وای زینب... كنج حياط خانه ي خود،بين بسترش بانو رسيده بود به ساعات آخرش خيره به گوشه اي شده بود و يكي

وای زینب... كنج حياط خانه ي خود،بين بسترش بانو رسيده بود به ساعات آخرش خيره به گوشه اي شده بود و يكي

وای زینب... كنج حياط خانه ي خود،بين بسترش بانو رسيده بود به ساعات آخرش خيره به گوشه اي شده بود و يكي

وای زینب... كنج حياط خانه ي خود،بين بسترش بانو رسيده بود به ساعات آخرش خيره به گوشه اي شده بود و يكي

وای زینب... كنج حياط خانه ي خود،بين بسترش بانو رسيده بود به ساعات آخرش خيره به گوشه اي شده بود و يكي
وای زینب... كنج حياط خانه ي خود،بين بسترش بانو رسيده بود به ساعات آخرش خيره به گوشه اي شده بود و يكي
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
وای زینب... كنج حياط خانه ي خود،بين بسترش بانو رسيده بود به ساعات آخرش خيره به گوشه اي شده بود و يكي

وای زینب...

كنج حياط خانه ي خود،بين بسترش

بانو رسيده بود به ساعات آخرش

خيره به گوشه اي شده بود و يكي يكي

رد مي شدند خاطره ها از برابرش

خورشيدوار ... در تب گرماي شهر شام

مي سوخت آسمان ز نفسهاي آخرش

همراه هر نفس زدنش، آه مي كشيد

آن كهنه يادگاري خونين دلبرش

هر روز ؛روضه داشت حسينيه ي دلش

اين مدّتي كه بود بدون برادرش

يك سال و نيم ميل تبسّم نكرده بود

از خنده رو گرفت ، لب روضه پرورَش

يك سال و نيم با عطش آن كوير سُرخ

درياي اشك بود دو تا ديده ي ترش

يك سال و نيم بود كه خونابه مي چكيد

گاه از كنار روسري اش ؛ گاه از پرش

يك سال و نيم بود كه او آب رفته بود

يعني كه بيشتر شده بود عين مادرش

يك سال و نيم غير كبودي و زخم و درد

چيزي دگر نبود در اعضاي پيكرش

وقت سفر چقدر غريبانه پر كشيد

مثل حسين سرور و سالار بي سرش

 

محمد قاسمی


تعداد بازديد : 179
دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 ساعت: 11:39
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف