه ای چرا؟
از چه خزان شده ست به روی لبت بهار؟

آتش گرفت پای من از هرم ریگ دشت
سوزانده است روی تو خورشید پر شرار

یک شب به پای نیزه ات آرام آمدم
صبرم نمانده بود دگر بهر انتظار

آهسته با نوای حزین دادمت سلام
گفتی سلام جان پدر ؛ نازنین نگار

جا خوردم از مشاهده ی راس خونی ات
آخر چه کرده با سرت این قوم نابکار

حالا چرا نگاه تو هم پر ز حیرت است؟
باور نمیکنی که شدم اینچنین نزار؟

سایه فکنده ای به سرم ابر مرحمت
بر خشکی کویر لبم بوسه ای ببار

با ناخن شکسته ز پا خار میکشم
بابا تو نیز نیزه ز حلقت برون بیار


میثم حسنلو   

 


تعداد بازديد : 341
سه شنبه 18 آبان 1395 ساعت: 10:21
نویسنده:
نظرات(0)
چشمِ انتظارِ میهمان ، زد زیر گریه

چشمِ انتظارِ میهمان ، زد زیر گریه
بغضش شکست و ناگهان زد زیرگریه


دیگر توان ِ ایستادن  هم  ندارد
طفلک نشست و بی امان زد زیرگریه
 

درکوچه های شام-شامش که ندادند
پیچید وقتی بوی نان زد زیر گریه


دستش که بر زخم لب خشک پدر خورد
افتاد  یاد ِ خیزران -  زد زیر گریه


انگشتر بابا به یادش مانده بود و...
تا دید دست ساربان; زد زیر گریه


خیلی دلش پر درد از بزم شراب است
پنهان ز چشم دیگران زد زیر گریه


میگفت "بابا"  باز  "بابا"  باز "بابا"
با هق هق و لکنت زبان زد زیر گریه


با دیدن او حرمله  "زد زیر خنده"
بادیدن شمر و سنان "زد زیر گریه"


سیلی - غم بازار - نامحرم - اسیری
با گفتنش هم روضه خوان زد زیرگریه

- - -

شیرین زبان قافله از دست رفت و
آمد کنارش عمه جان... زد زیرگریه




محمدحسن بیات لو

 


تعداد بازديد : 485
سه شنبه 18 آبان 1395 ساعت: 10:20
نویسنده:
نظرات(0)
گفتند کمتر گریه کن؛ دیگر نمی آید

گفتند کمتر گریه کن؛ دیگر نمی آید
از دختر چشم‌انتظار این برنمی آید

سر می‌رسد امشب به تلخی انتظار من
با سر پدر می آید و غم سر نمی آید

شانه نمی‌خواهم که دیگر تار مویی نیست
روی سرم دیگر به من معجر نمی آید

جز مرگ، از ضعف تنم راه گریزی نیست
گرچه نفس می ‌آید اما درنمی ‌آید

چیزی نمانده در کف دردانه‌ات، بابا
از چشم‌های خسته‌ام گوهر نمی آید

بدجور دلتنگ برادرهای خود هستم
اصغر چرا ساکت شده؟ اکبر نمی‌آید؟

عمه هوای بچه‌ها را دارد و دیگر
باران سنگ از هر سوی معبر نمی‌آید

از پشت بام خانه‌ها با شعله‌ی آتش
روی سر سجاد خاکستر نمی‌آید

شد میهمانم حیدر و زهرا و پیغمبر
ماندم چگونه بعد از این، محشر نمی آید

سیدمسعودطباطبائی

 


تعداد بازديد : 305
سه شنبه 18 آبان 1395 ساعت: 10:18
نویسنده:
نظرات(0)
بی تابم و شعله ورم، اصلا خبر داری؟

بی تابم و شعله ورم، اصلا خبر داری؟
از دوری ات در به درم، اصلا خبر داری؟

محبوب من! تو شمعی و من در وصال تو
پروانه نه...خاکسترم، اصلا خبر داری؟

از این لباس پاره و موی پریشان و...
...وضع خجالت آورم اصلا خبر داری؟

از زخم های صورتت بابا خبر دارم
از دردهای پیکرم اصلا خبر داری؟

من هم شبیه تو به زیر دست و پا ماندم
زخمی شده بال و پرم، اصلا خبر داری؟

دارم شبیه پیرِ زن ها می شوم بابا
از لرز دست لاغرم اصلا خبر داری؟

بابا بگو از جانب من به عمو عباس :
از روسری و معجرم اصلا خبر داری؟

انگشترت را من به دست ساربان دیدم
از گوشوار و و زیورم اصلا خبر داری؟

افتاد جای آن گلوبندم که غارت شد
زنجیر دور حنجرم، اصلا خبر داری؟

سنگی به چشمت خورد و پیش پای من افتاد
خون شد دو چشمان ترم، اصلا خبر داری؟

چشمان هیز شامیان و طبل و سوت و کف
جنجال شد دور و برم، اصلا خبر داری؟

همراه ده ها مرد شامی بزم مِی رفتم
دیدی چه آمد بر سرم؟ اصلا خبر داری؟

مرد پلیدی یک کنیز از ما طلب می کرد
اصلا نمی شد باورم... اصلا خبر داری؟


علی سپهری


تعداد بازديد : 441
جمعه 14 آبان 1395 ساعت: 13:28
نویسنده:
نظرات(0)
درسته سوخته موهات اما بازم قشنگه

یا رقیه (س)

درسته سوخته موهات
اما بازم قشنگه
رنگ خاکستریش با
رنگ موهام یه رنگه

 

درسته کارِ من با
یه بوسه حل نمیشه
اما هیچی برا من
طعم عسل نمیشه

درسته که اسیرم
ولی مثِ یه شیرم
حق تو رو از یزید
با گریه هام می گیرم

مث قدیم بابایی
لب بزا رو لب من
لب رو لبم نزاری
بالا میره تب من

از چی تنت رها شد
زخمی میون گودال
به جون عمه بابا
پیش تو رفتم از حال

دست خزون نشسته
روی چشای تارم؟
روی دو پلک خسته ام
رنگ بنفشه دارم

جعفر ابوالفتحی

منبع :
www.neyjaf.ir


تعداد بازديد : 251
چهارشنبه 12 آبان 1395 ساعت: 19:33
نویسنده:
نظرات(0)
بغضِ سربسته گلوگیر شدن هم دارد

 حضرت_رقیه_سلام الله علیها
 
بغضِ  سربسته  گلوگیر شدن هم دارد
عشقِ من مایه ی تکفیر شدن هم دارد

زودتر از همه بوسیدنِ من  جایز  بود
خوابِ بی موقع چنین دیر شدن هم دارد!

دستِ دختر اگر  از  گردنِ  بابا  افتاد...
زخمیِ این  غل  و  زنجیر  شدن هم دارد

لنگیِ   پای  برهنه  و   لباس ِ پاره...
سرِ  بازارچه  تحقیر   شدن هم دارد!

دل اگر آب شدن از سوختنِ تاول ها...
از  روی  ناقه سرازیر شدن هم دارد!

جای تو ناز مرا زجر خرید و این شد.
ترکِ  دنده  زمینگیر شدن هم دارد!

هیجده جای سر و صورتِ تو پاره شده
حق بده دیدنِ تو پیر شدن هم دارد!

 حبیب نیازی


تعداد بازديد : 277
چهارشنبه 12 آبان 1395 ساعت: 19:31
نویسنده:
نظرات(0)
داغ باید به دل ِ هر چه دوا بگذارم


شهادت_حضرت_رقیه_س



داغ  باید  به دل ِ هر چه دوا بگذارم
مرهمی نیست که بر تاول پا بگذارم


میلم این است کنار سر تو جان بدهم
بگذرم از سر خود ؛ پای شما بگذارم!


شام را با رجزِ گریه به هم می ریزم
تا که یک محشری ازخویش به جابگذارم


آنقَدَر زخم به روی لب تو هست که من
مانده ام تا که لبم را به کجا بگذارم !!


میکشم دست به روی تو و برموی خودم
قصد دارم که ز خون تو حنا بگذارم !


باورم نیست که باید بروم از شام و...
روی این خاک سر پاک تو را بگذارم

 

محمدحسن بیات لو

 


تعداد بازديد : 439
چهارشنبه 12 آبان 1395 ساعت: 19:29
نویسنده:
نظرات(0)
تمام داغِ بهار از خزان لعنتی اَست

ورود_به_شام

تمام داغِ بهار از خزان لعنتی اَست
تمامِ طعنه ی طوفان تکانِ لعنتی اَست

اسیری و غم دوری و زاری و خاری
پس از تو سهم من از این جهانِ لعنتی است

چقدر کینه ی تبلیغ راویان دروغ
به گوش های کرِ منکران لعنتی است

گرسنه اند همه بچه ها و صد نفرین
به هرچه نامِ تصدق به نان لعنتی است

هزار مرتبه مُردم دوباره زنده شدم
همینکه همسفرم ساربانِ لعنتی است

کم از مغیره ندارد میان حرمله ها
همیشه ترسِ زنان از سنانِ لعنتی است

و پایکوبی و رقاصه گی به عرض حضور
در این دیار نشانِ زنانِ لعنتی است

درست لحظه ی پر ازدحام ساعتِ شهر
گذشتن از درِ ساعت زمانِ لعنتی است

عبور از وسط جمعیت، مسیری تنگ
تمام درد من از این مکانِ لعنتی است

هزار چشم گرسنه، هزار چشم حریص
میان این همه پیر و جوانِ لعنتی است

بخوان دو آیه نخوانند خارجی مارا
که هرچه میکشم از حافظان لعنتی است

خدا کند که نبیند به روی نی عباس
چقدر پشت سرم بد دهانِ لعنتی است

به گوشِ پاره قسم با رقیه ات دیدم
دو گوشواره ی او در دکانِ لعنتی است

بدون شرح کشنده ترین غمِ بازار
زبانِ چانه زنِ #تاجران لعنتی است

مخدرات حرم را به دردسر انداخت
محله ای که پر از دودمان لعنتی است

زنی نبود که پنجه به رویمان نزند
که کوچه های یهودی نشانِ لعنتی است

دوباره خورد به ته مانده ی سرت سنگی
که کار پیرزن قد کمانِ لعنتی است

پس از سه روز اذییت شدن، زمان ورود
به بزم مستیِ نامحرمان لعنتی است

به زیر سقفِ طلاکوبِ بزم شوم یزید
چقدر دور من آوازخوان لعنتی است....

شراب، صفحه ی شطرنج، چوب، طشت طلا
بساط بازی این میزبانِ لعنتی است

شراب، صفحه ی شطرنج، چشم مات یزید
دخیلِ سرکشیِ خیزران لعنتی است

و تازه اول راهِ شکستنِ دندان
به ضربه های یکی در میانِ لعنتی است

به جای جایزه حرف از کنیز گر آمد
تمااااام زیر سرِ #دلقکانِ لعنتی است...

ظهیر مومنی

 


تعداد بازديد : 467
چهارشنبه 12 آبان 1395 ساعت: 19:29
نویسنده:
نظرات(0)
گلِ یاسِ زهرا نشانِ حسین

حضرت_رقیه_سلام الله علیها

گلِ    یاسِ    زهرا نشانِ حسین
دو چشمِ تو روح و روانِ حسین

نشستن روی سینه اش حقِ توست
صدای  دل  مهربانِ  حسین!

برایش سه تا آیه  کوثر  بخوان
مسیحای شیرین زبانِ حسین

چه راحت خدا را نشان میدهد
عروجِ تو  از  آسمانِ حسین

رقیّه . همین نام هم کافی است
تو باشی فقط دیده بانِ حسین!

دمِ  هر اذانی نیازش تویی
متصدیِ    جانمازش تویی

___

دلِ     تو    بگیرد   اگر وایِ من
نگاهت  شود  تار و  تر وایِ من

زِ   بابا  فقط  قدرِ  پلکی زدن
بمانی  اگر  بی خبر  وایِ  من

تو از خوابِ نازت اگر پا شدی
کنارت  نباشد  پدر  وایِ من

بدانی  اگر  اینکه  با دیگری...
بدونِ  تو  رفته سفر  وایِ من

چنان  عطرِ  بابا  گرفته تنت
شده عمّه ات خونجگر  وایِ من

عطش پیکرت را که بی حال کرد
پدر     را    زمینگیرِ   گودال کرد

___

بمیرم  که  بال و پرت سوخته
پُر  از   تاولی  پیکرت سوخته

به سختی صدایت به گوشِ خودت
می آید  مگر  حنجرت سوخته ؟!

خبر  دارد  عبّاس در  شعله ها...
گُلِ سر  و  یا  معجرت سوخته !

گرفتم از  این  سر  تکان  دادنت
که مو گُر  گرفته ، سرت سوخته !

از این با  سر  افتادن  از ناقه ات ...
که خیلی  دلِ  خواهرت  سوخته

زمین خوردنت  را  پدر دیده است
سرِ  نیزه  سمتِ  تو چرخیده است


حبیب نیازی


تعداد بازديد : 233
چهارشنبه 12 آبان 1395 ساعت: 19:27
نویسنده:
نظرات(0)
هر کس رسید بی کسی ام را نگاه کرد

حضرت رقیه سلام الله علیها

هر کس رسید بی کسی ام را نگاه کرد
ما را چه سخت رفتن تو بی پناه کرد
قاری چنین ندیده کسی پاره پاره لب
رویش سیاه انکه لبت را سیاه کرد

غیر از نمک به زخم تو مرهم نزاشتند
از زخم سنگ و زخم زبان کم نزاشتند
در زیر سنگ بارش بی رحم کوچه ها
یک بوسه نذر روی تو کردم نزاشتند

اینکه لباس خوب تنم نیست معذرت
پایی برای پا شدنم نیست معذرت
گرچه همیشه مقنعه دارم به سر ولی
چادر سیاه شب شکنم نیست معذرت

من بی پناه،عمه ولی بی پناه تر
پهلویم از سیاهی شب ها سیاه تر
اه ای هلال خون زده ی اسمان شام
بودی به روی نیزه تو از ماه ماه تر

چل منزلی که بال کبوتر نداشتم
جز اشک و اه منزل دیگر نداشتم
از ترس اینکه باز بیافتی به روی خاک
یک لحظه چشم از سر تو بر نداشتم

از این دل کباب بگویم برای تو؟
یا از دل رباب بگویم برای تو؟
هر چند از تنور نگفتی برای من
از مجلس شراب بگویم برای تو؟

دایم به سمت نیزه تو در اشاره ام
از سوز خنده های همه در شراره ام
بگذار سر به مهر بماند چه رفته بر
انگشتر عقیق تو و گوشواره ام

دروازه بود و نوبت جشن و سرور ها
ساعات رفت و امد خیل شرورها
میسوزم از شراره بی حرمتی پدر
مانند موی سوخته ات از تنورها


حسن کردی
 


تعداد بازديد : 237
چهارشنبه 12 آبان 1395 ساعت: 19:21
نویسنده:
نظرات(0)
آسمون بی ستاره گوشای بی گوشواره

آسمون بی ستاره
گوشای بی گوشواره
چقدر خاطره داشتم
با همین لباس پاره
دستمو عمه نگیره
میخورم زمین دوباره
بابام از سفر برا من
کاشکی یه عصا بیاره
باز رو دامن سفیدم
چقدر گل اناره
برا پام آبله بس بود
انگاری نوبت خاره
پس کجایی مهربونم
دل من هواتو داره

 

امیر فرخنده


تعداد بازديد : 309
چهارشنبه 12 آبان 1395 ساعت: 19:21
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 53
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف