شب هفتم علی اصغر ع

شب هفتم علی اصغر ع

شب هفتم علی اصغر ع

شب هفتم علی اصغر ع

شب هفتم علی اصغر ع
شب هفتم علی اصغر ع
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
شد تُهی دست شَه، چو از کم و بیش

شد تُهی دست شَه، چو از کم و بیش
سر خجلت فکند، خود در پیش

اصغرِ خود به کف گرفت و بگفت
“برگ سبزی ست تحفه ی درویش”

«سالکی واعظ»

برگ سبزی ست تحفه ی درویش
چه کند بی نوا همین دارد

وحشی بافقی


تعداد بازديد : 35
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:50
نویسنده:
نظرات(0)
بگو که یک شبه مردی شدی برای خودت

بگو که یک شبه مردی شدی برای خودت
و ایستاده ای امروز روی پای خودت

نشان بده به همه چه قیامتی هستی
و باز در پی اثبات ادعای خودت

از آسمانیِ گهواره روی خاک بیفت
بیفت مثل همه مردها به پای خودت

پدر قنوت گرفته تو را برای خدا
ولی هنوز تو مشغول ربّنای خودت

که شاید آخر سیر تکامل حَلق ات
سه جرعه تیر بریزی درون نای خودت

یکی به جای عمویت که از تو تشنه تر است
یکی به جای رباب و یکی به جای خودت

بده تمام خودت را به نیزه ها و بگیر
برای عمه کمی سایه در ازای خودت

و بعد، همسفر کاروان برو بالا
برو به قصد رسیدن، به انتهای خودت

و در نهایت معراج خویش می بینی
که تازه آخر عرش است، ابتدای خودت

سه روزِ بعد، در افلاک دفن خواهی شد
کنار قلب پدر، خاک کربلای خودت

هادی جانفدا


تعداد بازديد : 42
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:48
نویسنده:
نظرات(0)
یک گام رو به پیش و یکی رو به پس رود

یک گام رو به پیش و یکی رو به پس رود
با خود مردّد است به سوی چه کس رود؟

به دست های خونی خود می کند نگاه
جان آمده به لب که به جای نفس رود

پشت سرش نگاه عطش خیز مادری است
خیره... مگر عبا ز روی طفل پس رود
--
قنداق را به سینه ی خود می فشارد... آه
گهواره مانده چشم به راه مسافرش

همراه خواهری که شده گریه اش پناه
مانده کجا رود؟ به سوی خنده های شوم؟
یا سمت گریه های عطش ناک خیمه گاه؟


امیر اکبر زاده


تعداد بازديد : 33
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:48
نویسنده:
نظرات(0)
پسرم از نفس افتاد، به دادم برسید


پسرم از نفس افتاد، به دادم برسید
داد از این همه بی داد به دادم برسید

تشنه ام ؛شیر ندارم ؛چه کنم ؛حیرانم
باید آخر چه به او داد به دادم برسید

دیگر از شدت گرما و عطش همچو کویر
چاک خورده لب نوزاد به دادم برسید

بوی آب و دل بی تاب و سپاهی بی رحم
طفلی و این همه جلاد به دادم برسید

آب دامی ست که دلبند مرا صید کند
وای از حیله ی صیاد به دادم برسید

با پدر رفت و ندانم چه شده کز میدان
شاه پیغام فرستاد : به دادم برسید


بارالها چه بلایی سرش آمد که حسین
میزند این همه فریاد به دادم برسید

آن کمان دار که تیرش کمی از نیزه نداشت
گشته این قدر چرا شاد به دادم برسید



تعداد بازديد : 49
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:47
نویسنده:
نظرات(0)
تبسم کن جواب خنده ی جان پرورت با من

تبسم کن جواب خنده ی جان پرورت با من
خدا داند چه کردی در نگاه آخرت با من

نه تنها می کنم تشییع جسمت را به تنهایی
که در جمع شهیدان است دفن پیکرت با من

سپر گشتن به استقبال پیکان عدو با تو
برون آوردن تیر ستم از حنجرت با من

تن پاک تو پشت خیمه ها همسایه ی اکبر
چهل منزل به نوک نیزه ی دشمن سرت با من

چو خواهد بر تو گرید اول از من رو بگرداند
ز بس دارد وفا و مهربانی مادرت با من

اگر زخم گلویت را ببیند بر سر دستم
چه خواهد گفت در خیمه سکینه خواهرت با من

تو خاموش از سخن گردیده ای اما سخن گوید
دو چشم بسته و حلق ز گل نازکترت با من

شود آغوش من هم مقتل تو هم مزار تو
بُوَد چون جان من تا حشر جسم اطهرت با من

اگر پایین پایم جسم پاک اکبرم باشد
شکسته سینه ام، قبر علیِّ اصغرم باشد


غلامرضا سازگار


تعداد بازديد : 35
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:46
نویسنده:
نظرات(0)
سرباز آخر من، اصغر من، دلخوشی بابا


سرباز آخر من، اصغر من، دلخوشی بابا
آتش زد بر جگرم، ای پسرم، تلظی لبها

بر سر دستان پدر، می درخشد پیکر تو
خیره چشم حرمله بر، روشنی حنجر تو

چه شد در آن لحظه، دگر نمی دانم
فقط پر از خون شد، میان دستانم

بر روی دست پدر، این همه پرپر مزن
مانده بر گونه تو، خون تو و اشک من

محمد مهدی سیار


تعداد بازديد : 13
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:46
نویسنده:
نظرات(0)
شیری نداره مادر پیش تو آبروم رفت

شیری نداره مادر پیش تو آبروم رفت
گوش بده خواهرت گفت صبر کنید عمو رفت

پهلونه قصه ها رفته که آب بیاره
عمو که سقا بشه کار نشد نداره

عمو میاد به خیمه تا چشم رو هم بذاری
تموم میشه عزیزم قصه و بی قراری

خدای دریا دلا دلو زده به دریا
آب میاره اگه که آب باشه تا ثریا

تا سقا آب میاره رو هم بذار چشاتو
عمو بخواد میاره تا خیمه ها فراتو

نگاه نکن من و تو چه گریه هایی داریم
هنوز عمو تو راهه ما هم خدایی داریم

عمو میاد به خیمه با مشکی که پر آبه
رقیه جون بیدار شو الان چه وقت خوابه

مگه چی شد که عمه اینقده بی قراره
از گوش هرچی بچه ست گوشواره در میاره

لالایی عموش میاد
مشک و علم به دوش میاد


تعداد بازديد : 19
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:45
نویسنده:
نظرات(0)
او که بدین کودکی گناه ندارد

او که بدین کودکی گناه ندارد
یا که سر رزم این سپاه ندارد


بلکه دل افسرده است آه ندارد
جای دهید آن که را پناه ندارد


تعداد بازديد : 83
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:45
نویسنده:
نظرات(0)
لب تر کن از پیاله ی کوثر تو هم برو


لب تر کن از پیاله ی کوثر تو هم برو
برخیز ای علی اصغر خیبر تو هم برو

از صبح گریه کردی و دلشوره داشتی
دیدی رسید نوبتت آخر تو هم برو

شش ماه می شود به تو من خو گرفته ام
باشد عصای پیری مادر تو هم برو

فکر دل شکسته ی عمه نمی کنی
کم بود ماتم علی اکبر تو هم برو

هر شعبه ی سه شعبه برای تو نیزه ای است
در بزم تیر و نیزه و خنجر تو هم برو

بعد از عمو ماندنت اصلاً صلاح نیست
او رفت پیش ساقی کوثر تو هم برو

تا خیمه ها هنوز به غارت نرفت است
قبل از شروع معرکه بهتر تو هم برو


سید جواد پرئی


تعداد بازديد : 15
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:43
نویسنده:
نظرات(0)
جوشید خونم از دل و شد دیده باز، تر

جوشید خونم از دل و شد دیده باز، تر
نشنید کس مصیبت از این جان گداز تر

صبحی دمید از شب عاصی سیاه تر
وز پی شبی ز روز قیامت دراز تر

بر نیزه ها تلاوت خورشید دیدنی ست
قرآن کسی شنیده از این دل نواز تر؟

قرآن منم چه غم که شود نیزه، رحل من
امشب مرا در اوج ببین سرفراز تر

عشق توام کشاند بدین جا، نه کوفیان
من بی نیازم از همه، تو بی نیاز تر

قنداق اصغر است مرا تیر آخرین
در عاشقی نبوده ز من پاکباز تر

با کاروان نیزه شبی را سحر کنید
باران شوید و با همه تن گریه سر کنید


علی رضا قزوه


تعداد بازديد : 11
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:43
نویسنده:
نظرات(0)
خوشبوترین گلاب در این کربلا منم

خوشبوترین گلاب در این کربلا منم
شیواترین نوا در این نینوا منم

با خون نوشته زیر گلویم کلیم عشق
باب الحوائج حرم مصطفی منم

با دست کوچکم گره ها باز می شود
مردم علی اصغر مشکل گشا منم

نامم علی اصغر و در کشتی حسین
هم بادبان و لنگر هم نا خدا منم

این دستهای کوچک من دست حیدری است
شش ماهه ای که کشته بی صدا منم


تعداد بازديد : 79
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:42
نویسنده:
نظرات(0)
با یاد لب خشکت خون شد دل آب، اصغر

با یاد لب خشکت خون شد دل آب، اصغر
سیراب شدی مادر، آسوده بخواب اصغر

از بس‌ که عطش می‌زد آتش به نفس‌هایت
بر تو جگر پیکان، گردیده کباب اصغر

از غنچه ی لبخندت بر لاله ی رخ پیداست
بر اشک پدر دادی، با خنده جواب اصغر

تو تشنه تر از مادر، من سوخته تر از تو
تو رفته ای از تاب و من در تب وتاب اصغر

بر آتش قلب تو، بر حنجر خشک تو
آبی نبوَد بهتر، از اشک رباب اصغر

رو در بغل زهرا، لبخند بزن مادر
کز خون تو وجه الله گردیده خضاب اصغر

از حنجر خونینت خون، آب بقا نوشید
وز خجلت لب‌هایت دریا شده آب، اصغر

در بزم عزای تو، تا حشر، برای تو
از چشم خداجویان جاری‌ست گلاب اصغر

بی‌جرم و گنه مادر! کشتند تو را آخر
گویی که بر اینان بود قتل تو ثواب اصغر

گل بودی و«میثم»گفت: افسوس! هزار افسوس
این قوم تو را دادند لب‌تشنه به آب، اصغر

حاج غلام رضا سازگار


تعداد بازديد : 9
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:42
نویسنده:
نظرات(0)
تا که بر روی زمین خیمه ی سقا افتاد

تا که بر روی زمین خیمه ی سقا افتاد
پدرت از نفس و مادرت از پا افتاد

ناخنت خون شده و چهره ی مادر زخمی
آن قدر چنگ زدی تا به رخش جا افتاد

به همه رو زدم اما چه کنم، خندیدند
چشم‌ها تا که به چشم تر بابا افتاد


خواستم بوسه بگیرم ز لبان خشکت
گذر حرمله افسوس به این جا افتاد

حنجر نازکی انگار ترک خورد و شکست
کودکی بال زد اما ز تقلّا افتاد

دست و پا می‌زدی و هلهله ها می‌آمد
عرق شرمِ پدر وقت تماشا افتاد

همه ی آرزویم بود زبان باز کنی
ولی انگار که یک فاصله این جا افتاد


حسن لطفی


تعداد بازديد : 9
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:41
نویسنده:
نظرات(0)
من خود به دلِ خاک سپردم بدنش را

من خود به دلِ خاک سپردم بدنش را
یادم نرود گریه و ناخن زدنش را

آن تیر که زد حرمله ی خیر ندیده
نگذاشت ببینم به زبان آمدنش را


تعداد بازديد : 31
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:40
نویسنده:
نظرات(0)
حالا که راهِ آب دگر وا نمیشود

حالا که راهِ آب دگر وا نمیشود
حالا که چاره ای به تو پیدا نمیشود

حالا که مشکِ ساقی لب تشنه پاره شد
بین دو نهر قطره مُهَیّا نمیشود

من گریه میکنم تو بزن چنگ سینه ام
دردی که بی دواست مداوا نمیشود

ای ماهی فتاده به دور از فراتِ من
این دست و پا زدن به تو دریا نمیشود

دارد تلذّی ات همه را میکشد علی
خواهم که شیر آورم اما نمیشود

از من مخواه تا که در آغوش گیرمت
بابا نگاه میکند اینجا نمیشود

شش ماه، شب به پای تو بیدار بوده ام
امشب کنار من آیا نمیشود؟

بد مادری برای تو بودم که میروی؟
واللهِ تیر حرمله لالا نمیشود

هم جوشنی به قدِّ تو در خیمه ها نبود
هم اینکه روی نیزه سرت جا نمیشود

تو قصد کرده ای که فقط دِق دهی مرا
وقتی که ماندنت به تمنّا نمیشود

من لال میشوم خودت اصلاً به من بگو
بی تو رباب بی کس و تنها نمیشود؟

مادر، نرفته ای تو دلم شور میزند
صرف نظر از این سفر حالا نمیشود؟

دارم یقین علی که پس از پر کشیدنت
دیگر خموش ناله ی زنها نمیشود

گوید دلم که ناله نکن بیخودی رباب
این شیرخواره خوش قد و بالا نمیشود


هانی امیر فرجی


تعداد بازديد : 13
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:40
نویسنده:
نظرات(0)
بگویم باز رازی با سرت وای

بگویم باز رازی با سرت وای
مرا آرام سازی با سرت وای

ز بس شیرین زبانی حرمله هم
شده سرگرم بازی با سرت وای


تعداد بازديد : 17
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:39
نویسنده:
نظرات(0)
تهی دستِ شه چو از کم و بیش

 تهی دستِ شه چو از کم و بیش
سر خجلت فکند، خود در پیش

اصغرخود به کف گرفت و بگفت
برگِ سبزی ست تحفه ی درویش

سالکی واعظ


تعداد بازديد : 13
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:39
نویسنده:
نظرات(0)
من خود به دل خاک سپردم بدنش را

من خود به دل خاک سپردم بدنش را
یادم نرود گریه و ناخن زدنش را

آن تیر که زد حرمله ی خیر ندیده
نگذاشت ببینم به زبان آمدنش را


تعداد بازديد : 15
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:38
نویسنده:
نظرات(0)
ببین مادر ز گریه آب رفته

ببین مادر ز گریه آب رفته
که از جسم و تن من تاب رفته

به نیزه دار گفتم بچه داری؟؟؟
کمی آرام تازه خواب رفته


تعداد بازديد : 61
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:38
نویسنده:
نظرات(0)
میخواستم بزرگ شوی محشری شوی

میخواستم بزرگ شوی محشری شوی
تا چند سالِ بعد علی اکبری شوی

میخواستم که قد بکشی مثل دیگران
شاید عصای پیریِ یک مادری شوی

لحظه به لحظه رنگ تو تغییر میکند
چیزی نمانده است که نیلوفری شوی

مثل دو تکه چوب لبت را به هم نزن
اسبابِ خجلتم جلویِ دیگری شوی


این مادری من که به دردت نمیخورد
تو حاضری علی که تاج سری شوی؟!


علی اکبر لطیفیان


تعداد بازديد : 13
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:36
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 24
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف