ورود کاروان به کوفه

ورود کاروان به کوفه

ورود کاروان به کوفه

ورود کاروان به کوفه

ورود کاروان به کوفه
ورود کاروان به کوفه
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
تیــغ و نیــزه به پیکـرش میخورد...

تیــغ و نیــزه به پیکـرش میخورد...
وایِ من سنگ بر سرش میخورد...
پیش چشمان خواهرش زینب (س)
تازیانه به دخترش میخورد...
***
آن طرف لشکری که خندان است...
این طرف خواهری پریشان است...
من بمیرم برادر زینب(س)
بدنش زیر سم اسبان است...
***
پیکری در میان آن گودال...
استخوانی که میشود پامال...
خیمه ایی باز میشود غارت...
دخترانی که میروند از حال...
***
جلوی چشم حضرت زهرا (س)
نیزه هایی که میرود بالا
دختری دید رأس بابایش
روی نیزه است ... آه و واویلا
***
وای من زینب است و مردم شام
هلهله ها و طعنه و دشنام
چه خبر گشته به گمانم باز
سنگ آورده اند بر سر بام
***
بیـــن پس کـــوچه ها و در بازار
دختران حرم شدند آزار
اهل بیت یزید در پرده
اهل بیت حسین«ع» در  انــظار

***
حسیـــن_محبـــی

 


تعداد بازديد : 353
چهارشنبه 05 آبان 1395 ساعت: 12:58
نویسنده:
نظرات(0)
ذکر لبهام یکسره زینب هست علیا مخدّره زینب

اشعار ورود کاروان اهل بیت(ع) به کوفه

 

ذکر لبهام یکسره زینب

هست علیا مخدّره زینب

از امامش محافظت میکرد

میمنه تا به میسره زینب

 

 می کشم از مصیبتش فریاد

چقدَر بین راه می افتاد

پای این روضه باید اصلا مرد:

«دخَلَتْ زینبُ علی بْنِ زیاد»

 

 دوری از یار سهم زینب شد

مایه ی اقتدار مذهب شد

موی او شد سپید از بس که

پدرش در مقابلش سَب شد

 

 گوییا اینکه برده اند از یاد

که علی کرده کوفه را آباد

کوفه با دخترش چه ها کرده

خوب مزد امامتش را داد

 

 قد زینب زطعنه ها تا شد

بعد سقا اسیر غم ها شد

آنقدَر در جهان بلا دیده

لقبش «کعبةُ الرّزایا» شد

 

زینب و چشم بی حیا ای وای

زینب و شاه سرجدا ای وای

او سوارِ کجاوه ی عریان

دلبرش روی نیزه ها ای وای

 

مهدی علی قاسمی


تعداد بازديد : 383
جمعه 23 مهر 1395 ساعت: 11:35
نویسنده:
نظرات(0)
نزدیک دروازه رسیدم تا..دلم سوخت

اشعار ورود کاروان اهل بیت(ع) به کوفه 

 

نزدیک دروازه رسیدم تا..دلم سوخت

خیلی میان این شلوغیها دلم سوخت

 

اوباشهای کوفه دورم را گرفتند

در بینشان بودم تک و تنها دلم سوخت

 

وقتی کنیز سابقم نان دست من داد

چیزی نگفتم به کسی اما دلم سوخت

 

اینها که میخندند من را میشناسند

از چشم های آشنا آقا دلم سوخت

 

هرحا سرت را روی نی دیدم دلم ریخت

هرجا سرت را زیر پا دیدم دلم سوخت

 

پیرزنی که با عصا بر پهلویم زد

هی ناسزا میگفت بر زهرا دلم سوخت

 

دارند عبایت را حراجی میفروشند

پس بیشتر از هرکجا اینجا دلم سوخت

 

زندانی کوفه شدم چشم تو روشن

دیدی همینکه جای خوابم را دلم سوخت

 

محمد بنواری


تعداد بازديد : 459
جمعه 23 مهر 1395 ساعت: 11:34
نویسنده:
نظرات(27)
ای سر از خون دل سرشار چشمت را ببند

اشعار ورود کاروان اهل بیت(ع) به کوفه

 

ای سر از خون دل سرشار چشمت را ببند

جان زهرا میکنم اصرار چشمت را ببند

 

خواهری را که تمام عمر بر سجاده بود

شمر دارد میبرد بازار چشمت را ببند

 

کاش میشد از مسیردیگری ردمیشیدیم

خیلی اذیت میکنند اشرار چشمت را ببند

 

آستین پاره اینجاهابه دردم میخورد

معجر من گم شده انگار چشمت را ببند

 

خانه ی خولی نبودم صورتت آتش گرفت

پس بیا در آتش دیوارچشمت ببند

 

هی به تو گفتم ببین ما را ز آن بالای نی

جان من حالا بیا اینبار چشمت راببند

 

خواهرت را از سر اجبار مجلس میبرند

پس تو هم در طشت به اجبار چشمت را ببند

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید


تعداد بازديد : 341
جمعه 23 مهر 1395 ساعت: 11:31
نویسنده:
نظرات(0)
از من در این مسیر ببین پیکری نماند از تو برای زینب تو جز سری نماند از من حسین چادر مادر نمانده است از

از من در این مسیر ببین پیکری نماند
از تو برای زینب تو جز سری نماند

از من حسین چادر مادر نمانده است
از تو حسین پیرهن مادری نماند

 

تا کوفه که سر تو روی نیزه بند بود
اما دگر به شام تو را حنجری نماند

این کوچه های شام شبیه مدینه شد
جز جای دست ها به رخ دختری نماند

میدان شهر پر شده از کینه های بدر
در شهر شام سنگ زن دیگری نماند

از بس که سنگ خورد به پیشانی ات حسین
دیگر نشان بوسه ی پیغمبری نماند

انگشترت به دست سنان برق می زند
دیگر مپرس از چه مرا معجری نماند

سوغات مکه ای که خریدی ربوده شد
اینجا به گوش دختر تو زیوری نماند

رضا رسول زاده


تعداد بازديد : 263
یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت: 11:18
نویسنده:
نظرات(0)
در شهر شام و کوفه همش خورده ام زمین خیلی شبیه مادر تو گشته ام ببین بابا تمام بال و پرم را شکسته اند دی

در شهر شام و کوفه همش خورده ام زمین
خیلی شبیه مادر تو گشته ام ببین
بابا تمام بال و پرم را شکسته اند
دیدی که استخوان سرم را شکسته اند
موی سرم شبیه سرت سوخته پدر

بال و پرم شبیه پرت سوخته پدر
وجه تشابهی ست چقد بین ما دو تا
نه عمه هم شد است پدر عین ما دو تا
با گریه های عمه پدر گریه کرده ام
خیلی برای عمه پدر گریه کرده ام
عمه اگر نبود بدان دخترت نبود
عمه اگر نبود دگر خواهرت نبود
زخمی شده تمام سر و روی عمه ام
آتش گرفت مثل خودت موی عمه ام
بازار شام چادر من چنگ خورده است
در پای نیزه ات به سرم سنگ خورده است
لکنت زبان من اثر ضربه ها نبود
لکنت زبان گرفته ام از کوچه ی یهود
آن کوچه ای که مرکز برده فروشی است
آنجا که گفت اینکه به بنده فروشی است
دیگر نمانده طاقتی به تنم پس مرا ببر
چیزی نمانده است از بدنم پس مرا ببر

ابراهیم لآلی


تعداد بازديد : 253
شنبه 23 آبان 1394 ساعت: 7:33
نویسنده:
نظرات(0)
دخترِ فاطمه ! بازار! خدارحم کند چادرِ پاره و انظار خدا رحم کند ما که از کوچه فقط خاطره بد داریم شود �

دخترِ فاطمه ! بازار! خدارحم کند

چادرِ پاره و انظار خدا رحم کند

ما که از کوچه فقط خاطره بد داریم

شود این حادثه تکرار خدارحم کند

یک و زن و قافله و خنده نامحرم ها

بر اسیران گرفتار خدا رحم کند

یک شبه پیر شدی یا زتنور آمده ای

یک سر و این همه آزار خدا رحم کند

نیزه داران همه مستند نیفتی پایین

حنجرت خوب نگه دار خدا رحم کند

گیسویت کم شده و این جگرم میسوزد

بر من و زلف ِ خم یار خدا رحم کند

ظرفِ خاکسترِ یک عده هنوز آتش داشت

شعله افتاد به گلزار خدا رحم کند

دست انداخت یکی پرده محمل را کَند

جلویِ چشم علمدار خدا رحم کند

راهمان از گذرِ برده فروشان افتاد

این همه چشمِ خریدار خدا رحم کند

زنی از بام صدا زد که کدام است حسین

نوبت من شده این بار خدارحم کند

یک نفر گفت اگر بغض علی را داری

سنگ با حوصله بردار خدا رحم کند

شاعر :؟؟؟


تعداد بازديد : 777
چهارشنبه 20 آبان 1394 ساعت: 10:22
نویسنده:
نظرات(0)
کوفی و شامی یکی از دیگری بدچشم تر مانده ام گویم امان از کوفیان یا شامیان رفتن و ماندن به یک اندازه د

کوفی و شامی یکی از دیگری بدچشم تر

مانده ام گویم امان از کوفیان یا شامیان

رفتن و ماندن به یک اندازه داغم می کند

مانده ام گویم بران ای ساربان یا که مران

دیدنت بر نی هم آتش زد هم آرامم نمود

مانده ام گویم بمان پیشم حسین جان یا نمان

صوت تو دل می بَرد اما امان از سنگها

مانده ام گویم بخوان قرآن حسین جان یا نخوان

اشک تو بر نیزه هم از دیده جاری می شود

مانده ام گویم بدان از حال زینب یا ندان

مهدی مقیمی


تعداد بازديد : 259
چهارشنبه 20 آبان 1394 ساعت: 10:13
نویسنده:
نظرات(0)
رسیده موسم یاری برادر برایت میکنم زاری برادر بگویم از برایت رازها را بخوانم روضه های بازها را بگوی

رسیده موسم یاری برادر
برایت میکنم زاری برادر
بگویم از برایت رازها را
بخوانم روضه های بازها را

بگویم بهر تو اسرارها را
نگاه هرزه و انظارها را
امان از خنده های خولی و شمر
امان از ضرب پای خولی و شمر
امان از سنگهای پشت بام و
امان از مردمان شهر شام و
مرا بیچاره کرده همسر تو
چقد گریه نموده با سر تو
تمام پیکرم چون شب سیاه است
غذای خواهر تو اشک و آه است
برادر بی تو من یاری ندارم
در این دنیا کس و کاری ندارم
مرا در کوچه ها هو کرد خولی
اشاره بر سر تو کرد خولی
حسین جانم مرا بازار بردند
درون مجلس اغیار بردند
عزیزم من غرورم را شکستند
کنار من ارازل ها نشستند
ندارم طاقتی دیگر برادر
به فریادم برس ای جان خواهر

شاعر:ابراهیم لآلی


تعداد بازديد : 205
یکشنبه 10 آبان 1394 ساعت: 14:45
نویسنده:
نظرات(0)
از دَم دروازه دارد کار میریزد به هم راس سقا روی نی هر بار می ریزد به هم چشم من افتاد برشاگردهای س

 

از دَم دروازه دارد کار میریزد به هم

راس سقا روی نی هر بار می ریزد به هم

 

چشم من افتاد برشاگردهای سابقم

حال من درلحظه ی دیدار میریزد به هم

 

من به هرکس میرسم سنگی به رویم میزند

محملم را ازسر آزار میریزد به هم

 

آستینم جای معجر بود آن هم پاره شد

موی من از آتش دیوار میریزد به هم

 

با سر تو نیزه دارت بس که بازی می کند

روزگار زینبت بسیار میریزد به هم

 

تازه دارم می روم بازار چشمت را ببند

دارد از این جمعیت بازار میریزد به هم


تعداد بازديد : 247
شنبه 09 آبان 1394 ساعت: 18:08
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت زینب(س)-در مسیر كوفه و شام کوفی و شامی یکی از دیگری بدچشم تر مانده ام گویم امان از کوفیان یا شا�

حضرت زینب(س)-در مسیر كوفه و شام

 

کوفی و شامی یکی از دیگری بدچشم تر

مانده ام گویم امان از کوفیان یا شامیان

رفتن و ماندن به یک اندازه داغم می کند

مانده ام گویم بران ای ساربان یا که مران

دیدنت بر نی هم آتش زد هم آرامم نمود

مانده ام گویم بمان پیشم حسین جان یا نمان

صوت تو دل می بَرد اما امان از سنگها

مانده ام گویم بخوان قرآن حسین جان یا نخوان

اشک تو بر نیزه هم از دیده جاری می شود

مانده ام گویم بدان از حال زینب یا ندان

 

 

مهدی مقیمی


تعداد بازديد : 272
شنبه 09 آبان 1394 ساعت: 17:51
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت زینب(س)-در مسیر كوفه و شام وقتی قرار شد دلی امتحان شود باید دچار درد و غمی بیکران شود رویی برا�

حضرت زینب(س)-در مسیر كوفه و شام

 

وقتی قرار شد دلی امتحان شود

باید دچار درد و غمی بیکران شود

رویی برای آنکه شود آبروی دین

باید اسیر سیلی نامحرمان شود

از بهر حفظ معجر خود دختر یتیم

باید به پشت خار مغیلان نهان شود

آن شیر زنی که درد و بلا را به جان خرید

باشد سزا کفیل امام زمان شود

قامت برای آنکه بگردد ستون عشق

باید به زیر بار مصائب کمان شود

باید سفیر واقعه بهر حیات نور

با دست بسته در پی قاتل روان شود

آتش به جان خرید چو آگاه شد دلش

باید به شام و کوفه چو آتش فشان شود

***

 

محمد مباشری


تعداد بازديد : 227
شنبه 09 آبان 1394 ساعت: 17:50
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت زینب (س)-در مسیر كوفه و شام به خون نشسته چرا ای حسین من رویت سفیدتر ز سپیده شده چرا مویت هلال م

حضرت زینب (س)-در مسیر كوفه و شام

 

به خون نشسته چرا ای حسین من رویت

سفیدتر ز  سپیده شده چرا مویت

هلال من که غروب تو زود و خونین بود

کبود گشته چنان روی مادرم رویت

نسیم چون که به تو می رسد شود خوشبو

شمیم باغ جنان می وزد زگیسویت

به روی نیزه سرت را به کوفه می بینم

ز کربلا دل من بوده در تکاپویت

بخوان دوباره تو قرآن که جان دهد برمن

صدای روح نوازی ز لعل دلجویت

وضو ز خون جبین می کنم در این محمل

نماز عشق بخوانم به طاق ابرویت

اگرچه بر سرنیزه نمی رسد دستش

سه ساله دخترتو می کند چوگل بویت

مکن نهان رخ خود را هنوز فرصت هست

که چند لحظه ببینم جمال نیکویت

به هرکجا که رَوی ای گل سرنیزه

در این سفر دل زینب بود پرستویت

به جان زینب خود کن عنایت و کرمی

که عاشق است «وفائی» به دیدن کویت

 

سید هاشم وفائی


تعداد بازديد : 259
شنبه 09 آبان 1394 ساعت: 17:49
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت زینب (س)-در مسیر كوفه و شام سر تو تا به روی نیزه رفته نگاهم خیره سوی نیزه رفته بمیرم من برایت ا�

حضرت زینب (س)-در مسیر كوفه و شام

 

سر تو تا به روی نیزه رفته

نگاهم خیره سوی نیزه رفته

بمیرم من برایت ای برادر

گلویت در گلوی نیزه رفته

 

سید هاشم وفائی


تعداد بازديد : 249
شنبه 09 آبان 1394 ساعت: 17:48
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت زینب(س)-در مسیر كوفه و شام در آوردی سر از بالای نیزه نیفتی خواهر از بالای نیزه بگو دست کسی از ا

حضرت زینب(س)-در مسیر كوفه و شام

 

در آوردی سر از بالای نیزه

نیفتی خواهر از بالای نیزه

بگو دست کسی از اهل کوفه

ندیدی معجر از بالای نیزه...؟

 

سعید پاشازاده


تعداد بازديد : 269
سه شنبه 05 آبان 1394 ساعت: 9:44
نویسنده:
نظرات(1)
حضرت زینب(س)-در مسیر كوفه و شام دل می برد ز من نظر آسمانی ات قربان این همه اثر آسمانی ات خورشید من ب�

حضرت زینب(س)-در مسیر كوفه و شام

 

دل می برد ز من نظر آسمانی ات

قربان این همه اثر آسمانی ات

خورشید من به نیزه تو تنها نمانده ای

دارد هوای تو قمر آسمانی ات

با دیدن ملائکه بهتم نمی زند

سجده کنند اگر به سر آسمانی ات

گفتی خدا اسیری مان را نوشته است

جانم فدای این خبر آسمانی ات

هل من معین تو جگرم را کباب کرد

می سوزد عرش از شرر آسمانی ات

هر روز دخترت ز  سرت می کند سوال

پایان ندارد این سفر آسمانی ات؟

مهتاب هر شبم چه به روز تو آمده؟

زخمی شده دو چشم تر آسمانی ات

آقا رباب سینه اش از شیر پر شده

حالا کجاست گل پسر آسمانی ات

 

مجتبی شکریان همدانی


تعداد بازديد : 295
سه شنبه 05 آبان 1394 ساعت: 9:43
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت زینب(س)-در مسیر كوفه و شام ای زمین وآسمان مبهوت ایمانت حسین شد فضای کوفه عطرآگین ز قرآنت حسین

حضرت زینب(س)-در مسیر كوفه و شام

 

ای زمین وآسمان مبهوت ایمانت حسین

شد فضای کوفه عطرآگین ز قرآنت حسین

ای فروزان آفتابم گر هلالت خوانده ام

دیده ام یکباره شد مبهوت و حیرانت حسین

سخت دلتنگ است زینب، ناطق قرآن بخوان

تا شود آرام دل از صوت قرآنت حسین

کی شود گرد و غباری مانع از تابیدنت

گرشده خاکستری رخسار تابانت حسین

چشم درچشم من و طفلان خود داری هنوز

صف زده مژگان اشکی روی دامانت حسین

تاکنی این کاروان را رهبری از روی نی

رهبر بیداری و باز است چشمانت حسین

باتو گرم گفتگو بودم که ناگه ازستم

سنگ زد سنگین دلی بر روی رخشانت حسین

لب گشا حرفی بزن با دختر گریان خود

تا نکرده جان خود را او به قربانت حسین

همنوا با ناله های من وفائی روز وشب

می شود با اشک وگریه مرثیه خوانت حسین

 

سید هاشم وفائی


تعداد بازديد : 339
سه شنبه 05 آبان 1394 ساعت: 9:42
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت زینب(س)-کاروان اهل بیت در کوفه سلام ای عمه ی سادات زینب کتاب محکمُ الایات زینب سلام ای نقش ایم

حضرت زینب(س)-کاروان اهل بیت در کوفه

 

سلام ای عمه ی سادات زینب

کتاب محکمُ الایات زینب

سلام ای نقش ایمان پیمبر

تجلی گاه قرآن پیبمر

سلام ای دختر خیرالبریّه

شکوه خطبه های حیدریّه

سلام ای دومین زهرای اسلام

حدیث قدسی و قرّای اسلام

تو زینب، زِین بابایی عقیله

یقین دارم چو زهرایی عقیله

تو عِینُ الله ثارُالله هستی

چراغ شب فروز راه هستی

تویی که یک زن اما شیرمردی

تو ثابت کرده ای مرد نبردی

خدایی که علمدار آفریده

علمداری شبیه تو ندیده

تو هم بر این علم حساس بودی

حسین و اکبر و عباس بودی

تو با آن ذوالفقار خطبه هایت

شکوه و اقتدار خطبه هایت

اگرچه خویشتن را پیر کردی

تمام کوفه را تسخیر کردی

زِ هرم خطبه ی تو ماه لرزید

دل سنگ عبیدالله لرزید

دلش لرزید، امّا بی حیا بود

عُبِیدِ کفر و زشتی و زنا بود

حرم را خارجی می خواند، ملعون!

میان کوفه می چرخاند، ملعون!

در این کوفه دل خیرالنّسا سوخت

قمرها بر فراز نیزه ها سوخت

در این کوفه تو را گریان نمودند

سوار ناقه ی عریان نمودند

در اینجا خنجری بر قلب دین خورد

غرورت؛ آه با صورت زمین خورد

در این کوفه تو را آزار دادند

نشان مردم اغیار دادند

نگاهت را به نیزه مات کردند

برایت پارچه خیرات کردند

 

امیر عظیمی


تعداد بازديد : 191
سه شنبه 05 آبان 1394 ساعت: 9:42
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت زینب(س)-کاروان اهل بیت در کوفه به روی نی سر تو می برد هوش از سر زینب چه سازد چون کند بی تو دل غم �

حضرت زینب(س)-کاروان اهل بیت در کوفه

 

به روی نی سر تو می برد هوش از سر زینب

چه سازد چون کند بی تو دل غم پرور زینب

به سان شمع می سوزی به روی نی ولی افسوس

که چون پروانه از غم سوخته بال و پر زینب

جدایی من و تو ای برادر غیرممکن بود

اگر ممکن شود روزی، نگردد باور زینب

بخوان قرآن که قرآن خواندنت را دوست می دارم

که می بخشد صدای تو توان بر پیکر زینب

دهد هرتارموی تو خبر ازمادرم زهرا

گمانم بوده ای دیشب به نزد مادر زینب

من ژولیده می گویم که زینب گفت با افغان

به روی نی سر تو می برد هوش از سر زینب

 

ژولیده نیشابوری


تعداد بازديد : 531
سه شنبه 05 آبان 1394 ساعت: 9:41
نویسنده:
نظرات(0)
در مسیر کوفه و شام اَلا ای سر، فدای خون خشک گردنت گردم توصحرا گَرد، من قربان صحرا گَردنت گردم تنت �

در مسیر کوفه و شام

 

اَلا ای سر، فدای خون خشک گردنت گردم

توصحرا گَرد، من قربان صحرا گَردنت گردم

تنت در کربلا تنها، سرت بر نیزه ها با ما

به دنبال سرت آیم، به قربان تنت گردم

ترا عریان به خاک کربلا بنهاده و رفتم

نشد از تار و پود هستیم پیراهنت گردم

هلال من، هلالی شد قدم از غم، بیا تا من

شبی پروانه شمع جمال روشنت گردم

زهر بام و درت سنگی به استقبال می آید

بیا بنشین به دامانم که با جان، جوشنت گردم

تو خورشید بلند عشقی و از دست ما بیرون

بیا یک نیزه پایین تر که دست و دامنت گردم

چو افکندی مرا از خطبه خواندن لب فروبستی

بخوان قرآن که من قربان قرآن خواندنت گردم

بشوق باتو بودن، از مدینه من سفر کردم

ندانستم که باید همسفر با دشمنت گردم

 

سید رضا موید


تعداد بازديد : 199
سه شنبه 05 آبان 1394 ساعت: 9:39
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 15
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف