شهادت حضرت زینب (س) - 5

شهادت حضرت زینب (س) - 5

شهادت حضرت زینب (س) - 5

شهادت حضرت زینب (س) - 5

شهادت حضرت زینب (س) - 5
شهادت حضرت زینب (س) - 5
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
یا بنت الحیدر... به نام حضرت پروردگار یا زینب فقط دوای دل بیقرار یا زینب و ذکر مردم شب زنده دار یا زی

یا بنت الحیدر...

به نام حضرت پروردگار یا زینب

فقط دوای دل بیقرار یا زینب

و ذکر مردم شب زنده دار یا زینب

براین کویر دو چشمم ببار یا زینب

دل ترک ترکم از تو عشق میخواهد

هوای تازه کمی از دمشق میخواهد

تو معنی همه ی عاشقانه ها هستی

پیمبر سفر شام و کربلا هستی

به خیل اهل جنون هم تو مقتدا هستی

اجازه هست بگویم شما خدا هستی

پس از حسین علمدار این قبیله تویی

بزرگی و جبل الصبری و عقیله تویی

علی و فاطمه یا که پیمبری بانو

عزیز فاطمه را هم تو دلبری بانو

به بانوان زمانت تو سروری بانو

مرا کنار حریمت نمیبری بانو

نخی ز معجرتان کم شود زبانم لال

ستون عرض و سما خم شود زبانم لال

تو یک تنه اسدالله کوفه و شامی

تو آفتابی و تو ماه کوفه و شامی

تو با رقیه حریف سپاه کوفه و شامی

هزار مرتبه آه از نگاه کوفه و شامی

به گوش خلق رساندی صدای عاشورا

چقدر ناله زدی پا به پای عاشورا

شبیه بارش ابر بهار میباری

بدون وقفه و بی اختیار میباری

به یاد خنده ی آن نیزه دار میباری

به یاد روضه ی آن ده سوار میباری

دوباره در نظرت رد پای شمر آمد

و پیش چشم ترت چکمه های شمر آمد

دروغ روضه بخوانیم سر بریده نشد

نه معجری ز سر کودکی کشیده نشد

قد عقیله ی این کاروان خمیده نشد

و خونی از نوک سر نیزه ای چکیده نشد

قلم میان دو دستم فسرده شد خشکید

عقیله گریه کند حرمله به آن خندید

تلذی و عطش و شیرخواره یادش هست

و غارت حرم و گوشواره یادش هست

کنار علقمه ماه و ستاره یادش هست

هنوز گریه ی آن مشک پاره یادش هست

کنار ام بنین گفت پرپرش کردند

کنارعلقمه چندین برابرش کردند

هنوز صحنه ی گودال و شمر یادش هست

هنوز پیکر پامال و شمر یادش هست

هنوز غارت خلخال و شمر یادش هست

هنوز گریه ی اطفال و شمر یادش هست

چقدر او عطش دیدن اجل دارد

هنوز پیروهن پاره را بغل دارد

میان بستر و پر التهاب میسوزد

به یاد مجلس و شام و شراب میسوزد

و پای روضه ی او آفتاب میسوزد

رباب گفته و او با رباب میسوزد

عروس خانه مان بود و آب آبش کرد

زبان درازی بزم شراب آبش کرد

 

 

امیر علوی


تعداد بازديد : 65
دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 ساعت: 11:42
نویسنده:
نظرات(0)
یا عقیلة العرب... کیست این بانو که بر دلها خدایی میکند کِشتیِ بی بادبان را ناخدایی میکند هرکه گوید �

یا عقیلة العرب...

کیست این بانو که بر دلها خدایی میکند

کِشتیِ بی بادبان را ناخدایی میکند

هرکه گوید یاحسین او را هوایی میکند

آنکه امشب باز ما را کربلایی میکند

دختر یعسوب دین حیدر، مسلّم زینب است


قافله سالار، بعد از حضرت ارباب، اوست

آنکه دارد یک دل آزرده و بی تاب، اوست

آنکه اِستاده چو کوهی در دل گرداب، اوست

روضه خوانِ کربلا و نیزه ی مهتاب اوست

آنکه دارد سینه ای آکنده از غم زینب است


اینکه افتاده به پایش وسعت کرببلا

لابه لای نیزه ها میرفت اما بی صدا

رفت اما سوخت جانش در میان خیمه ها

یک نگاهش روی محمل جانب خون خدا

بینِ گودال آنکه دیده داغ اعظم زینب است


بین خیمه معجرش آتش گرفت و دم نزد

گوشه ی چشم ترش آتش گرفت و دم نزد

گیسوان خواهرش آتش گرفت و دم نزد

از عطش بال و پرش آتش گرفت و دم نزد

آنکه دارد در دلش شورِ محرّم زینب است

 

رضا باقریان


تعداد بازديد : 109
دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 ساعت: 11:41
نویسنده:
نظرات(0)
وای زینب... كنج حياط خانه ي خود،بين بسترش بانو رسيده بود به ساعات آخرش خيره به گوشه اي شده بود و يكي

وای زینب...

كنج حياط خانه ي خود،بين بسترش

بانو رسيده بود به ساعات آخرش

خيره به گوشه اي شده بود و يكي يكي

رد مي شدند خاطره ها از برابرش

خورشيدوار ... در تب گرماي شهر شام

مي سوخت آسمان ز نفسهاي آخرش

همراه هر نفس زدنش، آه مي كشيد

آن كهنه يادگاري خونين دلبرش

هر روز ؛روضه داشت حسينيه ي دلش

اين مدّتي كه بود بدون برادرش

يك سال و نيم ميل تبسّم نكرده بود

از خنده رو گرفت ، لب روضه پرورَش

يك سال و نيم با عطش آن كوير سُرخ

درياي اشك بود دو تا ديده ي ترش

يك سال و نيم بود كه خونابه مي چكيد

گاه از كنار روسري اش ؛ گاه از پرش

يك سال و نيم بود كه او آب رفته بود

يعني كه بيشتر شده بود عين مادرش

يك سال و نيم غير كبودي و زخم و درد

چيزي دگر نبود در اعضاي پيكرش

وقت سفر چقدر غريبانه پر كشيد

مثل حسين سرور و سالار بي سرش

 

محمد قاسمی


تعداد بازديد : 179
دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 ساعت: 11:39
نویسنده:
نظرات(0)
داداش حسین... كمي مراعاتش كن مويش شكستني است شبيه مادرمان پهلويش شكستني است دگر تو نيزه نزن بس كه ا�

داداش حسین...

كمي مراعاتش كن مويش شكستني است

شبيه مادرمان پهلويش شكستني است

دگر تو نيزه نزن بس كه از سنان خورده

مگر نديده اي كه نيزه از دهان خورده

هزار تير به قد كمانش افتادند

همين كه دير رسيدم به جانش افتادند

نفس نفس زدنت را تو از گلو ننداز

برات آب ميارم به شمر رو ننداز

جواب گريه ي من خنده هاي قاتل شد

تو رفتي و حرم تو پر از اراذل شد

تو رفتي و همه ي حس مادري ام رفت

ميان ولوله ي خيمه روسري ام رفت

بگو چه كار كنم من مجال ديگر نيست

قسم به جان تو گودال جاي مادر نيست

بگو چه كار كنم تا كه دست بر دارند

هنوز نقشه ي ديگر به زير سر دارند

تن شهيد من و نيزه و چهل تا نعل

بگو چه كار كنم اي غريب من با نعل

طناب را چه كنم من رباب را چه كنم

بگو كه يك تنه بزم شراب را چه كنم

ز گاهواره نپرس از لباس پاره نپرس

ز گوش دختركان و ز گوشواره نپرس

ميان كرب و بلا قتل صبر هم ديدم

كنار خيمه ي تو نبش قبر هم ديدم

 

یاسین قاسمی


تعداد بازديد : 113
دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 ساعت: 11:38
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت زینب(س)-وفات بار دیگر محرم آمده است ماه وصل حسین با زینب از ورود به کربلا تا شام روضه ها خواند

حضرت زینب(س)-شهادت

 

بار دیگر محرم آمده است

ماه وصل حسین با زینب

از ورود به کربلا تا شام

روضه ها خوانده میشود امشب

 

مثل امشب در اوج تنهایی

در دلش با حسین نجوا کرد

چشمهایش دوباره ابری شد

زخم کهنه دوباره سر وا کرد

 

در خیالش دوباره در میدان

حرمله با دو دست پر آمد

عکس نیزه به قاب چشمش بود

یا دوباره سپاه حر آمد

 

ای برادرهمیشه چشمانم

کربلا را مرور میکردند

صحنه ها یک به یک همه روز از

پیش چشمم عبور میکردند

 

بعد از این مدت از دو طفل خود

باز چیزی نگفته خواهر تو

گفته بودم فقط به عبدالله

هر دو طفلم فدای اکبر تو

 

زخمهای عمیق روی دلم

تا قیامت نمیشود ترمیم

از سنان بیشتر مرا آزرد

ظلم بی حد بجدل ابن سلیم

 

کس نپرسید از تو ای بجدل

با دل مادرش چها کردی

تو به دنبال خاتمش بودی

از چه انگشت را جدا کردی

 

بین گودال دیدمت بی سر

ای برادر به خون تپیدی تو

زین جهت جای شکر آن باقیست

من کتک خوردم و ندیدی تو

 

تو بگو سخت تر کدامش بود

زخم شمشیر بر تو در گودال

یا هجوم عدو به ناموست

بهر غارت نمودن خلخال

 

تو بگو دلخراش تر این است

خون پیشانی برادرها

دیدن خون حنجری یاکه

دیدن خون گوش دخترها

 

تازه از روی نیزه ها دیدم

چه عمیق است زخم عباسم

زجر می کشت دخترت در راه

گر نمی بود اخم عباسم

 

رازهای نگفته ای دارم

با تو ای دلبرم نمی گویم

چونکه آزرده میشود روحت

چیزی از معجرم نمی گویم

 

کوفه یادم نمیرود از ما

یک شبی را که دور بودی تو

حال و روز سرت به من فهماند

میهمان تنور بودی تو

 

از یتیمان کوفهء دیروز

خواهرت را یکی چه خوب شناخت

حق حیدر بجای آورد و

نان و خرما جلویمان انداخت

 

کوفه و شام عده ای با سنگ

دختران تو را زدند هدف

تا که از یک جهت سپر نشوم

سنگ می زد عدو ز چار طرف

 

از روی نیزه ها دلم خون شد

عده ای سر که بر زمین افتاد

بین سرها سر ابالفضلم

از همه بیشتر زمین افتاد

 

غیرت الله رفت و وقتی که

بی علمدار گشت زینب تو

از خود صبح تا دم مغرب

بین بازار گشت زینب تو

 

داغ هفتادو دو گل پرپر

گرچه جانکاه بر من آسان بود

آنچه دق داد خواهرت این بود

فحش های محله های یهود

 

جانگداز است سرنوشت سرت

بعد جریان سرخ کرببلا

از روی نیزه تا میان تنور

از روی خاک تا به طشت طلا

 

عوض آنکه شستشو بدهد

راس خونین تو به آب و گلاب

بر سر و صورت تو می پاشید

هرچه ته مانده های جام شراب

 

قدری آرام شد دلم تا کرد

صوت قرآن تو مرا مجذوب

لعنت الله علیه ساکت کرد

قاریم را به ضربه های چوب

 

ای برادر تمام این مدت

گریه های رباب کشت مرا

بس که گریان نشست همسر تو

وسط آفتاب کشت مرا

 

اشک ام البنین دلم را ریخت

شد مدینه برای من جانسوز

دوری تو برای من سخت است

یاد داری که گفتمت آنروز

 

در مدینه دگر نمی مانم

گویی اینجا برای من جا نیست

من اگر سمت شام برگردم

لااقل دختر تو تنها نیست

 

تا که حرف از خرابه می آید

از غم آکنده می شود زینب

روضه اینجا که می رسد هر بار

از تو شرمنده می شود زینب

 

آمدم شام و قدری آرامم

چونکه بر وعده ام وفا کردم

در جوار گل سه سالهء تو

یک حسینیه دست و پا کردم

 

گریه ام را ادامه از امروز

تا به یوم القیامه خواهم داد

نهضت دختر تو را در شام

ای برادر ادامه خواهم داد

 

مهدی مقیمی

 


تعداد بازديد : 89
دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 ساعت: 11:31
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت زینب(س)-وفات حسین خواهر تو بر غمت دچار شده دلم هوای تو کرده که بی قرار شده تمام موی سرم ، پینه �

حضرت زینب(س)-شهادت

 

حسین خواهر تو بر غمت دچار شده

دلم هوای تو کرده که بی قرار شده

تمام موی سرم ، پینه های دستانم

خودت بیا و ببین که چه گریه دار شده

مگر نگفتم عزیزم که بی تو می میرم

همیشه قاتل عاشق غم نگار شده

در احتضار کنار تمامتان بودم

برس به داد دلم وقت احتضار شده

اگر تو کشته ی اشکی دو دیده ی تر من

برای روضه ی تو سفره دار شده

ز خاطرم نرود خاطرات کرببلا

دوباره دور و بر من پر از غبار شده

به روی چادر من جای پای قاتل توست

لگد به روی لگد بر تنم نثار شده

دم غروب به آتش گرفته ای گفتم

بدو عزیز دلم موقع فرار شده

میان آن همه نامحرمان خودت دیدی

چگونه خواهری بر ناقه ها سوار شده

سر تورا سر بازار بس که رقصاندند

گلوی خشک تو دیدم که تار تار شده

زنان کوفه همه سنگ باز قهارند

چقدر راس تو با سنگها شکار شده

رباب موی سرش کند و داد زد زینب

ببین سر پسرم سهم نیزه دار شده

میان بزم شراب آمدم به دنبالت

یکی به طعنه صدا زد ببین چه خار شده

حرامزاده ای از دختران کنیزی خواست

از آن به بعد سکینه گلایه دار شده

 

قاسم نعمتی

 


تعداد بازديد : 74
دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 ساعت: 11:27
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت زینب(س)-وفات هوای وصل دلبر را به سر دارم در این شبها رسیده جان من برلب دگر سیرم از این دنیا حسی

حضرت زینب(س)-شهادت

 

هوای وصل دلبر را به سر دارم در این شبها

رسیده جان من برلب دگر سیرم از این دنیا

حسین جان بعد تو دیگر خمیده قامت خواهر

بمیرد از غمت زینب همین امروز یا فردا

اگر مویم سپید است و اگر من تار می بینم

دلیلش هجر تو بوده ، کجایی ماه بی همتا ؟

در این یکسال و نیم از بعد عاشورا شده کارم

بگیرم مجلس روضه ، کنم بزم عزا برپا

لباس خونی ات را باز روی سینه ام دارم

دوباره یادم افتاده غروب روز عاشورا

به زور ضربه ی نیزه ز روی اسب افتادی

سپاهی حلقه زد دورت شدی در قتلگه تنها

خودم دیدم که قاتل خنجری را دست و پا می کرد

خودم دیدم که می آمد به روی سینه ات با پا

خودم دیدم ز روی تل که می لرزید دستانش

جدا می کرد رأست را به پیش مادرم زهرا

برادر جان پس از تو خیمه هایت سوخت در آتش

عدو خوشحال و طفلانت فراری در دل صحرا

به دست دشمنت عمامه و انگشترت دیدم

میان عده ای بوده سر پیراهنت دعوا

مرا با کعب نی از کوفه میزد دشمنت تا شام

به زیر تازیانه ناله ی من بوده : واجدّا..”

به روی نیزه تا دیدم جبینت غرق در خون است

به پای چوبه ی محمل شکستم من سر خود را

ز بام خانه های شام آتش بر سرم افتاد

ولی دستان بی جان و کبودم بسته بود آنجا

جسارت شد به دختر ها میان بزم و محفل ها

به پیش دیدگانِ خونی و شرمنده ی سقا

عدو ما را میان کوچه های شام می گرداند

شکسته شد غرور ما میان آن یهودی ها

**

" گدایی می کنم هرشب ، سر کویِ تو یا زینب

گدایی می کنم تا کربلای من شود امضا "

مهدی علی قاسمی

 


تعداد بازديد : 57
دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 ساعت: 11:27
نویسنده:
نظرات(0)
بی بی جان... وقتی برای غربتت اسباب جور است سهم تو از القاب این دنیا "صبور" است شام وفاتت بیست تا زائ�

بی بی جان...

وقتی برای غربتت اسباب جور است

سهم تو از القاب این دنیا "صبور" است

شام وفاتت بیست تا زائر نداری

امسال هم دور ضریحت سوت و کور است

 

محمد کاظمی نیا


تعداد بازديد : 93
دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 ساعت: 10:06
نویسنده:
نظرات(2)
واویلا... بی تو ببین کبوتر بی بال می شوم از گریه ی زیاد چه بدحال می شوم تا پلک می نهم به روی هم حسین م�

واویلا...

بی تو ببین کبوتر بی بال می شوم

از گریه ی زیاد چه بدحال می شوم

تا پلک می نهم به روی هم حسین من

 گویا دوباره وارد گودال می شوم

 

محمد حسن بیاتلو


تعداد بازديد : 241
دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 ساعت: 10:05
نویسنده:
نظرات(0)
بانوی مرد آفرین بانوی مرد آفرینِ مُلکِ غیرت زینب است شیر زنِ بی باکِ میدانِ شجاعت زینب است شهرِ حل�

بانوی مرد آفرین

بانوی مرد آفرینِ مُلکِ غیرت زینب است
شیر زنِ بی باکِ میدانِ شجاعت زینب است

شهرِ حلم و بینش و ایمان و ایثار و وقار
بحرِ علم و دانش و عرفان و حکمت زینب است

چشمه ی صاف و زلالِ پاکی و شرم و حیا
قلّه ی کوهِ صبوری و صلابت زینب است

بر دلِ غمدیده ی تفتیده ی همچون کویر
بارشِ ابرِ بهارِ جود و رحمت زینب است

دستِ خالی رد نمی گردد زِ درگاهش کسی
دخترِ مردِ بزرگِ با کرامت زینب است

ای سلیمان ، بر جلال و شوکتت ، کمتر بناز
صاحبِ جاه و جلال و قدر و شوکت زینب است

ظاهراً اسمش نباشد در میانِ چار و ده
باطناً امّا نگینِ آلِ عصمت زینب است

بابِ حاجت ، بر همه باشد ابوفاضل ولی
رمزِ قفلِ بر روی این بابِ حاجت زینب است

گر حکومت می کند بر کشورِ دل ها حسین
مالکِ اصلی این مُلکِ حکومت زینب است

خیلِ عُشّاقُ الحسین ، دارد هزاران مدّعی
بی گمان ، در این میان ، در اوجِ رتبت زینب است

زینبیون غم ندارند روز حشر ، دانی چرا؟
نایب الزّهرا ، شفیعه ، در قیامت زینب است

غمگسارِ پنج تنِ آلِ عبا و پنج امام
مطلعِ دیوانِ شعرِ رنج و محنت زینب است

با ولای حیدری و با حجابِ فاطمی
حامی جان بر کفِ دین و ولایت زینب است

کربلا شد کربلا ، از صبرِ اُختُ المجتبی
قافله سالارِ راهِ استقامت زینب است

معنی قلبِ صبور و اُسوه ی صبرِ جمیل
باغبانِ باغِ خونینِ شهادت زینب است

شانه اش در زیرِ بارِ داغِ طفلان خم نشد
مصحفِ تفسیرِ صبرِ بی نهایت زینب است

روحِ نستوهِ علی ، گردیده در او منجلی
در فصاحت ، در بلاغت ، با شهامت زینب است

دشمنان ، یکسر همه ، از خُطبه اش در واهمه
وارثِ زهرایی دارای قدرت زینب است

روز ها از قِصّه ی پُر غُصّه اش ، شب می شود
در مصیبت مادرِ اندوه و کُربت زینب است

یک تنه بارِ اسارت را به دوش خود کشید
در اسارت پاسدارِ اهلِ عترت زینب است

دیده تر ، بر کودکانِ خون جگر ، همچون سپر
سلسله ، بر دست و بر پا ، بی شکایت زینب است

آن که در کرببلا وکوفه و شامِ بلا
تازیانه بر تنش خورده به شدّت زینب است

حمید رضا گلرخی


تعداد بازديد : 109
یکشنبه 13 اردیبهشت 1394 ساعت: 10:45
نویسنده:
نظرات(1)
حضرت زینب(س)-وفات ای آنکه وجودم شده بیت الحزن تو غرق غم و اندوه شدم از محن تو در آتش هجران تو یک سال

حضرت زینب(س)-شهادت

 

ای آنکه وجودم شده بیت الحزن  تو

غرق غم و اندوه شدم از محن تو

در آتش هجران تو یک سال شب و روز

چون شمع وفا سوختم از سوختن تو

یک سال نه ،یک عمر گذشته است که از غم

گریان شده ام بر بدن بی کفن تو

در خلوت با پیرهن غرقه به خونت

مشغول زیارت شده ام با بدن تو

خواهی که بدانی چه رسیده است به زینب

صدچاک شده جان و دل من چو تن تو

آتش زده یکبار دگر هستی ما را

خونی که روان بود ز کنج دهن تو

تو لالۀ خونینی و من یاس کبودم

پرپر شده ام از غم پرپر شدن تو

همراه بسی خاطرۀ مردی و ایثار

ثبت است به تاریخ پیام و سخن تو

عمریست«وفائی» ز مصیبات دل من

با آتش دل سوخته در انجمن تو

 

سید هاشم وفایی

 


تعداد بازديد : 141
یکشنبه 13 اردیبهشت 1394 ساعت: 10:29
نویسنده:
نظرات(1)
حضرت زینب(س)-وفات ای بهترین معلم قرآنِ ما بخوان از آیه های خامس آل عبا بخوان از کاف و هاء و یاء بگو �

حضرت زینب(س)-شهادت

 

ای بهترین معلم قرآنِ ما بخوان

از آیه های خامس آل عبا بخوان

از کاف و هاء و یاء بگو شرح تازه ای

وز عین و صادِ  واقعة کربلا بخوان

تنها ، نه بهرِ اُمِّ حبیبه ، برای ما

از روزهای پر غم و پر ماجرا بخوان

تفسیرِ آیه آیه دروازه را بگو

آری کمی ز سوز دل سر جدا بخوان

شرحی ز حال پردگیان در خفا بگو

قدری برای هیئتیان در جلی بخوان

با بانوان ، ز سوره مریم چه گفته ای

سر بسته روضه ای ز غم نینوا بخوان

از لحظه وداع برادر بما بگو

با بوسه های زیر گلو ((یا اخا)) بخوان

از آیه قیامت کبرای قتلگاه

از آن همه مصیبت و درد و بلا بخوان

از تازیانه خوردن و تهمت شنیدنَت

از لحظه های سخت اسارت بیا بخوان

از خطبه های فاطمی و حیدریِ خویش

وز رأسهای نیزه نشین ، روضه ها بخوان

با آنچه که شدی به چهل منزل آشنا

وز آنچه دیده چشم تو ، یک نکته را بخوان

از شام بی حیا و نگاه حرامیان

از تهمت کنیزیِ خصم دغا بخوان

از مجلس یزید و از مجلس شراب

از چوب خیزران و ز تشت طلا بخوان

وقتی رسید قافله در آن خرابه ها

از ازدحام و خنده اهل جفا بخوان

جبریل هم ز روضه تو فیض می برد

هان ای امینِ وحی ز قالو بلی بخوان

تو زینبی و غیب و شهودت یقین یکی است

بر تلّ زینبیّه نشین بر ملا بخوان

دستی که زیر پاره بدن برده ای بگو

قربانی ات قبول ، از آن (( باالقفا )) بخوان

بانو‍! مقام بندگی ات می کُشد مرا

حب الحسینِ زندگی ات می کشد مرا

 

محمود ژولیده


تعداد بازديد : 97
یکشنبه 13 اردیبهشت 1394 ساعت: 10:28
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت زینب(س)-وفات در چشم های منتظرم نا نمانده است یک چشم هم برای تماشا نمانده است از بسکه گریه کرده

حضرت زینب(س)-وفات

 

در چشم های منتظرم نا نمانده است

یک چشم هم برای تماشا نمانده است

از بسکه گریه کرده ام و خون گریستم

اشکی برای دختر زهرا نمانده است

نزدیک ظهر و بستر زینب در آفتاب

جانی ولی در این تن تنها نمانده است

چیزی برای آنکه فشارم به سینه ام

جز این لباس کهنه خدایا نمانده است

غارت زده منم که پس از غارت دلم

زلفی برای شانه زنها نمانده است

ای شاه بی کفن،کفنم کن برادرم

با دست خود به چادر مشکی مادرم

آه از خیام شعله ور و از شراره ها

از خنده ها،هلهله ها و اشاره ها

غارتگران پس از تو به ما همله ور شدند

بستند پیش ما همه ی راه چاره ها

غارت شدند جوشن و پیرآهن و علم

حتی زخیمه ها همه ی گاهواره ها

در دستها نبود به جز تازیانه ها

بر پنجه ها نبود به جز گوشواره ها

چیزی نمانده بود که معجر بخوانیش

بر گیسوان شعله ور از تکه پاره ها

در پیش چشم مادر و خواهر به روی نی

می خورد تاب سر شیر خواره ها

از بس زدند بال و پر کودکان شکست

از بس زدند چوب تر خیزران شکست

 

حسن لطفی

 


تعداد بازديد : 69
یکشنبه 13 اردیبهشت 1394 ساعت: 10:27
نویسنده:
نظرات(0)
وای زینب... بعد تو آه چه آمد به سرم می بینی! بین دریای غمت غوطه ورم می بینی! با همان چکمه که بر سینه ی �

وای زینب...

بعد تو آه چه آمد به سرم می بینی!

بین دریای غمت غوطه ورم می بینی!

با همان چکمه که بر سینه ی تو جای گرفت!

شمر محکم لگدی زد به سرم می بینی!

صورتم سرخ و کبود است و تنم میسوزد!

جای شلاق به روی کمرم می بینی!

خیمه ها را همه آتش زدند و واویلا..

معجر سوخته و شعله ورم می بینی!

آه عباس.. علی اکبر من برخیزد

پر کفتار شده دور و برم می بینی!

خولی و حرمله و شمر کجا می برنم!

عمرسعد شده همسفرم می بینی!

نیزه دار سر شش ماهه چرا می رقصد!

ناله های پسرم ای پسرم می بینی!

کوفه کوفه است همان شهر نمک نشناسان…

روزگار پدر آمد نظرم می بینی!

آنقدر در وسط شهر به ما سنگ زدند

که شکستند همه بال و پرم می بینی!

دم به دم حرمله نامرد به من می خندد

طعنه ها را چه کنم خون جگرم می بینی!

سر بازار و من و این همه نامحرم پست

خون روان است زچشمان ترم می بینی!

مثل مادر شده ام لاغر و افتاده و پیر

که پس از واقعه خم شد کمرم می بینی!

به کجا میروی ای نیزه نشینم بس کن

به خدا در پی تو دربدرم می بینی!

دختر حیدرم اما به چه روز افتادم

که پس از واقعه خم شد کمرم می بینی!

 

محمد بنواری


تعداد بازديد : 134
یکشنبه 13 اردیبهشت 1394 ساعت: 10:22
نویسنده:
نظرات(0)
یا زینب... عاشق همیشه قسمتش حیران شدن بود حال حبیبان بی سر و سامان شدن بود اول قرار ما دو تا قربان شد

یا زینب...

عاشق همیشه قسمتش حیران شدن بود

حال حبیبان بی سر و سامان شدن بود

اول قرار ما دو تا قربان شدن بود

رفتی و سهم من بلا گردان شدن بود

 یکسال و نیم آتش گرفتن مال من بود

تقدیر پروانه از اول سوختن بود

 یکسال و نیم از رفتن تو گریه کردم

با هر نخ پیراهن تو گریه کردم

خیلی برای کشتن تو گریه کردم

با خنده های دشمن تو گریه کردم

 هر شب بدون تو هزاران شب گذشته

دیگر بیا آب از سر زینب گذشته

گفتم به عبدالله که یاد قَرَن کُن

کمتر کنارم صحبت از باغ و چمن کُن

این آخر عمری مرا رو به وطن کُن

من را میان کهنه پیراهن کفن کُن

 با قاسم و عباسم و اکبر بیائید

من را بسوی کربلا تشییع نمائید

 آخر مرا در غصه ی ایام بُردند

با خاطرات سیلی و دُشنام بُردند

میل همان شهری که بزم آه ... بُردند

این آخر عمری مرا در شام ... بُردند

پروانه ها خاکسترم را جمع کردند

از زیر سایه بسترم را جمع کردند


تعداد بازديد : 115
یکشنبه 13 اردیبهشت 1394 ساعت: 10:22
نویسنده:
نظرات(0)
امیر عظیمی شاهد یکشنبه 1394/02/13 حضرت زینب(س)-وفات یادم نرفته است که هنگام عزّتم آن روزها که بود گلم ه

حضرت زینب(س)-شهادت

 

یادم نرفته است که هنگام عزّتم

آن روزها که بود گلم همجوارِ من

دور و برم تمام یل هاشمی نسب

ابر محبّت همه شان سایه سارِ من

 

یادم نرفته است که هر روز با حسین

دل بود و خاطرات قدیم مدینه ای

وقتی که می زدم به سرش شانه آن زمان

دل می گرفت عطر شمیم مدینه ای

 

یادم نرفته است که هر وقت عزم او

می کردم و رفتن من با شتاب بود

بر روی ناقه تا بنشینم به زیر پا

زانوی ماه امّ بنینم رکاب بود

 

یادم نرفته است که خلخال پای من

حتی ز چشم اهل حرم استتار بود

چون که جواهرات سر و دست و پای من

از جانب علی پدرم یادگار بود

 

یادم نرفته است که تاری ز موی من

بیهوده پیش اهل حرم در نظر رسد

یا که تمام عمر بجز دشت کربلا

بر سایه سارِ معجرِ زینب خطر رسد

 

یادم نرفته است که وقتی به کربلا

تا زانوان ناقه ی من بر زمین نشست

گرد و غبار قائله ای وحشت آفرین

پیچید در هوا و به روی جبین نشست

 

یادم نرفته لشگر دشمن که راه بست

دیدم حسین را که چه آهی ز دل کشید

پشت خیام رفت و به دست مبارکش

آنقدر خار زِ خاک کویر چید

 

یادم نرفته است که از سوز تشنگی

اکبر چه طور ذکر عطش العطش گرفت

وقتی حسین بر سر نعش علی رسید

دیدم کنار پیکر او حال غش گرفت

 

یادم نرفته است که عباس تا که گفت

"ادرک، اخی اخی" ز حسینم کمر شکست

برگشت خیمه، خیمه ی عباس ناگهان

با آه فاطمّی حسینم زِ هم گسست

 

یادم نرفته است که من روی تلّ و او

جسمش به زیر چکمه ی ناپاک شمر بود

من داد می کشیدم و در پیش چشم من

خولی سر حسین مرا از همه ربود

 

یادم نرفته است که سرها به روی نی

در پیش چشم اهل حرم موج می گرفت

گاهی سر حسین، وَ گاهی سر علی

بین رئوس نیزه نشین اوج می گرفت

 

یادم نرفته است که در شام و کوفه نیز

مردم به حال و روز زنان دست می زدند

سقّا سرش که جلب توجّه ز نیزه کرد

با سنگ و چوب مردم سر مست می زدند

 

یادم نرفته است که با چوب خیزران

هر دم یزید بر لب و دندان یار زد

اصلاً سر حسین مرا هر کسی که دید

با هر چه بود بر سر هر رهگذار زد

 

یادم نرفته است سکینه  به قصر شام

در چشم های باده پرستی کنیز شد

اُف بر تو روزگار! که ناموس فاطمه

آخر چقدر بین اجانب حضیض شد

 

یادم نرفته است جهاد رقیّه را

با ناله های "یا ابتا" انقلاب کرد

آورد رأس پاک تو را روی دامنش

بوسید و جان سپرد و دلم را کباب کرد

 

حالا که راه عمر به پایان رسیده است

باید به سمت خاطره هایم نظر کنم

ای مرگ مهلتی به من و جان من بده

تا سمت کربلای حسینم سفر کنم

 

آه ای سفیر مرگ! تو خود شاهدی که من

صد بار جان خود به تو اهدا نموده ام

دست ولایتیِّ حسینم اگر نبود

حالا کنار دست تو اینجا نبوده ام

 

آخر تو ای اجل چقدر در تکلُّفی؟

روح مرا به دست اشاره نکن اسیر

جان از من نحیف گرفتن که راحت است

یک"یا حسین" بگو و سپس جان من بگیر

***

امیر عظیمی


تعداد بازديد : 89
یکشنبه 13 اردیبهشت 1394 ساعت: 10:16
نویسنده:
نظرات(0)
چشم هایم دوباره بارانی ست حال و روزم پر از پريشاني ست هر تپش آه ميكشم با درد نفسم بين سينه زند�

 

چشم هایم دوباره بارانی ست

حال و روزم پر از پريشاني ست

 

هر تپش آه ميكشم با درد

نفسم بين سينه زنداني ست

 

در دلم شوق پر زدن دارم

ولي امشب هوا چه طوفاني ست

 

دلم از سنگ غم ترك خورده

كه فرو ريختن دلم آني ست

 

بي قرار و خراب و دلتنگم

آنقدر كه دلم به دنيا نيست

 

كوچه كوچه اسير و شبگردم

كار و بارام هميشه حيراني ست

 

خسته و زار و پر تبم امشب

مرثيه خوان زينبم امشب

 

بانوي عشق حضرت زينب

بي كران‌ست رحمت زينب

 

همه عالم به دست من باشد

ميكشم باز منت زينب

 

دختر فاطمه و زين اَب است

به به از اين هويت زينب

 

تا قيامت شود كه درس گرفت

لحظه لحظه ز نهضت زينب

 

باورش هم براي ما سخت است

عمر پر از مصيبت زينب

 

السلام عليك يا زينب

بانوي مرد كربلا زينب

 

با تو زنده است نام عاشورا

تويي ركن قيام عاشورا

 

ضامن ماندگاري عشقي

اعتبار و دوام عاشورا

 

در نماز شبت دعايم كن

به تو گفته امام عاشورا

 

خطبه خواني تو در اوج وقار

مرتضاي نيام عاشورا

 

استوار و هميشه پا برجاست

با كلامت تمام عاشورا

 

حضرت صبر ، قهرمان بلا

سر فرازي در امتحان بلا

 

آمدي تو اگر ، خداي حسين

آفريده تو را براي حسين

 

همه ي عمر لحظه هايت را

سپري كرده اي به پاي حسين

 

از جواني خود گذشتي تو

همه چيزت شده فداي حسين

 

اولين زائر تن و زخم و

پيكر بر زمين رهاي حسين

 

سپر در برابر دشمن

حامي و يار بچه هاي حسين

 

شير زن با غرور يا زينب

در مصيبت صبور يا زينب

 

در دل درد پرورت چه شده ؟

با نگاه ز خون ترت چه شده ؟

 

نفست در شماره افتاده

بگو با قلب مضطرت چه شده ؟

 

از چه دور و برت شده خلوت

قاسم و عون و اكبرت چه شده

 

راستي از رقيه ات چه خبر؟

يادگار برادرت چه شده

 

ياد عصر دهم مزن بر سر

مگر آنروز معجرت چه شده؟

 

اي عزادار روضه هاي حسين

چادر توست بورياي حسين

 

محمد حسن بيات لو

 


تعداد بازديد : 168
یکشنبه 13 اردیبهشت 1394 ساعت: 10:15
نویسنده:
نظرات(0)
من نگاهم نگاهِ بر راهم ناله ام گریه های بی گاهم هق هق ام سرفه ام نفس زدنم من بریده بریده ام آهم

 

من نگاهم نگاهِ بر راهم

ناله ام گریه های بی گاهم

 

هق هق ام سرفه ام نفس زدنم

من بریده بریده ام آهم

 

بوی گودال می دهد دستم...

تشنه ام ...روضه های جانکاهم

 

چشم نه سر نه جان را نه

آه تنها حسین می خواهم

 

حرم گرم و ساده ام پاشید

رفتی و خانواده ام پاشید

 

چشم ها تار می شود گاهی

درد بسیار می شود گاهی

 

درد پهلو چقدر طولانیست

سرفه خونبار می شود گاهی

 

روضه ای که سکینه هم نشنید

سرم آوار می شود گاهی

 

پیش ام البنین نشد گویم

حرف دشوار می شود گاهی

 

گرمی آفتاب یادم هست

التماس رباب یادم هست

 

شانه وقتی که خیزران بخورد

دست سخت است تا تکان بخورد

 

و از آن سخت تر به پیش رباب

ضربه ای طفلِ بی زبان بخورد

 

من صدایش شنیده ام از دور

تیر وقتی به استخوان بخورد

 

از همه سخت تر ولی این است

حنجر کوچکی سنان بخورد

 

حرمله خنده بی امان می زد

غالباً تیر بر نشان می زد

 

تا صدای برادرم نرسید

وای جز خنده تا حرم نرسید

 

ناله ام بند آمد از نفست

نفسم تا به حنجرم نرسید

 

بین گودالِ تو به داد من

هیچ کس غیر مادرم نرسید

 

گرچه خوردم کُتک به جانِ خودت

پنجه ای سمت معجرم نرسید

 

ناله ات بود خواهرم برگرد

جان تو جان دخترم برگرد

 

پسرت بود و بی مهابا زد

به لبت آب بود اما زد

 

تا صدای من و تو را ببُرد

چکمه پوشی به سینه ات پا زد

 

دید زخم است و جای سالم نیست

نیزه برداشت بین آنها زد

 

عرقش را گرفت با دستش

بعد از آن آستین که بالا زد

 

روضه ی پشت گردنت سخت است

خنجرش را درست آنجا زد

 

بعد او جوشن تو را کندند

رفت و پیراهن تو را کندند

 

حسن لطفی

 


تعداد بازديد : 293
یکشنبه 13 اردیبهشت 1394 ساعت: 10:11
نویسنده:
نظرات(0)
به مناسبت شهادت حضرت زینب (س) خیرت قبول ، دست تو دست بگیر داشت چشمت عنایتی به من سر به زیر داشت حاتم �

به مناسبت شهادت حضرت زینب  (س)

 

خیرت قبول ، دست تو دست بگیر داشت

چشمت عنایتی به من سر به زیر داشت

حاتم نشسته بود که با دست بشمرد

بیت کریم پرور تو چند اسیر داشت؟

دستش شکست بس که حریمت فقیر داشت

لطف خدا میان کمان تو تیر داشت

 

دستت درست ، روح صغیرم کبیر شد

پس کو برات دیدن شش گوشه ، دیر شد

 

خانم نگاه ، من ز تو جاهی نخواستم

سختی بده ، من  از تو رفاهی نخواستم

من راضیم اگر که بریزی دو تکه نان

بودن کنار سفره ی شاهی نخواستم

گفتی خودت به درد دلم می خوری فقط

من هم به غیر تو که  پناهی نخواستم

 

دستت درست ، کار مرا هم درست کن

این قلب تابدار مرا هم درست کن

 

 

قلبم گرفت ، تا زتو گفتم کلام ها

چشمت ندید بعد حسین احترام ها

بانو شنیده ایم که از پشت بام ها

سنگت زدند جمعیت بی مرام ها

نامرد گفت : بچرخید دورشان ....

دورت زدند چرخ ، تمام غلام ها

 

بعد از حسین ، ام بنین را چه می کنی؟

اشکی که ریخت روی زمین را چه می کنی ؟

 

بعد از حسین ، سایه ی بر سر نداشتی

پیش رباب ، ساقی و ساغر نداشتی

بهتر بمیرم و ننویسم ، نخوانمش

بعد از حسین، تو ، علی اکبر نداشتی

نامش ببر ، جنازه بگیر از دو دست من

بانو که گفته بود که معجر نداشتی ؟

 

در زیر آفتاب ، چرا گریه می کنی ؟

با این دل خراب ، چرا گریه می کنی؟

 

جعفر ابوالفتحی


تعداد بازديد : 47
چهارشنبه 09 اردیبهشت 1394 ساعت: 16:22
نویسنده:
نظرات(0)
یا زینب... آیینه ی صبر خداوند ودودم من مصحف عشق و ولایت را سرودم در عشق بازی با دو چشمان برادر از دی�

یا زینب...

آیینه ی صبر خداوند ودودم

من مصحف عشق و ولایت را سرودم

در عشق بازی با دو چشمان برادر

از دیگران من گوی سبقت را ربودم

منشور پروانه شدن را من نوشتم

آنجا که آتش زد جفا بر تار و پودم

در اوج پروانه شدن خود شمع بودم

وقتی که سیلی زد عداوت بر وجودم

من کربلا را کربلا کردم چرا؟ چون

من دانش آموز کلاس کوچه بودم

چشم فلک از کار من گردیده حیران

در راه شام از آن فراز و این فرودم

وامانده صبر از صبر من کنج خرابه

در مرگ آن طفل سه ساله از سجودم

مرات حسن حضرت داد آفرینم

من کوثر حق بر امیر المومنینم

من با کلامم کربلا را شرح دادم

من با نگاهم غصه ها را شرح دادم

من خود خطیب خطبه ی یوم الفراقم

با اشک خود من نینوا را شرح دادم

قد کمانی چشم کم سو روی نیلی

اینگونه ظلم اشقیاء را شرح دادم

بودم چهل منزل کنار نیزه داران

با سر شکستن ماجرا را شرح دادم

در کوچه های شام با صبر و صلابت

آیین عشق مرتضا را شرح دادم

من با دو دستم در خرابه وقت تغسیل 

از ابتدا تا انتها را شرح دادم

فتوای من در سرشکستن تا ابد ماند

آیین عشق و ابتلا را شرح دادم

مرات حسن حضرت دادآفرینم

من کوثر حق بر امیر المونینم

من زینب فرزانه ی گردون غلامم

شه بانوی یکدانه ی ذوالاحتشامم

من زینب فرمانبر فرمانروایم

من زینب دردانه ی عالی مقامم

من شرح آیات کتاب عشق هستم

سیلی زدم بر روی دشمن با کلامم

من شرح صبر آیه های اشتیاقم

بر باده نوشان معنی کاس الکرامم

من دفتر اسرار خلقت را دبیرم

من آیت الکرسی حی لاینامم

من ایستگاه آخر عشق و جنونم

شیدا دلان را معنی قرب مدامم

رکن و مقام و مشعر و سعی و صفایم

من قبله ام من کعبه ام بیت الحرامم

من معرفت را قبله ی دارالجنونم

من عشق را سرمایه ی نظم و قوامم

مرات حسن حضرت داد آفرینم

من کوثر حق بر امیرالمومنینم

من مرجع تقلید اصحاب جنونم

من یاء و سین و کاف و ها و عین و نونم

من خیمه گاه عاشقان را تا قیامت

بنا و بانی هستم و سقف و ستونم

من عصمت صغرای حق اخت الحسینم

از حد درک مردم عالم برونم

من با دو چشم خون فشان در شهر غربت

معنا به معنای الیه الراجعونم

من با لسان حیدری در مسجد شام

آتش زدم بر دشمن از سوز درونم

پروانه ی آتشفان کوه عشقم

من ذوالفقارم معنی کن فیکونم

مرات حسن حضرت دادآفرینم

من کوثر حق بر امیرالمونینم

در فتح قاف معرفت عنقا منم من

افسانه ها افسانه شد افسانه ام را

برپا نمودم در شفق میخانه ام را

هر جا کتاب سرنوشتم را کسی خواند

دیوانه شد چون لب بزد پیمانه ام را

در مانده شد از هیبتم طوفان ایام

خمخانه کردم نیمه شب ویرانه ام را

مبهوت شد گرداب اشک از درک صبرم

مجنون شده مجنون دل دیوانه ام را

دلداه ام دلدادگان دلبرم را

بخشم بر آنها در جنان کاشانه ام را

بر پا کنم صبح جزا من بزم روضه

خوانم به آوای رسا غم نامه ام را

آنجا که غربت آتش سودای من شد

دریا اسیر چشم گوهر زای من شد

صبرم به گوش صبر خوانده آیه ی صبر

وقتی اسارت در پی یغمای من شد

در شام اندوهم به نی هفتاد و دو ماه

رخشید و روشن ظلمت یلدای من شد

وقتی روان گشتم سوی بازار کینه 

برق نگاه حیدری کالای من شد

طوفان به پا کردم ز رعد و برق خشمم

محشر به پا از همت والای من شد

وقتی که یارم بر براق نیزه بنشست

جبریل وحی هر آیینه شیدای من شد

زندانی من شد اسارت در ره شام

خار مغیلان فرش زیر پای من شد

اندر محیط فضل من امواج حکمت

همچون حبابی در کف دریای من شد

طره اگر مدحت سرا شد فضل من را

طبعش روان از منطق گویای من شد

 

طره ی اصفهانی


تعداد بازديد : 194
چهارشنبه 26 فروردین 1394 ساعت: 11:17
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 37
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف