حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - 191

حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - 191

حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - 191

حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - 191

حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - 191
حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه - 191
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
امیرالمومنین(ع)-بعد از شهادت گفتم به چاه ای دل شب محرم علی امشب مباش منتظر مقدم علی هر شب صدای غربت

امیرالمومنین(ع)-بعد از شهادت

 

گفتم به چاه ای دل شب محرم علی

امشب مباش منتظر مقدم علی

هر شب صدای غربت او بود و گوش تو

امشب توئی و زمزمۀ ماتم علی

مسجد خموش مانده و گلدسته ها غریب

محراب کوفه شسته شده از دم علی

یک لحظه تیغ آمد و یک دم تمام شد

عمر علی و درد علی و غم علی

یک عمر بود محرم دل ها ولی نبود

جز نخل های کوفه کسی همدم علی

کعبه به کوفه رو کن و حج وصال بین

محراب خون گرفته شده زمزم علی

هم ناشناس آمد و هم ناشناس رفت

عالم نیافت یک خبر از عالم علی

دشنام بود و زخم زبان بود و خنده بود

در التیام زخم درون، مرهم علی

 

غلامرضا سازگار


تعداد بازديد : 89
پنجشنبه 18 تیر 1394 ساعت: 10:14
نویسنده:
نظرات(1)
هر قدر هم جان به این لبها بیاید من جان نخواهم داد تا زهرا بیاید ای کاش محسن را در آغوشش بگیرد ح

 

هر قدر هم جان به این لبها بیاید

من جان نخواهم داد تا زهرا بیاید

 

ای کاش محسن را در آغوشش بگیرد

حیف است پیش من اگر تنها بیاید

 

هی آب می پاشید روی صورت من

شاید کمی حال خرابم جا بیاید

 

وقتی که می بندید این زخم سرم را

ای وای اگر که زینب کبری بیاید

 

اولاد زهرا دور هم جمع اند اما

قنبر بگو عباس من اینجا بیاید

 

امشب حسینم را به سقا می سپارم

من تا بخواهی با حسینم حرف دارم

 

عباس وقتی هست داری لشگرت را

خالی ز غربت می کند دور و برت را

 

یک لحظه هم با بودنش ماتم نداری

یک لحظه هم پایین نمیگیری سرت را

 

دیگر دل زینب همیشه قرص قرص است

وقتی که او دارد رکاب زینبت را

 

هرجا عطش آمد سراغ بچه هایت

فوراً صدا کن ساقی آب آورت را

 

افسوس پشت نخل ها سقا می افتد

آنقدر سر نیزه میاید تا می افتد

 

کم میشود از پیکر او وقت برگشت

هر دست از این سردار در یکجا می افتد

 

ام البنین که نیست اما فاطمه هست

با دیدن افتادنت زهرا می افتد

 

بر چادر خاکی سرش را می گذارد

عباس با ذکر وا اُما می افتد

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب بیست و یکم ماه رمضان 94


 

 


تعداد بازديد : 151
پنجشنبه 18 تیر 1394 ساعت: 10:13
نویسنده:
نظرات(0)
تویی جناب سلیمان و عالمی مورت پیمبران الهی مطیع دستورت زیادی است زیادی به روی سر آقا همان سری که

تویی جناب سلیمان و عالمی مورت


پیمبران الهی مطیع دستورت


زیادی است زیادی به روی سر آقا


همان سری که نباشد میان آن شورت

 

برای مدح تو تنها تواضعت کافی است


تویی همان که حکومت نکرد مغرورت


تمامی حرکاتت علی عبادت بود


به جز رضای الهی نبود منظورت


در اوج قدرت و شوکت چه مهربانی تو


به ناتوان و ضعیفان نمی رسد زورت


خدا همیشه تو را سربلند می خواهد


همیشگی است علی جان درخشش نورت

شاعر:محمد حسین رحیمیان


تعداد بازديد : 77
پنجشنبه 18 تیر 1394 ساعت: 10:12
نویسنده:
نظرات(0)
روزگارم با غلامى على سر میشود هر که را دیدم على را دیده نوکر میشود بنده زاده بنده اى دارم که دارد م�

روزگارم با غلامى على سر میشود

هر که را دیدم على را دیده نوکر میشود

بنده زاده بنده اى دارم که دارد مثل من

چاکرى از چاکران کوى حیدر میشود

جاى آن دارد بگیرم حلقه دارش کنم

حلقه اى را که ز گوش بندگى در میشود

شان او را نه قلم کافى ست نه دفتر نه فهم

شان سلمانش فقط صدجلددفتر میشود

نفس مثل خیبر است و هیچکس فتاح نیست

فتح این قلعه فقط با دست حیدر میشود

یا که اول هست و آخر نیست یا بالعکس آن

این چه موجودى ست هم اول هم آخر میشود

از همینجا میشود فهمید-با مهر على-

عاقبت این عاقبتها خیر یا شر میشود

محضر یاد على و محضر “نادعلى”

هر که آدم میشود ازاین دو محضر میشود

ذات فیاض “امین الله” ” امینى” پرور است

هر که شد خورشید ذاتا ذره پرور میشود

قدر زر زرگر شناسد قدر زهرا را على

علتش این است داماد پیمبر میشود

بیشتر کار برادر را برادر میکند

حق بده پس باتو پیغمبر برادر میشود

کار خیر ما کنار حب تو میایستد

دوبرابر, سه برابر….صد برابر میشود

معجزات چشمهایت خلق صاحب معجزه ست

دلدل ات رد میشود سنگ همه زر میشود

تو میان خانه هم باشى همه ذبح تواند

تو به خیبر هم نیایى فتح خیبر میشود

هر یک از پیغمبران اول میاید محضرت

با تو بیعت میکند بعدا پیمبر میشود

دوستى از دوستان دوستان تو اگر

در جهنم هم که باشد آخرش در میشود

طفل خود را بر سر شانه نجف آورده ام

کودک است امروز, در آینده قنبر میشود

این زمین خاصیتش این است قیمت میدهد

سنگ را اینجا بیندازند گوهر میشود

زان طرف سنگ نشانى هم ندارد فاطمه

زین طرف دارد کف صحن تو مرمر میشود

“باز با…..” نه , باز اینجا با کبوتر میپرد

شاه اینجا همنشین چند نوکر میشود

حال من چون حال بیماری است زیر دست تو

هر چه بدتر میشود انگار بهتر میشود…..؟

 

شاعر:علی اکبر لطیفیان


تعداد بازديد : 747
پنجشنبه 18 تیر 1394 ساعت: 10:12
نویسنده:
نظرات(0)
شاهی و در نبرد تورا شیر گفته اند خورشید را به روی تو تصویر گفته اند موی تورا شبیه به زنجیر گفته اند ب�

شاهی و در نبرد تورا شیر گفته اند
خورشید را به روی تو تصویر گفته اند
موی تورا شبیه به زنجیر گفته اند
باید فرار کرد ولی دیر گفته اند


حتی تورا ندید و سرش شد ز تن جدا
تو کیستی که مدح تو گفته خود خدا
جایی که ذکر، دائم و هرگاه حیدر است
راه وصول سلطنت و جاه حیدر است
از این خوشم که حضرت دلخواه حیدر است
یار و نگار و عشق فقط شاه حیدر است
باشی، مرا به روی کسی احتیاج نیست
غیر از دوای تو به دلم هیچ علاج نیست
بی ذوالفقار تیغی و برندگی که نیست
مثل تو در عوالم بخشندگی که نیست
بی تو نفس زدن بخدا زندگی که نیست
بی عشق تو عبادت کس بندگی که نیست
من با گناه آمدم و خنده میکنی
مارا به لطف خویش تو شرمنده میکنی

شاعر:محمود شهرستانی


تعداد بازديد : 97
پنجشنبه 18 تیر 1394 ساعت: 10:09
نویسنده:
نظرات(0)
همین که نام تو بردم ، دهان من عسلی شدو ذوالفقار زبانم شبیه لام علی شد

یا علی (ع)

همین که نام تو بردم ، دهان من عسلی شد
و ذوالفقار زبانم شبیه لام علی شد
به دور ذهن و خیالم ، طواف کرد جمالت
به عشق دیدن رویت ، تصورم زحلی شد
محمد است علی و علی است جان محمد
همانکه دیر تر آمد به دار نامش علی شد
نه شعر سازم و شاعر، و اول من از آخر
قبول طبع ندارم ، ولی عجب غزلی شد

جعفر ابوالفتحی

 

منبع : jafarabolfathi.ir


تعداد بازديد : 65
چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت: 16:22
نویسنده:
نظرات(0)
گفتگوی امیرالمومنین و حضرت زینب(علیهما سلام) : فرق مراتوطاقت ديدن نداشتي هجده سربريده ببيني چه ميك�

گفتگوی امیرالمومنین و حضرت زینب(علیهما سلام) :

فرق مراتوطاقت ديدن نداشتي
هجده سربريده ببيني چه ميكني

اينجاهمه به گريه ى توگريه ميكنند
خنده به اشك ديده ببینی چه ميكني

خون ريزد ازشكاف سرم خون جگر شدى
جسمى بخون تپيده ببينى چه ميكنى

تويكسره به چشم پدربوسه ميزنى
تيرى درون ديده ببينى چه ميكنى

وقتى كه ميرسد زشريعه،حسين را
باقامتى خميده ببينى چه ميكنى

طفلان دربدر به بيابان كربلا
چون آهوى رميده ببينى چه ميكنى

يك ضربه زد به فرق سرم راحتم نمود
توقتل صبر،ديده؟،ببينى چه ميكنى

من پيكرم به غيرسرم لطمه ايى نديد
جسمي گلوبريده ببينی چه می کنی ...


 


تعداد بازديد : 645
چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت: 13:57
نویسنده:
نظرات(0)
آن شب فضای کوفه غم انگیز و بسته بود گرد ملال بر همه جایش نشسته بود محراب شِکوه داشت ، از آن تیغ کز ج�

آن شب فضای کوفه غم انگیز و بسته بود

گرد ملال بر همه جایش نشسته بود

محراب شِکوه داشت ، از آن تیغ کز جفا

فرق علی و حرمت او را شکسته بود

می‌خواست بهر دیدن زهرا رود علی

با عشق او دل از همه عالم گسسته بود

می‌رفت نزد ختم رسل در بهشت لیک

از عهد سست خلق ، دلش سخت سوخته بود

از دهر رفت حیدر و از خاطرش نرفت

داغ شهیده‌ای که از این دهر رسته بود

در کوچه دید فاطمه‌اش را کتک زدند

دستور صبر داشت اگر دست بسته بود


تعداد بازديد : 235
چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت: 13:56
نویسنده:
نظرات(0)
وصف حیدر نبود قافیه بازی اصلن به کرامات علی دست درازی ؟ اصلن به ره او بروی بعد ببازی ؟ اصلن بجز از نا�

وصف حیدر نبود قافیه بازی اصلن

به کرامات علی دست درازی ؟ اصلن
به ره او بروی بعد ببازی ؟ اصلن
بجز از نام علی هست نیازی ؟ اصلن
 
 
غیر حیدر چه کسی خانه ی او قبله ی ماست
غیر حیدر چه کسی لایق او وجه الله ست
 
 
دست بردم به قلم از کرم اش بنویسم
از صفای دم صبح حرم اش بنویسم
از وجود همه زیر علم اش بنویسم
تو بگو باز که از بیش و کم اش بنویسم
 
 
او خدا نیست ولی شک به دلم افتاده
وسوسه آمده در آب و گلم افتاده
 
 
گر خدا نیست چرا بنده ی او سلمان است
پس چرا نعره ی هو هو ی علی در جان است
عبد دربار علی پادشه کنعان است
او خدا نیست ، که برتر ز خداوندان است
 
 
هیچ کس نیست جز اینکه اسد الله ست علی
او ید الله که نه ، فوق ید الله ست علی
 
 
دست حق است ، اگر اینکه ید الله علی ست
نیست مردی به جهان تا اسدالله علی ست
راه را گم نکنم تا بلد راه علی ست
اشهد ان علیاً ولی الله علی ست
 
 
به لبم آمده نامت که دهانم وا شد
در اذان ذکر تو‌آمد که اذان زیبا شد
 
 
بال و‌ پر بسته ام اینک که اسیر ات باشم
قسمت ام بوده قلیلی ز کثیر ات باشم
همه ی سال پی عید غدیر ات باشم
من غلام قمر و عبد حقیر ات باشم
 
 
دست تو رو به هوا رفت که باران آمد
به یتیمان برسانید خبر ، نان آمد
 
 
به محبان برسانید ، قیامت شده است
پسر فاطمه منصوب ولایت شده است
بعد عمری که به عشاق ، خلافت شده است
کوچه را آب بزن وقت امامت شده است
 
 
هر کسی عبد محمد شده پس عبد علی ست
این قراری ابدی بود و قراری ازلی ست
 
 
به در میکده رفتند و شب ‌آلوده شده
باده ای بود ، که بزم طرب آلوده شده
شرفی نیست که از این سبب آلوده شده
جای حیدر به دو شیخ عرب آلوده شده
 
 
به سگ‌آل سعود و سگ بی دین لعنت
..... ، ....... و هرچه پس از این لعنت
 
 
عبد دربار علی خاک علی می شود و
این قراری ست که بین المللی می شود و
مهدیِ فاطمه روزی که ولی می شود و
ذکر نام تو سر کعبه جلی می شود و
 
 
ذوالفقاری که به او داده ، جنم هم دارد
حیدری هست که یک فاطمه را کم دارد
 
 
 
محمد نیازی

تعداد بازديد : 79
چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت: 13:50
نویسنده:
نظرات(0)
کمال عشق وسعادت که مست بوی تو باشم اسیر طرة دلجوی مشکبوی تو باشم عطش عطش همه جان تشنة سبوی تو باشم غز

کمال عشق وسعادت که مست بوی تو باشم
اسیر طرة دلجوی مشکبوی تو باشم
عطش عطش همه جان تشنة سبوی تو باشم
غزل غزل زتو خوانم ترانه گوی تو باشم
«در آن نفس که بمیرم در آرزوی توباشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم»
به جز ولای تو در دل محبتی نسپارم
گرم زخویش برانی چو ابر تیره ببارم
به عشق دست توسل به دودمان تو دارم
بدین امید گر عمری به انتظار سر آرم
«به وقت صبح قیامت که سرزخاک بر آرم
به گفتگوی تو خیزم به جستجوی تو باشم»
شکست صولت دشمن به ذوالفقار تو در هم
به گل نشاند غدیرت بهار دلکش خاتم
به حسن وخلق وصلابت خداست در تو مجسم
دل از جهان بربایی وصبر و تاب ز آدم
«به مجمعی که در آیند شاهدان دو عالم
نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم»
به درد و داغ نهانت شکسته بغض گلویم
کمیل عشق تو خواندم نشست سیل به کویم
به موج خیز بلا ساحل نجات تو پویم
به کس امید نبندم زکس مراد نجویم
«حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم
جمال حور نجویم روان به سوی تو باشم»
چو دور عمر سر آید به صد ملال بخسبم
زشعله شعلة عشقت در اشتعال بخسبم
کز اشتیاق تو در حسرت وصال بخسبم
گرم امید تو باشد در این خیال بخسبم
«به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم
به خواب عاقبت اگه ز بوی موی تو باشم»
اگر چه تشنه «کویر»م اسیر آتش وطوفان
تویی چو ساقی کوثر به کوی باده فروشان
نه زمزمم طرب آرد نه آب چشمة حیوان
چنان به عشق تو مستم که گر زدست رود جان
«می بهشت ننوشم زدست ساقی رضوان
مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم»

 

 

غلامرضا محمدی (کویر)


تعداد بازديد : 51
چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت: 13:47
نویسنده:
نظرات(0)
ياد داري شب عروسيمان عرش را گلفروش من كردي من كه يادم نمي رود اصلا گوشواره به گوش من كردي ** هم�

 

ياد داري شب عروسيمان

عرش را گلفروش من كردي

من كه يادم نمي رود اصلا

گوشواره به گوش من كردي

 **

همه ي صورتم اذيت شد

 راه من را كه بست در كوچه

جان اين بچه ها ببخش مرا

گوشواره شكست در كوچه...

 


تعداد بازديد : 919
چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت: 13:42
نویسنده:
نظرات(0)
مظاهر کثیری نژاد روزها می رود به امیدی که شب قدر را دعا بکنم بلکه یک شب میان این همه شب

 

روزها می رود به امیدی
که شب قدر را دعا بکنم

بلکه یک شب میان این همه شب
"یا رب العفو" را صدا بکنم

بیش از آنی که دوستت دارم
دوست دارم فقط ریا بکنم

درد دارم، مریضِ بد حالم
باید اندیشه ی دوا بکنم

مشکلم جز "ظَلَمتُ نَفسی" نیست
به خودم تا چه حد جفا بکنم؟

از خدا می رسد به من نوری
هر شبی که خدا خدا بکنم

شب قدری دعای من این است:
"از خدایم کمی حیا بکنم"

یا که یک روز بین رکن و مقام
به امام خود اقتدا بکنم

روز قبل از وفات، در عتبات...
سجده بر مهر کربلا بکنم

مظاهر کثیری نژاد


تعداد بازديد : 76
چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت: 13:41
نویسنده:
نظرات(0)
علیرضا خاکساری خستگی تنت از بال و پرت معلوم است حال و روزت ز نماز سحرت معلوم است مرگ من، مرگ حسین و ح

 

خستگی تنت از بال و پرت معلوم است
حال و روزت ز نماز سحرت معلوم است
مرگ من، مرگ حسین و حسنت، سرفه نکن
چقدر لخته ی خون دور و برت معلوم است
ابن ملجم چه بلایی سرمان آورده
دیدم آخر به خدا زخم سرت معلوم است
بعد مادر به گمانم که قدت تا شده است
این هم از درد شدید کمرت معلوم است
به روی صورت پاکت عرق مرگ نشست
خس خس هر نفس مختصرت معلوم است
 خون و اشک از سر و روی تو بریزد با هم
نگرانی دل شعله ورت معلوم است
داغ اولاد چه آورده سرت ، پیر شدی
بغض پی در پی و زخم جگرت معلوم است
همه ی شهر شنید إنقَطَعَ ظَهری را
خرد شد باز غرور پسرت ، معلوم است
اُمّ إیمن به من از رخت اسارت میگفت
صدق گفتار وی از چشم ترت معلوم هست
گفتی عباسِ گلم، جان تو و جان حسین
همه ی کرب و بلا در نظرت معلوم است

علیرضا خاکساری

 


تعداد بازديد : 103
چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت: 13:40
نویسنده:
نظرات(0)
هر بار ، حرفِ من ، سر منبر به او رسید الفاظِ مستی آورِ نوکر به او رسید دیوانه تا سحر دم میخانه پرسه ز

هر بار ، حرفِ من ، سر منبر به او رسید

الفاظِ مستی آورِ نوکر به او رسید

 

دیوانه تا سحر دم میخانه پرسه زد

تا جام های باده ی کوثر به او رسید

 

تسلیمِ مَحضِ اَمر علی می شویم و بس

جایی که حکمرانی محشر به او رسید

 

دامان پاک بنت أسد ، حُکمِ عرش داشت

کز ساق عرش حیدرِ صفدر به او رسید

# “جَـلّ جَلاله ُ” ، “عَظُمَ شَأنه ُ”علی ست

بالله ، جلال خالق اکبر به او رسید

 

در کعبه وقت بُت شکنی جای پلّکان

سرشانه ی بلندِ پیمبر به او رسید

 

در کشور حجاز به دل میل هند داشت !

یا صوت استغاثه ی قنبر به او رسید ؟

 

از اشتیاق نعره ی مستانه می کشید

هر بار در مسیر ، ابوذر به او رسید

 

گیرم که عمروعاص کنار معاویه ست

مالک علی ست ، مالک اشتر به او رسید

 

در هفت شهر مُلک خدا یَل فقط علی ست

پس فتحِ هفت قلعه ی خیبر به او رسید

 

ترجـیـح داد تـا بگریـزد ز معـرکـه 

هر کس که نعره های غضنفر به اورسید

 

این جلوه از کرامت هارونِ مُصطفاست

پیش از شبیر ، حضرت شبَّر به او رسید

 

سی سال تکیه داد به دیوارِ خانه اش

وقتی صدای وا شدن در به او رسید

 

نفرین به این زمانه که در اوج بی کسی

تشییع مخفیانه ی همسر به او رسید

 

می سوخت مثل شمع اگر بی صدا علی

سوزِ صدای گریه ی دختر به او رسید

 

شب زنده داری عادت زینب شده ست ، چون

—چادر نماز کهنه ی مادر به او رسید

 

شاعر : محمدقاسمی


تعداد بازديد : 61
چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت: 13:39
نویسنده:
نظرات(0)
وقت آن است به ما باده ی نابی برسد جام در دست گرفتیم، شرابی برسد لن ترانی و ترانی چه تفاوت دارد هدف آ

وقت آن است به ما باده ی نابی برسد

جام در دست گرفتیم، شرابی برسد

لن ترانی و ترانی چه تفاوت دارد

هدف آن است فقط از تو جوابی برسد

 

 گنج ها هست نهان در دل هر ویرانه

پس چه خوب است به ما حال خرابی برسد

 عاشق آن است که بر دیده ی منت بنهد

اگر از جانب معشوق عتابی برسد

 من به بخشندگی و مهر تو ایمان دارم

چه خیالی است اگر روز حسابی برسد

 گر قرار است گنهکار بخوانید مرا

روز محشر به من ای کاش نقابی برسد

 همه امید من این است که در آن غوغا

زود از حضرت صدیقه خطابی برسد:

 عاشقان پسرم را سوی دوزخ مبرید

نگذارید بر این قوم عذابی برسد

تا که آید به میان نام حسین بن علی

برگه ی بخشش ما با چه شتابی برسد

شاعر: علی ذوالقدر

 


تعداد بازديد : 121
چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت: 13:39
نویسنده:
نظرات(0)
آمدی خانه ام دلم خوش شد آفتاب یگانه زینب چقدر خوب شد سری زده ای دم افطار خانه زینب باز امشب دوباره

آمدی خانه ام دلم خوش شد

آفتاب یگانه زینب

چقدر خوب شد سری زده ای

دم افطار خانه زینب

 

باز امشب دوباره مثل قدیم

با هم از هر دری سخنی گفتیم

دخترانه ترا بغل کردم

پدری دختری سخن گفتیم

….

گفتی امشب دگر به شمع سحر

پر پروانه تو نزدیک است

از برای وصال فاطمه ام

دخترم خانه تو نزدیک است

حرف رفتن زدی دلم خون شد

طاقتم را محک بزن ، باشد

شیر را پس بزن نمک بردار

روی زخمم نمک بزن باشد.

….

گریه ات بی قرار زهرا کرد..

آسمان و ستاره هایش را

شب آخر چقدر می بویی

تکه ی گوشواره هایش را

خاطرات مدینه تازه شدند

میخ در که گرفت به شالت

یاد آن کوچه شلوغی که 

مادرم می دوید دنبالت

…. مادرم می دوید. می افتاد

دور اورا سر و صدا برداشت

از تو دستش جدا نمیشد که

قنفذ اما قلاف را برداشت

رفتی و آمدی چه آمدنی

حق بده غم مرا عذاب کند

چه کسی اینچنین دلش آمد

صورتت را به خون خضاب کند

پیش من بی رمق به خاک نیفت

ای پدر خاک بر سرم پاشو

گوشه خانه دق کنم خوب است؟

اسدالله مادرم پاشو

….

زخم فرق تو هم نمی آید

مجتبی هر قدر که می بندد

تا می آیم بلند گریه کنم

ابن ملجم بلند میخندد

صبرم از دست می رود بی تو

پس برای دلم نیایش کن

واجب الاحترامی من را 

تو به این کوفیان سفارش کن

این طرف نزد خو  حسن دارم

آن طرف هم حسین پیش من است

گریه من برای بی کسی 

قتلگاه و شهید بی کفن است

قاتل آنقدر بددهن شده بود

حرفهای زننده ای می زد

شمر از پشت سر به گردن او

ضربه های کشنده ای می زد

شاعر: محمد جواد پرچمی


تعداد بازديد : 85
چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت: 13:38
نویسنده:
نظرات(0)
بیا زینب تماشا کن تو مظلومیِ بابا را که نیلی گشته رخسارم بمانند رخ زهرا بیا زینب نگر فرقم نمی آید دگ�

بیا زینب تماشا کن تو مظلومیِ بابا را
که نیلی گشته رخسارم بمانند رخ زهرا
بیا زینب نگر فرقم نمی آید دگر برهم
شود با سینه ی پر غم ،پدر راحت ز این دنیا

 

بیا زینب گلِ بابا شنو صوتِ مناجاتم
که دیگرنشنوی از من صدایی در دل شبها
چنان زهرا شدم خسته که گشته ناله ام از جان
خدایا ای خدا آماده ام طَلّقتُکَ دنیا
بیا امشب وصیت با تو دارم نازنین من
تو می مانی و، ای وای از اسیری همره دشمن

بیا ای مونس بابا مریز اینقدر ،اشکِ تر
که ترسم از فراق من شوی همچون گلِ پرپر
روم من نزد زهرایم تو و جان عزیزانم
به استقبال من آمد نبی و همرهش کوثر
ز بعد من تویی بابا که در غم غوطه ور گردی
فدای غصه های تو که می گردی چنین مضطر
ز بعد من تو شاهد بر غریبیِ حسن باشی
تماشای رخ زردش به قلبت می زند آذر
زبعد من غمِ عشق و به یغما رفتنش بینی
حسین و نیزه وخنجر ،دو صد زخم تنش بینی

تو می بینی برادر را که هم افسرده و زار است
تو می بینی که گلهای حرم آزرده از خار است
تو می بینی همه لب تشنه و مشک حرم خالی
تو می بینی که رفته ساقی و آزار بسیار است
تو می بینی حسینت بر زمین افتاده و دشمن
به تیغ کینه از روی جفا او را پرستار است
تو می بینی حرم آتش گرفت و کودکان گریان
میان خیمه ای سوزان امامت زیر آوار است
سخن کوته کنم زینب تو بینی بین طشت زر
سر ببریده ی یارت شوی محو رخ دلبر

حسین رضایی


تعداد بازديد : 57
چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت: 13:38
نویسنده:
نظرات(0)
پروانه جای شمع سحر گریه می کند دختر به حال و روز پدر گریه می کند خورشید بین بستر خود زردتر شده ست با �

پروانه جای شمع سحر گریه می کند
دختر به حال و روز پدر گریه می کند

خورشید بین بستر خود زردتر شده ست
با دیدگانِ سُرخ ، قمر گریه می کند

 

ماندم طبیب شهر چه گفته ؟ که این چنین
مانند ابر ، چشم پسر گریه می کند

خاری که هست داخل چشمش مزاحم است
این لحظه ها توسّط سر گریه می کند

این خون فرق وا شده اش نیست می چکد
با گریه هاش ، چشم ِجگر گریه می کند

هنگام آمدن به لبش نقش خنده داشت
حالا که می رود به سفر گریه می کند

از لحظه ای که شال علی را گرفته است
دارد هنوز کوبه ی در گریه می کند

عمری گریست تا که بچسبد به دست او
حالا برای چیست سِپَـر گریه می کند ؟

از فرط ازدحام یتیمان پُشتِ در
معلوم نیست چند نفر گریه می کند

محروم از نوازش دست علی شده است
این نخل قد خمیده اگر گریه می کند

محمدقاسمی


تعداد بازديد : 69
چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت: 13:38
نویسنده:
نظرات(0)
باز هم بنده ی تو گریه کنان می آید بر من این دوریِ آقام گران می آید همه جا جار زدم صاحبمان می آید ای أ

باز هم بنده ی تو گریه کنان می آید

بر من این دوریِ آقام گران می آید

همه جا جار زدم صاحبمان می آید

ای أجل صبر کن امّید جهان می آید

 

آخرش یار سفر کرده می آید از راه

آید از راه شبی منتقم ثارالله

یارب العفو که این بنده ی فرّار آمد

از گنه خسته شد و بر در تو زار آمد

شب قدر است ببین عبد گنهکار آمد

عاشق و در به در حیدر کرار آمد

ای خدا با همه ی جرم و خطا آمده ام

به امید کرم و لطف و عطا آمده ام

معصیت آخرِ سر نان مرا آجر کرد

باید امشب به برت توبه ای همچون حُر کرد

نام حیدر صدف سینه ی ما را دُر کرد

رحمت واسعه اش ظرف مرا هم پر کرد

امشبی را خودِ الله  عزادار علیست

هرکه را می نگرم بنده ی دربار علیست

سر او تا دمِ ابرو چه به هم ریخته است

چشمهایش شده کم سو چه به هم ریخته است

دلش از خاطره ی کوچه به هم ریخته است

یاد خونابه ی پهلو چه به هم ریخته است

فکر و ذکرش دم آخر شده زهرای بتول

شکوه ها می برد از امت خود پیش رسول

درد و دل با پسرش کرد دم آخر خود

کربلا جان تو و زینب غم پرور خود

قتلگه دور کن او را تو ز دور و بر خود

و بگو خوب ببندد گره معجر خود

کوفیان در دلشان کینه ی من را دارند

بعد تو شمر و سنان رو به حرم می آرند

شاعر: مهدی علی قاسمی


تعداد بازديد : 63
چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت: 13:38
نویسنده:
نظرات(0)
از بعد ماجرای زمین خوردنت مرا دست قضا غریب دوعالم نوشته است زهرای من ، تو رفتی و از بعد رفتنت تنها خد

از بعد ماجرای زمین خوردنت مرا
دست قضا غریب دوعالم نوشته است
زهرای من ، تو رفتی و از بعد رفتنت
تنها خدا برای دلم غم نوشته است

 

سی سال می شود که بدون تو مانده ام
رفتی مرا برای دلم، تا گذاشتی
شهر مدینه شیره ی جان مرا کشید
من را میان این همه غم جا گذاشتی

وقتی میان کوچه بن بست میرسم
انگار میرسم به دو دست کبود تو
امشب بیا به خانه قلبم سری بزن
خسته شدم عزیز دلم در نبود تو

درد بدی است درد فراق تو و علی
من پیر بودم و ز غمت پیرتر شدم
کردم وصیت، اینکه من از پا فتاده ام
سی سال پیش، کشته ی دیوار و در شدم

عمری است لب گزیدم و کابوس کوچه ها
لحظه به لحظه بال و پرم را شکسته است
تیغی که در سجود، شکسته سر مرا
قبلا غلاف او کمرم را شکسته است

یا که بیا و پر زدنم را نگاه کن
یا که سر مرا به روی زانویت بگیر
طوری بیا که باز نیفتی به روی خاک
دست مرا رها کن و از پهلویت بگیر

از بعد ماجرای زمین خوردنت حسن
هرشب ز درد پهلوی من گریه می کند
امشب که درد پهلوی من خوب تر شده
بر این شکاف ابروی من گریه می کند

پنهان نمانده پیش تو، عمری است فاطمه
مانند تو سرم، بدنم درد می کند
آتش گرفته ام جگرم تیر می کشد
بس گفته ام بیا دهنم درد می کند

زهرا بیا که روضه بخوانم برای تو
زینب نشسته تا کفنم را سوا کند
از آن همه کفن پسرم بی کفن شده
باید حسین را سپرش بوریا کند

دایم برای آن بدن بوریا شده
دردی که مانده بر بدنم گریه می کند
دیدم به یاد آن تن بی غسل و بی کفن
در دست زینبم کفنم گریه می کند

یادش بخیر شهر مدینه، خودت به من…
گفتی قرارِ بعدیِمان پای نیزه ها
یادش بخیر، پیروهنی را که بافتی…
جای کفن برای حسینم به کربلا

حالا بیا که خسته ام از گریه های خویش
چشمی برای گریه نمانده برای من
با چاه کوفه بسکه نشستم گریستم
نایی نمانده فاطمه بین صدای من

رضاباقریان


تعداد بازديد : 63
چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت: 13:37
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 1347
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف