شهادت امام صادق ع

شهادت امام صادق ع

شهادت امام صادق ع

شهادت امام صادق ع

شهادت امام صادق ع
شهادت امام صادق ع
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
امام صادق(ع)-شهادت کسی که وحی در آیینۀ کلامش بود حدیث نور به لبها علی الدوامش بود نگین چمبر افلاکی�

امام صادق(ع)-شهادت

 

کسی که وحی در آیینۀ کلامش بود

حدیث نور به لبها علی الدوامش بود

نگین چمبر افلاکیان صداقت اوست

که صدق پرتوی از چلچراغ نامش بود

نیایش سحر او شمیم جنت داشت

سپیده چشمۀ نوری ز هر سلامش بود

به پاس رویش اندیشه های ناب بشر

قیام علمی او برترین قیامش بود

به راه شر مرو از روی جهل و نادانی

که راه خیر بشر شیوه و مرامش بود

ولی شناس نگشتیم ورنه می دانیم

جواب ما همه در حرکت غلامش بود*

چقدر زحمت ما را کشید و وقت وداع

نماز اول وقت آخرین پیامش بود

چه التفات به خاصان کند خدا داند

نسیم شعر «وفایی» ز لطف عامش بود

 

*اشاره : در تنور رفتن هارون مکی

 

سید هاشم وفائی


تعداد بازديد : 271
یکشنبه 10 مرداد 1395 ساعت: 13:08
نویسنده:
نظرات(0)
امام صادق(ع)-شهادت میان شعله و زخم از زبانه ها دارم دوباره شکوه از این تازیانه ها دارم مرا زدند و ب

امام صادق(ع)-شهادت

 

میان شعله  و زخم از زبانه ها دارم

دوباره شکوه از این تازیانه ها دارم

مرا زدند و به جسمم نشانه ها دارم

چو مرغ بال شکسته ترانه ها دارم

شکست حرمت من در نماز نیمه شبم

به کوچه نغمۀ یا فاطمه است روی لبم

اگرچه داده مرا خصم، سخت آزارم

اگر چه صاحب درد نهان و غمبارم

اگرچه خسته دلم، از مدینه بیزارم

شهید قصۀ دیوار و زخم مسمارم

به دست بسته پایِ پیاده ام بردند

دوباره جان نبی را به کوچه آزردند

شکست حرمتم از ناسزا و بد دهنی

من غریب و شب و کوچه ها و بد دهنی

شرار آتش و یک بی حیا و بد دهنی

دو دست بسته چو شیر خدا و بد دهنی

چو مادرم وسط کوچه ها زمین خوردم

عدو سواره و من بی هوا زمین خوردم

دلم شکست ولی پیکرم به خاک نماند

تنم به خاک، پر از زخم و چاک چاک نماند

گلم به دست من از تشنگی هلاک نماند

کسی به خیمه سوزان و هولناک نماند

غریبم و زغم یک غریب میگویم

زشرح قصه شیب الخضیب میگویم

یکی رسید و سر نیزه برگلو میزد

یکی به خنجر خود زخم را رفو میزد

یکی بصورت شاه با لگد به رو میزد

یکی به سنگ جفا آمد بر او میزد

رسید از ره و خنجر به دست واویلا

واستخوان گلویش شکست واویلا

 

میثم تربتی


تعداد بازديد : 259
یکشنبه 10 مرداد 1395 ساعت: 13:07
نویسنده:
نظرات(0)
مانند تو کسی تک و تنها نمیشود زندانی مصیبت وغم ها نمیشود مرهم برای داغ تو پیدا نمیشود این زخم های ک

مانند تو کسی تک و تنها نمیشود

زندانی مصیبت و غم ها نمیشود

مرهم برای داغ تو پیدا نمیشود

این زخم های کینه مداوا نمیشود

 

امروز پیش پای تو فردا نمیشود

 

برخیز و باز نغمه ی یا ربنا بزن

دستی به روی شانه  این آیه ها بزن

در حجره ات دمی ز شه کربلا بزن

برخیز و باز سالمه را هم صدا بزن

 

جود و کرم بدون تو معنا نمیشود

 

آقای داغ کوچه ندیده، خمیده ای

در خون خود تنیده،تپیده،خمیده ای

از بس که روی خاک کشیده،خمیده ای

یا ارث مادری ست،خمیده خمیده ای

 

کاغذ هم این چنین که تویی تا نمیشود

 

 ای پیرمرد خسته، چرا گریه میکنی

تا میکشی به رویت عبا، گریه میکنی

داری به یاد کرب و بلا گریه میکنی

یا اینکه یاد قامت تا گریه میکنی

 

ننویسم از مصیبت عظما نمیشود

 

رفتی ولی کنار سرت خواهری نبود

در سینه ات مصیبت آب آوری نبود

حرف کنیزی و لگد و دختری

شکرخدا که دست تو انگشتری نبود

 

بر روی دست های تو دعوا نمیشود

 

افتاده بود در ته گودال، آسمان    

تیر وکمان ونیزه وشمشیر وبعد از آن

زجر ویزید وحرمله وخولی وسنان

یکدست میزدند و هماهنگ و هم زمان

 

این زخم ها که روی تنش جا نمیشود

 

وقت غروب تازه می آمد صدای شمر

وای از عبور خنده بی انتها شمر

از سینه توواثر چکمه های شمر

وای از لب و دهان توورد پای شمر

 

چون تو کسی مقطع الاعضا نمیشود

 

محمود یوسفی


تعداد بازديد : 287
جمعه 08 مرداد 1395 ساعت: 11:47
نویسنده:
نظرات(0)
اشعار شهادت حضرت امام صادق(ع) – موسی علیمرادی دردمندان غمت زندگی از سر گیرند گرکه با مژه غبار از �

اشعار شهادت حضرت امام صادق(ع) – موسی علیمرادی

 

دردمندان غمت زندگی از سر گیرند

گرکه با مژه غبار از حرمت برگیرند

 

گرچه بی صحن  و رواق است حریمت اما

پادشاهان جهان روزی از این در گیرند

 

خاک های حرمت محمل اشک زهراست

گر که با در نجف شان برابر گیرند

 

 چشمهایی که برای غم تو میبارند

باده ای هست که از ساقی کوثر گیرند

 

 کشتزار غم  و غصه شدم از بذر بقیع

شمع آورده ام امشب که کنم نذر بقیع

 

 دیده ات در همه عمرچه غمها که ندید

دشمنت پشت در خانه تو هیزم چید

 

خانه ات سوخت دلت سوخت از این سوزاندن

کودکی از وسط شعله به سوی تو دوید

 

اهل خانه همگی برتو پناه آوردند

همه بر حرمت گیسوی تو بستند امید

 

وای از آن دم که بر این خواهش اهل خانه

دشمن بی سرو پا نعره زنان میخندید

 

یک نفر طعنه زنان رفت طنابی آورد

یک نفر لطمه زنان از غم تو جامه درید

 

 هر چه گفتند نبندید خودش می آید

به خداوند که دستان خدا را بستید

 

نکشیش نکشیدش نزنیدش نزنید

پیش چشم در همسایه  چنینش نبرید

 

 پیرمرد است ببینید که حرمت دارد

اینقدر پای پیاده نکشیدش نکشید

 

 آنقدر خورد زمین کوچه به کوچه  بدنت

غیر یا فاطمه  آهی کسی از تو نشنید

 

 مثل آن کودک گم گشته میان صحرا

هرچه زد دشمن او باز صدا زد زهرا

 

موسی علیمرادی


تعداد بازديد : 245
جمعه 08 مرداد 1395 ساعت: 11:43
نویسنده:
نظرات(0)
اشعار شهادت حضرت امام صادق(ع) – محمد علی کردی بین آتش دیده ات بارانی است خانه ات در معرض ویرانی ا�

اشعار شهادت حضرت امام صادق(ع) –  محمد علی کردی

 

بین آتش دیده ات بارانی است

خانه ات در معرض ویرانی است

 

باز هم کوچه، تهاجم، ریسمان ...

قصه این واژه ها طولانی است

 

جنس مظلومیتت مثل علیست

ساکتی اما دلت طوفانی است

 

دردهایت مثل مادر آشکار

اشکهایت چون پدر پنهانی است

 

بگذریم، امشب به بزمی دعوتی

کاخ، امشب گوییا مهمانی است

 

نزد تو هر چند که این حرف ها

باعث یک اظطراب آنی است

 

گر چه اینها خود گریز محرزِ

روضه هایی که خودت میدانی است

 

حرفم ای مولا! ولی اینها نبود

حرف من یک سطر مقتل خوانی است

 

خواستم تنها بگویم، غم مخور

بی عبایی بهتر از عریانی است

 

محمد علی کردی

 


تعداد بازديد : 195
جمعه 08 مرداد 1395 ساعت: 11:43
نویسنده:
نظرات(0)
اشعار شهادت حضرت امام صادق(ع) ما بی وجود لطف تو مذهب نداشتیم در دین و علم این همه منصب نداشتیم نور

اشعار شهادت حضرت امام صادق(ع)

 

ما بی وجود لطف تو مذهب نداشتیم

در دین و علم این همه منصب نداشتیم

نورت اگر نبود به جز شب نداشتیم

ذکر حسین جان به روی لب نداشتیم

 

آری اگر که شیعه به پا هست و عاشق است

از فيض قال باقر و از قال صادق است

 

با گوشه نگاه تو زائر درست شد

با روضه خوانی تو شعائر درست شد

از ذوق توست این همه شاعر درست شد

از قطره ای ز علم تو جابر درست شد

 

هرکس بدون توست به محشر معطل است

توحید ما طفیلی درس مفضل است

 

درهاي شهر علم به دست تو باز شد

اسلام پاي مكتب تو سرفراز شد

از شرق و غرب با تو جهان بي نياز شد

اصلي ترين وصيت تو بر نماز شد

 

در فكر شيعه بود هميشه دل شما

ماييم از اضافه آب و گل شما

 

شاگرد تو اگرچه که چندین هزار بود

از آنهمه چقدر برای تو یار بود؟

دردت یکی نبود، غمت بیشمار بود

مثل علی همیشه به چشم تو خار بود

 

پس چاره ای به غیر صبوری نداشتی

بیش از سه چار شیعه تنوری نداشتی

 

خفاش هاي نمیه شب تار آمدند

تو در نماز، در پی پیکار آمدند

مانند دزد از سر دیوار آمدند

اینگونه در مدینه همه بار آمدند

 

بر روی خاک از نفس افتاده می کشند

اینها ز زیر پای تو سجاده می کشند

 

در کوچه نیست پوشش و عمامه بر سرت

آتش گرفته است دري در برابرت

اما نبود پشت در خانه همسرت

پیچیده است ناله "ای وای مادر"ت

 

این حال و روز و صحنه برای تو آشناست

در کوچه پابرهنه... برای تو آشناست

 

در کوچه دست بسته... علی بود و فاطمه

تنها ، غریب، خسته... علی بود و فاطمه

در بین خون نشسته... علی بود و فاطمه

با پهلویی شکسته... علی بود و فاطمه

 

آنكه فرشته بود پي هم نشيني اش

آمد به گوش ناله فضه خذینی اش

 

رحمي اگرچه هيچ به تو دشمنت نداشت

يا نيتي اگرچه به جز كشتنت نداشت

اما ز سنگ و نيزه نشاني تنت نداشت

اما طمع به غارت پيراهنت نداشت

 

يك دشت زخم داشت به روي بدن حسين

جان همه فداي تو اي بي كفن حسين

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید


تعداد بازديد : 267
جمعه 08 مرداد 1395 ساعت: 11:42
نویسنده:
نظرات(0)
اشعار امام زمان(عج) - شهادت حضرت امام صادق(ع) به گریه‎های یتیمانه‎ی گدایانت اراده کن برسد، دست ما

اشعار امام زمان(عج) - شهادت حضرت امام صادق(ع)

 

به گریه‎های یتیمانه‎ی گدایانت

اراده کن برسد، دست ما به دامانت

 

بریده‎ایم ز شهر و به خاک‎راه زده‎ایم

به این امید که باشیم در بیابانت

 

گناه‎کاری ما خشک‎سالی آورده

نمی‎رسد به نفس‎های شهر بارانت

 

«بُطونُهم مُلِئت بِالحَرام» هم شده‎ایم

که نیستیم زمان عمل مسلمانت

 

چقدر گریه‎ی یعقوب شب به شب برسد

ولی تو راه نیفتی به سوی کنعانت

 

ز ره نیامدی و جمعه جمعه پیر شدند

تمام پیر غلامان ز داغ هجرانت

 

بیا بهار به پا کن بهار یعنی تو

بیا که گل بدهد دانه دانه گلدانت

 

عزای حضرت صادق رسیده آقاجان

فدای شال عزا و دو چشم گریانت

 

برات کرب و بلا را بیا محبّت کن

به حقّ خشکی لب‎های جدّ عطشانت

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید


تعداد بازديد : 201
جمعه 08 مرداد 1395 ساعت: 11:41
نویسنده:
نظرات(0)
باز امشب بهر دوری و هجرِ چهار قبر غریب گریانم زائر غربتش اگر نشدم از غم و غصه نوحه می‌خوانم نیست حت�

باز امشب بهر دوری و هجرِ
چهار قبر غریب گریانم
زائر غربتش اگر نشدم
از غم و غصه نوحه می‌خوانم

نیست حتی کسی که بغض کند
عاشقی هم سر مزارت نیست
نه که یک سایبان نه یک زائر
روضه‌خوان هم که در کنارت نیست...
*
بین سجده گرم راز و نیاز
غرق در ذات کبریا بودی
مات و مبهوت جلوه‌اش شدی و
گرم فریاد ربّنا بودی

در سکوت همان شب تاریک
خانه‌ات سوخت بین شعله و دود
کودکانت به اضطراب و هراس
آتش افتاد به هرچه که بود

شعله‌ها چون به خانه‌ی تو فتاد
یادت افتاد روز واقعه را
مادرت پشت در زمین افتاد
فضه فهمید درد فاطمه را

کودکانش چقدر می‌ترسند
خانه‌ای که اسیر شعله شود
دخترانش چقدر می‌ترسند
«خیمه‌ای» که اسیر شعله شود…

کاش می‌شد عبا به دوش کنی
پیرمردی و پابرهنه چرا؟
کاش مرکب کمی صبور شود
هی زمین می‌خوری بدون عصا

روی دستت نشسته ردّ طناب
غم هر روز و هر شب تو مدام
یادت افتاد کاروان غم و
غصه‌ی کربلا و کوفه و شام…

…دست‌های کبود ای فریاد
دختر بی‌پناه ای فریاد
موی آتش‌گرفته ای فریاد
زینب و یک سپاه ای فریاد...



حسین کریمی


تعداد بازديد : 211
جمعه 08 مرداد 1395 ساعت: 11:40
نویسنده:
نظرات(0)
باز هم نوبتِ مدینه شُدو در غَمَش باز کربلا میسوخت باز در کوچه یِ بنی هاشم خانه ای بینِ شعله ها میسوخ�

باز هم نوبتِ مدینه شُدو
در غَمَش باز کربلا میسوخت
باز در کوچه یِ بنی هاشم
خانه ای بینِ شعله ها میسوخت

 

نیمه شب ریختند در خانه
مو سپیدی به ریسمان بستند
درِ آتش گرفته را اما
ناگهان رویِ کودکان بستند
َ
به پَرِ دامنی ولی اینبار
آتشِ چوبِ شُعله وَر نگرفت
پدر از خانه رفت شُکرِ خدا
پهلویِ او به میخِ در نگرفت

نَفَسَش بند آمده نامرد
در پِیِ خود دوان دوان نَبَرش
پیرمرد است میخورد به زمین
بینِ کوچه کِشان کِشان نَبَرش

شرم از رنگِ این محاسن کُن
رحم کُن حالِ کودکانش را
این چنین رفتن و زمین خوردن
درد آورده اُستُخوانش را

حق بده که به یادِ او انداخت
گَرد و خاکی که بر محاسن داشت
مادرش را که تا درِ مسجد
داغِ بابا عزایِ محسن داشت

حق بده که به یادِ او انداخت
عرقِ سردِ رویِ پیشانیش
خونِ رویِ جبینِ جدش را
عمه و رنجِ کوچه گردانیش

حق بده که به یادِ او انداخت
عمه اش را گُذر گُذر بردند
از مسیری که ازدحام آنجاست
یعنی از راهِ تنگ تر بردند

حق بده که به یادِ او انداخت
گیسوانش که خاک آلود اند
گیسویی را که در دلِ گودال
غرقِ خون رویِ خاکها بودند

رویِ این کوچه ای که از سنگ است
همه جایش نشانیِ او بود
یادِ یک حنجر است این دفعه
نوبتِ روضه خوانی او بود

هرچه او بیشتر نَفَس میزد
بیشتر می زدند زینب را
تیغ شان مانده بود در گودال
با سپر می زدند زینب را

چادرش زیرِ پایِ او پیچید
بین نامحرمان زمین اُفتاد
از سَرِ تَلِّ خاک تا گودال
با کَمَر میزدند زینب را

سَرِ شب کودکان همه در خواب
تا سحر میزدند زینب را
یک نفر در میانِ گودال و
صد نفر میزدند زینب را


حسن لطفی


تعداد بازديد : 175
پنجشنبه 07 مرداد 1395 ساعت: 10:32
نویسنده:
نظرات(0)
از حدیث لوح می آید مقامات اینچنین که ندارد هیچ کس جزتو کرامات اینچنین مانده درتوصیف یک شأن تو ابیات

از حدیث لوح می آید مقامات اینچنین
که ندارد هیچ کس جزتو کرامات اینچنین
مانده درتوصیف یک شأن تو ابیات اینچنین
سالها محکوم عشق توست، نیات اینچنین

تا ابد مرئوس ماییم و ریاست باشما
نازشصت هرکسی مارا رسانده تاشما
انقلاب علم، با کرسی درست پا گرفت
بحث و استدلال از عصرشما بالاگرفت
فقه ما از نور فقه جعفری معنا گرفت
میشود جزء مفاخر هرکس اینجا جاگرفت
راه گم کرده کنارت راه پیدا میکند
از دمت پیرزنی کار مسیحا میکند
آبروی پرچم در اهتزاز ما تویی
از بقیه بی نیازیمو نیاز ما تویی
ما همه اهل نمازیمو نماز ما تویی
پس شفاعت کن که تنها چاره ساز ماتویی
بانی ترویج عاشورا تویی! پس بی گمان
خانه ات یعنی حسینیه شما هم روضه خوان
مجلس درست شلوغ و خانه ات خلوت شده
سهم تو دراین دیار آشنا غربت شده
بازهم پشت دری لبریز جمعیت شده
خانه امن الهی سلب امنیت شده
آتشی از خانه ی زهرا به این در هم رسید
ارث دست بسته حیدر به جعفرهم رسید
پیرمرد شهر از دارالعباده رفتنیست
نور حق با عده ای ابلیس زاده رفتنیست
دستهایش بسته شد پس بی اراده رفتنیست
بی عمامه بی عبا پای پیاده رفتنیست
کوچه در کوچه به پشت اسب حالا میدوی
پیش چشم مردمی بی عار تنها میدوی
گرچه کوچه گردی و دست تو بند سلسله ست
راستی آقا بگو دور شما هم هلهلست؟
راستی بر پای تو از خار صحرا آبله ست؟
راستی آقا دلت دلواپس یک قافله ست؟
راستی اهل و عیالت را اسارت میبرند
چادر و روبنده از آنها به غارت میبرند؟
نه کسی اینجا ز سرها معجری را میکشد
نه کسی باتازیانه خواهری را میکشد
نه کسی از پشت موی دختری را میکشد
نه کسی بر گردن تو خنجری را میکشد
نیزه داری هم اگرباشد سری بر نیزه نیست
قلب هجده پاره ی پیغمبری بر نیزه نیست.

سید پوریا هاشمی


تعداد بازديد : 221
پنجشنبه 07 مرداد 1395 ساعت: 10:32
نویسنده:
نظرات(0)
آتش گرفت کاشانه ات مانند زهرا س می سوخت درب خانه ات مانند زهرا س آسیب دیده شانه ات مانند زهرا س شد ر

آتش گرفت کاشانه ات مانند زهرا س

می سوخت درب خانه ات مانند زهرا س

آسیب دیده شانه ات مانند زهرا س

شد روضه جانانه ات مانند زهرا س

 

سر لوحه ی نجوای شبهایت علی بود

غم دیدی اما مشق غمهایت علی بود

 

گرچه تورا دنبال مرکب میکشیدند

آوای محزون لبانت را شنیدند

دنبال تو اهل و عیالت می دویدند

پای تو را در بزم‌ مستی شان کشیدند

 

آمد پیمبر بر هواخواهیت آنجا

شمشیر او می کرد همراهیت آنجا

 

گر اهل بیتت بر فراقت دل سپردند….

اما مرتب پشت هم سیلی نخوردند

یا زیر دست و پای مرکبها نمردند

همشیره ات را در اسارت که نبردند

 

وای از شراب و وای از بزم‌ حرامی

وای از نگاه هیز نامردان شامی

 

شکر خدا از پشت سر نیزه نخوردی

ناگاه و گاهی بی خبر نیزه نخوردی

اطراف پهلو یا کمر نیزه نخوردی

یکباره از چندین نفر نیزه نخوردی

 

غارتگری آیا تنت را جستجو کرد.؟!

با پا لگد زد پیکرت را پپشت و رو کرد؟!

 

محمد کیخسروی


تعداد بازديد : 191
پنجشنبه 07 مرداد 1395 ساعت: 10:31
نویسنده:
نظرات(0)
اندوه و غم به چشم ترت سخت می گرفت یک عمر غصه بر جگرت سخت می گرفت از روضه های خانه ی مادر دل شما در کوچه

اندوه و غم به چشم ترت سخت می گرفت
یک عمر غصه بر جگرت سخت می گرفت
از روضه های خانه ی مادر دل شما
در کوچه موقع گذرت سخت می گرفت

از روی در به خانه ی امن تو ریختند
دشمن شبانه آنقدرت سخت می گرفت
بین نماز از سر سجاده ات کشید
از چه به ناله ی سحرت سخت می گرفت
حتی امان نداد که نعلین پا کنید
آن بی حیا که دور و برت سخت می گرفت
گاهی چنان لباس تو با جبر می کشید
گاهی چنان به موی سرت سخت می گرفت
پای برهنه در پی مرکب به کوچه ها
با ریسمان به بال و پرت سخت می گرفت
هر چه به کوچه بیشتر افتادی از نفس
ای مو سپید بیشترت سخت می گرفت
بر تخت بود و اذن نشستن نداد آه
بر پای خسته و کمرت سخت می گرفت
لبریز خشم بر سرتان داد می کشید
تیغ برهنه اش به سرت سخت می گرفت
این روزها که پیرتر و پیرتر شدید
با زهر کینه بر جگرت سخت می گرفت
بعد از گذشت اینهمه سال از غریبی ات
خاک بقیعِ غم، به برت سخت می گرفت
آقا سؤال؟ رفتی و در ماتمت کسی
با تازیانه بر پسرت سخت می گرفت

علیرضا شریف


تعداد بازديد : 177
پنجشنبه 07 مرداد 1395 ساعت: 10:31
نویسنده:
نظرات(0)
خلق و خویت پیمبری بوده قلمت کار حیدری کرده از مقام فُضَیل* فهمیدم منبرت شیعه‌پروری کرده مرجع و مقت�

خلق و خویت پیمبری بوده
قلمت کار حیدری کرده
از مقام فُضَیل* فهمیدم
منبرت شیعه‌پروری کرده

 

مرجع و مقتدای دنیایی
ای امام تمام دوران‌ها
ریزه‌خوار کلام پر فیضت
سِیلی از جابربن‌حیان‌ها*

ای که با هر روایت نابت
مثل خورشید میدرخشیدی
با کلامی فصیح بر شیعه
آبرویی عظیم بخشیدی

علما در مناظره با تو
همه انگشت بر دهان ماندند
فقهای مذاهب دیگر
در کلاس تو درس میخواندند*

با اشاره تمام مردم را
در همان لحظه بنده میکردی
مات و مبهوت کار تو بودند
تا که یک مرده زنده میکردی*

همچو دریای رحمتی بودی
که دل از هر کویر میبردی
ظاهراً مثل مرتضی هرشب
نان برای فقیر میبردی*

روضه‌خوان حسین بودی، ای
بانی روضه‌های عاشورا
هرکجا فرصتی محیا شد
گریه کردی برای عاشورا

هرکجا فرصتی محیا شد
مثل ابری به ناله افتادی
یاد گهواره‌ی علی اصغر
یاد طفل سه‌ساله افتادی

هرزمان شیرخواره‌ می‌دیدی
یاد طفل رباب میکردی
ناگهان بین روضه اقاجان
یاد بزم شراب میکردی

آخرش هم شبیه عاشورا
روضه‌های تو هم رقم خوردند
حرمتت را شکسته‌اند آقا
بدنت را کشان‌کشان بردند

عده‌ای، نیمه‌شب، غریبانه
جلوی بچه‌ها تو را بردند
بی عبا و بدون عمامه
پا برهنه کجا تو را بردند؟

هرکجا بردنت ولی اقا
معجری از سری کشیده نشد
جای شکرش هنوز باقی هست
سری از پیکری بریده نشد

من بمیرم برای مظلومی
که سر از پیکرش جدا کردند
بی‌حیا ها سر امامم را
جلوی مادرش جدا کردند

من بمیرم برای آن جسمی
که زیر دست‌وپا رفو کردند
پیش چشمان خواهرش زینب
نیزه را در گلو فرو کردند

محمد زوار

*فضیل یکی از یاران امام صادق علیه‌السلام بوده است. در روایت است که حضرت هرگاه او را مى‌دید مى‌فرمود: هر که دوست دارد که نظر کند به سوى مردى از اهل بهشت پس نظر کند به سوى این مرد. منتهی‌الآمال. ، باب هشتم. در تاریخ حضرت صادق علیه‌السلام.

*جابربن‌حیان را باید بزرگترین دانشمند در صحنه علوم در قرون وسطی دانست که از شاگرد و دوستان امام صادق علیه‌السلام بوده است.

*ابوحنیفه که پیشوای معروف گروه حنفی‌هاست یکی از شاگردان معروف امام صادق علیه‌السلام بود، این مسئله را شبلنجی در نورالابصار، ابن حجر در صواعق، شیخ سلیمان در ینابیع الموده، ابن صبّاغ در فصول، و آلوسی در مختصر التحفه الاثنی عشریه، ص 8 و دیگران تصریح کرده‌اند.
او بخاطر همین شاگردی بود که اعتراف کرد: «دانشمندتر از جعفر بن محمد ندیده‌ام.».

*اشاره به زنده کردن محمد حنفیه به اذن خدا برای سید حمیری. منتهی‌الآمال. ، باب هشتم. در تاریخ حضرت صادق علیه‌السلام.

*نان بردن آن حضرت برای فقرای ظله‌ی بنی‌ساعده در شب. منتهی‌الآمال. ، باب هشتم. در تاریخ حضرت صادق علیه‌السلام


تعداد بازديد : 169
پنجشنبه 07 مرداد 1395 ساعت: 10:30
نویسنده:
نظرات(0)
گفتم خلیل زاده ام اتش عقب کشید دستى به روى شانه من با ادب کشید لعنت بر انکه اتش از او با حیاتر است از �

گفتم خلیل زاده ام اتش عقب کشید
دستى به روى شانه من با ادب کشید
لعنت بر انکه اتش از او با حیاتر است
از پشت سر لباس مرا با غضب کشید
با انکه در مقابل خانه مرا زدند
همسایه اى ندید و کتک ها به شب کشید
اینجا میان روز زمین خورد مادرم
رویش عباى خویش امیر عرب کشید
شهر مدینه شهر زمین خوردها شده
سجاده را ز پاى من ان بى نسب کشید
در کربلا زمانه غارت غلام شمر
در خیمه ها رداى تنى غرق تب کشید
شبهاى جمعه مادر ما داد میزند
گیسو گرفت قاتل و سر را عقب کشید
بازار کوفه گریه کنان عمه جان ما
از دست بچه ها همه نان و رطب کشید
صحبت ز شام و هلهله ها مى کشد مرا
ان لحظه اى که کار به بزم طرب کشید
میخواست داد عمه ما را در اورد
اتش به قلب سوخته ان بى ادب کشید
اول شراب خورد و به سر یک نگاه کرد
با خنده چوب دستى خود روى لب کشید
یک سرخ مو بلند شد از ما کنیز خواست
ترسید دخترى و خودش را عقب کشید

 


قاسم نعمتی


تعداد بازديد : 231
پنجشنبه 07 مرداد 1395 ساعت: 10:30
نویسنده:
نظرات(0)
کاش می شد بگذارند مُهیا گردد شبِ او صبح به محرابِ مصلا گردد شبِ او صبح نشد،نیمه شب او را بردند تا که

کاش می شد بگذارند مُهیا گردد
شبِ او صبح به محرابِ مصلا گردد

شبِ او صبح نشد،نیمه شب او را بردند
تا که با زخمِ زبان آن شبش احیا گردد

 

شعله بر خانه اش انداخت حرامی تا زود
درِ این خانه به یک ضربه یِ پا وا گردد

درِ آتش زده کم بود بیاُفتد رویَش
باز کم بود که میخی به تَنی جا گردد

پیشِ طفلان پِیِ مَرکب پدر پیری رفت
تا که این کوچه پُر از ناله ی بابا گردد

دو قدم راه نرفته به زمین می اُفتاد
که پُر از زخمِ تنِ خسته ی مولا گردد

فرصتی هیچ ندادند و کشیدند تنش
قبل از آنی که نفس تازه کند پا گردد

گرچه می خورد زمین گرچه کشیدند به خاک
روضه ای خواند غمش باز مُداوا گردد

روضه ی غربتِ پیری که به زانو آمد
به امیدی که گُلِ گُمشده پیدا گردد

پیر مردی به سرِ نعشِ جوانش آمد
شاهدِ کَم شدنش وقت تَقَلا گردد

اِرباً اِربا بدنی دید به دستش فهمید
هرچه کردند نشد تیغِ دگر جا گردد

دشنه و تیغ و تبر دست به دست هم داد
بدنی باز شود مثل معما گردد

دست و پا زد پسری تا پدری جان بدهد
دست و پا زد پسری تا کمری تا گردد

دست انداخت به دورِ بدنش ریخت زمین
دست انداخت دهانش نَفَسش وا گردد

چشم را نیزه گرفته است اگر چشمی بود
کاش می شد نظرش قسمتِ بابا گردد

چند عضو از بدنِ اکبرش آنجا کَم بود
خواهرش بود ولی حلقه یِ نا محرم بود


حسن لطفی


تعداد بازديد : 185
پنجشنبه 07 مرداد 1395 ساعت: 10:29
نویسنده:
نظرات(0)
تش به جان دلبر جانانه می زنند با شعله ای که بر در این خانه می زنند پیر و جوان که فرق ندارد برایشان در

تش به جان دلبر جانانه می زنند
با شعله ای که بر در این خانه می زنند

پیر و جوان که فرق ندارد برایشان
در میزنند و بعد چه جانانه می زنند

اینجا به هر روش که شده میزنند خلق
ضربه جدا و طعنه جداگانه می زنند

آتش نکرد افاقه و شمع غریب را
در پیش چشم مضطر پروانه می زنند

باشد بزن ولی نه سر کوچه بین خلق
یک سرشناس را که به هرجا نمی زنند

اینجا مدینه است طبیعی است هر کسی
تا زد برای حق علی چانه می زنند

افتاد یاد داغ عمویش که عده ای
دارند غنچه را دم گلخانه می زنند

جایی که بار شیشه پناهنده شد به سنگ
از دست مردمی که وقیحانه می زنند

مسمار هم حساب علی را نکرد پاک
اینجا فقط به نیت بیعانه می زنند….

علی اکبر نازک کار


تعداد بازديد : 205
پنجشنبه 07 مرداد 1395 ساعت: 10:29
نویسنده:
نظرات(0)
پیرِمردى که بینِ سجاده همه دم ذکرِ او خدا مى بود کنجِ این خانه ى پُر از ماتم روحِ او از تنش جدا مى بود

پیرِمردى که بینِ سجاده
همه دم ذکرِ او خدا مى بود
کنجِ این خانه ى پُر از ماتم
روحِ او از تنش جدا مى بود


روضه هاى مدینه را مى خواند
روضه ى کوچه و درو دیوار
در خودش سخت مى شکست آقا
تا که مى گفت از در و مسمار

ناله مى زد از ته جگرش
گریه هایش چه گریه آور بود
نفسش حبس مى شد و مى گفت
مادرم نوبهارِ حیدر بود

شبى اما به ناگهان دشمن
به درِ خانه اش شراره کشید
او که سرگرمِ ذکرِ یارب بود
شعله ها را به چشم خود مى دید

سر سجاده دوره اش کردند
دردلش اضطراب عالم بود
کودکانش به گریه اُفتادند
چهره اش بى قرار و درهم بود

دورِ دستش طناب را بستند
نه عبایى و نه عصایى داشت
پا برهنه بدونِ نعلینش
به دلش یادِ ماجرایى داشت….

که همه جانِ او به درد آورد
به گمانم خراب مولا شد
این مدینه چقدر بى رحم است
تازه داغِ طناب مولا شد

نانجیبی به نام ابن ربیع
به سرش نعره زد که حرکت کن
پشت مرکب دوان دوان با من
تو بیا و اداى غربت کن

پشت مرکب زمین فتاد آقا
اى حرامزاده!کمى آرام
پا برهنه که مى برید او را
از چه رو مى دهى به او دشنام؟

یادِ یک ماجرا دلش سوزاند
ماجرایى که ماجرا دارد
ماجراى سه ساله و عمه
داغِ شام و خرابه ها دارد

یاد آن لحظه اى که عمه ى او
بین نامحرمان گذر مى کرد
هر زمان که سه ساله مى ترسید
عمه اش جسم خود سپر مى کرد

آرمان صائمى


تعداد بازديد : 179
شنبه 02 مرداد 1395 ساعت: 10:34
نویسنده:
نظرات(1)
آتش گرفته بارِ دگر آشیانه ات چون شعله ها گرفته ام امشب بهانه ات هر گوشه ای که می نگرم خاطراتِ توست ا�

آتش گرفته بارِ دگر آشیانه ات
چون شعله ها گرفته ام امشب بهانه ات

هر گوشه ای که می نگرم خاطراتِ توست
اینجا پُر است گوشه به گوشه نشانه ات

دیوار و دود و آتش و لبخندهای شوم
حالا شده ست خانه ی من روضه خانه ات

امشب که کودکان زِ پِی ام گریه می کنند
اُفتاده ام به یادِ تو و نازدانه ات

یک سو تویی و عمه ام و گریه های او
یک سو کسی که باز زند تازیانه ات

آخر جدا شد از کفِ تو دامنِ علی
ای وایِ من شکسته مگر دست و شانه ات


حسن لطفی


تعداد بازديد : 183
شنبه 02 مرداد 1395 ساعت: 10:33
نویسنده:
نظرات(0)
شیخ الائمه صادقی و رکن دین تویی بر خاتم شریعت احمد نگین تویی ای وارث محمَّد باقر امام حق اَولی به اَ�

شیخ الائمه صادقی و رکن دین تویی
بر خاتم شریعت احمد نگین تویی
ای وارث محمَّد باقر امام حق
اَولی به اَنفُس ِ بر مومنین تویی
مسند نشین کرسی علمی پس از پدر
آگه به علم آخر و هم اولین تویی
علم هوا و فضا , علم بَرُّ و بحر را
دانا به حق به سِرِّ یسار و یمین تویی
گردید فقه شیعه زسعی تو ماندگار
در راه دین , مُبیِّن شرعِ مُبین تویی
از جام علم شما شد مُفضَّلَت استاد
عالِم به اِذن حق ,به زمان و زمین تویی
بر دشمنان تهاجم نرمت اثر گذاشت
وقتی که با شعار و شور حسینی عجین تویی
غم نیست حاصل ما روز واپسین جانا
تا رهنمای ما به بهشت برین تویی
با این همه جلالت و فرزانگی چرا
بی شمع و قبر در دل آن سرزمین تویی
ای خازن علوم الهی چه کرده ای
مدفون به خاک بقیع این چنین تویی
محزون فاطمه ,دلخون حیدری آقا
پیوسته در عزای حضرت مادر حزین تویی
پهلوی تو چو مادر و دستت چو حیدر است
با یاد جد غریبت غمین تویی

 

مهدی روحانی کاشمری


تعداد بازديد : 159
یکشنبه 01 شهریور 1394 ساعت: 15:48
نویسنده:
نظرات(0)
مدح امام صادق ع هر کسی که سائل دربار صادق می شود می کند قالب تهی ، از خویش فارغ می شود خار با مهر تو م

مدح امام صادق ع

هر کسی که سائل دربار صادق می شود
می کند قالب تهی ، از خویش فارغ می شود


 خار با مهر تو مانند شقایق می شود
سنگ هم با دیدن روی تو عاشق می شود


بی ولایت طائر قدس است چون مرغی اسیر
حضرت جبریل با حب تو لایق می شود


در خیالش منکرت طی طریقت می کند
بی گمان گم میکند ره را ... منافق می شود


میوه ای که رشد کرده بی ولای آفتاب
ریشه اش در آب هست و زود فاسق می شود


باد هم در اعترافات اخیرش گفته است
سوی او با سوی هوی تو موافق می شود


تا کسی پا روی دریای حقایق می نهد
بهر او دستان پر مهر تو قایق می شود


قلب من وابسته به دنیای فانی گشته و
در جوار تو تهی از این علایق می شود


من به تو قول شرف دادم که آبادش کنم
باش خاطر جمع قبرت مثل سابق می شود

جعفر ابوالفتحی

 


تعداد بازديد : 171
سه شنبه 20 مرداد 1394 ساعت: 10:27
نویسنده:
نظرات(1)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 14
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف