کاروان اسرا

کاروان اسرا

کاروان اسرا

کاروان اسرا

کاروان اسرا
کاروان اسرا
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
بِبَریدم که پیام از تنِ بی سر دارم

حضرت زینب(س)-روز یازدهم

 

بِبَریدم  که پیام از تنِ بی سر دارم

حرفها با سپهِ کوفه ز حنجر دارم

شِکوه بر فاطمه دارم ز جسارتهاتان

من شکایت ز شما نزد پیمبر دارم

تشنه کشتید و بریدید سرِ مهمان را

حال این رختِ اسیریست که در بر دارم

مَحرمان را همه کشتید و زبان دار شُدید

غارت آزاد شد و دست به معجر دارم

بزنیدم ببَریدم به همه میگویم

من در این دشتِ بلا چند برادر دارم

بار بستید و برفتید ولی من چه کنم

من که از معرکه هفتاد و دو پیکر دارم

یا اجازه بدهید اینهمه را دفن کنم

یا گذارید که انگشتِ جدا بر دارم

یکطرف بی سر و بی دست، علمدارِ رشید

یکطرف دستِ علمدارِ دلاور دارم

دارم اینجا به حرم یک تنِ ارباً اربا

و سرِ نیزه سرِ زخمیِ اکبر دارم

رأسها را که بریدید و سرِ نیزه زدید

دستها را چه کنم،اینهمه لشگر دارم

یکطرف غنچۀ نشکفته که پرپر کردید

یکطرف مانده دوتا گمشده دختر دارم

یکطرف کعب نی و حرف بَد و سوی دگر

تازیانه به سر و صورتِ  خواهر دارم

خواهرانی همه معصوم و عفیف و مضطر

داغدیده به برم، اینهمه مادر دارم

یا اخی بوسه به رگهای بریده بزنم

زانکه مأموریتِ تازه ز حیدر دارم

بوسۀ حنجرۀ تو نَفَسِ تازه دهد

تا ببیند که من هم کس و یاور دارم

 

محمود ژولیده


تعداد بازديد : 271
چهارشنبه 21 مهر 1395 ساعت: 10:42
نویسنده:
نظرات(0)
سر خونین تو ای جهان جهان شد به دروازه ی شام اویزان کوچه ها غرق چراغانی شد روز ما چون شب ظلمانی شد دست

سر خونین تو ای جان جهان
شد به دروازه ی شام اویزان
کوچه ها غرق چراغانی شد
روز ما چون شب ظلمانی شد
دست طفلان همه بر دامن من
دست من بسته به بند دشمن
چشم ها خیره همه سوی حرم
وای وای از نظر نا محرم
هیچ کس چون حرمت خوار نشد
یا چو من هیچ گرفتار نشد
وای من خارجی ات می خوانند
سب بابا به زبان می رانند
ما گریبان همگی چاک زنیم
از غمت ناله به افلاک زنیم

 

حمید کریمی


تعداد بازديد : 191
چهارشنبه 20 آبان 1394 ساعت: 11:43
نویسنده:
نظرات(0)
چشمت شده ست محو تماشایِ نیزه ها یک شیر رفته دَر دِلِ دریایِ نیزه ها هم زخم خورده ای زِ سرِ تیرهایِ خ�

چشمت شده ست محو تماشایِ نیزه ها
یک شیر رفته دَر دِلِ دریایِ نیزه ها

هم زخم خورده ای زِ سرِ تیرهایِ خصم
هم اینکه خورده ای لگد از پایِ نیزه ها

هم پایمالِ سُمِّ سواران شده تنت
هم رفته است زیر قدم های نیزه ها

روزی به دوش ختم رُسُل بود این بدن
حالا شده ست مسکن و مأوایِ نیزه ها

اول قیام و بعد رکوع و سپس سجود
شد قلب پر غم تو مُصَلّایِ نیزه ها

تَن زیر نیزه رفته روی خاک کربلا
سر بین راه رفته به بالایِ نیزه ها

تا اینکه یک دقیقه تماشا کند تو را
شد خواهر تو گرم تمنایِ نیزه ها

علی مشهوری"مهزیار"


تعداد بازديد : 226
دوشنبه 11 آبان 1394 ساعت: 15:57
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت زینب س اسارت از پشت بام بر سر تو سنگ میزنند عمدا به پیش خواهر تو سنگ میزنند قرآن نخوان که گوش �

حضرت زینب س اسارت


از پشت بام بر سر تو سنگ میزنند
عمدا به پیش خواهر تو سنگ میزنند

قرآن نخوان که گوش به قرآن نمیدهند
این ها همه به باور تو سنگ میزنند

از هوش میرود بخدا مادرش رباب
وقتی به سوی اصغر تو سنگ میزنند

آلاله های روی زمین را نگاه کن
بر غنچه های پرپر تو سنگ میزنند

این دختران به نیت بازی نیامدند
دارند سمت دختر تو سنگ میزنند

آیینه ی غرور تو را تا که بشکنند
بر من مقابل سر تو سنگ میزنند


 محمدحسن بیات لو


تعداد بازديد : 223
یکشنبه 10 آبان 1394 ساعت: 18:14
نویسنده:
نظرات(1)
مُهر فراغ بر جگرم خورد بی حسین زخم خزان به برگ و برم خورد بی حسین میخواستم نسوزم ازین شعله ها ولی آت�

مُهر فراغ بر جگرم خورد بی حسین
زخم خزان به برگ و برم خورد بی حسین

میخواستم نسوزم ازین شعله ها ولی
آتش به روی بال و پرم خورد بی حسین

من که شب سیاه ندیدم تمام عمر
تیر سه شعبه بر قمرم خورد بی حسین

دست تو نیست؛ نیزه مرا راه میبرد
خیلی به دست و بر کمرم خورد بی حسین   

پیرم ...توان تند دویدن نداشتم
فریادها بروی سرم خورد بی حسین

 ما را ندیده بود کسی وقت بودنت
 چشم غریبه سمت حرم خورد بی حسین

ماییم و آستین لباسی که معجرست
دستی بدست شعله ورم خورد بی حسین

ما داغدیده ایم ولی ساز می زنند
خنده به اشک چشم ترم خورد بی حسین

سنگم که میزدند دو دستم نقاب بود
باران سنگ بر سپرم خورد بی حسین

بی محرمم بلند شو ای محرم حرم
من ماندم و اسیری و اشک و غم حرم

 

سید پوریا هاشمی


تعداد بازديد : 283
شنبه 09 آبان 1394 ساعت: 18:06
نویسنده:
نظرات(0)
زلف دیوانگی ام باز پریشان شده است روضه خوان ازخبر آینه، حیران شده است روضه خوان مانده که با معجر زی�

زلف دیوانگی ام باز پریشان شده است
روضه خوان ازخبر آینه، حیران شده است

روضه خوان مانده که با معجر زینب چه کند
گویی از آخراین روضه پشیمان شده است

روضه خوان دم نزد اما همگان میدانند
ماه از حادثه کوفه، هراسان شده است

مستمع حوصله ی صبرندارد دیگر
بعدازاین صاعقه ها نوبت باران شده است

روضه خوان لال شد و مستمع، آهسته گریست
فهم این روضه برای همه آسان شده است

چند سال است که درگیر همین بیدلی ام
"آتش و آب بهم دست و گریبان شده است"

شاه عریان به صلیب است و مسیحا درعرش
ارمنی در عجب از کار مسلمان شده است

روضه ی کوفه نخوانید مگر نیمه ی شب
این تنوری ست که گرم از سر مهمان شده است

 

احمد بابایی

 


تعداد بازديد : 225
شنبه 09 آبان 1394 ساعت: 18:05
نویسنده:
نظرات(0)
ﺑﻪ ﻋﺰﻡ ﮐﺮﺑﻼ‌ ﻋﺸﺎﻕ، ﺑﺮ ﺑﺴﺘﻨﺪ ﻣﺤﻤﻞ ﻫﺎ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺁﺳﺎﻥ ﻧﻤﻮﺩ ﺍﻭﻝ ﻭﻟﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻣﺸﮑ�

ﺑﻪ ﻋﺰﻡ ﮐﺮﺑﻼ‌ ﻋﺸﺎﻕ، ﺑﺮ ﺑﺴﺘﻨﺪ ﻣﺤﻤﻞ ﻫﺎ
ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺁﺳﺎﻥ ﻧﻤﻮﺩ ﺍﻭﻝ ﻭﻟﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻣﺸﮑﻞ ﻫﺎ
ﻗﺮﺍﺭ ﺟﺎﻥ ﻟﯿﻼ‌، ﺟﺎﯼ ﺩﺭ ﻣﺤﻤﻞ ﻫﺎ ﮔﺮﻓﺖ ﺍﻣﺎ
ﺍﺯ ﺗﺎﺏ ﺟﻌﺪ ﻣﺸﮑﯿﻨﺶ، ﭼﻪ ﺧﻮﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻫﺎ
ﺑﮕﻔﺘﺎ ﺭﻫﺮﻭ ﻋﺸﻘﻢ، ﭼﻪ ﺑﺎﮎ ﺍﺯ ﮐﺸﺘﻪ ﮔﺮﺩﯾﺪﻥ؟
ﮐﻪ ﺳﺎﻟﮏ ﺑﯽ ﺧﺒﺮ ﻧﺒﻮّﺩ ﺯ ﺭﺍﻩ ﻭ ﺭﺳﻢ ﻣﻨﺰﻝ ﻫﺎ
ﺷﺐ ﺗﺎﺭﯾﮏ  ﻭﺑﯿﻢ ﻣﻮﺝ ﻭﮔﺮﺩﺍﺑﯽ ﭼﻨﯿﻦ ﺣﺎﯾﻞ
ﮐﺠﺎ ﺩﺍﻧﻨﺪ ﺣﺎﻝ ﻣﺎ ﺳﺒﮏ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺳﺎﺣﻞ ﻫﺎ
ﭘﯽ ﺟﺎﻥ ﺑﺎﺧﺘﻦ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻨﺰﻝ ﺟﺎﻧﺎﻥ
ﺟﺮﺱ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺑﻨﺪﯾﺪ ﻣﺤﻤﻞ ﻫﺎ
ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﻭﺻﻞ ﺟﺎﻧﺎﻥ، ﺩﺳﺖ ﻭ ﺩﻝ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺸﯿﺪ ﺍﺯ ﺟﺎﻥ
ﻧﻬﺎﻥ ﮐﯽ ﻣﺎﻧﺪ ﺁﻥ ﺭﺍﺯﯼ ﮐﺰ ﺍﻭ ﺳﺎﺯﺩ ﻣﺤﻔﻞ ﻫﺎ؟
(ﺻﻔﺎ)!ﺍﺯ ﺩﻓﺘﺮ ﻋﺸﻖ ﺍﯾﻦ ﺳﺨﻦ ﺑﺮﺧﻮﺍﻥ ﮐﻪ ﺣﺎﻓﻆ ﮔﻔﺖ:
ﻣﺘﯽ ﻣﺎ ﺗَﻠﻖ ﻣَﻦ ﺗَﻬﻮﯼ ﺩﻉِ ﺍﻟﺪﻧﯿﺎ ﻭَ ﺍﻣﻬﻠﻬﺎ؟

 

صفا تویسرکانی


تعداد بازديد : 193
پنجشنبه 23 بهمن 1393 ساعت: 16:51
نویسنده:
نظرات(0)
بر نخل نیزه میوه ی طوبایی ای حسین دردا جدا ز دسترس مایی ای حسین یک دم جدا ز محمل خواهر نمی شوی تنها ان

بر نخل نیزه میوه ی طوبایی ای حسین
دردا جدا ز دسترس مایی ای حسین
یک دم جدا ز محمل خواهر نمی شوی
تنها انیس خواهر تنهایی ای حسین
اهسته بر مدار دلم دور می زنی
با این شکسته دل به مدارایی ای حسین
منزل به منزل از پی ات ایم به اشک واه
تا کی به نیزه بادیه پیمایی ای حسین
خواهم به بال سوخته پروانه ات شوم
اخر تو شمع محفل زهرایی ای حسین
بینم سرت به نیزه و باور نمی کنم
کز پا فتاده ای تو و بر پا یی ای حسین
گر چه میان هاله ی خون چهره ات گم است
هم چون هلال یک شبه پیدایی ای حسین
اسپند جان به مجمر دل دود می کنم
کز چشم خلق غرق تماشایی ای حسین
راضی نی ام به نیزه ببینم سرت ولی
بر قلب داغ دیده تسلایی ای حسین
شاید یتیمی از تو به صحرا فتاده است
کاین سان به نیزه روی به صحرایی ای حسین

 

سید محمد رستگار


تعداد بازديد : 343
شنبه 11 بهمن 1393 ساعت: 10:25
نویسنده:
نظرات(0)
چهل منزل در امواج بلاها (یازینب) (حسین جان) کسی که پا به پا در محضرت بود چهل منزل به دنبال سرت بود چهل منزل اسیر و دست بسته به شمشیر زبان همسن�

چهل منزل در امواج بلاها (یازینب)

(حسین جان)

کسی که پا به پا در محضرت بود

چهل منزل به دنبال سرت بود

چهل منزل اسیر و دست بسته

به شمشیر زبان همسنگرت بود

چهل منزل در امواج بلاها

زمانی بادبان، گه لنگرت بود

خدا جویان که در خون خفته بودند

خودش عباس و عون و جعفرت بود

گهی شد دست و بازوی اباالفضل

گهی در گفتن حق حنجرت بود

گهی پروانه ی گلهای باغت

گهی شمع مزار دخترت بود

فروغ روزهایش اشک طفلان

چراغ شام غمبارش سرت بود

اگر نیمی زتو در کربلا ماند

بحق تا شام نیم دیگرت بود

و ثابت کرد زینب با جهادش

هرآنچه بهر او در باورت بود

 

 

<p style="text-align: center;" center;\"=""> مرتضی اسدالهی صابر


تعداد بازديد : 337
شنبه 08 آذر 1393 ساعت: 14:21
نویسنده:
نظرات(0)
شام و سکوت و گريه خواهر بدون تو آمد غروب و يک شب ديگر بدون تو اوقات عمر من همه با تو به سر شده سخت است بين اينهمه لشگر بدون تو سخت است نقل آنچه
شام و سکوت و گريه خواهر بدون تو 
آمد غروب و يک شب ديگر بدون تو 
اوقات عمر من همه با تو به سر شده 
سخت است بين اينهمه لشگر بدون تو 
سخت است نقل آنچه که بر ما گذشته است 
آنروز در کشاکش معجر بدون تو 
دارى خبر؟ که پر زده از آشيان ما 
در نيمه هاى شب دو کبوتر بدون تو 
حتما خبر رسانده به گوشت نسيم 
از گريه ى شبانه ی دختر بدون تو 
"بارغبار آينه ام را شکست و بعد"
بر دل نشاند داغ مکرر بدون تو 
در لحظه ورود به اين شهر پر بلا 
هرگز نشد نجات ميسّر بدون تو 
در باغ عصمت علوى زادگان ؛حسين
شد طعم تلخ واهمه نوبر بدون تو 
دنيا زياد ديده تو را گر بدون من 
امّا مرا نديده برادر بدون تو 
امشب گذشت بى تو و فردا که پيش روست 
ديگر مخواه اينکه شود سر بدون تو

احسان پیریایی

 


تعداد بازديد : 243
پنجشنبه 06 آذر 1393 ساعت: 13:08
نویسنده:
نظرات(0)
من هم به روی نیزه ببین گریه می کنم بر ماجرای توست چنین گریه می کنم کلی نگاه دور و برت پرسه می زند اصلا فقط برای همین گریه می کنم بر روی نیزه آیه
من هم به روی نیزه ببین گریه می کنم
بر ماجرای توست چنین گریه می کنم
کلی نگاه دور و برت پرسه می زند
اصلا فقط برای همین گریه می کنم
بر روی نیزه آیه ی اصحاب کهف را
می خوانمش به صوت حزین گریه می کنم
بر آستین که چاره ی تاراج معجر است
بر خاندان پرده نشین گریه می کنم
بر آیه های احمر بر چوب محملت
برآن شکاف روی جبین گریه می کنم
بر اضطراب دخترک نازدانه ام
کز روی ناقه خورده زمین گریه می کنم
آه از دمی که شهر مدینه خبر شود
بر حال و روز ام بنین گریه می کنم
دلشوره از خرابه و بازار دارم و
گاهی بر آن و گاه بر این گریه می کنم

محمد مهدی شفیعی

 


تعداد بازديد : 423
جمعه 30 آبان 1393 ساعت: 17:51
نویسنده:
نظرات(0)
مُهر فراغ بر جگرم خورد بی حسین 
زخم خزان به برگ و برم خورد بی حسین میخواستم نسوزم ازین شعله ها ولی آتش به روی بال و پرم خورد بی حسین 
من


مُهر فراغ بر جگرم خورد بی حسین


زخم خزان به برگ و برم خورد بی حسین

 

میخواستم نسوزم ازین شعله ها ولی

آتش به روی بال و پرم خورد بی حسین

 


من که شب سیاه ندیدم تمام عمر


تیر سه شعبه بر قمرم خورد بی حسین

 


دست تو نیست ؛ نیزه مرا راه میبرد


خیلی به دست و بر کمرم خورد بی حسین  

 


پیرم ...توان تند دویدن نداشتم


فریادها بروی سرم خورد بی حسین


 

ما را ندیده بود کسی وقت بودنت


 چشم غریبه سمت حرم خورد بی حسین


 

ماییم و آستین لباسی که معجرست

دستی بدست شعله ورم خورد بی حسین

 

ما داغدیده ایم ولی ساز میزنند


خنده به اشک چشم ترم خورد بی حسین

 

سنگم که میزدند دو دستم نقاب بود


باران سنگ بر سپرم خورد بی حسین

 

بی محرمم بلند شو ای محرم حرم


من ماندم و اسیری و اشک و غم حرم

 

سید پوریا هاشمی


تعداد بازديد : 203
جمعه 16 آبان 1393 ساعت: 11:33
نویسنده:
نظرات(0)
شاگردهایم سنگ بارانم نمودند از چهره های آشنا چیزی نگویم در كوچه های كوفه ناموست زمین خورد اصلاً شبیه مجتبی؛ چیزی نگویم

شاگردهایم سنگ بارانم نمودند

از چهره های آشنا چیزی نگویم

 

در كوچه های كوفه ناموست زمین خورد

اصلاً شبیه مجتبی؛ چیزی نگویم


تعداد بازديد : 241
جمعه 16 آبان 1393 ساعت: 11:28
نویسنده:
نظرات(1)
مار را به سر کوی تو اعدا نگذارند خواهیم بمانیم در اینجا نگذارند زینب ز تو ای جان برادر نکند دل اعدا بگذارند اگر یا نگذارند خواهم همه عمر ک�
 

مار را به سر کوی تو اعدا نگذارند

خواهیم بمانیم در اینجا نگذارند


زینب ز تو ای جان برادر نکند دل

اعدا بگذارند اگر یا نگذارند


خواهم همه عمر کنار تو بمانم

اما چه توان کرد که اعدا نگذارند


ای محرم دل تا غم دل گویم از این بیش

آوَخ که مرا پیش تو تنها نگذارند


شب می رسد و قافله در حال رحیل است

زین بیش دگر پیش تو مارا نگذارند

 

رفتم من و داغ تو و هجر همه یاران

یک لحظه من دلشده را وا نگذارند

 

گفتی نکنم گریه به شیون ز فراقت

اما چه کنم شورش غمها نگذارند

 

دانی چه کسان بار حسینند مؤید

آنانکه به جز در ره او پا نگذارند

 

سید رضا موید

 

منبع : پایگاه وزین رضیع الحسین (ع)


تعداد بازديد : 219
پنجشنبه 15 آبان 1393 ساعت: 10:26
نویسنده:
نظرات(0)
باغبانان رفته اند وغنچه تنها مانده است بلبلی در خیمه های سوخته جا مانده است اشک در چشمان زینب ، خون به گوش کودکان مشک،خالی در کنار

باغبانان رفته اند وغنچه تنها مانده است
بلبلی در خیمه های سوخته جا مانده است
اشک در چشمان زینب ، خون به گوش کودکان
مشک،خالی در کنار دست سقا مانده است
جای طفل شیر خوار آغوش گرم مادرست
لیکن آن شش ماهه بر آغوش بابا مانده است
کیست تا زیر بغل گیرد اسیر درد را؟
محرمی دیگر برای زینب آیا مانده است؟
با دلی لبریزِ ماتم همره این کاروان
می رود اما دلش در قتلگه جا مانده است
با اسیران می رود طفلی سه ساله سوی شام
ردّ پای کوچکش بر روی صحرا مانده است
دست دشمن ها خشن،رخساره ی طفلان لطیف
جای سیلی بر رخ گلهای زهرا مانده است 
هست از خونهای سرخ آن ز پا افتادگان
پرچم توحید اگر اینگونه بر پا مانده است
 مرتضی اسدالهی صابر


تعداد بازديد : 381
چهارشنبه 14 آبان 1393 ساعت: 4:33
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت زینب(س)-روز یازدهم گفتند از او بگذر و بگذار به ناچار رفتم نه به دلخواه، به اجبار به ناچار... در حلقه‌ای از اشک پریشان شده رفتم آنگونه که

حضرت زینب(س)-روز یازدهم

 

گفتند از او بگذر و بگذار به ناچار

رفتم نه به دلخواه، به اجبار به ناچار...

در حلقه‌ای از اشک پریشان شده رفتم

آنگونه که انگشترت انگار به ناچار...

شهری همه خواب و به لبت آیه‌ای از کهف

تنها تو و یک قافله بیدار، به ناچار-

ماندیم جدا از تو و با اشک گذشتیم

از هلهله‌ی کوچه و بازار به ناچار

سوگند به لب‌های تو صد بار شکستم

هر بار به یک علت و هر بار به ناچار

تو نیستی و ماندن من بی تو محال است

هر چند به ناچار به ناچار به ناچار...

 

 


تعداد بازديد : 230
پنجشنبه 15 خرداد 1393 ساعت: 8:56
نویسنده:
نظرات(0)
بسم الله الرحمن الرحیم گفته بودی بعد من می مانی و آزارها کوچه کوچه غربت و دشنام دربازارها گفته بودی می برندت از زمین کربلا می شوی با ق

بسم الله الرحمن الرحیم

 

گفته بودی بعد من می مانی و آزارها

 

  کوچه کوچه غربت و دشنام دربازارها   

 

گفته بودی می برندت از زمین کربلا  

 

می شوی با قاتل من همسفر تو بارها

 

خواهرم من می روم اما تو می مانی و یک

 

کاروان خسته و صحرای پر از خارها

 

بعد من هستی عجین با غصه هایم زینبم

 

ای تو غمخواردل غمدیده ی غمدارها

 

در بیابان پر از خارمغیلان می شوی

 

تو پرستار تن بیمار این تب دارها

 

خواهرم باشد برای من فراز و گه فرود

 

گاه در بین تنورم گه بروی دارها

 

****

 

رفتی و من ماندم و یک کربلا رنج و محن

 

رفتی و من ماندم و داغ وغمِ دلدارها

 

رفتی و من ماندم  وداغ تنی بی سر شده

 

داغ انگشت و عقیق و پیرهن ،دستارها

 

رفتی و من ماندم و یک مادر پژمرده گُل

 

رفتی و من ماندم و پاییز در گلزارها

 

رفتی و من ماندم و بار اسارت روی دوش

 

رفتی و من ماندم و طفلان و این عیار ها

 

رفتی و داغت به جانم آتشی افروخته

 

رفتی و من ماندم و این آتش و نیزارها

 

رفتی و با رفتنت تازه شده در جان من

 

داغ مادر داغ کوچه سیلی و مسمارها

 

رفتی و بعد از توگردیده برای دخترت

 

بهر یک گامی عصای دست او دیوارها

 

گفته بودم بعد تو هرروزمن روز غم است

 

لیک می گردم نمونه در همه غمخوارها

 

کربلا را کوفه کوفه برده ام تا شهر شام

 

کرده ام ویران تمام کاخ ها دربارها

 

سید احمد ابوترابی

 


تعداد بازديد : 215
سه شنبه 06 خرداد 1393 ساعت: 10:09
نویسنده:
نظرات(0)
عرشیان امشب صلای شور و ماتم می زنند بر حسین فاطمه اشکی دمادم می زنند نوحه گردان فلک امشب نوا سر داده است بر زمین نینوا بانگ عزا سر داده است شا�

 عرشیان امشب صلای شور و ماتم می زنند
بر حسین فاطمه اشکی دمادم می زنند
نوحه گردان فلک امشب نوا سر داده است
بر زمین نینوا بانگ عزا سر داده است
شام امشب شرم دارد از نگاه آسمان
از گلوی پاره پاره از رقیه از زنان
یا اخا بر تو مبارک باد منزل یاد تو
قطره قطره می چکد بر خانه ی دل یاد تو
با تو هستم کربلا امروز قلبت سنگ شد؟
پیش چشمت بر حسین فاطمه نیرنگ شد؟
دل شکسته گشته ای؟ چشم یتیمان را ببین
جای زخم تازیانه بر اسیران را ببین
با تو هستم کربلا زینب پیمبر گشته است
روی تل زینبیه همچو حیدر گشته است
زینب امشب در نهان بغضش شکسته یا حسین
از دو چشم داغدارش نور رفته یا حسین
یا اخا بر تو مبارک باد منزل یاد تو
قطره قطره می چکد بر خانه ی دل یاد تو

 

شاعر : مریم توفیقی


تعداد بازديد : 211
شنبه 03 خرداد 1393 ساعت: 9:25
نویسنده:
نظرات(0)
به روي منبر نيزه ، به وقت صوت قرآنت دو دست عرش را ديدم كه مي گيرند دامانت خداي عشق بازي ها ! نگاهت هم عبادت بود ملائك سجده مي كردند بر لبخن

به روي  منبر  نيزه ،  به وقت  صوت  قرآنت

دو دست عرش را ديدم كه مي گيرند دامانت

خداي عشق بازي ها ! نگاهت هم عبادت بود

ملائك سجده  مي كردند  بر لبخند چشمانت

جواب تو  به  هر  شمشير ، هزار الحمدلله بود

چه خوش تلفيق مي دادي، سلوك عشق و عرفانت   

همين  كه  آفتاب  گرم ، روي  معجرم  افتاد

تو  روي  نيزه ها  خواندي  نماز   ناز   بارانت

همان  هيهات من الذله ات  را شرح مي دادم

پيام  خطبه هايم   شد  ،  تجلي گاه  جولانت

تو  در  رمز  كلام  من ،  شدي  پيداي  ناپيدا

كرامت  را  هويدا  كرد ،  اين  پيدا  و  پنهانت

سرت حتي  به روي نيزه ها هم پادشاهي كرد

تو روي  تخت نيزه ، عالمي شد تحت فرمانت

عجب آيينه اي بودي كه با چشمان خود ديدم

تمام   سنگ هاي    بام ها   بودند   حيرانت

سرت   خورشيد   امّا   سايبان  كاروانت  بود

به زير سايه ي خورشيدي ات بوديم مهمانت

نداي وحي مي آمد ، از آن رگ هاي خونينت

نداي  وحي  را  راهب  شنيد و  شد مسلمانت

امان از چوبه ي محمل ، امان از چوب نااهلان

شكست از اين سر زينب ، شكست از آن دو دندانت  

تو در  گودال ، خوشحالي و روي نيزه غمگيني

گذشتند از تو خيلي ساده ، پيچيده ست جريانت

به مقتل هم به خود تكليف ديدم از تو برگيرم

دو   بوسه  با  نيابت  از   تمام  دوست دارانت

همان دم  بود  عالم را (اسيرِ) بوسه ها  ديدم

تو  در  گودال  افتادي  و  عالم  بود  گريانت

شاعر: حميد رمي

 


تعداد بازديد : 227
شنبه 27 اردیبهشت 1393 ساعت: 19:32
نویسنده:
نظرات(0)
بر روی نیزه رفت سرت در برابرم بر سر زدم ز گودی گودال تا حرم سر نه تنی نمانده که پخش زمین شدی صحرای کربلا ز تنت پر برادرم سر روی نیزه است ِ تنت

بر روی نیزه رفت سرت در برابرم

بر سر زدم ز گودی گودال تا حرم

سر نه تنی نمانده که پخش زمین شدی

صحرای کربلا ز تنت پر برادرم

سر روی نیزه است ِ تنت زیر سم اسب

آیا تویی برادر من نیست باورم

یک دشت پر ز این همه اعضای پیکرت

اینبار با خودم دوسه تا خیمه می برم

هر تکه ای ز پیکرتان میرسد به من

میبوسم از برای تسلای مادرم

رفیت برو ولی چکنم بعد رفتنت

از بعد رفتنت که شود سایه سرم؟

شاعر : امیرفرخنده


تعداد بازديد : 299
دوشنبه 05 اسفند 1392 ساعت: 16:23
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 5
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف