شب ششم قاسم ع

شب ششم قاسم ع

شب ششم قاسم ع

شب ششم قاسم ع

شب ششم قاسم ع
شب ششم قاسم ع
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
بازم از واقعه دشت بلا یاد آمد

بازم از واقعه دشت بلا یاد آمد
خرمن صبر و ثباتم همه بر باد آمد

در شگفتم ز چه درهم نشد اجزای وجود
ز آن همه ضعف که بر علت ایجاد آمد

آه از آن دم که شه دین به هزاران تشویش
بر سر قاسم ناشاد به امداد آمد

دید که آغشته تنش چون گُل سیراب به خون
آهش از آتش اندوه ز بنیاد آمد

گه به زانو سر حسرت که مر این صید ضعیف
به چه جرمی هدف ناوک صیاد آمد

گه به دندان لب حیرت که گه جلوه گری
چشم زخمی که بر این حُسن خداداد آمد

پس چو جان پیکرش از لطف در آغوش کشید
رو به سوی حَرَم آورد و به فریاد آمد

«نیّر» از خاک در شاه مکش روی نیاز
کان که شد حلقه به گوش درش آزاد آمد


حجت الاسلام نیّر تبریزی


تعداد بازديد : 151
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 17:08
نویسنده:
نظرات(0)
کیست ماهی که چنین چهره بر افروخته است

کیست ماهی که چنین چهره بر افروخته است
وز عطش بر لب دریا جگرش سوخته است

سیزده ساله جوانی است که در عرصه عشق
قامت افراخته و چهره برافروخته است

قاسم است این پسر حُسن که خیاط ازل
جامه سرخ شهادت به برش دوخته است

از شرار عطش و تابش خورشید دریغ!
هم رخش هم جگرش هم دهنش سوخته است

این بود نیروی طوفنده که در کرببلا
بهر امداد برادر، حَسَن اندوخته است

قاسما آنچه «مؤید» به تو تقدیم کند
گوهر اشکی و شعری و دلی سوخته است


سید رضا مؤید


تعداد بازديد : 45
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 17:07
نویسنده:
نظرات(0)
گوهر یکتای عشق دُرّ یتیم حسن

گوهر یکتای عشق دُرّ یتیم حسن
خلعت زیبای عشق، کرد به بَر چون کفن

غَرّه ی غرّای او بود چو یک پاره ماه
قامت رعنای او شاخ گل نسترن

به یاری شاه عشق، خسرو جم جاه عشق
فکَند در راه عشق، دست و سر و جان و تن

به خون سر شد خضاب، صورت چون آفتاب
معنی حُسن المآب، عیان به وجه حَسَن

به باد بیداد رفت شاخ گل ارغوان
ز تیشه ی کین فتاد، ز ریشه سروِ چَمن

تا شده رنگین به خون، جعدسمن سای او
خورده بسی خون دل، نافه ی مُشک خُتَن

هُمای اوج ازَل، به دام قوم دَغَل
به کام گرگ اجل، یوسف گل پیرهن

به دور او بانوان، حلقه ی ماتم زدند
شاهد رخسار او، شمع دل انجمن

چوشمع در سوز و ساز، لاله ی باغ حسن
خداست دانای راز، ز سوز داغ حسن


غروی اصفهانی


تعداد بازديد : 41
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 17:07
نویسنده:
نظرات(0)
ای گل چنان نسیم مرو از برابرم

ای گل چنان نسیم مرو از برابرم
لختی برابرم بخرام ای صنوبرم

دارد کتاب زندگی ات سیزده ورق
خواندم نوشته است ورق های آخرم

با آب آب خویش مرا آب کرده ای
جز اشک دیده ام ز کجا آب آورم

خواهد رکاب، پای تو بر چشم خود، دریغ!
پایت نمی رسد به رکاب ای دلاورم


با لعل خشک، بوسه به دستم زنی و من
می بوسمت به جای لبان برادرم

چون زودتر رسی ز عمو در کنار او
یک بوسة دگر دَهَمت بهر اکبرم

بردار لب ز دست عمو، سوخت دست من
باشم چنان سِپَند، مَنِه روی مِجمَرم


علی انسانی


تعداد بازديد : 55
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 17:06
نویسنده:
نظرات(0)
سیزده آیینه می رویید از تابیدنش

سیزده آیینه می رویید از تابیدنش
غنچه می شد آسمان در لحظه ی خندیدنش

گونه های خشک او وقت وداع با حسین
جرعه جرعه تشنگی نوشید از بوسیدنش

مرگ را می گفت «اَحلی مِن عَسل» آن نازنین
می رسید ای عشق هنگام عسل نوشیدنش

دیدنی بود اشتیاقش، دیدنی تر گشته بود
روی مرکب رفتن و جوشن به تن پوشیدنش

شوق در آغوش بگرفتن شهادت را دمی
سخت باشد سخت، حتّی یک نفس فهمیدنش

می رود امّا صدای پای گلچین می رسد
شد فلک را گوییا هنگامه ی گل چیدنش

نوجوان و کارزار و این دلیری در نبرد
شد تماشایی در آن دشت بلا جنگیدنش

تیغ ها در دست گل چینان و او روی زمین
باغبان آمد در آن لحظه برای دیدنش

اشک می غلتید بر گلبرگ رخسار حسین
چون نظر می کرد خونین دل بخون غلتیدنش

هر که در دل ناله دارد ناله «یاسر» می توان
عمق درد و داغ را فهمید از نالیدنش


محمود تاری


تعداد بازديد : 39
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 17:06
نویسنده:
نظرات(0)
جان سپر، شمشیر آه دل، زره پیراهنم

جان سپر، شمشیر آه دل، زره پیراهنم
دل شکسته، کام تشنه، اشک دامن دامنم

آن که گرید بر غریبی امامش، زیر تیغ
و آن که در امواج خون، بر مرگ می خندد منم

من که خود سینه سپر کردم به استقبال تیر
احتیاجی نیست بر تیغ و کلاه و جوشنم

آبْ تیغم در گلو، شیرینی کامم عطش
زخم روی زخم، تنها مرهم زخم تنم

ای پدر بر دیده من پای بگذار و ببین
وقت جاندادن بود دست عمو بر گردنم

گاه گریم بر حسین و گاه سوزم از عطش
در میان آب و آتش همچو شمع روشنم

از همان روزی که پا بگذاشتم در این جهان
منتظر بودم که سر در مقدم یار افکنم

ای عمو جان! من که عمری در کنارت بوده ام
حال بنگر بی کس و تنها کنار دشمنم

گرچه «میثم» کم بود از خار راهی پیش ما
فیض بخش او ز عطر خویش در این گلشنم


غلامرضا سازگار


تعداد بازديد : 15
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 17:05
نویسنده:
نظرات(0)
سینه ات را مادرانه هر نفس بوسیده ام

سینه ات را مادرانه هر نفس بوسیده ام

گیسوان انبرینت را به هم تابیده ام

سیزده سال است پای هر مناجات سحر
عطر و بوی مجتبی را از لبت بوئیده ام

استخوان های تنت با خاک صحرا شد یکی
ای گل یاس میان خاک و خون غلطیده ام

تا که دیدم جای نعل اسب روی صورتت
دست بر گیسو به دور پیکرت چرخیده ام

تار می بینم ز بس منزل به منزل در پی ات
دست های پینه دارم را به سر کوبیده ام

همدمی شد راس تو با محمل من رو برو
خون تازه از سرم می ریخت روی دیده ام


تعداد بازديد : 15
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 17:04
نویسنده:
نظرات(0)
ابر زخمت دوباره بارش کرد

ابر زخمت دوباره بارش کرد
آسمان را دچار لرزش کرد

چشم در خون نشسته ام،قاسم
زخم های تو را شمارش کرد

کاکلت دست یک مغیره صفت
خنده اش با کنایه غرش کرد

ای یتیم حسن،گلوی تو را
سایه ی دشنه ای نوازش کرد

نیزه ای در طواف سینه ی تو
با خدای خودش نیایش کرد

زیر نعل زمخت صدها اسب
درد صبر تو را ستایش کرد

خس خس سینه ی شکسته ی تو
صحنه را موبه مو گزارش کرد


تعداد بازديد : 0
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 17:04
نویسنده:
نظرات(0)
قاسم به نزد شاه دین با چشم گریان آمده

قاسم به نزد شاه دین با چشم گریان آمده
آمادة یاری شده بر عزم میدان آمده

نوباوة باغ حسن در نزد عم خویشتن
با چهرچون رشگ چمن با قلب سوزان آمده

چون دید عم خویش را بی یاور و بی آشنا
از بهر یاری از وفا افتان و خیزان آمده

گردید از شه ملتمس بگرفت اذن جنگ بس
گردید راکب بر فرس بر جنگ عدوان آمده

چون جاگزین شد روی زین پس گفت بن سعد لعین
با آن سپاه مشرکین یک شیر یزدان آمده

مانند جد خود علی با صوت تکبیر جلی
چون شیر غاب از پردلی باروی رخشان آمده

ار جوزه های جنگ را برخواند آنسان از دغا
کش خصم ملعون دغا بهرش ثنا خوان آمده

عمو بحالت من چشم مرحمت واکن
بیا و قاسم دلخسته را تماشا کن

گرفته تنگ بحالم سپاه سنگین دل
نظر بقاسم و سیر هجوم اعدا کن

بجز تو هیچکس اندر غم یتیمان نیست
بیا دمی بسرم از ره وفا جاکن

رضا مشو که بحسرت روم بحجلة خاک
اساس عشرت داماد خود مهیا کن

عمو بجای پدر کن بحال من پدری
برای من زوفا بزم عیش برپا کن

برو بخیمه عموجان برای خاطر من
عروس بیکس افسرده را تسلی کن

شدست پیکر قاسم هزار پاره ز تیغ
بیا جراحت جسم مرا مداوا کن

زسم اسب نگردیده تا تنم پامال
مرا خلاص زاعدای بی سرو پاکن

چو شد عروسی قاسم دگر عزا صامت
زدست دور فلک مرگ خود تمنا کن

عمو ببین لب خشک و دل پریشان را
بکن بدر من تشنه فکر درمان را

عمو مگر بجهان رسم کوفیان اینست
که تشنه در لب دریا کشند مهمان را

عمو مگر ظلماتست دشت کرب و بلا
که بسته بر رخ ما خصم آبحیوان را

گرفتم آنکه نباشیم ما حریم رسول
نکشته کافری از تشنگی مسلمان را

اگر بقیمت جانست آب در این دشت
بالتماس من تشنه میدهم جان را

عمو بجز تو مددکار نیست، یاب مرا
نموده اند بمن تنگ ملک امکان را

اگرچه اهل حرم جمله کشتة آبند
ولی صبوری طاقت کم است طفلان را

بگیر مشگ و ز راه ثواب آب بیار
که ساخته است عطش کار ما غریبان را

چه گشت گلشن آل عبا خزان
صامت مکن دگر گلشن و گلستان را


صامت بروجردی


تعداد بازديد : 9
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 17:03
نویسنده:
نظرات(0)
کوری چشم عدو قاسم رعنا دارم

کوری چشم عدو قاسم رعنا دارم
یادگاری زحسن آن در یکتا دارم

او که از کودکی از دامن من دور نشد
من هم او را چو پر دوست، چو بابا دارم

بارها گفته به عمه سخنی با نجوا
که عمو را به خدا دوست چو بابا دارم

بسکه این گل حسنی خوی و مرام است انگار
حسن دیگری از گلشن زهرا دارم

قمر ال بنی هاشم اگر عباس است
ماه نو قاسم و من، دیده به او وا دارم

نمک احمد و زیبایی یوسُف هر دو
در رخ قاسم نوباوه به یک جا دارم

سخنی هست نهان در دل این مدح و ثنا
این که اصرار بر این نکته در این جا دارم

این همه حسن و ملاحت به قد و قامت او
این همه شرط بلاغت که من امضا دارم

ساعتی بعد دگر زیر سم اسبان است
آن زمان است که من ناله و آوا دارم

گرگها هر طرف او را بِکشند و بُکشند
این چنین دسته گلی در کف اعدا دارم

خوف از کشته و پرپر شدن قاسم نیست
شرم از چهره ی باباش، به فردا دارم


تعداد بازديد : 1
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 17:02
نویسنده:
نظرات(0)
این تن غرقه به خون مصحف پا مال من است

این تن غرقه به خون مصحف پا مال من است
این عزیز دل زهرا و حسین و حسن است

اِرباً اربا شده مثل علی اکبر، پسرم
پیرهن از تن و تن پاره تر از پیرهن است


خونِ سر آب وضو، سنگِ عدو مهر نماز
اشک در دیده و خون جگرش در دهن است

زخم شمشیر کجا، جای سم اسب کجا؟
اسب ها از چه نگفتید که این قلب من است؟


کاش یک بار دگر اسم عمو را می برد
حیف کز خون دو لبش بسته، خموش از سخن است

اشک می ریزم و با دیده ی خود می نگرم
که گلم دستخوش باد خزان در چمن است

سیزده ساله ی من، ماه شب چاردهم
از چه دور بدنت این همه شمشیرزن است

بر تن پاک تو ای حجله نشین یم خون
پیرهن جامه ی خونین شده، خلعت کفن است

بزم دامادی تو دامن صحرای بلاست
خونِ رخساره حنا، شاخه ی گل زخم تن است

میثم آتش به شرار جگرت ریخته اند
آه جانسوز تو سوز دل هر مرد و زن است


غلام رضا سازگار


تعداد بازديد : 15
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 17:02
نویسنده:
نظرات(0)
چون عزیز مجتبی در خون تپید

چون عزیز مجتبی در خون تپید
جام پر شهد شهادت سر کشید

گرچه از بیداد، جان بودش به لب
نام آن جان جهان بودش به لب

شد روان عشق، سوی او روان
تا دهد جان بر تن آن نیمه جان

لیک هر سو روی کرد اورا ندید
ساحل دریا را در آن دریا ندید

بانگ زد کای سرو دلجوی حسن
ای رخت یاد آور روی حسن

خود برآ، از پشت ابر ای ماه من
رخ نما ای یوسف در چاه من

ای گل پرپر! به دست کیستی
بوی تو آید، ولی خود نیستی

ای میان عاشقان ضرب المثل
مرگ شیرین تر به کامت از عسل

می رسد بانگ تو، اما نارساست
این ندارا، گو منادی در کجاست

باشد از زخم فزون، بانگ تو، کم
یا عسل آورده لب هایت به هم
***
لاجرم، گم کرده ی خود را نیافت
بوی گل بشنید و سوی گل شتافت

دید بر گرد گل خود، خارها
می دهندش خارها، آزارها

دوست افتاده به چنگ دشمنان
گرد خاتم، حلقه اهریمنان

گرچه اورا جان شیرین بر لب است
دور ماهش هاله ای از عقرب است
***
گفت از گِرد گُلم دور، ای خسان
گر ندارد باغبان، من باغبان

با گل صد برگ گشته، کین چرا
گرد یک گل این همه گلچین چرا

اینکه بی حد زخم دارد ای سپه
سیزده ساله است و ماه چهارده

این بدن از برگ گل نازکتر است
همچو اکبر، جان من این پیکر است

گرچه می باشد جگر پاره ی حسن
پاره جان من است این پاره تن

نخل امیدم چرا بر می کَنید
از تن بِسمِل چرا پر می کنید
***
چشم چشم حق به ناگه زان میان
صحنه ای دید و زد ش آتش به جان

دید گلچینی، به بالین گلش
در کفش بگرفته خونین کاکُلش

گشت شیر شیرزه ی حبل المتین
با خبر از قصد آن خصمی دین

گفتی آمد بر دل چاکش، خدنگ
دید اگر لختی کند آنجا درنگ

می کند سر از تن آن مه جدا
می شود از سوره، بسم الله جدا

دست بر شمشیر برد و جنگ کرد
عرصه را چون چشم دشمن تنگ کرد

من نمی گویم دگر در آن نبرد
اسب ها با پیکر قاسم چه کرد

شیر- کرد آن گرگ ها را تار وو مار
زام میان شد یوسف او آشکار

با تکاپو بر سرش مرکب براند
خویش را برگل نسیم آسا رساند
***
خواست بیند خرمش امّا نشد
آن نسیم آمد ولی گل وا نشد


یافت آخر پیکر دردانه اش
شمع آمد بر سر پروانه اش

دید او را خاک و خون بستر شده
نیست پروانه که خاکستر شده

همچو بخت عاشقان رفته به خواب
هرچه می خواند نمی آید جواب

لاله با داغ دل خود خو گرفت
و آن سر شوریده بر زانو گرفت

گفت ای رویت مه و ابرو هلال
وی به دست ظلم،جسمت پایمال

نرگس چشمان خود را باز کن
ای مسیحم- کشتی ام-اعجاز کن

خوش به سر منزل رسیده بار تو
کس ندارد گرمی بازار تو


من کمانی،لیک چون تیر آمدم
عذر من بپذیر اگر دیر آمدم

لعل تو بی آب و خشک اما چه بیم
آب رو داری تو ای درّ یتیم

ای سوار نورس بی توش و تاب
حسرت پای تو در چشم رکاب

من که خود بنشاندمت بر پشت زین
از چه گشتی نقش بر روی زمین

من نگویم گفت و گو کن با عموی
لب گشا یکبار و یک عمّو بگوی

رشته مهر از عمو ببریده ای
یا مه روی عمو را دیده ای؟

علی انسانی


تعداد بازديد : 11
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 17:01
نویسنده:
نظرات(0)
لاله ی سرخ پرپرم قاسم

لاله ی سرخ پرپرم قاسم
سیزده ساله یاورم قاسم

ماه من بین که چگونه در غم تو
ریزد از دیده اخترم قاسم

تا تن پاره پاره ات دیدم
تازه شد داغ اکبرم قاسم

سخت باشد مرا که همچو تویی
جان دهد در برابرم قاسم

سخت تر این که در وداع حرم
تشنه لب رفتی از برم قاسم

من ترا بوده ام به جای پدر
تو به جای برادرم قاسم

آمدند از برای دیدارت
پدر و جّد و مادرم قاسم

لب تو خشک و چشم من دریاست
این بود داغ دیگرم قاسم

خیز ای تشنه لب بنوش بنوش
آب از دیده ی ترم قاسم

تن پاک تو را تک و تنها
بسوی خیمه می برم قاسم

تن به خاک و سر تو همسفر است
در ره شام با سرم قاسم

سوز میثم شراری از دل ماست
شافعش روز محشرم قاسم


حاج غلامرضا سازگار


تعداد بازديد : 9
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 17:01
نویسنده:
نظرات(0)
این گل تر ز چه باغی است؟ که لب خشکیده است

این گل تر ز چه باغی است؟ که لب خشکیده است
نو شکفته است و به هر غنچه لبش، خندیده است

روبرو هم چو دو مصراع، دو ابرویش بین
شاه بیت است و حق از شعر حَسن، بگزیده است

دید چون مشتری اش، ماه شب چاردهم
سیزده بار زمین، دور قدش گردیده است

عازم بزم وصال است، و حَسن نیست دریغ!
تا که در حُسن ببیند، چه بساطی چیده است

سیزده آیه فقط سوره ی عمرش دارد
نام اخلاص براین سوره، وفا بخشیده است

حسرتِ پاش به چشمان رکاب است، هنوز
این نهالی است که بر سرو، قدش بالیده است

سینه شد مِجمر و اِسپند، ز دل، مادر ریخت
تا قیامت قد خود دید، کفن پوشیده است

گفت : شرمنده ی احسان عمویم، همه عمر
او که پیش از پسر خویش، مرا بوسیده است


تن چاکش به حرم بُرد عمو، عمه بِگفت
خشک، آن دست! که این لاله ی تر را چیده است

علی انسانی


تعداد بازديد : 0
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 17:00
نویسنده:
نظرات(0)
این جوان کیست که گل صورت از او دزدیده است

این جوان کیست که گل صورت از او دزدیده است
‏سیزده بار زمین دور قدش گردیده است

‏رو به سر چشمه زیبایی و دریای وفا
‏ماه از اوست که این گونه به خود بالیده است

‏خاک پرسید که سر چشمه این نور کجاست
‏عشق انگشت نشان داد که او تابیده است

‏پیش او شور شهادت ز عسل شیرین­ تر
‏آسمان میوه ی احساس ز چشمش چیده است

گر چه هفتاد و دو لاله همه از ایل بهار
‏باغ سر سبر تر از او به جهان کی دیده است؟

اسب آرام رها کرد گلی را در خاک
‏کربلا دید که ماهی به زمین غلتیده است

حیدر منصوری


تعداد بازديد : 0
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 16:59
نویسنده:
نظرات(0)
اگر چه لعل تو آب و تن تو تاب ندارد

اگر چه لعل تو آب و تن تو تاب ندارد
دلت هوای دگر غیر روی باب ندارد

تو آن نه ای که جواب عموی خویش نگویی
لبت ز بی رمقی، نیروی جواب ندارد

نمی رسید اگر بر رکاب، پای تو، جا داشت
که چشم قابل پای تو را رکاب ندارد

دو نرگس تو بخوابند و مادر تو نداند
که بخت او، سر برخواستن ز خواب ندارد

اگر شده تن تو، پایمال اسب چه باکت؟
که غم ز بوته ی آتش، طلای ناب ندارد

ولی بگوی به گلچین، تلاش بیهُده داری
گلی که آب نخورده، دگر گلاب ندارد


ذبیح، پا به زمین سود و یافت چشمه ی زمزم
تو پا مَسای، عمو دسترس به آب ندارد

علی انسانی


تعداد بازديد : 0
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 16:59
نویسنده:
نظرات(0)
قاسم آن نو باوه باغ حسن

قاسم آن نو باوه باغ حسن
گوهر شاداب دریاى محن

شیر مست جام لبریز بلا
تازه داماد شهید کربلا

چارده ساله جوان نونهال
برده ماه چارده شب را بسال

قامتش شمشاد باغستان عشق
روش مرآت نگارستان عشق

در حیا فرزانه فرزند حسن
در شجاعت حیدرلشگر شکن

با زبان لابه نزد شاه شد
خواستارم عزم قربانگاه شد

گفت شه کاى رشک بستان ارم
رو تودر باغ جوانى خوش به چم

همچو سرو ازباغ غم آزاد باش
شاد زى و شاد بال و شاد باش

مهلا اى زیبا تذر و خوش خرام
این بیابان سر به سر بنداست ودام

الله‏اى آهوى مشگین تتار
تیر بارانست دشت و کوهسار

بوى خون میآید از دامان دشت
نیست کس را زان امیدباز گشت

چون تو را من دور دارم از کنار
اى مرا تو از برادر یادگار

کى روا باشد که این رعنا نهال
گردد از سم ستوران پایمال

کى روا باشد که این روى چو ورد
غلطد اندر خون به میدان نبرد

گفت قاسم کاى خدیو مستطاب
اى تو ملک عشق را مالک رقاب

گرچه خود من کودک نورسته ام
لیک دست ازکامرانى شسته ام

من به مهد عاشقى پرورده ‏ام
خون به جاى شیر مادر خورده‏ ام

کرده در روز ولادت کام من
باز، با شهد شهادت مام من

گرچه در دور جوانى کام‏ها است
کام من رفتن بکام اژدها است

کام عاشق غرقه در خون گشتن است
سر به خاک کوى جانان هشتن است

ننک باشد در طریق بندگى
بر غلامان بى شهنشه زندگى

زندگى را بى تو بر سرخاک باد
کامرانى را جگر صد چاک باد

لابه‏هاى آن قتیل تیر عشق
مینشد پذرفته نزد پیر عشق

بازگشت آن نو گل باغ رسول
ازحضور شاه نومید و ملول

شد به سوى خیمه آن گلگون عذار
از دونرگس بر شقایق ژاله بار

چون نگردد گفت سیر از زندگى
آن که نپسندد شهش بر بندگى


نیر تبریزی


تعداد بازديد : 9
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 16:58
نویسنده:
نظرات(0)
به زلفای سیاهت، ازخون حنا کشیدی

به زلفای سیاهت، ازخون حنا کشیدی
‏از بس که روی خاکا، تو دست و پا کشیدی

قد و بالات مثل بابات، عزیز من رشیده
‏اما ببین قامت من، از غم تو خمیده

تیر غم تو قاسم، تو دل من نشسته
‏به زیر نعل مرکب، سینه تو شکسته


کشته منو ماتم تو، مصیبتت عظیمه
‏دیدم به زیردست و پا، خیلی حالت وخیمه


تعداد بازديد : 9
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 16:58
نویسنده:
نظرات(0)
آمدم جان عمو اشک فشان در بر تو

آمدم جان عمو اشک فشان در بر تو
تا کنم رفع عطش از دم جان پرور تو

مادرم کرده کفن پوش مرا جان عمو
خرمن زلف مرا شانه زده خواهر تو

پدرم نامه نوشته است که در کرببلا
جای او شهد شهادت خورم از ساغر تو

اذن جنگم بده ای یوسف زهرا که سرم
به سر نیزه شودچون سر سوداگر تو

اکبرت رفت از او فاطمه خواهد پرسید
که چه شد پور حسن همدم و همسنگر تو

شرح آن کوچه شنیدم که به زهرا چه گذشت
ای فدای رخ نیلی شده مادر تو

پدرم چشم براه است که بیند تن من
پاره پاره چو تن و فرق علی اکبر تو


تعداد بازديد : 41
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 16:57
نویسنده:
نظرات(0)
آمد از خیمه همچو قرص قمر

آمد از خیمه همچو قرص قمر
آنکه آماده بهر پرواز است

اشتیاق است و ترس جاماندن
بند نعلین او را اگر باز است
---
کربلا با نسیم گلبرگش
رنگ و بوی گلاب می گیرد

حسنی زاده است٬ حق دارد
چهره اش را نقاب می گیرد
---
آخر او ماهپاره می باشد
مثل خورشید عرشه ی زین است

آن گلی که به چشم می آید
زودتر در نگاه گلچین است
---
قامت سبز و قد کوتاهش
بوی کامل ترین غزل دارد

اینکه شوق زبان زد عشق است
سیزده شیشه ی عسل دارد
---
جشن دامادی و بلوغش بود
که به تکلیف خود عمل می کرد

مثل یک غنچه زیر مرکبها
داشت خود را کمی بغل می کرد
---
سینه گاهش کمی تحمل داشت
آن هم از دست نعلها وا شد

معجزه پشت معجزه آمد
نونهالی شبیه طوبی شد

---
گر عمو را شکسته می خواند
گر کلامی به لب نمی آرد

در مسیر صدای بی حالش
استخوان مزاحمی دارد
---
قامت او کمی بزرگ شده است
یا عمو قامت خمی دارد؟!

رد پای کشیده ی او تا
وسط خیمه لاله می کارد

---
بر سر گیسوی پریشانش
رنگ خونابه نیست٬ رنگ حناست

آخر این نوجوان بی حجله
تازه داماد سیدالشهدا ست


علی اکبر لطیفیان


تعداد بازديد : 15
یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت: 16:57
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 16
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف