شب ششم قاسم ع - 4

شب ششم قاسم ع - 4

شب ششم قاسم ع - 4

شب ششم قاسم ع - 4

شب ششم قاسم ع - 4
شب ششم قاسم ع - 4
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
یتیم مجتبی... بر من که جلب شد نظرت ای عزیز من زد فکر تازه ای به سرت ای عزیز من رفتی درون خیمه و خوشحال آمدی با دست خطی از پدرت ای عزیز من بر

یتیم مجتبی...
 

بر من که جلب شد نظرت ای عزیز من

زد فکر تازه ای به سرت ای عزیز من

 

رفتی درون خیمه و خوشحال آمدی

با دست خطی از پدرت ای عزیز من

 

بر دست و پای من چه قدَر بوسه می زنی

گل کرده باز هم هنرت ای عزیز من

 

راضی شدم ... برو ... به خدا می سپارمت

دور از بلا شود سفرت ای عزیز من

 

با رفتن تو خنده ی لشکر بلند شد

پیچیده بینشان خبرت ای عزیز من

 

شمشیر و نیزه ها همگی قد علم کنان

صف بسته اند دور و برت ای عزیز من

 

وقتی که نعل ها به رویت پا گذاشتند

رنگ خسوف شد قمرت ای عزیز من

 

در زیر دست و پا چه قدَر دست و پا زدی

چیزی نمانده از اثرت ای عزیز من

 

چسبیده ای به خاک ... شبیه عسل شدی

کندو شده است رهگذرت ای عزیز من

 

طشتی نداشتم که برایت بیاورم

مثل حسن شده جگرت ای عزیز من

 

ذهن مرا کشانده به پنجاه سال پیش

عطر مدینه ی کمرت ای عزیز من

 

سینه به سینه می برمت سمت خیمه ها

نجمه شده است منتظرت ای عزیز من

 

محمد فردوسی


تعداد بازديد : 225
دوشنبه 19 آبان 1393 ساعت: 17:43
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت قاسم بن الحسن(ع( ای گل ریحان بستان حسن قاسمی و روح و ریحان حسن سرو مات ازقامت دلجوی تو ماه حیران شد زماه روی تو روی تو آئینۀ حُسن حسن ل�

حضرت قاسم بن الحسن(ع(

 

ای گل ریحان بستان حسن

قاسمی و روح و ریحان حسن

سرو مات ازقامت دلجوی تو

ماه حیران شد زماه روی تو

روی تو آئینۀ حُسن حسن

لالۀ زیبای آن زیبا چمن

نوجوانی وبه پیران رهبری

رهبری آزاده وروشنگری

ای دلت پُرزآب وتاب معرفت

تشنگان را داده آب معرفت

تا چراغ عاشقی افروختی

عشق بازان را تو عشق آموختی

ای زنور کبریا روشن ضمیر

سینه ات روشن شداز مهری منیر

ای به روز امتحان مرد عمل

وی شهادت را تو احلی من عسل

تاشهادت را تو کردی انتخاب

ماند حسرت بر دل ازلعل تو آب

ای لب خشک تو رشک سلسبیل

آفرین گفته به رزمت جبرئیل

ای زصهبای شهادت مست مست

وی پدر را داده در طفلی زدست

از وصال روی تو خون خدا

یادمی کرد ازجمال مجتبی

ای حسین ومجتبی را نورعین

تا شنید آوای دردت راحسین

ای حسین ومجتبی را نور عین

تا شنید آوای دردت را حسین

گفت لبیک ای عموجان آمدم

بهر دیدارت شتابان آمدم

آمدم ای نور چشمان ترم

یادگار یادگار مادرم

ای زخونت گشته صحرا لاله گون

دست وپا کمتر بزن درخاک وخون

گریم ونالم براین عمر کمت

سخت می سوزم زسوز ماتمت

ازچه غم غرق ملالت کرده است

سمّ اسبان پایمالت کرده است

دوست دارم همچو گل بویت کنم

غرق بوسه روی نیکویت کنم

اشک می گیرد ره چشم مرا

چون روم بی تو بسوی خیمه ها

جسم پاکت را به خیمه می برم

می گذارم درکناراکبرم

از فروغ حُسن نورانی شدی

درمنای عشق قربانی شدی

زدشرر این غم دل وجان مرا

ای «وفائی »گریه کن زین ماجرا

 

سید هاشم وفایی

تعداد بازديد : 203
جمعه 09 آبان 1393 ساعت: 11:46
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت قاسم بن الحسن(ع) از خیمه خرامید قد و قامت قاسم قرص قمر آل حسن حضرت قاسم دل می برد از اهل حرم طلعت قاسم یاد حسن احیا شده از حالت قاسم در چ

حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

از خیمه خرامید قد و قامت قاسم

قرص قمر آل حسن حضرت قاسم

دل می برد از اهل حرم طلعت قاسم

یاد حسن احیا شده از حالت قاسم

در چشم خریدار ، عقیق یمن آمد

انگار به یاری حسینش ، حسن آمد

این قامت رعنا به حرم کرده قیامت

تکرارِ حسن آمده با هیبت و عزت

پوشیده کفن جای زره بر قد و قامت

شاید که بگیرد ز عمو هدیة رخصت

سرباز سپاه علیِ بت شکن آمد

انگار به یاری حسینش ، حسن آمد

در پیش نگاه حرم و دیدة عباس

شد راهی میدان ثمر باغ گل یاس

می ریخت ز چشمان عمو بارش الماس

می دید از آن دور ، عدو این همه احساس

بر مقدم او نُقل  وگلِ یاسمن آمد

انگار به یاری حسینش ، حسن آمد

افکند نقاب از رخ و سربند عیان شد

یا زینبِ پیشانیِ او ورد زبان شد

فریاد اَن ابن الحسنش نُقل دهان شد

این همهمه در لشگر کفار بیان شد

این کیست که جای زِرهش با کفن آمد

انگار به یاری حسینش ، حسن آمد

با جنگِ نمایان خودش کرد قیامی

هرکس که رجز خواند ز جنگاور و نامی

پس یکسره شد کارِ یلان نیز تمامی

یک ضربه زد و گشت دو نیم اَزرَق شامی

این تازه جوان را مددِ ذوالمنن آمد

انگار به یاری حسینش ، حسن آمد

ناگاه رقیبانِ دغل حیله نمودند

روبَه صفتانی که ز هر طایفه بودند

گِردِ یلِ نامیِ حسن حلقه گشودند

هر لحظه بر این حصر ، ز کفار فزودند

از هر طرفَش نیزه میان بدن آمد

انگار به یاری حسینش ، حسن آمد

آن قامت رعنا و همان آیت سبحان

با نیزه و شمشیر ، هم آغوش ، شد این سان

فریاد زد از زیر سم مرکبِ  عدوان

این سینة بشکسته فدای تو عموجان

زهرا به کنار تن بی جان من آمد

انگار به یاری حسینش ، حسن آمد

 

محمود ژولیده

تعداد بازديد : 391
جمعه 09 آبان 1393 ساعت: 11:45
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت قاسم بن الحسن(ع) با نقاب بسته هم محشر کند ابروی تو یک حرم دل دلربا سرگشته ی گیسوی تو تا صدای ناله آمد که عمو مردم بیا همچنان باز شکاری ت�

حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

با نقاب بسته هم محشر کند ابروی تو

یک حرم دل دلربا سرگشته ی گیسوی تو

تا صدای ناله آمد که عمو مردم بیا

همچنان باز شکاری تاختم رو سوی تو

از سر زین گو چگونه بر زمین افتاده ای

جای نیزه از دو سو پیداست بر پهلوی تو

از سر مرکب زدم دست عدوی بی حیا

تاکه دیدم بین مشتش کاکل گیسوی تو

جنگ مغلوبه شده مادر نگهدارت بود

میرسد تنها ز زیر سم مرکب بوی تو

پا مکش بر خاک کاری بر نمی آید ز من

میزنی پرپر خجالت میکشم از روی تو

تا نریزد جسمت از لای کفن بنگر زنم

یک گره آرام بین ساق پا تا زانوی تو

 

قاسم نعمتی

تعداد بازديد : 189
جمعه 09 آبان 1393 ساعت: 11:44
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت قاسم بن الحسن (ع( ای گدایان رو کنید امشب که آقا قاسم است تا سحر پیمانه ریز کاسه ی ما قاسم است یادمان باشد اگر روزی بقیع را ساختیم ذکر کا

حضرت قاسم بن الحسن (ع(

 

ای گدایان رو کنید امشب که آقا قاسم است

تا سحر  پیمانه ریز کاسه ی ما قاسم است

یادمان باشد اگر روزی بقیع را ساختیم

ذکر کاشی های باب المجتبی یا قاسم است

از همان روزیکه رزق نوکران تقسیم شد

کربلای سینه زنهای حسن با قاسم است

این کریمان به نگاه خود گره وامیکنند

آنکه عمری درد ما کرده مداوا قاسم است

گوسفندی نذر او کردیم و مرده زنده شد

آنکه نامش میکند کار مسیحا قاسم است

روی ابرویش اگر تحت الهنک بسته حسین

در حرم زیباترین فرزند زهرا قاسم است

نعره زد : ان تنکرونی ریخت لشکر را بهم

وارث شیر جمل شاگرد سقا قاسم است

مرد نجمه بود و صاحب خیمه شد در کربلا

سایه ی روی سر مادر به هر جا قاسم است

با اشاره هر کجا میگفت : یا زینب ببین

آن سر عمامه بسته روی نی ها قاسم است

زیر سم اسبها با هر نفس قد میکشید

گفت با گریه حسین ، این تن خدایا قاسم است

نعل های خاک خورده دنده هایش را شکست

مثل مادر این تنی که میخورد پا قاسم است

چونکه قاسم بود بین گرگها تقسیم شد

یوسف پاشیده از هم بین صحرا قاسم است

 

قاسم نعمتی


تعداد بازديد : 305
جمعه 09 آبان 1393 ساعت: 11:44
نویسنده:
نظرات(0)
بین میدان قاسم است یا ماه تابان آمده؟! سیزده ساله ترین پیرِ جوانان آمده بس که با هیبت رسیده من نفهمیدم دگر یک تنه او آمده یا کل گردان آمده؟! �

بین میدان قاسم است یا ماه تابان آمده؟!

سیزده ساله ترین پیرِ جوانان آمده

بس که با هیبت رسیده من نفهمیدم دگر

یک تنه او آمده یا کل گردان آمده؟!

آن قدَر شوق پریدن در دلش دارد که او

بند کفشش را نبسته سوی میدان آمده

تا که خواند: "إن تنکرونی فأنا ابن المجتبی"

پیرمردان جمل گفتند: طوفان آمده

هرکسی که تن به تن جنگید با او گفته اند...

بین میدان، عمرِ ننگینش به پایان آمده

چهار فرزندِ لعین را کشت با ذکرِ علی

ازرقِ شامی خودش حالا هراسان آمده

بندِ نعلین تو باز است... ازرقِ شامی تویی؟!

کفر، از ترفندِ قاسم مات و حیران آمده

این بت کفار هم زد بر زمین ابن الحسن

تیغِ ابراهیمی اش بر فرقِ شیطان آمده

دوره اش کردند و هر کس سنگ در دامان گرفت

نیزه ای خورد و به لب هایش عموجان آمده

شاخِ شمشادِ حرم در هم شکست آیینه اش

تا که سویش جای نقل از سنگ باران آمده

پیکرش را بس که بر روی زمین چرخانده اند

خارها بر روی هر زخمش فراوان آمده

پای اسبی روی کندوی لبش رفت و عسل...

از لب و دندان چکیده تا به مژگان آمده

روی هر بند تنش جای هلال افتاده است

بس که بر روی تنش نعلِ ستوران آمده

دست و پا که می زند حالِ عمو بد می شود

بعدِ اکبر غصه اش حالا دو چندان آمده

قاسم است اما به دست گرگ ها قسمت شده

آیه هایش کم شده... تحریفِ قرآن آمده...

محمدجوادشیرازی


تعداد بازديد : 225
جمعه 09 آبان 1393 ساعت: 11:35
نویسنده:
نظرات(0)
تا نیزه‌ای غریب عنان مرا گرفت پهلوی من نشست و نشان مرا گرفت می‌رفت تا که فاش؛ پدر خوانمت عمو! سُمّ فرس رسید و دهان مرا گرفت گویند بو کشی�

تا نیزه‌ای غریب عنان مرا گرفت

پهلوی من نشست و نشان مرا گرفت

 

می‌رفت تا که فاش؛ پدر خوانمت عمو!

سُمّ فرس رسید و دهان مرا گرفت

 

گویند بو کشیدن گل؛ مرگ مؤمن است

بوی خوش دهان تو جان مرا گرفت

 

من سینه ام دُکان محبّت‌فروشی است

آهن‌فروش از چه دُکان مرا گرفت

 

دشمن که چشم دیدن ابروی من نداشت

سنگی رها نمود و کمان مرا گرفت

 

از پیرهای زخمی جنگ جمل رسید

هرچه رسید و عمر جوان مرا گرفت

 

لکنت نداشت من که زبانم ز کودکی

مومِ عسل چگونه زبان مرا گرفت؟

 

چون کندوی عسل بدنم رخنه رخنه است

این نیش‌های نیزه توان مرا گرفت

 

پر شد ز خاک سُمّ فرس چشم زخم من

ریگ روان، همه جریان مرا گرفت

 

 

محمد سهرابی

 

منبع : رضیع الحسین (ع)


تعداد بازديد : 259
جمعه 09 آبان 1393 ساعت: 11:32
نویسنده:
نظرات(0)
آمدم جان عمو درک منای تو کنم خویش را لایق به دیدار خدای تو کنم پدرم کرده وصیت که به قربانگاه عشق جان ناقابل خود را به فدای تو کنم مادرم کر

آمدم جان عمو درک منای تو کنم

خویش را لایق به دیدار خدای تو کنم

 

پدرم کرده وصیت که به قربانگاه عشق

جان ناقابل خود را به فدای تو کنم

 

مادرم کرده به عشق تو کفن پوش مرا

که ز خون سرخ رخ کرببلای تو کنم

 

من که بهتر نِیَم از اکبر گلگون کفَنت

اذن جنگم بده تا جلب رضای تو کنم

 

سیزده سال نشستم به اُمیدی که سرم

برسر نیزه علمدار لوای تو کنم

 

من یتیمم ز محبّت دل قاسم مشکن

چه شود گر که مَن سعی صفای تو کنم

 

گر تنم زیر سم اسب لگد کوب شود

به از آن است بپا بزم عزای تو کنم

 

رو سپیدم به بر فاطمه کن جان عمو

تا که در نزد پدر حمد و ثنای تو کنم

 

مرحوم ژولیده نیشابوری


تعداد بازديد : 121
جمعه 09 آبان 1393 ساعت: 11:31
نویسنده:
نظرات(0)
ای زخون رنگین لقا از جای خیز یادگار مجتبا از جای خیز بهر تو رفتن ز ماندن خوشتر است تلخی مرگ از عسل شیرین تر است ای نگاهت آب روی آتشم از �

ای زخون رنگین لقا از جای خیز

یادگار مجتبا از جای خیز

 

بهر تو رفتن ز ماندن خوشتر است

تلخی مرگ از عسل شیرین تر است

 

 

ای نگاهت آب روی آتشم

از لب خشکت خجالت می کشم

 

خفته بر این خاک صحرایی چرا

همچو اکبر اربا اربایی چرا

 

کن نظر بر ناله و فریاد من

دست و پا کمتر بزن داماد من

 

بعد از اکبر دل به تو خوش داشتم

داغ تو اینسان نمی پنداشتم

 

چون علمدارم رشیدی قاسمم

زیر مرکب قد کشیدی قاسمم

 

این چنین درمانده ام کردی چرا

از حسن شرمنده ام کردی چرا

 

از تو پرسیدند اگر اهل حرم

من چه گویم در جواب دخترم

 

تو همای بی پر و بال منی

نازنین قرآن پامال منی

 

قلب لبریز از محن داری چرا

موجی از خون در دهن داری چرا

 

گرگها اینجا چرا چنگت زدند

با چه جرمی قاسمم سنگت زدند

 

زین همه لاله تنت گلشن شده

پیکرت چون حلقه جوشن شده

 

 

ای لب خشکت خموش از زمزمه

برتو آب آورده اکنون فاطمه

 

بسکه پاشیده ز هم کشته تنت

بر عمو سخت است خیمه بردنت

 

پهلویت یاد آور زهرا شده

استخوان سینه ات پیدا شده

 

پیکرت بر خاک صحرا مانده است

نیزه کی در تنت جا مانده است

 

منبع : رضیع الحسین (ع)


تعداد بازديد : 255
جمعه 09 آبان 1393 ساعت: 11:26
نویسنده:
نظرات(0)
یا قاسم ابن الحسن... عمو بگو چه کنم تا به من محل بدهی شـبیه اکبـر خود فرصت عمل بدهی عمو بگو چه کنم تا دلت به دست آید بـرات رزم بـه شیر یل جمل بده
یا قاسم ابن الحسن...
عمو بگو چه کنم تا به من محل بدهی
شـبیه اکبـر خود فرصت عمل بدهی


عمو بگو چه کنم تا دلت به دست آید
بـرات رزم بـه شیر یل جمل بدهی


چه می شود که به شاگرد رزم عباست
نظر کنی و به دستان او کتل بدهی


لب ترک ترکم تشنه ی محبت توسـت
چه می شود ز لبت کامی از عسل بدهی


چنان میانه ی این بزم می درخشـم که
به یادگار حسـن کنیه ی زحل بدهی


کجایی ازرق شامی رسیده وقتش که
به همره پسـران دست بـا اجل بدهی


شبیه مثنوی شاعرانه ای شده ام
ولی خوشم که به من رتبه ی غزل بدهی


به زیر سم ستوران تنم لگدمال است
عمـو بیا که نجاتم از این جدل بدهی


شبیه جام عسل قامتم کش آمده است!
به شوق آنکه به من هم کمی بغل بدهی


بیـا، مگر تـو به علم امامتت آقا
بـرای بـردنـم از خـاک راه حل بدهی


بیا ببین همه ی دشت پر شد از بویم
بـرای نجمـه ببـر انـدکی ز گیسویم
 
مصطفی هاشمی نسب

تعداد بازديد : 187
جمعه 09 آبان 1393 ساعت: 11:25
نویسنده:
نظرات(0)
احلی من العسل... میرسد نوبت خورشید شدن آهسته سپر غربت خورشید شدن آهسته نقل هرصحبت خورشید شدن آهسته قمر حضرت خورشید شدن آهسته زودتر میرود آن�

احلی من العسل...
میرسد نوبت خورشید شدن آهسته

سپر غربت خورشید شدن آهسته

نقل هرصحبت خورشید شدن آهسته

قمر حضرت خورشید شدن آهسته

زودتر میرود آنکس که مهیا باشد

مرد آنست که با سن کم آقا باشد

 

 

آسمان چشم به این واقعه حیران دارد

باز انگار که دریا تب طوفان دارد

ماه در دست خود آیینه و قرآن دارد

پسر شیر جمل عزم به میدان دارد

دل پریشان خزان بود بهارش آمد

دستخط پدرش بود بکارش آمد

 

 

میرود تا جگرش را به تماشا بکشد

بین میدان هنرش را به تماشا بکشد..

تب مستی سرش را به تماشا بکشد

باز رزم پدرش را به تماشا بکشد

قصد کرده ست ببینند تجلایش را

ضرب دست حسنی، قامت رعنایش را..

 

 

خودش عمامه شد و جوشن او پیرهنش

انبیا پشت سرش لحظه عازم شدنش

گر گرفتند همه از شرر سوختنش

دشت لرزید ز فریاد انا بن الحسنش

دل به شمشیر زد و ازرق شامی افتاد

حمله ای کرد و زآن خیل حرامی افتاد

 

 

هرچه جنگید عطش تاب و توانش را برد

سوخت ،بارید عطش تاب و توانش را برد

باز لرزید عطش تاب و توانش را برد

ناگهان دید عطش تاب و توانش را برد

دید دور و بر مرکب همگان ریخته اند

دور تا دور تنش سنگ زنان ریخته اند

 

 

آنقدر سنگ به او خورد که آخر افتاد

بی رمق بود ازین فاصله باسر افتاد

سعی میکرد نیفتد ولی بدتر افتاد

عمه میگفت بخود جان برادر افتاد

به زمین خورد به دور تن او جمع شدند

گرگها برسر پیراهن او جمع شدند

 

بدنش معبر سم ها شده ای وای حسن

کمرش از دو جهت تا شده ای وای حسن

چقدر خوش قد و بالا شده ای وای حسن

پهلویش پهلوی زهرا شده ای وای حسن

عمو از سوز جگر داد زد آه ای پسرم..

من چگونه بدنت را ببرم سوی حرم؟!

 

دست زیر بدنت تا ببرم میریزد

بدنت را که به هرجا ببرم میریزد

مطمئنا پسرم را ببرم میریزد

نبرم جسم تورا یا ببرم میریزد

خیز قاسم که ببینی چقدر تنهایم

وای از خجلت من پیش امانتهایم..

 

سید پوریا هاشمی


تعداد بازديد : 115
جمعه 09 آبان 1393 ساعت: 11:16
نویسنده:
نظرات(0)
اشعار شب ششم محرم – علیرضا لک دل نبوده است در این سینه تب دریا بود شور و شوق از همه ی بودن تو پیدا بود کعبه ی خیمه شدی و همگان گرم طواف گوی

اشعار شب ششم محرم – علیرضا لک

 

دل نبوده است در این سینه تب دریا بود

شور و شوق از همه ی بودن تو پیدا بود

 

کعبه ی خیمه شدی و همگان گرم طواف

گوییا بین حرم موسم حج بر پا بود

 

ناگهان چشم همه از حدقه بیرون زد

بسکه چشمان تو از مشرق زین زیبا بود

 

اشتیاق تو زبانزد شده وقتی دیدند

بند یک کفش تو از آتش رفتن وا بود

 

خرد شد ریخت زمین مثل دل نجمه و من

سنگ بر نازکی آینه ات کارا بود

 

نعل را کهنه و تازه تو چشیدی یکبار

این چنین زخم فقط قسمت تو تنها بود

 

به تو چسبیده ام ای شیشه لبریز عسل

شهد شیرین تنت وای عجب گیرا بود

 

هیچ کس قد نکشیده است به اندازه تو

پیش از این قامت تو هم قد سرو آیا بود؟

 

دست و پا می زنی و در غم تو غرق شوم

دل نبوده است در این سینه تب دریا بود

 

علیرضا لک


تعداد بازديد : 170
پنجشنبه 08 آبان 1393 ساعت: 11:38
نویسنده:
نظرات(0)
اشعار شب ششم محرم باز یل آمده است معنی حیّ علی خیر العمل آمده است او غزال حرم است تا قصیده بشود مثل غزل آمده است نوجوان است ولی ادبش گف

اشعار شب ششم محرم

 

باز یل آمده است

معنی حیّ علی خیر العمل آمده است

 

او غزال حرم است

تا قصیده بشود مثل غزل آمده است

 

نوجوان است ولی

ادبش گفت که از روز ازل آمده است

 

شاخه شمشاد حسین

در حقیقت سفر ماه عسل آمده است

 

شتر سرخ کجاست

پسر صف شکن جنگ جمل آمده است

 

هدفش ازرق بود

در پی کشتن این حداقل آمده است

 

به خدا با رزمش

طرز جنگیدن سقا به مَثل آمده است

 

یک نفر جنگیده

نعره ی حیدری از چند محل آمده است

 

لشکر از خواب پرید

بی مهابا همه گفتند اجل آمده است

 

همه در حیرت او

عمه زینب چه نقابی زده بر صورت او

 

سپرش را برداشت

آمد عمامه ی سبز پدرش را برداشت

 

حرز یا فاطمه داشت

یا علی گفت و تمام هنرش را برداشت

 

از عمو بوسه گرفت

خاطرش جمع که بار سفرش را برداشت

 

گریه می کرد ولی

دیگر از دوش عمو نیز سرش را برداشت

 

از همه دل می کَند

تا که از مادر خود هم نظرش را برداشت

 

چون نهال است تنش

از چه رو مرد حرامی تبرش را برداشت

 

وای از این رفتن او

زرهی نیست که اندازه شود بر تن او

 

خیمه غوغا شده است

نامه ی رفتنش انگار که امضا شده است

 

ای عمو زود بیا

نوجوانی وسط معرکه تنها شده است

 

نجمه چشمش روشن

چقدر قاسم او خوش قد و بالا شده است

 

چه حنابندانی ست

صورت غرقه به خون تو چه زیبا شده است

 

زیر و رو شد بدنت

چقدر نیزه که از روی تنت پا شده است

 

تو که قاسم بودی

از چه تقسیم شدی، جسم تو منها شده است

 

بد کشیدن تو را

قدت انگار که اندازه سقا شده است

 

چکمه ها جای خودش

نعل ها نیز برای تو مهیا شده است

 

وای از این هلهله ها

سر عمامه ات انگار که دعوا شده است

 

نوه ی فاطمه ای

چند تا کوچه برای زدنت وا شده است

 

چه گریزی زده ای

سینه ات مقتلی از روضه ی زهرا شده است

 

میخ در نیست ولی

تیر هر قدر که می شد به تنت جا شده است

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید


تعداد بازديد : 215
پنجشنبه 08 آبان 1393 ساعت: 11:38
نویسنده:
نظرات(2)
اشعار شب ششم محرم تو که حرفی نزدی حرف من اما مانده به دلم حسرت گفتن یک بابا مانده نجمه افتاده زمین ؛ خواهرم افتاده زمین فقط این بین عمو ه�

اشعار شب ششم محرم

 

تو که حرفی نزدی حرف من اما مانده

به دلم حسرت گفتن یک بابا مانده

 

نجمه افتاده زمین ؛ خواهرم افتاده زمین

فقط این بین عمو هست که تنها مانده

 

کمرم خورد زمین بعد علی و گفتم

قاسمم هست اگر روز مبادا مانده

 

دیر شد آمدنم قاتل تو طولش داد

حال بر گریه ی من گرم تماشا مانده

 

سیزده مرتبه بر پیرهنت نیزه زدند

همه رفتند از این سینه و زهرا مانده

 

کاش میشد که بگویم به عمو میخندند

نقش یک نعل ولی روی لبت جا مانده

 

دشت پیداست که از این طرف سینه تو

نعل ها با تو چه کردند تنت وا مانده

 

میکشم بر سر دوشم سر و کتفت اما

نیمه ای از بدن توست که اینجا مانده

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید


تعداد بازديد : 113
پنجشنبه 08 آبان 1393 ساعت: 11:37
نویسنده:
نظرات(0)
اشعار شب ششم محرم – رضا دین پرور گره انداخت به ابرو که گره باز کند وای اگر قصد کند تا که زره باز کند کار لبهاش عسل پشت عسل ساختن است نمکش �

اشعار شب ششم محرم – رضا دین پرور

 

گره انداخت به ابرو که گره باز کند

وای اگر قصد کند تا که زره باز کند

 

کار لبهاش عسل پشت عسل ساختن است

نمکش از نمک سفره ی چشم حسن است

 

مثل شیری ست که در عرصه ی محشر آمد

زلف بر باد که داد اشک همه در آمد

 

بافتند از نفسش شعله اگر تن بزند

خیز برداشت که بر لشگر دشمن بزند

 

خیز برداشت زمین گیر کند طوفان را

تیز میرفت که نازل بکند باران را

 

جگری از پدر از جنگ جمل داشت فقط

قصد بر هم زدن لات و هبل داشت فقط

 

یک دل قرص از این قرص قمر چیزی نیست

هرکسی دور و برش هست به این تیزی نیست

 

وای اگر قصد کند موج به ساحل بکشد

رعشه بر قامت ارواح مقابل بکشد

 

راه صد ساله ی خود یک شبه طی می کرد و

مرکبش را وسط معرکه هی می کرد و

 

تند میرفت که قامت به ثریا بکشد

آتشی بر جگر زخمی به صحرا بکشد

 

حیف گل کرد، بریزد به زمین برگش را

حیف می خواست بگیرد به بغل مرگش را

 

آه از آن دم که نقاب از سر و رویش بردند

لشکری را طرف کاکل مویش بردند

 

کاش می شد برود دست و دلش باز به زین

کاش می شد نکشد مثل علی پا به زمین

 

آه از آن وقت که گفتند همه ای پسرم

روضه را عطر تنش برد حوالی حرم

 

همه خواندند برای جگرش قصه طشت

کاش می شد که فقط سمت حرم بر می گشت

 

‌رضا دين پرور


تعداد بازديد : 99
پنجشنبه 08 آبان 1393 ساعت: 11:37
نویسنده:
نظرات(0)
اشعار شب ششم محرم پیدا نمیشود کسی از من سوار تر رزمنده تر دلیر تر آقا تبار تر پیدا نمیشود پسری مثل من نترس در لحظه های سخت تر و ناگوار تر

اشعار شب ششم محرم

 

پیدا نمیشود کسی از من سوار تر

رزمنده تر دلیر تر آقا تبار تر

 

پیدا نمیشود پسری مثل من نترس

در لحظه های سخت تر و ناگوار تر

 

یک موی ز گیسوان عمو کم نمیشود

جان بر کف آمدم که شوم جان نثار تر

 

پهن زمین شدم که بدانند سفره دار

تا کربلا رسیده ولی سفره دار تر

 

با پای اسب له شدم و قد کشیده ام

جسمم شده به خاک بلا همجوار تر

 

تقصیر چکمه ها و لگدهای دشمن است

لفظ عمو عمو شده با انکسار تر

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید


تعداد بازديد : 231
پنجشنبه 08 آبان 1393 ساعت: 11:37
نویسنده:
نظرات(0)
اشعار شب ششم محرم – محسن حنیفی شد مقدر که شود جامْ حسن ، باده حسین بنویسند حسن خوانده شود ساده حسین کربلا هست همان انک بالواد حسن یا بقی�

اشعار شب ششم محرم – محسن حنیفی

 

شد مقدر که شود جامْ حسن ، باده حسین

بنویسند حسن خوانده شود ساده حسین

 

کربلا هست همان انک بالواد حسن

یا بقیع است همان خطه ی آباد حسین

 

قاسم ای پنجره ی باز شده رو به بقیع

مجتبای حرمی و به تو دل داده حسین

 

داغ سرخ تو مبادا جگرش را بدرد

آه ای اکبر و ای اصغر و سجاد حسین

 

نیزه  ها هلهله کردند به روی بدنت

تا به بالا نرود ناله و فریاد حسین

 

نعل ها روی تنت نقش ضریحی زده اند

تا شود سینه ی تو پنجره فولاد حسین

 

دست و پا میزنی افتاده عمو یاد حسن

زخم پهلوی تو آورد که را یاد حسین

 

مجمع کوچه و گودال شده روضه تو

هم حسن پیش  تو جان داده ، هم افتاده حسین

 

محسن حنیفی


تعداد بازديد : 73
پنجشنبه 08 آبان 1393 ساعت: 11:36
نویسنده:
نظرات(0)
یا قاسم ابن الحسن... پیدا نمیشود کسی از من سوار تر رزمنده تر دلیر تر آقا تبار تر پیدا نمیشود پسری مثل من نترس در لحظه های سخت تر و ناگوار تر

یا قاسم ابن الحسن...

پیدا نمیشود کسی از من سوار تر

رزمنده تر دلیر تر آقا تبار تر

 

پیدا نمیشود پسری مثل من نترس

در لحظه های سخت تر و ناگوار تر

 

یک موی ز گیسوان عمو کم نمیشود

جان بر کف آمدم که شوم جان نثار تر

 

پهن زمین شدم که بدانند سفره دار

تا کربلا رسیده ولی سفره دار تر

 

با پای اسب له شدم و قد کشیده ام

جسمم شده به خاک بلا همجوار تر

 

تقصیر چکمه ها و لگدهای دشمن است

لفظ عمو عمو شده با انکسار تر


تعداد بازديد : 95
پنجشنبه 08 آبان 1393 ساعت: 11:31
نویسنده:
نظرات(0)
عمو حسین... حالا هرچه قدرم که من بچه و ایناهرچی میخوان قوی تر باشن مگه میشه که مرد تسلیم بشه؟ یه دشمن باشه یا یه لشکرباشن

عمو حسین...


حالا هرچه قدرم که من بچه و

ایناهرچی میخوان قوی تر باشن

                 مگه میشه که مرد تسلیم بشه؟

یه دشمن باشه یا یه لشکرباشن

 

                آخه مرد بودن به بازو که نیست

زره هم نباشه مهمه مگه؟

           نه شمشیر میخوام نه حتی زره

                 آخه خون حیدر توی این رگه

 

                 واسه اینکه امروز پیشت باشم

چقدر آرزو کرده بابا حسن 

             میگفت قاسمم کربلا نیستم

              تو پیش عموجون بمون جای من

 

                 میدونسته راضی نمیشی برم

یه نامه براتون نوشته عمو

                  برام بد میشه که نمیرم برات

               تورو جون زهرا بهم نه نگو

 

                    بهت قول میدم که مثل یه مرد

           بمونم بجنگم بمیرم عمو

              برم انتقام علی اکبرت رو

               ازین بی حیاها بگیرم عمو

 

                بهت قول میدم که تازنده ام

            نذارم به خیمه ت نگاه بندازن

             ینی باشم و خیمه غارت بشه؟

          مگه اینکه از رو جنازم برن

 

         برو قاسمِ من ولی کاش یه

          زره میپوشیدی که پرپر نشی

        نگاه کن به حال من پیرمرد...

            تو دیگه نری؟! مثل اکبر نشی؟!

 

              میترسم تو هم اربا اربا بشی

تورو هم بذارن میون عبا

                 همه ترسم اینه بیفتی از اسب

میترسم بمونی زیر دست و پا

 

            حواست به تیرا و سنگا باشه

            اینا ضربه هاشونو بد می زنن

             اینا هر کسی که بیفته زمین

            میان و به پهلوش لگد می زنن

 

داود رحیمی


تعداد بازديد : 115
پنجشنبه 08 آبان 1393 ساعت: 11:31
نویسنده:
نظرات(0)
یتیم حسن... تو که حرفی نزدی حرف من اما مانده به دلم حسرت گفتن یک بابا مانده نجمه افتاده زمین ؛ خواهرم افتاده زمین فقط این بین عمو هست که تنه�

یتیم حسن...

تو که حرفی نزدی حرف من اما مانده

به دلم حسرت گفتن یک بابا مانده

 

نجمه افتاده زمین ؛ خواهرم افتاده زمین

فقط این بین عمو هست که تنها مانده

 

کمرم خورد زمین بعد علی و گفتم

قاسمم هست اگر روز مبادا مانده

 

دیر شد آمدنم قاتل تو طولش داد

حال بر گریه ی من گرم تماشا مانده

 

سیزده مرتبه بر پیرهنت نیزه زدند

همه رفتند از این سینه و زهرا مانده

 

کاش میشد که بگویم به عمو میخندند

نقش یک نعل ولی روی لبت جا مانده

 

دشت پیداست که از این طرف سینه تو

نعل ها با تو چه کردند تنت وا مانده

 

میکشم بر سر دوشم سر و کتفت اما

نیمه ای از بدن توست که اینجا مانده


تعداد بازديد : 101
پنجشنبه 08 آبان 1393 ساعت: 11:30
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 16
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف