غریب مدینه... درمانده ام از این دل زاری که نداری با گنبد و بیرق سر و کاری که نداری گلدسته ي آهم به فل�

غریب مدینه... درمانده ام از این دل زاری که نداری با گنبد و بیرق سر و کاری که نداری گلدسته ي آهم به فل�

غریب مدینه... درمانده ام از این دل زاری که نداری با گنبد و بیرق سر و کاری که نداری گلدسته ي آهم به فل�

غریب مدینه... درمانده ام از این دل زاری که نداری با گنبد و بیرق سر و کاری که نداری گلدسته ي آهم به فل�

غریب مدینه... درمانده ام از این دل زاری که نداری با گنبد و بیرق سر و کاری که نداری گلدسته ي آهم به فل�
غریب مدینه... درمانده ام از این دل زاری که نداری با گنبد و بیرق سر و کاری که نداری گلدسته ي آهم به فل�
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
غریب مدینه... درمانده ام از این دل زاری که نداری با گنبد و بیرق سر و کاری که نداری گلدسته ي آهم به فل�

غریب مدینه...

درمانده ام از این دل زاری که نداری

با گنبد و بیرق سر و کاری که نداری

گلدسته ي آهم به فلک می رسد امشب

می سوزم از این گوشه کناری که نداری

خشکم زده چون خنده که زوار حریمت

گریان شدم از سنگ مزاری که نداری

حسرت به دلم مانده بیایم بنشینم

یک بار در ان آینه کاری که نداری

یا که بنشینم وسط کوچه ي روضه

بر سنگ حرم، روی غباری که نداری

من مانده ام و خلوت این پنجره و تو

با فرصت طوف دو سه باری که نداری

سر می کند اصلاً شب و روز تو چگونه

با خادم ِ با اشک نداری، که نداری؟

وقتی که کبو تر بشوی سمت مدینه

می میری از این راه فراری که نداری

 

رضا دین پرور


تعداد بازديد : 73
شنبه 29 آذر 1393 ساعت: 13:49
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف