ڪلام مختصر بیقـــراریام این است
تو نیستی و جهانم چقدر غمگین است
سهشنبههای پر از درد وجمعههای غریب
تمــــام سهم من از دوری شما این ست
قسم به صبح به آن لحظه ای که می آیی
که در رکاب تو مردن چقدر شیرین ست
نه اینکه خسته شدم، نه، ولی دلم تنگ است
که بیتو \"جمعه\" هوایش همیشه سنگین است
زمین دچارِ به تردید مانده.. طوری که
بهار هم به زمستان سرد.. بدبین است
خـدا کند برسی از سفر.. همین فــــردا
که فکر صبح ظهورت، همیشه تسکین ست
محمد بنواری