شهادت امام کاظم ع

شهادت امام کاظم ع

شهادت امام کاظم ع

شهادت امام کاظم ع

شهادت امام کاظم ع
شهادت امام کاظم ع
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
بخدا که عجیب میچسبد

بخدا که عجیب میچسبد
سفر کاظمین بعد نجف

محمد حسن بیات لو


تعداد بازديد : 433
چهارشنبه 30 فروردین 1396 ساعت: 17:36
نویسنده:
نظرات(0)
افتاده است روی زمین درد میکشد

بسم‌الله الرحمن الرحیم

شهادت_حضرت_موسی_بن_جعفر_ع
یا_باب_الحوائج
باب_المراد



افتاده است روی زمین درد میکشد
پایش شکسته زیر فشار شکنجه ها
با تازیانه روزه ی خود باز می کند
مردی که مانده بین حصار شکنجه ها


کنج سیاه چاله به این فکر می کند
معصومه ام میان مدینه چه می کند؟
دردی شدید سوی دو پهلوش می رود
وقتی که یاد فاطمه و کوچه می کند


لحظه به لحظه چهره ی او زرد میشود
جسمش به زیر بار بلا تیر می کشد
با دستهای بسته ی خود روی خاک ها
تصویر یک جراحت زنجیر می کشد


گر چه میان مَحبس تاریک مانده بود
اما چه خوب شد که کنارش کسی نبود
با یاد عمه زینب خود زار می زند
وقتی که دست بسته کنارش سکینه بود



محمدحسن بیات لو


 


تعداد بازديد : 357
چهارشنبه 30 فروردین 1396 ساعت: 17:36
نویسنده:
نظرات(0)
بال و پر سوخته را پا بزنی، می افتد

بسم_الله_الرحمن_الرحیم

 بمناسبت شهادت امام کاظم (ع)

 

بال و پر سوخته را پا بزنی، می افتد
شکر، چشمت به دل همچو منی می افتد

تو که کوکش نکنی حس نوشتن دارد
مرغ عشق تو ز ساز دهنی می افتد

در یسار عطر دمت گر که دهن باز کند
در یمین آهِ اویس قرنی ، می افتد

بعد منزل نبود در سفر روحانی
عشق تو در دل یار یمنی می افتد

 یاد لیلا نکنم من ز جنون می میرم
زخم برداشته در وادی خون می میرم

موسیِ شهر ، عصای تو کجا افتاده؟
کشتی عمر تو در موج بلا افتاده؟

آنقدر زخم ز زنجیر به تن داری که
 رد خون تن تو در همه جا افتاده

آن قدر لاغر و کم جثه شدی، ظالم گفت:
مرد عمامه به سر مثل عبا افتاده

 باز صد شکر که با اینهمه بیداد و ستم
سر تو روی دو زانوی رضا افتاده

سر تو روی دو زانوی رضا افتاده
کی سر پاک تو در طشت طلا افتاده

مثل یعقوب، تو در کلبه ی احزان ننشین
سر به دیوار نزن ، گوشه زندان ننشین

 تو که خود رازق خلقی و جهان در کف توست
 روز را منتظر تکه ای از نان ننشین

تو که خود آبروی خاکی و خود بارانی
اینهمه گریه نکن اینهمه حیران ننشین

 در دلت شوق وصال است وصال معشوق
پس بیا صبر نکن در پی درمان ننشین

زود برخیز که قلب همه آرام شود
نکند قسمت تو طعنه و دشنام شود

آه.... دشنام..... ببین یاد چه ها افتادم؟!!!
یاد آن حادثه در شام بلا افتادم

عمه ات گفت حسین جان و همه خندیدند
 باز یک هفته من از آب و غذا افتادم

زیانحال حضرت زینب (س):

شام تا صبح به پای غم تو آب شدم
حال پیش سرت ای ماه لقا افتادم

من که یاد رخ تو در همه جا افتادم
رسم دنیاست، اگر از تو جدا افتادم

روز را با غم تو شب نکنم می میرم
 من به پای سر تو تب نکنم می میرم

جعفر ابوالفتحی


تعداد بازديد : 344
سه شنبه 29 فروردین 1396 ساعت: 1:26
نویسنده:
نظرات(0)
از زیر باران دوچشمت ناله می ریخت از جسم تو گلبرگهای لاله می ریخت حالا که داری سجده ها بر رب سبحان فر�

از زیر باران دوچشمت ناله می ریخت
از جسم تو گلبرگهای لاله می ریخت

حالا که داری سجده ها بر رب سبحان
فرقی ندارد خانه باشی یا به زندان

 

باب الحوایج می شوی در کیش توحید
بسته ست عالم، بر ضریحت چشم امید

کنج سیه چالی و اما در نمازی
خود، باب حاجاتی که غرق در نیازی

سنگینی زنجیر، بالت را شکسته
آخر چرا دشمن تو را اینگونه بسته

گفتی که یارب راحتم کن بی شکیبم
اینجا ندارم هیچ کس را چون غریبم

راحت تر است از بد دهانی های دشمن
در کنج زندان زهر خوردن جان سپردن

خورشید بودی و تو را در بند کردند
بین دل و ظلمت چنین پیوند کردند

خورشید را بر شانه های شب نشاندند
بر روی تخته پاره ای کوکب نشاندند

آمد کسوفی و زمین تاریک گردید
بی ماه، روزشان به شب نزدیک گردید

دنباله های آهنین زیر عبایت
موسیقی زنجیر دارد دست و پایت

نیلوفر و یاس و اقاقی بر تنت بود
گویا به روی دست مردم گلشنت بود

اما بسوزد دل، چه در کربوبلا شد
زیر سم اسبان تنی گلگون رها شد

سر از تنش بردند بر نیزه نشاندند
حتی لباس کهنه اش را هم ستاندند
قاسم احمدی


تعداد بازديد : 261
چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 ساعت: 12:30
نویسنده:
نظرات(0)
می شود بر شانه ی لطفت پریشان گریه کرد پابرهنه سویت آمد مثل باران گریه کرد هردم ای آئینه با آهت دل عال

می شود بر شانه ی لطفت پریشان گریه کرد
پابرهنه سویت آمد مثل باران گریه کرد
هردم ای آئینه با آهت دل عالم گرفت
چشم دنیا تار شد سر در گریبان گریه کرد

خون به جای اشک از زنجیر دستانت چکید
پا به پای تو در و دیوار زندان گریه کرد

از شکوه تو زن آوازه خوان لکنت گرفت
با نوای ربنای تو نگهبان گریه کرد

تازیانه خط به خط بر پیکرت مقتل نوشت
تازیانه زخم هایت را فراوان گریه کرد

بیت آخر خواند دعبل از غریب کاظمین
بی صدا زیر عبا، شاه خراسان گریه کرد»

حسین عباسپور


تعداد بازديد : 236
چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 ساعت: 12:30
نویسنده:
نظرات(0)
دلم گرفته برایت ، بیا عزیزِ دلم فدای سوزِ صدایت ، بیا عزیزِ دلم اگر نبودنِ من ، میشود بهای ظهور سَرَ�

دلم گرفته برایت ، بیا عزیزِ دلم
فدای سوزِ صدایت ، بیا عزیزِ دلم
اگر نبودنِ من ، میشود بهای ظهور
سَرَم شَوَد به فدایت ، بیا عزیزِ دلم

 

بگیر دستِ دعایی برای حالِ خودت
به التماسِ دعایت ، بیا عزیزِ دلم

بهار با تو بیاید… خزانِ قلبِ مرا
بهار کن ز صفایت ، بیا عزیزِ دلم

بس است دوری و هجران ، بس است دربدری
یگانه مَردِ ولایت ، بیا عزیزِ دلم

بیا بخاطرِ زهرا ، بیا که منتظر است
عجیب کرده هوایت ، بیا عزیزِ دلم

بِرِس به دادِ دلِ زینب و زنانِ حَرَم
تو را قسم به وفایت ، بیا عزیزِ دلم

دلم گرفته برای حَرَم ، برای حسین
به حقّ کرب و بلایت ، بیا عزیزِ دلم

پوری باقری


تعداد بازديد : 589
چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 ساعت: 12:28
نویسنده:
نظرات(0)
شبیه پیر کنعان نه… که من یوسف دو تا دارم غم معصومه را دارم، به دل شوق رضا دارم از این زندان به آن زند

شبیه پیر کنعان نه… که من یوسف دو تا دارم
غم معصومه را دارم، به دل شوق رضا دارم

از این زندان به آن زندان جدا از اهل خود رفتم
در این شب ها هوای کوچ از این ویرانه را دارم

 

امان از سِجن هارون و امان از سندی ملعون
در این غربتکده دیوانی از درد و بلا دارم

به هم می ریزد احوال مرا با ناسزاهایش
خبر دارد که غیرت روی نام مرتضی دارم

برای هتک حرمت، سمت من بدکاره آوردند
دعا کردم به سجده رفت و شد حالا هوادارم

زمان سجده می افتم شبیه یک عبا بر خاک
به درگاه خدایم روز و شب دست دعا دارم

هزاران رد پا و چکمه بر روی عبا دارم
هزاران رد شلاقِ جفا زیر عبا دارم

کمی از چهره ام نیلی، کمی سرخ و کمی زرد است
شده رنگین کمان، رویم… خزانِ رنگ ها دارم

شبانه قعر این گودال، سرپا ماندنم سخت است
نمی فهمند انگاری که دردِ ساق پا دارم

میان هر نمازم خوانده ام “عجل وفاتی” را
تمسک بر طریق مادرم خیرالنسا دارم

لبان تشنه ام مثل دو تا چوب است و حق دارم
اگر که گریه بر لبْ تشنه ی کرب و بلا دارم

به دور گردنم جای غل و زنجیر می سوزد
گریز روضه بر شاه ذَبیحاً بِالْقَفا دارم

تنم بر روی تخته پاره ای رفته ولی دیگر
کجا جای کفن تکه حصیر و بوریا دارم؟!

محمد جواد شیرازی


تعداد بازديد : 201
چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 ساعت: 12:28
نویسنده:
نظرات(0)
کنج زندان چه بلائی به سرت آوردند؟ چه بلائی به سر چشم ترت اوردند ؟ شدی آزاد دگر از قفس تاریکت ولی اف

کنج زندان چه بلائی به سرت آوردند؟
چه بلائی به سر چشم ترت اوردند ؟
شدی  آزاد  دگر از  قفس  تاریکت
ولی افسوس که بی بال وپرت اوردند

دخترانت همگی چشم به راهت بودند
آخر از گوشه ی زندان خبرت اوردند

عجبی نیست که چیزی زتنت باقی نیست
حمله بر زانو و ساق و کمرت اوردند

تاکه برتخته ی در جسم تو را میبردند
 آن در سوخته را در نظرت اوردند

محمدحسن بیات لو


تعداد بازديد : 461
چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 ساعت: 12:28
نویسنده:
نظرات(0)
کُنجِ نَمورِ این قفسِ غم فزا بس است خو با بلا گرفته ام اما بلا بس است قلبم گرفته باز ، جگر گوشه ام کج�

کُنجِ نَمورِ این قفسِ غم فزا بس است
خو با بلا گرفته ام اما بلا بس است

قلبم گرفته باز ، جگر گوشه ام کجاست
این روزِ آخری غمِ هجرِ رضا بس است

 

چشمی نمانده گوشه ی تارِ سیاهچال
دردی نمانده آه که این دردِ پا بس است

زنجیر هم به شانه یِ من گریه می کند
در زیرِ حلقه ها بدنی بی نوا بس است

صیاد آمده به تماشای مرگ من
بیگانه کو که دیدنِ این آشنا بس است

رحمی نمی کند نفسم مانده در گلو
رحمی نمی کند که من و این جفا بس است

اینجا کسی ندید که ساقم شکسته است
اینجاکسی نگفت که سیلی چرا؟بس است

یک جمله گفته ام بزن که خوب میزنی
باشد بزن دوباره ولی ناسزا بس است
حسن لطفی


تعداد بازديد : 161
چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 ساعت: 12:27
نویسنده:
نظرات(0)
موسی شدی تا قوم تو تنها نباشد تا بین راهِ شیعیان دریا نباشد اعجاز کردی و شدی باب الحوائج حتی در ِ زن�

موسی شدی تا قوم تو تنها نباشد
تا بین راهِ شیعیان دریا نباشد

اعجاز کردی و شدی باب الحوائج
حتی در ِ زندان اگر هم وا نباشد

شش سال در زنجیر بوده دست و پایت
تا جسم تو درگیر این دنیا نباشد

تا آخر عمرت بنا شد حبس باشی
ای کاش آزادی ِ تو فردا نباشد

معصومه را دست رضا دادی و گفتی:
این خواهرت یک روز هم تنها نباشد

اما اگر مجبور بودی به جدایی
آن روز دیگر روز عاشورا نباشد

سیدمسعود طباطبائی


تعداد بازديد : 471
چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 ساعت: 12:27
نویسنده:
نظرات(0)
روضه- حضرت موسی ابن جعفر بدتر ز پا و دست، تنت درد می کند زنجیر زیر پیرهنت درد می کند بر روی پیکرت رد ش�

روضه- حضرت موسی ابن جعفر


بدتر ز پا و دست، تنت درد می کند
زنجیر زیر پیرهنت درد می کند
بر روی پیکرت رد شلاق می رود
لبهای گوهر سخنت درد می کند
از روی عمد بین سیه چال بردنت
از اینچنین محن، بدنت درد می کند
هرچند قعر چاه به زحمت فتاده ای
قلبت ز یاد بی ''کفنت'' درد می کند
شکر خدا که خواهرتان پیشتان نبود
راست اسیر نیزه ی تیز و سنان نبود
*******
ساقی که داشت پای شریفت شکسته شد
حتی نفس ز سردی زندان، چه خسته شد
هر استخوان معتکفت تیر می کشد
بی شک لبت ز غیر عبادات بسته شد
از فرط همنشینیِ زنجیر و گردنت
خون بین گردن و تن پاک تو لخته شد
روز و شبت سیاهی و فرقی نمی کند
تابوت جسم بی رمقت تکه تخته دش
اینجا برای بی کسی ات ناله می کنیم
گریه ز داغ زخم روی شانه می کنیم
*******
با اینکه جسم تو به روی دستشان نرفت
با اینکه با ادب به سوی عاشقان نرفت
لیکن نشد بدنت زیرِ سمِ اسب
لیکن به سوی تو سنگی نشان نرفت
ایـن تـازیانه با تـنـتـان خوب تا نکرد
وقت دعا که نیزه فرو در دهان نرفت؟ !
ماندی سه روز گوشه ی زندان، بدونِ جان
اما هجوم دشمن تو بر زنان نرفت
جدت حسین تشنه به کودال رفته است
خواهر نظاره کرده و از حال رفته است


علی احمدیان-جنت


تعداد بازديد : 181
چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 ساعت: 12:26
نویسنده:
نظرات(0)
بر روی تخته بود ولی پیرهن که داشت هنگام دفن ، پیکر پاکش کفن که داشت از بس که زَجرِ دوره زندان کشیده �

بر روی تخته بود ولی پیرهن که داشت
هنگام دفن ، پیکر پاکش کفن که داشت
از بس که زَجرِ دوره زندان کشیده بود.
پیکر نمانده بود، ولی نیمه تن که داشت

آقا برای بوسه دختر دهن که داشت…

رسول ملکی

 


تعداد بازديد : 187
چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 ساعت: 12:14
نویسنده:
نظرات(0)
بر روی تخته ای بدنش را گرفته اند حمال ها به دوش، تنش را گرفته اند باچشم پر ز اشک تمام ملایکه بر سینه

بر روی تخته ای بدنش را گرفته اند
حمال ها به دوش، تنش را گرفته اند

باچشم پر ز اشک تمام ملایکه
بر سینه داغ سوختنش را گرفته اند

رسول ملکی

 


تعداد بازديد : 183
چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 ساعت: 12:14
نویسنده:
نظرات(0)
امام موسی الکاظم(ع)-شهادت انیسِ این شب تاریک چهارده سالم شب است و گریه به حالم کند سیه چالم اگر چه �

امام موسی الکاظم(ع)-شهادت

 

انیسِ این شب تاریک چهارده سالم

شب است و گریه به حالم کند سیه چالم

اگر چه رفته زِ دستم حسابِ این شبها

نرفته از نظرم خاطراتِ اطفالم

اُمیدِ دیدنِ رویِ رضا ندارم حیف

از این دو چشمِ نحیف و دو پلکِ بی حالم

چنان فشرده مرا در میانِ خود زنجیر

که حلقه حلقه فرو رفته در پَر و بالم

دوباره کعبه نِی امشب سری به من زد و رفت

دوباره طعنه گرفته سراغِ احوالم

به رویِ خاک مسیرِ کشیدنم پیداست

شکسته میروم و هر دو پا به دنبالم

رسیده سندی شاهک،دوباره می خندد

و من بخاطرِ مادر دوباره می نالم

حیا نمی کند و بعدِ زخمِ سیلیِ او

به یادِ داغِ مدینه به یادِ نُه سالم

 

حسن لطفی


تعداد بازديد : 207
چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 ساعت: 12:09
نویسنده:
نظرات(0)
امام موسی الکاظم(ع)-شهادت دارد نشان یوسف از زندان بر شانه های باد می آید اما نمیدانم چرا دارد پیراه

امام موسی الکاظم(ع)-شهادت

 

دارد نشان یوسف از زندان بر شانه های باد می آید

اما نمیدانم چرا دارد پیراهن از بغداد می آید

وَجعل مِن اَهلی خواند و هارون را،موسی کنار خود برادر دید

موسی بن جعفر را چرا هارون با منطق بیداد می آید

سی شب کجا موسی!؟چه میخوانی؟ پایان ده اَتممنا بِعشرت را

موسای ما را چارده سال از ، زندان به زندان یاد می آید

هم خشمگین است از ستمکاران  هم کاظمین الغیظ بر یاران

هرکس امام المتقین شد هان ! با جمعی از اضداد می آید

زندان عبادتگاه شد با او  ، بدکاره هم آگاه شد با او

اصلا از این آقا مگر کاری جز یاری و امداد می آید!؟

خَلِّصنی از زندان از این آزار،یارب ! چُنان کز سنگ و آهن، نار

وقتی که از در وقتی از دیوار،غم می چکد فریاد می آید

زندانی بغداد ما کارش، با سِندی بن شاهِک افتاده است

سم کار خود را می کند آخر ،هر کار از این جلاد می آید

ایرانیان شوق خراسان را در کاظمینش جستجو کردند

حس زیارتنامه ی او نیز از صحن گوهرشاد می آید

باب الحوائج اوست یعنی ما ، هر وقت مشهد آرزو کردیم

دیدیم بوی حضرت کاظم  از پنجره فولاد می آید

 

محسن ناصحی


تعداد بازديد : 207
چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 ساعت: 12:08
نویسنده:
نظرات(0)
امام موسی الکاظم(ع)-شهادت کُنجِ نَمورِ این قفسِ غم فزا بس است خو با بلا گرفته ام اما بلا بس است قلب�

امام موسی الکاظم(ع)-شهادت

 

کُنجِ نَمورِ این قفسِ غم فزا بس است

خو با بلا گرفته ام اما بلا بس است

قلبم گرفته باز ، جگر گوشه ام کجاست

این روزِ آخری غمِ هجرِ رضا بس است

چشمی نمانده گوشه ی تارِ سیاهچال

دردی نمانده آه که این دردِ پا بس است

زنجیر هم به شانه یِ من گریه می کند

در زیرِ حلقه ها بدنی بی نوا بس است

صیاد آمده به تماشای مرگ من

بیگانه کو که دیدنِ این آشنا بس است

رحمی نمی کند نفسم مانده در گلو

رحمی نمی کند که من و این جفا بس است

اینجا کسی ندید که ساقم شکسته است

اینجاکسی نگفت که سیلی چرا؟بس است

یک جمله گفته ام بزن که خوب میزنی

باشد بزن دوباره ولی ناسزا بس است

 

حسن لطفی


تعداد بازديد : 177
چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 ساعت: 12:07
نویسنده:
نظرات(0)
امام موسی الکاظم(ع)-مناجات و شهادت هر عاشق سرگشته ای که غرق حیرانی ست آقاست مادامی که در دام تو زند�

امام موسی الکاظم(ع)-مناجات و شهادت

 

هر عاشق سرگشته ای که غرق حیرانی ست

آقاست مادامی که در دام تو زندانی ست

در سینه ام جز مهر تو جاری نخواهد شد

با شوق مدح تو لبم گرم غزل خوانی ست

هر کس که خرج غیر تو کرده ست طبعش را

قطعا ضرر کرده ، پریشان از پشیمانی ست

مانند "بشر حافی" خود سر به راهم کن

رو کن به این دل این دلی که رو به ویرانی ست

باب الحوائج شربتی... یک لقمه ی نانی...

مولا پذیرا باش دل مشتاق مهمانی ست

لطفی کن امشب در به روی سائلت واكن

من که خبر دارم در این خانه فراوانی ست

عمری نمک گیر تو میباشیم و بدبخت است

هرکس کنار سفره ی اولاد زهرا نیست

شیراز ، قم ، مشهد شهادت میدهند آقا

این سرزمین از لطف تو همچون گلستانی ست

یک پنجره فولاد باید ساخت در صحنت

این ایده از آن هنرمندان ایرانی ست

تحویل میگیری دوچندان در حریم خود

از جمع زوارت هر آن کس که خراسانی ست

از تو نوشتن از تو خواندن روی منبرها

کار فؤاد و دعبل و عمان سامانی ست

مولا سفارش کن مرا در نزد فرزندت

رؤیای من رؤیای پیرمرد سلمانی ست

بین دو راهی مانده ام در مرثیه دیگر

این شعر هم سردرگم ابیات پایانی ست...

شبهای تو با اذیت و آزارها طی شد

ساق شکسته شاهد غم های طولانی ست

بر روی پل جسم تو را دیگر رها کردند

تا صبح محشر از غم تو دیده بارانی ست

از بس کفن آمد برایت مجلس شعرم

دیگر اسیر جذر و مدی فوق طوفانی ست

 

علیرضا خاکساری


تعداد بازديد : 177
چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 ساعت: 12:05
نویسنده:
نظرات(0)
امام موسی کاظم(ع)-شهادت از ماتم اولاد علی بود ،کز اول چشم همه بارانی و دل سوختنی شد دل سوخت ازین غص�

امام موسی کاظم(ع)-شهادت

 

از ماتم اولاد علی بود ،کز اول

چشم همه بارانی و دل سوختنی شد

دل سوخت ازین غصه که از یوسف زهرا

در دام بلا آن همه حرمت شکنی شد

آغاز شد از کوچه و از مادر سادات

اینگونه جسارت به ائمه علنی شد

هر روز بلا دید و جفا دید و کتک خورد

هر روز بر او و پدرش بد دهنی شد

یک جلوه حسینی شد و جسمش به زمین ماند

مسموم شد و شیوهء قتلش حسنی شد

جا ماندنِ جسمش روی خاکِ پُلِ بغداد

یادآورِ جا ماندنِ صد پاره تنی شد

سهم پسر فاطمه شد گوشۀ زندان

سهم پسر دیگر او بی کفنی شد

سادات ببخشند پس از غارت خیمه

با بردنِ خلخال ، جسارت به زنی شدد

 

مهدی مقیمی


تعداد بازديد : 342
چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 ساعت: 12:04
نویسنده:
نظرات(0)
غزل مرثیه شهادت امام کاظم علیه السلام مانند تو کسی تک وتنها نمی شود زندانی مصیبت و غم

غزل مرثیه شهادت امام کاظم علیه السلام

 مانند تو کسی تک وتنها نمی شود             

             زندانی مصیبت و غم ها نمی شود

جسمت اسیر ضربه شلاق و ناسزاست        

               این زخم های کینه مداوا نمی شود

این رسم میزبانی یک روزه دار نیست           

             افطار او به مشت ولگد وا نمی شود

زنجیرها رسانده سرت را به زانویت          

              "کاغذهم این چنین که تویی تا نمی شود"

اعضای پیکر تو زهم منفصل شده              

               این پا دگر برای شما پا نمی شود

این سرفه های خشک تو یعنی که تشنه ای  

              آبی نصیب حضرت دریا نمی شود

آری تو هم به جد غریبت کشیده ای           

            ننویسم از مصیبت عظما نمی شود

شکرخدا که دختر تو جای دیگری ست          

              با پیکر نهیف تو تنها نمی شود

اما دلم گرفته ز اندوه دختری               

              طشت وسر و سه ساله و بابا نمی شود

شکرخدا که دست تو انگشتری نبود           

             بر روی دستهای تو دعوا نمی شود

هنگام حمل پیکرتان بین کوچه ها              

        شادی و صوت و هلهله برپا نمی شود

 

محمود یوسفی


تعداد بازديد : 249
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 ساعت: 17:42
نویسنده:
نظرات(0)
اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) درد محض است مداوا شدنش ممکن نیست کاش راحت شود آقا، شدنش ممک

اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع)  

 

درد محض است مداوا شدنش ممکن نیست

کاش راحت شود آقا، شدنش ممکن نیست

 

لخته خونها به کلیمیش حسادت کردند

با لب پاره که موسی شدنش ممکن نیست

 

با همان ضربه‌ی اول نفسش بند آمد

به زمین خورده ولی پا شدنش ممکن نیست

 

این عبا پیکر آقاست، از آن رد نشوید

باز هم گمشده، پیدا شدنش ممکن نیست

 

دست و پایی که شکسته س ورم هم دارد

بین این سلسله ها، جا شدنش ممکن نیست

 

یک لگد خورده و یاد در و دیوار افتاد

بی خیال غم زهرا شدنش ممکن نیست

 

زیر شلاق تنش سوخت ولی نیزه نخورد

شکر که غارت اعداء شدنش ممکن نیست

 

پیکرش هفت کفن داشت، خیالم جمع است

بی کفن، کشته صحرا شدنش ممکن نیست

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید


تعداد بازديد : 179
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 ساعت: 17:39
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 16
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف