اشعار - 12

اشعار - 12

اشعار - 12

اشعار - 12

اشعار - 12
اشعار - 12
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
شهرالصیام برهمه دلها مبارک است ماه نماز و روزه و تقوا مبارک است بر طایی طریق الی الله ، هرنفس

 

شهرالصیام برهمه دلها مبارک است

ماه نماز و روزه و تقوا مبارک است

بر طایی طریق الی الله ، هرنفس

یا جنبشی که میکند اینجا مبارک است

شهرشلوغ رحمت پروردگاری است

هر اشتیاق دل به مصلی مبارک است

یا کریم ایام اعتکاف مه نور شد ولی

این فیض پشت خانه زهرا مبارک است

کوی امید کوی بنی هاشم است و بس

عرض ادب به ساحت مولا مبارک است

یا مرتضی علی پسرآورده همسرت

امشب تصدقی بده ،آقا مبارک است

نطق مرا عنایت تو باز میکند

تا سرسرای عشق تو پرواز میکند

در کوچه های شهر نبی می وزد نسیم

در یک سحر ز یاس جنان میرسد شمیم

در شهر سوت و کور مدینه به لطف حق

دارد تمام حسن خدا میشود مقیم

طوبی به فصل میوه رسید و ثمر نشاند

میسوزد از حسادت خود یک زن عقیم

هفت آسمان ز مقدم او قصرنور شد

خورشید از تجلی او طفلکی یتیم

با پای پینه بسته به رضوان نمیرسیم

مرکب سوار جاده ی جنات، مستقیم؟

گرچه مسافریم ولی جیبمان تهی است

آقا جسارت است کرایه نمی دهیم

آقا ببخش سائل پابرده از گلیم

پای برهنه آمده در محضر کریم

مست تجلیات خداوندگار شد

هر عاشقی که عابر کوی نگار شد

زیبای فاطمه به جهان پا نهاده و

یوسف برای خدمت او جامه دار شد

او از قدیم صاحب خان کرامت است

حاتم به یک اشاره ی او نو نوار شد

نوح نبی به زمزمه های حسن حسن

کشتی درست کرده و بعدا سوار شد

آن صاعقه که موسی عمران به طور دید

از عطسه های طفل علی آشکار شد

تا او رسید شیعه به خود افتخار کرد

دنیا به فرق دشمن ابتر هوار شد

ای هاشمی نسب ، پسر حضرت بتول

ما را برای جیره خوری کن شها قبول

ای دلبری که دل ز همه دهر می بری

ای آنکه شد خدا به صدای تو مشتری

ای خلق عالمین به یمن وجود تو

حالا خدا که نه،ولی آن سوی باوری

از اشک چشم پاکتری و شبانه روز

در چشمهای حضرت زهرا شناوری

می لرزد از خشیّت رحمان تمام تو

وقتی که در نماز به قبله برابری

امشب سری به خانه ی جود تو می زنیم

مهمان رسیده بار کن آقا سماوری

ای سفره دار بین همه سفره دارها

جان خودم قسم که تو یک چیز دیگری

سائل جدا ز سفره ی سلطان نمی شود

دردی بدون اذن تو درمان نمی شود

ساقی نصیب ما دوسه جرعه شراب کن

مِی نوشمان کن و همه مان را خراب کن

با دل سخن بگو کمی از زندگانی ات

و از ماجرای خود دلمان را کباب کن

یا ذالکرم کرامتی از خود بروز ده

ما را برای خود بخر، آقا ثواب کن

بعداً برای اینکه نگردیم از تو دور

محکم به دست و پا و گلومان طناب کن

حالا که بین ما و شما سنخیت کم است

ما را جزامیان مسیرت حساب کن

مگذار تا خطاب به بی صاحبی شویم

اندیشه ی بدان همه نقش برآب کن

تحت لوای قاسم تو سینه میزنیم

پس جز به دست تو به کسی جان نمی دهیم

پایین پلک چشم تو دائم پر از نم است

چشمت قشنگ، سوی نگاهت ولی کم است

از بسکه اشک ریخته ای در عزای یاس

از بسکه کوچه پیش نگاهت مجسم است

رد شراره بر رخ تو نقش بسته است؟

یا ردپای ضربه سیلی محکم است؟

سنّت زیاد نیست ولی پیر گشته ای

این ارث مادری است که قدشما خم است

آقا فدات شم چقدر غصه میخوری

تصویر لحظه لحظه عمرت چه پر غم است

این گریه ها که میکنی از بهر مادرت

پایه گذار اشک عزای محرّم است

در روضه های حضرت ارباب، یاحسن

سرمشق یا حسین حسین دمادم است

هرکس که سائل کرم مجتبی نشد

شایسته ی بکاء به شه کربلا نشد


تعداد بازديد : 167
شنبه 03 فروردین 1392 ساعت: 10:44
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
بنــد آمـــــــده زبــــــــان غــــــزلهـــا خشکیده مـــــــاند ظرف عسلهــــــا قرآن که سوخت

 

بنــد آمـــــــده زبــــــــان غــــــزلهـــا

خشکیده مـــــــاند ظرف عسلهــــــا

قرآن که سوخت ، ذائقه هم سوخت

خاکـــــسترند شـــــــــیخ اجــــــلهــا

بیـــــــــــرون زده جهــــــالت پرویــــــز

از لابـــــه لای چــــــــرک دمــلهـــــــا

تیره شــــد آســـــــــــــــمان فتـــــوّت

پس کو ؟ چه شـد قـیام بطـلهـــــا ؟

ناز تــــــــو و نیـــــاز همه ، سخـــــت

افــــــتاده در مـــــیان مـثــــلهـــــــــا

کنعان پیــــر ، چشــم به راه اســــت

ای پیرهـــــــــن بیا به بغــــلهـــــــــا

از ما فـــــــراق ، حوصله ســـر بــــرد

تا انحــــــــــنای گــــــــود اجلهـــــــا

جــــــــــدّی نگـــــــیر قافیه هـــــــا را

بنـــــــــد آمــــــــده زبان غــــــــزلها


تعداد بازديد : 97
شنبه 03 فروردین 1392 ساعت: 10:44
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
بــاید از خویش به از پیش سفر کـرد سفــر نـــــفس سرکش شده را صید تبر کرد تبر باید از غیر تهی ش

 

بــاید از خویش به از پیش سفر کـرد سفــر

نـــــفس سرکش شده را صید تبر کرد تبر

باید از غیر تهی شد کـه پــر از یـار شــویم

هرکس این شد به حقیقت که هنر کرد هنر

جامه زهـد دریــدیم و جـنون را خــواندیم

کــه شـود بـر رخ دلــدار نــظر کــرد نظر

ربّنــــا دیـــد که مـا دسـت قنوت آوردیم

ظـرف درخواست پر از خون جگر کرد جگر

همچو شبنم ز دو چشمم شرر باکره ریخت

اصلــه ی نـــارس دل مــیل ثمر کرد ثمر

مـن همـــان اصــله نهالم که تو آبـم دادی

بـــه گــــمانم عــوض آب شــرابم دادی

مـن مــخمور تــو را یک شبه خمّـارم کـرد

آن شـــکر شــهد که در جرگه تجّارم کرد

یـــا عــلی گـفتم و از عهد طفولیت خـــود

بس تو را جار زدم جــار تو عمــّـارم کـرد

هـسته خـــرما به کفم داشتم و هــا کردی

و بخــــار نــفست مــیثم تــمّارم کــرد

حــجر الاســود کــنج لــبت از روی غـرض

قصد جان کرد و مـــرا زائـــر دوّارم کــرد

گفتن تو به همین سادگی و سهل که نـیست

زین سبب غیرت تـشدید بـــدهکارم کـــرد

تاجر شـهد و شـــراب و عــسل و نــیشکرم

علی ایـنجاست، چرا زیــره به کـــرمان ببرم

از دل والـه و شـــیدای لبت خــرده مــگیر

کار از کـــارگر خـــسته و افــسرده مــگیر

ارتفاع کف پــات از نـــفس انــداخت مـــرا

خُب مدارا کـــن و راه از تـــن آزرده مــگیر

انتظارت ز سبوی تـرک افتــاده ز چـــیست

آنقدر باده به پیمانه، تــو لـب پُـر دِ مـگیر

بکُش و راحتمان کـن ولــی از بــهر ثـــواب

اجر یک فاتحه را زین دلـک مـــرده مــگیر

هر کس آمد دل مـن را ببــرد خـنــده زدم

گفتمش دل ز کسانی که علی بــرده مـــگیر

کـم و کـوتاه تــریـن فـــاصله ای تـــا بالا

هیچ در آینـه دیـدی رخ خـــود تــا حــالا؟

تو چه گفتی ، چه نگفتی ، همه گفتند تـو را

عشق بودی همه در سیـنـه نــهفتند تـــو را

کعبه از کـعبه بــرون آمــد و فتــوا دادنــد

که از این پس همه در سـجده بیــفتند تـو را

کن به یک چشم ، به شاه و به رعیت، تو نگاه

گر چه شهلایی چشمان تـو جــفتند تــو را

وصله بر قـــامت نـعــلین زدی، فــهمیدیم

زینت و زیـور دنیا هــمـه مــفتنــد تــو را

آدم از بـــهت تــجلّا دلــش از حــوّا رفـت

تا لـبــان تـر صــدّیــقه شــکـفتند تــو را

سَبِّح اِسمِک که من از خواندنت عاجز هستم

صَلِّ رَبِّـک که من از سیل معـــاجز هــستم


تعداد بازديد : 747
شنبه 03 فروردین 1392 ساعت: 10:43
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
ای مستمند جام شراب تــو شعرها دورنـد از حقیقت نــاب تـــو شعـــرها وقتی تو شاه بیت غزل های خ

 

ای مستمند جام شراب تــو شعرها

دورنـد از حقیقت نــاب تـــو شعـــرها

وقتی تو شاه بیت غزل های خلقتی

جان می کنند پای رکاب تو شعــرها

باران چکید بر تن خشک کویر هــا

جاری شد آب از دل سرد غدیرها

آمد بهار آخر زهرا ، از این به بعــد

صید ثمر کنید ز حتی حصیــر هـــا


تعداد بازديد : 85
شنبه 03 فروردین 1392 ساعت: 10:43
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
چند روز است جهان دور سرم میگردد

 

چند روز است جهان دور سرم میگردد

گوی خورشید دور قمرم میگردد

هر کجا اه شد اهنگ لبانم، دیدم

دخترم امده و دور و برم می گردد

توبه کردم که نفس های عمیقی نکشم

خنده زخم عذاب جگرم می گردد

درد پهلوی من انگار دو تا پا دارد

راه افتاده و دور کمرم می گردد

دل اسماء به احوال تنم می سوزد

مرهم اورده و دنبال ورم می گردد

حرف تابوت برایم زد و گفتم خوب است

نظرت موجب جلب نظرم می گردد

میخ در، تیر سه پر گردد و در کربلا

عاقبت موجب قتل پسرم می گردد


تعداد بازديد : 169
شنبه 03 فروردین 1392 ساعت: 10:42
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
توفیق اشک ساری و جاری ندارم خشک است چشمم فیض،سرشاری ندارم

 

توفیق اشک ساری و جاری ندارم

خشک است چشمم فیض،سرشاری ندارم
در مجلس ترحیم دل شرکت نمودم

کاری به جزناله،به جز زاری ندارم
از بس برای این و آن خواندم که حالا

بَهر تودر حَنجر دگر تاری ندارم

یا قلّت سرمایه تاجر گشتم،اما

کالای ناب و رُنده بازاری ندارم

در حد نام یک خیابان خواندمت،وای

انگار اصلا با تو من کاری ندارم

با طرز رفتاری که داری،می توان گفت

تو دوستم داری،من انگاری ندارم

دورم مَزَن،دورت بگردم،حضرت عشق

جز حائرتو میل پرگاری ندارم

من از تهِ دل دوستت دارم،به قرآن

حیف،عُرضه ی اِثبات گفتاری ندارم

جز عشق حیدر راکه زهرا داده بر من

در کیسه اَم چیز گهر باری ندارم

کاری بکن تا سائِل زهرا بمانم
جز صاحب این خانه من یاری ندارم


تعداد بازديد : 85
شنبه 03 فروردین 1392 ساعت: 10:42
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
نه هم دمی ، نه مونسی ، نه یار و یاوری جان کندنم چه سخت شد این روز آخری یک سال و نیم هست که هی

 

نه هم دمی ، نه مونسی ، نه یار و یاوری

جان کندنم چه سخت شد این روز آخری

یک سال و نیم هست که هی می خورم زمین

مثل کبوتری که ندارد دگر پری

گر چه جلال و شوکت من ارث مرتضی است

ارثیه ی قد خم من ، هست مادری

عبداله این تن و بدن خسته مرا

تا زیر نور و شعله ی خورشید می بری ؟

پاشو ،حسینم آمده رد و بدل کنیم

درد دل و گلایه ی خواهر برادری

در گنجه لای بقچه ، لباسی است رنگ خون

برخیز ، بلکه مونس من را بیاوری

می خواهم از فراق شکایت کنم به او

در سینه ام غمی است که او هست مشتری

من را زدند ، خب به فدای سرت حسین

هر کس رسید، در تو فرو کرد خنجری

سر نیزه ای که بر کمرت خورد روی اسب

بعدا کمانه کرد به کتف کبوتری

عباس اگر که بود ، دگر غصه ای نبود

دیگر نمی دوید کسی پشت دختری

در شام و کوفه پا قدم دخترعلی

رونق گرفت کاسبی شال و روسری

خوش حال باش موی مرا هیچ کس ندید

خوش حال باش دست نخورده است معجری


تعداد بازديد : 111
شنبه 03 فروردین 1392 ساعت: 10:41
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
شبی،دم سحری،دردعایتان آقا کنید اندکی یاد گدایتان آقا مرابه نیمه شبها، برای نافله

 

شبی،دم سحری،دردعایتان آقا

کنید اندکی یاد گدایتان آقا

مرابه نیمه شبها، برای نافله ها

صدا کنید ،فدای صدایتان آقا

شکسته بال ترینم،ولی مرازکرم

پرم دهید،میان هوایتان آقا

دلم گرفته ،خداخیرتان دهد،یکبار

دهید اجازه،بیفتم به پایتان آقا

به روی پنجه قد افراشتم به جلب نظر

سواکنید،که باشم برایتان آقا

ره ثواب بجویید وزلف بخت مرا

گره زنید،به شال عبا یتان آقا

زبس که تو،به تو کردم خطاب،ناچاراً

غریبه ام به کلام شمایتان آقا

حدیدزنگی قلب مرا جلا بدهید

مریض عشقم و لنگ دوایتان آقا

شرر به سینه زده،غصّه ي مدینه ي تان

نمک به زخم زده ،کربلایتان آقا

برات کرب وبلا رفتن مرابدهید

شبی ،دم سحری،دردعایتان آقا


تعداد بازديد : 141
شنبه 03 فروردین 1392 ساعت: 10:40
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
شبی،دم سحری،دردعایتان آقا کنید اندکی یاد گدایتان آقا مرابه نیمه شبها، برای نافله

 

شبی،دم سحری،دردعایتان آقا

کنید اندکی یاد گدایتان آقا

مرابه نیمه شبها، برای نافله ها

صدا کنید ،فدای صدایتان آقا

شکسته بال ترینم،ولی مرازکرم

پرم دهید،میان هوایتان آقا

دلم گرفته ،خداخیرتان دهد،یکبار

دهید اجازه،بیفتم به پایتان آقا

به روی پنجه قد افراشتم به جلب نظر

سواکنید،که باشم برایتان آقا

ره ثواب بجویید وزلف بخت مرا

گره زنید،به شال عبا یتان آقا

زبس که تو،به تو کردم خطاب،ناچاراً

غریبه ام به کلام شمایتان آقا

حدیدزنگی قلب مرا جلا بدهید

مریض عشقم و لنگ دوایتان آقا

شرر به سینه زده،غصّه ي مدینه ي تان

نمک به زخم زده ،کربلایتان آقا

برات کرب وبلا رفتن مرابدهید

شبی ،دم سحری،دردعایتان آقا


تعداد بازديد : 89
شنبه 03 فروردین 1392 ساعت: 10:40
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
غزل ناب تو بیچاره کند دیوان را جذبه عشق تو دیوانه کند انسان را طرزرفتارتوشد ارثیه خداّمت

 

غزل ناب تو بیچاره کند دیوان را

جذبه عشق تو دیوانه کند انسان را

طرزرفتارتوشد ارثیه خداّمت

که کند سرمه چشمان، قدم مهمان را

مستحقّم، پی روزی همه جاراگشتم

همه دادند نشانم ،حرم سلطان را

پشت دیوارحرم سوزگداکش دارد

جابده درحرمت مفلس بی سامان را

کوس نقّاره تو زنگ درجنّات است

سرذوق آورد آواش ، دل ویران را

سحرت ، سَحر کند جان و تن زائر را

هرکه محصوربه َسحرتو،چه سازدجان را

به کرامات تو باچشم طمع می نگرم

زسرم بازکن آقا ِ الم دوران را

به قلمکارسپردم، به ضریحم بزند

مثل طرحی که زده خاتم استهبان را

زسرخود ، تو مرابازمکن جان جواد

گرچه هرکس کشد از بیخ ، سیه دندان را


تعداد بازديد : 175
شنبه 03 فروردین 1392 ساعت: 10:37
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
امام زمان(عج)-مناجات-نوروز آری! هوا خوش است و غزل خیز در بهار باریده است خنده یکریز در به

محمدمهدی سیار

امام زمان(عج)-مناجات-نوروز



آری! هوا خوش است و غزل خیز در بهار

باریده است خنده یکریز در بهار

از باد نوبهار، حدیث است تن مپوش

باید درید جامه پرهیز در بهار

اما خدا نیاورد آن روز را که آه

گیرد دلی بهانه پاییز در بهار

بی دید و بازدید تو تبریک عید چیست؟

چندین دروغ مصلحت آمیز در بهار

با دیدنم پر از عرق شرم می شوند

گل های شادکامِ دل انگیز در بهار

می بینم ای شکوفه! که خون می شود دلت

از شاخه ی انار میاویز در بهار


تعداد بازديد : 155
شنبه 03 فروردین 1392 ساعت: 7:24
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
حضرت زهرا(س)-مناجات گر باده ای از جام الستم برسد نوری به دل خدا پرستم برسد یا فاطمه ای

سید هاشم وفایی

حضرت زهرا(س)-مناجات



گر باده ای از جام الستم برسد

نوری به دل خدا پرستم برسد

یا فاطمه ای کاش که در رستاخیز

ازچادر تو نخی به دستم برسد

***

آفات زمانه گرچه رنگارنگ است

سر مشق گرفتن از علی فرهنگ است

در سایۀ عرش فاطمیون جمعند

روزی که کمیت اهل عالم لنگ است


تعداد بازديد : 299
شنبه 03 فروردین 1392 ساعت: 7:23
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
حضرت زهرا(س)-شهادت گریه گره گشای تو هفتاد و پنج روز رفتن شده بنای تو هفتاد و پنج روز ر

محسن حنیفی

حضرت زهرا(س)-شهادت



گریه گره گشای تو هفتاد و پنج روز

رفتن شده بنای تو هفتاد و پنج روز

روح الامین برای تو روضه می آورد

این خانه شد حرای تو هفتاد و پنج روز

بانوی گریه! چشم حسن هم ز دست رفت

با اشک پا به پای تو هفتاد و پنج روز

شانه به شانه با پسرت راه می روی

شد شانه اش عصای تو هفتاد و پنج روز

آبت نموده بس که تنت زخم خورده است

این آب و این غذای تو هفتاد و پنج روز

مشغول کار پیرهنی کهنه می شوی

این سهم کربلای تو هفتاد و پنج روز


تعداد بازديد : 93
شنبه 03 فروردین 1392 ساعت: 7:21
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
حضرت زهرا(س)-شهادت از خانه ات تا عرش راهی نیست زهرا دیگر مجال سوز آهی نیست زهرا از تن

قاسم نعمتی

حضرت زهرا(س)-شهادت



از خانه ات تا عرش راهی نیست زهرا

دیگر مجال سوز آهی نیست زهرا

از تنگ نای این در و دیوار برخیز

بهتر از اینجا تکیه گاهی نیست زهرا

پیچیده در گوشم صدای ضرب سیلی

سنگین تر از این ماه ماهی نیست زهرا

سردسته ی این قوم سنگین است دستش

بر ضربه های او پناهی نیست زهرا

با آبرو ریزی علی را می برند و

جز تو برای او سپاهی نیست زهرا

بی بی زبانم لال چادر بر سرت کن

خیره تر از اینجا نگاهی نیست زهرا

یا که رها کن دامنش را زود برگرد

یا مثل اینجا قتلگاهی نیست زهرا


تعداد بازديد : 101
شنبه 03 فروردین 1392 ساعت: 7:20
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
حضرت زهرا(س)امام زمان(عج)-مناجات فاطمیه بر مشامم می رسد بوی عزای فاطمه می شوم آماده ی گریه

محمد فردوسی

حضرت زهرا(س)امام زمان(عج)-مناجات فاطمیه



بر مشامم می رسد بوی عزای فاطمه

می شوم آماده ی گریه برای فاطمه

هاتفی از آسمان ها می دهد امشب ندا

فاطمیّه آمده، ماه عزای فاطمه

فاطمیّه آمده ای فاطمیّون غیور

خانه ی دل را کنید امشب سرای فاطمه

در عزایش بر تنم دارم لباس نوکری

این لباس مشکی ام باشد عطای فاطمه

من کجا و گریه در بزم عزای او کجا ؟

اشک چشمانم بُوَد لطف خدای فاطمه

بر جراحات عمیق فاطمه مرهم نهد

هر کسی گرید میان روضه های فاطمه

هر کسی بر بام خانه پرچم زهرا زند

می شود ایمن ز غم تحت لوای فاطمه

مهر زهرا را خدا با طینتم کرده عجین

افتخارم این بُوَد هستم گدای فاطمه

در قنوت هر نمازم بر لبم دارم دعا

بارلاها جان من گردد فدای فاطمه

یاری زهرا نمودن با زبان است و عمل

ای که هستی در پی کسب رضای فاطمه

می رسد آوای یا مهدی هنوز از پشت در

ذکر تعجیل فرج باشد دعای فاطمه

کی می آیی تا بگیری انتقام مادرت ؟

مهدی زهرا بیا، ای دلربای فاطمه


تعداد بازديد : 413
شنبه 03 فروردین 1392 ساعت: 7:17
نویسنده:
نظرات(0)
به سر دست گرفت آن سمن و نسترنش ثمر نورس و سودای دل خویشتنش شیرخواری که به شش ماهگی اش شور افکن

 

به سر دست گرفت آن سمن و نسترنش

ثمر نورس و سودای دل خویشتنش

شیرخواری که به شش ماهگی اش شور افکند

کرد غوغا به سر دوش پدر، تاختنش

دوش تا دوش به معراج شهادت می بُرد

گوش تا گوش رها ساخته از انجمنش

یک قدم داشت که تا آیۀ بَلِّغ آید

او علی بود به دست نبی و بت شکنش

خواست طفلش که ز اسرار، سخن گوید لیک

تیری آمد ز ره و بست به سرعت دهنش

راز پنهان به تبسم به پدر کرد عیان

تا به گلخندۀ خود شعله زند جان و تنش

پدرش خون گلویش به سماوات افکند

در همان حال چنین بود ندا و سخنش

«یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش

می سپارم به تو از چشم حسود چمنش»*

چون که در محضرت ای دوست، بلا خوش باشد

سرفرازم به تو تقدیم نمایم بدنش

پیش چشمان رمق دیدۀ مادر، ای وای

سر طفل از بدنش کرد جدا اهرمنش

به «فقیر»ت ز ره لطف نگاهی انداز

که ز اولاد رسول است همه دم زدنش

* این بیت از مرحوم حافظ شیرازی است.

شب پنجشنبه، 26 اسفند 1389، 12 ربیع الثانی 1432

از سید علی احمدی


تعداد بازديد : 177
شنبه 03 فروردین 1392 ساعت: 4:59
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
تشرف سید بحرالعلوم رضوان الله علیه خدمت حضرت بقیة الله عجل الله فرجه و مقامات زوار و عزاداران حضرت س

 

تشرف سید بحرالعلوم رضوان الله علیه خدمت حضرت بقیة الله عجل الله فرجه و مقامات زوار و عزاداران حضرت سیدالشهداء علیه السلام

نقل گشته، سید بحرالعلوم

آن که در کف داشت دانش همچو موم

در میان راه سُرَّ مَن رأی

راه می پیمود با شور و نوا

رأس در جیب تفکر برده بود

در دل خود خلوتی بنموده بود

کز چه رو ذات خدای ذوالجلال

خالق أرض و سماء و ماه و سال

از برای گریه بر سوگ حسین

بخشد او عصیان اهل عالمین؟

ناگهان بر اسب، یک شخص عرب

شد عیان در پیش چشمش با ادب

غنچۀ لعلش شکفت و ریخت نوش

با سلامش روح سید شد به هوش

رو به سوی سید بحرالعلوم

کرد و گفتش در چه فکری ای خدوم؟

گر به فکرت مسأله علمی بُوَد

گو، که شاید اهل باشم، حل شود

گفت سید، از چه رو رب بصیر

عفو فرماید گناهان کبیر

از برای قطره اشکی بر حسین

کآن بریزد بر دو گونه از دو عین؟

یا چرا بر زائرین کربلا

عمره و حج می نویسد در ازا؟

آن عرب گفتا که سید، هوش باش

در شگفتی از چه رو، خاموش باش

حل این مشکل به دستان من است

با مثالی، قلب و روحت ایمن است

رفت بیرون پادشاهی بهر صید

با وزیران و بزرگان و عُبِید

در شکار از همرهان افتاد دور

رخت برچید از دل و جانش سرور

رفت از او طاقت و لب تشنه ماند

شد گرسنه، گوشه ای خود را کشاند

ناگهان یک خیمۀ مِشکین بدید

وارد آن خیمه شد با صد امید

یک زن پیر و فقیری با پسر

دید او در خیمۀ بی سیم و زر

شیرده بز، گوشۀ آن خیمه بود

شیر آن بز، توشۀ آن خیمه بود

زندگی با شیر آن بز می گذشت

رخ به سیلی سرخ چون رُز می گذشت

آن دو، شاهنشاه را نشناختند

میهمانی ساده می پنداشتند

پس همان بز را ببریدند سر

بهر مهمان شد کباب، آن پرثمر

شب همان جا خفت سلطان با تعب

رفت از آنجا صبح با شوق و طرب

خود به همراهان رساند و شرح داد

قصۀ آن میزبان خوش نهاد

کرد با اطرافیانش این سؤال

کای به خدمت در جنوب و در شمال

با چه جبران سازم این جود و سخا؟

با چه ملک و چند دینار طلا؟

گفت شخصی، از وفا و از کرم

چند صد گوسفند دِه ای محترم

یک وزیرش گفت کای شاه سخی

چند صد گوسفند و صدها اشرفی

دیگری گفتش که از یک مزرعه

ملک آنها کن بدون واهمه

شاه گفتا آن چه گویید از جزا

باشد اندک در ازای آن وفا

تاج و تخت و سلطنت را گر دهم

باز بر پاداش باید سر دهم

چون که آنها هر چه در کف داشتند

از ادب بر پای من افراشتند

پس روا باشد که تاج سلطنت

بر سر آنها نَهَم با میمنت

بعد از آن فرمود آن شخص عرب

با دو چشم خون و قلبی ملتهب

سید الکونین شمس مشرقین

سید و مولای ما یعنی حسین

هر چه از اهل و عیال و مال داشت

و آن چه از فرزند و طفل و آل داشت

جملگی را داد در راه خدا

زین سبب شد کردگارش خونبها

پیکر بی رأس او در کربلا

رأس بی پیکر به روی نیزه ها

آن بلا غسل و لا کفن بُوَد

و آن چهل منزل چراغ غم شود

پس نباشد این عجب گر کردگار

بر سر زوار، تاج افتخار

بنهد و بر باکیان بی قرار

بخشد او عصیان بی حد و شمار

چون خدایی مختص ذات خداست

کبریایی نیز خاص کبریاست

پس به غیر از آن مقاماتی که حق

می دهد بر شاه دین با این نَسَق

بر عزاداران و زوار حسین

می دهد اجری که باشد نور عین

این همه اجر و مقامات بلند

بهر زوار و عزاداران، کم اند

نیست آنها درخور کردار او

آن فداکاری و آن رفتار او

چون که فرمود آن عرب، این گفته را

کآن به حق بیدار سازد خفته را

غایب از چشمان سید گشت باز

لیک از پرده برون آورد راز



این حکایت در کتاب شریف «العبقری الحسان» تألیف مرحوم حاج شیخ علی اکبر نهاوندی، جلد 1 صفحۀ 119 آمده است.

شب جمعه، 12 آذر 1389، 26 ذی الحجة 1431

از سید علی احمدی


تعداد بازديد : 151
شنبه 03 فروردین 1392 ساعت: 4:59
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
رخ بر رُخَت نهادم و مویم سپید شد جانم ز بعد تو به بقا ناامید شد بابَت که سیل حادثه ها را چو کو

 

رخ بر رُخَت نهادم و مویم سپید شد

جانم ز بعد تو به بقا ناامید شد

بابَت که سیل حادثه ها را چو کوه بود

لرزان ز باد داغ و فراقت چو بید شد

بدر رُخَت ز خون سر و خاک کربلا

اول هلال گشت و سپس ناپدید شد

این سو ببین به هلهله این قوم پست را

و آن سو خبر رسیده که اکبر شهید شد

بعد از تو خاک بر سر دنیا که از ستم

روزی چنین به نزد عدو روز عید شد

گفتم چگونه تا به حرم پیکرت بَرَم؟

این قفل را عبای پیمبر کلید شد

شب چهارشنبه، 4 آبان 1390، 28 ذی القعدة 1432

از سید علی احمدی


تعداد بازديد : 147
شنبه 03 فروردین 1392 ساعت: 4:58
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
دوباره بلبل شوقم زند بانگ غزلخوانی به باغ طبع من شور و سرور است و گل افشانی خدایا از یم کوثر

 

دوباره بلبل شوقم زند بانگ غزلخوانی

به باغ طبع من شور و سرور است و گل افشانی

خدایا از یم کوثر نمی بر جان من افکن

که تا گویم نمی از یم ز مدح عبد ربانی

نبی خاتم و عقل نخست و صادر اول

مقیم قاب قوسین و ظهور گنج پنهانی

خداوند سخا و خُلق و احسان و جوانمردی

تجلیگاه و مرآت صفات و ذات یزدانی

تمام خلق مخلوقش که لولاکش خدا گفته

خلایق جمله مرزوقش از آن انفاس روحانی
هزاران بوعلی سینا و افلاطون و جالینوس

به مکتب خانۀ عمار او طفل دبستانی

هزاران چون سلیمان با شکوه و شوکت و شاهی

به پیش پای سلمانش نهاده چشم و پیشانی

گمان دارم که موسای کلیم الله در سینا

شده باقی چو گشته در مقام بوذرش فانی

چنان نور جمالش کرد رسوا خوبرویان را

که حاضر شد رَوَد یوسف به قعر چاه ظلمانی

کسی را هست قدرت تا که مدح مصطفی گوید

که آرَد آیه ای بر خَلق چون آیات قرآنی

فدای جان آن شاهنشهی، جان جهان گردد

که بر جانش خورَد سوگند، ذات حی سبحانی

کسی باشد حبیب رب که رب عالی اعلی

به بزم قرب أو أدنی بَرَد او را به مهمانی
یداللهی که گر دستش ز فوق عرش بردارد

نَهَد یک دم زمین و آسمانها رو به ویرانی
ألا مستغفر امت، ألا پیغمبر رحمت

نجاتم ده ز دام نفس و تسویلات شیطانی

به کشتی نجات اهل بیت خود نگاهم دار

که دنیا هست دریایی بسی مواج و طوفانی

امیدم هست از منّت «فقیر» کمترینت را

غلام شیعیان نفس خود حیدر بگردانی

روز یکشنبه، 1 اسفند 1389، 16 ربیع الأول 1432

از سید علی احمدی


تعداد بازديد : 109
شنبه 03 فروردین 1392 ساعت: 4:56
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
سودای سوده اش غم سود و زیان ببرد الماس ریزه طاقت و تاب و توان ببرد دشتی ز لاله ها ز دهانش به

 

سودای سوده اش غم سود و زیان ببرد

الماس ریزه طاقت و تاب و توان ببرد

دشتی ز لاله ها ز دهانش به طشت ریخت

این دشت طشت، رونق صد گلستان ببرد

صد راز سر به مُهر، عیان شد درون طشت

لیکن هزار راز نهان، بی بیان ببرد

لعلش زمرد و جگرش لعل آتشین

از کف، دو چشم دُر و عقیقش، عنان ببرد

در مسجد و به کوچه و در خانه حمل کرد

باری که صبر از دل هفت آسمان ببرد

گریان ز غربتش نه فقط مرغ و ماهیان

آهش نشاط حوری خلد آشیان ببرد

درک حکایت غم و اندوهش ای «فقیر»

گویا که هوش از سر پیر و جوان ببرد

شب چهارشنبه، 13 بهمن 1389، 28 صفر 1432
از سید علی احمدی


تعداد بازديد : 99
شنبه 03 فروردین 1392 ساعت: 4:56
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
ليست صفحات
تعداد صفحات : 14
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف