شب ششم قاسم ع - 3

شب ششم قاسم ع - 3

شب ششم قاسم ع - 3

شب ششم قاسم ع - 3

شب ششم قاسم ع - 3
شب ششم قاسم ع - 3
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
اشعار شب ششم محرم – سید حمید داوی نسب حجت رسيد حجت حق را تمام كرد آمد و واژه، حرف، هجا را كلام كرد

اشعار شب ششم محرم – سید حمید داوی نسب

 

حجت رسيد حجت حق را تمام كرد

آمد و واژه، حرف، هجا را كلام كرد

 

آمد بهانه هاي نماز خدا رسيد

بايد وضو گرفت و به‌ آقا سلام كرد

 

ما را غلام حلقه به گوش حريم خواند

او لطف خويش بر سر ما مستدام كرد

 

روي تو مستي رمضان را حلال تر

زلف تو هرنگاه به شب را حرام كرد

 

زائر شد اين دو چشم و بايد به اشك ها

بر آن ضريح خاكي تو احترام كرد

 

اين سيزده حسن كه چنين قد كشيده است

خنديد و باز ولوله ها در خيام كرد

 

شيرين تر از عسل بنويسد به عشق او

آری حسن براي حسينش قيام كرد

 

ما چون کبوتران حریم تو یاحسن

محتاج دستهای کریم تو یاحسن

 

سید حمید داودی نسب


تعداد بازديد : 143
سه شنبه 28 مهر 1394 ساعت: 9:56
نویسنده:
نظرات(0)
باد وقتی که برآن حلقه گیسو افتاد سنگ باران شد ومیدان به هیاهو افتاد سنگ احساس ندارد که یتیمی سخت اس�

باد وقتی که برآن حلقه گیسو افتاد
سنگ باران شد ومیدان به هیاهو افتاد

سنگ احساس ندارد که یتیمی سخت است
سنگ آنقدر به او خورد که از رو افتاد

نه توانی است به دست و نه رکابی است به پا
نیزه ای خورد از این سو واز آن سو افتاد

به زمین خورد ولی زیر لبی زهراگفت
راه یک نیزه همان لحظه به پهلو افتاد

سرنجمه به روی شانه زینب، غش کرد
تا که پرشد حرم از هلهله بانو افتاد

آه از آن آه که درسینه مزاحم می دید
وای از آن پنجه بی رحم که بر مو افتاد

قوتی داشت عمو حیف علی اکبر برد
برسرش آمد ویکباره به زانو افتاد

عسل از کنج لبش ریخت ،سرش لشگر ریخت
وسط قائله انگار که کندو افتاد

کاش اینقدر نمی ریخت بهم این لشگر
جای یک نعل همان وقت به ابرو افتاد

شاعر: حسن لطفی


تعداد بازديد : 205
سه شنبه 28 مهر 1394 ساعت: 9:54
نویسنده:
نظرات(0)
تو قَد کشیده ای،یا که عمو کمان شده است و یا دوباره علمدار نوجوان شده است بخند حضرتِ عباسِ سیزده ساله

تو قَد کشیده ای،یا که عمو کمان شده است
و یا دوباره علمدار نوجوان شده است
بخند حضرتِ عباسِ سیزده ساله
که خنده یِ تو برایِ حسین، جان شده است
دلم برای حسن تنگ شد تو را دیدم

کریم زاده کریم است این همان شده است
بگو علی و بگو مجتبی بگو تکبیر
بگو که نامِ تو کابوسِ شامیان شده است
بلند شو که نبینند می خورم به زمین
که این غریبِ جوانمُرده ناتوان شده است
چه آمده به سَرَت که سرِ تو می افتد
چه دید مادرم اینجا که نیمه جان شده است
به خیمه ناله ی نجمه: نزن نزن شده بود
به گریه هر قسمِ من بمان بمان شده است
سپاه رویِ تو افتاد و آسیابت کرد
پر از ترک تنت از ضربِ این و آن شده است
تو را برایِ رساندن زِ خاکها کَندم
که نیمی از تو عیان نیمه ای نهان شده است
صدای سینه ی تو می رسد به خیمه بگو
مزاحمِ نفست چند استخوان شده است
چقدر رویِ تو را جایِ نعل پر کرده
چقدر روی دهانت پر از دهان شده است

شاعر:حسن لطفی


تعداد بازديد : 187
سه شنبه 28 مهر 1394 ساعت: 9:54
نویسنده:
نظرات(0)
با اسب به روی بدنش افتادند با کینه ی بابا حسنش افتادند آنقدر عسل گفت که در آخر کار با نیزه به جانِ ده

با اسب به روی بدنش افتادند
با کینه ی بابا حسنش افتادند

آنقدر عسل گفت که در آخر کار
با نیزه به جانِ دهنش افتادند

شاعر:فرزاد نظافتی


تعداد بازديد : 151
سه شنبه 28 مهر 1394 ساعت: 9:48
نویسنده:
نظرات(0)
این قبیله صفات ذوالمنن اند گر چه عبداللهند, رب من اند کرم این حرم موقت نیست دم به دم میدهند, دائما ان

این قبیله صفات ذوالمنن اند
گر چه عبداللهند, رب من اند

کرم این حرم موقت نیست
دم به دم میدهند, دائما اند

سیزده ساله هایشان على اند
یازده ساله هایشان حسن اند

قاسم عبداللهى ست در تقسیم
این دو یک روح در دوتا بدن اند

حسنى صولتند, بى خود نیست
عاشق جنگهاى تن به تن اند

قاسم و دو على و عبدالله
چهار تن از مثال پنج تن اند

میوه عرشى اند, مشغول
زیر پاى حسین ریختن اند

مال قاسم پى زره بودند
مال عبداللهش پى کفن اند

آنقدر سنگ و سم به این دو زدند
روى دست عمو چو پیرهن اند

خبرش هم دهان دهان چرخید
چون کلیم اند نیزه بر دهن اند

نه فقط عبد او, که او شده اند
بسکه فانى در عمو شده اند


علی اکبر لطیفیان


تعداد بازديد : 149
دوشنبه 27 مهر 1394 ساعت: 13:55
نویسنده:
نظرات(0)
شعر مرثیه حضرت قاسم علیه السلام چه خوش است رنج و محنت به ره وفا کشیدن چه خوش است ناز جانان همه را به

 

شعر مرثیه حضرت قاسم علیه السلام

 

چه خوش است رنج و محنت به ره وفا کشیدن

چه خوش است ناز جانان همه را به جان خریدن

چه خوش است جان سپاری به قدوم چون تو یاری

به منای کربلای تو شها به خون تپیدن

چه غمی ز بی پناهی به حضور چون تو شاهی

که خوش آیدم به راه تو شها بلا کشیدن

چه شود اگر عموجان بروم به سوی میدان

که خوش است از تو فرمان و زمن به سر دویدن

چو غزال مجتبی شد زمیان خیمه بیرون

بشتاب از پی آمد شه دین برای دیدن

چه عمو ! چه نوجوانی ! چه گلی چه باغبانی

به حسن صبا خبر ده که چه جای آرمیدن

بشکافت کوفیان را صف و زد به قلب لشکر

چه خوش است از غزالی همه ی گرگها رمیدن

زند آتشم غم شاهزاده قاسم

بنگر به دست گلچین گل نوشکفته چیدن

 

 

 


تعداد بازديد : 235
دوشنبه 27 مهر 1394 ساعت: 13:53
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت قاسم بن الحسن(ع) محمود ژولیده پشت خیمه قدم‌زنان به دعا داشت با درگه خدا نجوا ای خدا عاشق عمو ه

حضرت قاسم بن الحسن(ع)



پشت خیمه قدم‌زنان به دعا
داشت با درگه خدا نجوا

ای خدا عاشق عمو هستم
تو خودت راضی‌اش کن از دستم

چاره‌ی درد را نمی‌دانم
او غریب است من که می‌دانم

تو اگر بر دلش بیندازی
او به جانبازی‌ام شود راضی

غیر تو یاوری ندارد او
در حرم اکبری ندارد او

به نفس‌های عمه‌ام زینب
یک‌تنه یاری‌اش کنم یا رب

من در این حرب‌گاه می‌جنگم
با تمام سپاه می‌جنگم

بر لبم بهترین غزل دارم
جام شیرین‌تر از عسل دارم

من که شاگرد رزم بَدرِینَم
پسر مجتبای صفّینم

سبط حیدر ز نسل زهرایم
حسن مجتبای اینجایم

دیده‌ام دوره‌های بس حساس
شیوه‌ی جنگیِ عمو عباس

در کلاس عمو حسین اصلاً
نیست شاگرد اولی چون من

رفته‌ام دوره‌ی شجاعت را
خوب آموختم اطاعت را

در کلاس علیِّ اکبر هم
دوره‌ی بندگی ندیدم کم

من گل سرخ و سبز این چمنم
با حسین و سلاله‌ی حسنم

می‌رسانم به اشک و شیون و شین
دست‌خط حسن به دست حسین

***

چون حسین نامه‌ی حسن برداشت
خط او دید و روی دیده گذاشت

قاسم بن الحسن تمنا کرد
اذن میدان گرفت و پر وا کرد

کفنی بر تنش عمو پوشاند
و نقابی به روی او پوشاند

پاره‌ی ماه سوی میدان شد
لرزه‌ای در سپاه عدوان شد

ای عجب هیئتی عجب کفنی
هیبتش هاشمی، قَدَش حسنی

و أنا بن الحسن که افشا شد
لشگر کوفه در تماشا شد

نوجوان و به لشگر افتادن
با یلان عرب در افتادن

هر که از هر طرف تهاجم کرد
لاجرم دست و پای خود گم کرد

به دَرَک رفت خصم رسوایش
اَزرَقِ شامی و پسرهایش

رزم جانانه‌اش که غوغا کرد
کینه‌های مدینه سر وا کرد

دور تا دور او گره افتاد
در میان محاصره افتاد

نیزه‌ها بود و ماجرای حسن
تیر باران تازه‌ای به کفن

دشمن از هر طرف که راهش بست
زیر نعل ستور سینه شکست

ناله‌ی او بلند شد: عمّاه
به حرم می‌رسید وا اُماه


محمود ژولیده


تعداد بازديد : 217
دوشنبه 27 مهر 1394 ساعت: 13:52
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت قاسم نوجوانی شبیه باباها زیر پایش تمام دریاها سیزده سال با امامان بود سیزده سال پیش زهراها ج

حضرت قاسم ع

نوجوانی شبیه باباها
زیر پایش تمام دریاها

سیزده سال با امامان بود
سیزده سال پیش زهراها

جنگ میکرد مثل بابایش
هست شاگرد دست سقاها

حرفهایش شبیه مردان است
کارهایش شبیه آقاها

جای او نیست در زمین،جایش...
هست همچون حسین بالاها

رفت میدان و گفت یازهرا
اینچنین است رزم مولاها

رفت میدان و منتظر بودند
دم خیمه تمام لیلاها

زرهی بر تنش نبود که رفت
حبس میشد به سینه اماها

رفت اما خبر نشد از او
باز میشد زبان به آیاها

نیزه ای از فرس زمینش زد
شد خراب آرزو و رویاها

همه دیدند از دم خیمه
استخوانش شکست با پاها

دختری دید و گفت یازهرا
خواهری دید و گفت وا اما

رضاباقريان.مشهدمقدس


تعداد بازديد : 281
دوشنبه 27 مهر 1394 ساعت: 10:25
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت قاسم اعجاز مجتبایی و آقا شدی ولی خود کوه طور هستی و موسی شدی ولی عمه به قد و قامت تو فخر میکند

حضرت قاسم

اعجاز مجتبایی و آقا شدی ولی
خود کوه طور هستی و موسی شدی ولی

عمه به قد و قامت تو فخر میکند
شاگرد دست حضرت سقا شدی ولی

جای زره کفن به تنت کرد تا عمو
رفتی به سوی لشکر و تنها شدی ولی

سنگی شکست آینه غیرت تو را
ای سر شکسته حضرت طاها شدی ولی

دستی شبیه نیزه تو را کرد واژگون
از روی خاک با مددی پا شدی ولی

جام عسل ز دست تو افتاد و خورد شد
اسباب اشک زینب کبری شدی ولی

در زیر دست و پا بدنت بی حصار ماند
قامت کشیده ای و معما شدی ولی

راه نفس به سینه ات از درد بسته شد
بالا سرت عمو رسیده و احیا شدی ولی

احلی من العسل ز لبانت چکیده است
بیهوده نیست این همه زیبا شدی ولی

اینجا مدینه نیست که پهلو گرفته ای
ارث مدینه! حضرت زهرا شدی ولی

رفتی و داغ فاطمه شد زنده در حرم
زینب دوباره ناله زد ای وای مادرم

رضاباقريان.مشهدمقدس


تعداد بازديد : 185
دوشنبه 27 مهر 1394 ساعت: 10:25
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت قاسم بن الحسن(ع) از خون به دستِ خویش حنا می كِشم بیا هـر لحظه انتظارِ تو را می كِشم بیا در حجله

حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

از خون به دستِ خویش حنا می كِشم بیا

هـر لحظه انتظارِ تو را می كِشم بیا

در حجله پیشِ پایِ تو پا می كِشم بیا

چه حسرتی برایِ عبا می كِشم بیا

دور و برم بدونِ تو آشوب می شود

گلزارِ تشنۀ تو لگد كوب می شود

معنا نداشت با تو یتیمی برای من

از بسكه داشتی همه گونه هوایِ من

دیگر نمانده جوهره ای در صدایِ من

شن های داغ پُر شده از ردِّ پایِ من

تنهائیت در آتشِ آهم مقیم كرد

دیدی مرا دچارِ بلائی عظیم كرد

تغییر كرده شكلِ سَرم، زودتر بیا

سر نیزه رفت تا جگرم، زودتر بیا

در معرضِ دو چشمِ ترم زودتر بیا

شد تكّه تكّه بال و پرم زودتر بیا

تا قابلِ شناختنم، از حرم بیا

تا سهمی از تنم ببرد مادرم بیا

این قومِ غیظ كرده مرا بی هوا زدند

در حجله استخوانِ جناقم به جایِ قند

سائیده شد به هم وسطِ آن بگو بخند

این تار و پود ریخته پاشیده را ببند

وقتی فشار رویِ گلو سخت می شود

كم كم اَدایِ لفظِ عمو سخت می شود

سر نیزه نقشِ پیرهنم بد كشیده است

رویِ هِجا هِجای تنم مَدّ كشیده است

گلدسته ای حوالیِ گنبد كشیده است

مژده بده، یتیمِ حسن قدّ كشیده است

این لشكر سواره مرا دوره كرده اند

تنها به یك اشاره مرا دوره كرده اند

یك لشكر ایستاده فقط سنگ می زند

با تیغ و تیر و نیزه هماهنگ می زند

حالا كه گشته عرصه به من تنگ می زند

قاتل نشسته مویِ مرا چنگ می زند

با هر نسیم آینه ات خاك می خورد

در هر هجوم زخمِ تنم چاك می خورد

قدرِ دعایِ هر سحرت را نداشتند

اصلاً تحملِ پدرت را نداشتند

نه، چشمِ دیدنِ پسرت را نداشتند

از من توقعِ سپرت را نداشتند

بر خاكِ این كویر مرا پهن كرده اند

جایِ كمی حصیر مرا پهن كرده اند

بد جور ماه پارۀ تو گیرِ نعلهاست

قرآنِ یادگارِ حسن زیر نعلهاست

نرمیِ سینه ام سرِ تأثیرِ نعلهاست

این چند فصل حاصلِ تحریرِ نعلهاست

این بارِ اوّل است چنین نا مرّتبم

در پیچ و تابِ این همه ابرو مَعَذَّبَم

در چنگِ ظلمِ چند نفر زخم خورده ام

حالا بیا ببین چقدر زخم خورده ام

از دستِ قومِ تنگ نظر زخم خورده ام

خیلی شبیهِ زخمِ تَبَر زخم خورده ام

جان می دهم كه باز بگیری ببر مرا

حَظّ می كنم دوباره بخوانی پسر مرا

 

علیرضا شریف


تعداد بازديد : 201
دوشنبه 27 مهر 1394 ساعت: 10:15
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت قاسم بن الحسن(ع) پشت خیمه قدم زنان به دعا داشت با درگه خدا نجوا ای خدا عاشق عمو هستم تو خودت ر�

حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

پشت خیمه قدم زنان به دعا

داشت با درگه خدا نجوا

ای خدا عاشق عمو هستم

تو خودت راضی اش کن از دستم

چارۀ درد را نمی دانم

او غریب است منکه می دانم

تو اگر بر دلش بیندازی

او به جانبازی ام شود راضی

غیر تو یاوری ندارد او

در حرم اکبری ندارد او

به نفس های عمه ام زینب

یک تنه یاری اش کنم یا رب

من در این حربگاه می جنگم

با تمام سپاه می جنگم

بر لبم بهترین غزل دارم

جام شیرین تر از عسل دارم

منکه شاگرد رزم بَدرِینَم

پسر مجتبای صفّینم

سبط حیدر ز نسل زهرایم

حسن مجتبای اینجایم

دیده ام دوره های بس حساس

شیوة جنگیِ عمو عباس

در کلاس عمو حسین اصلاً

نیست شاگرد اولی چون من

رفته ام دوره شجاعت را

خوب آموختم اطاعت را

در کلاس علیِّ اکبر هم

دورة بندگی ندیدم کم

من گل سرخ و سبز این چمنم

با حسین و سلالة حسنم

می رسانم به اشک و شیون و شین

دست خط حسن به دست حسین

**

چون حسین نامۀ حسن برداشت

خط او دید و روی دیده گذاشت

قاسم بن الحسن تمنا کرد

اذن میدان گرفت و پر وا کرد

کفنی بر تنش عمو پوشاند

و نقابی به روی او پوشاند

پاره ماه سوی میدان شد

لرزه ای در سپاه عدوان شد

ای عجب هیئتی عجب کفنی

هیبتش هاشمی قَدَش حسنی

و انا بن الحسن که افشا شد

لشگر کوفه در تماشا شد

نوجوان و به لشگر افتادن

با یلان عرب در افتادن

هرکه از هر طرف تهاجم کرد

لاجرم دست و پای خود گم کرد

به دَرَک رفت خصم رسوایش

اَزرَقِ شامی و پسرهایش

رزم جانانه اش که غوغا کرد

کینه های مدینه سر وا کرد

دور تا دور او گره افتاد

در میان محاصره افتاد

نیزه ها بود و ماجرای حسن

تیر باران تازه ای به کفن

دشمن از هر طرف که راهش بست

زیر نعل ستور سینه شکست

نالۀ او بلند شد : عمّاه

به حرم می رسید وا اُماه

 

محمود ژولیده


تعداد بازديد : 175
دوشنبه 27 مهر 1394 ساعت: 10:14
نویسنده:
نظرات(0)
آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست مست مدام شیشه می در بغل شکست یک بیت ناب خواند که نرخ عسل شکست فرزند آن

حضرت قاسم (ع)

آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست
مست مدام شیشه می در بغل شکست
یک بیت ناب خواند که نرخ عسل شکست
فرزند آن بزرگ که پشت جمل شکست

پروانهء رها شده از پیرهن شده است
او بی قرار لحظهء فردا شدن شده است

بر لب گلایه داشت که افتادم از نفس
بی تاب و بی قرار، سراسیمه چون جرس
سهم من از بهار فقط دیدن است و بس؟
بگذار تا رها شوم از بند این قفس

جز دست خط یار به دستم بهانه نیست
خطی که کوفی است ولی کوفیانه نیست

گویی سپرده اند به یعقوب، جامه را
پر کرد از آن معطر یکریز، شامه را
می خواند از نگاه ترش آن چکامه را
هفت آسمان قریب به مضمون نامه را

این چند سطر را ننوشتم، گریستم
باشد برای آن لحظاتی که نیستم

آورده است نامه برایت، کبوترم
اینک کبوترم به فدایت، برادرم
دلواپسم برای تو ای نیم دیگرم
جز پاره های دل چه دلیلی بیاورم

آهنگ واژه ها دل از او برد ناگهان
برگشت چند صفحه به ماقبل داستان

یادش به خیر، دست کریمانه ای که داشت
سر می گذاشتیم به آن شانه ای که داشت
یک شهر بود در صف پیمانه ای که داشت
همواره باز بود درِ خانه ای که داشت

هرچند خانه بود برایش صف مصاف
جز او کدام امام زره بسته در طواف

اینک دلم به یاد برادر گرفته است
شاعر از او بخوان که دلم پر گرفته است
آن شعر را که قیمتِ دیگر گرفته است
شعری که چشم حضرت مادر گرفته است “

از تاب رفت و تشت طلب کرد و ناله کرد
وآن تشت را ز خون جگر باغ لاله کرد”

اینک برو که در دل تنگت قرار نیست
خورشید هم چنان که تویی آشکار نیست
راهی برای لشکر شب جز فرار نیست
پس چیست ابروانت اگر ذوالفقار نیست؟

مبهوت گام هاش، مقدس ترین ذوات
می رفت و رفتنش متشابه به محکمات

بغض عمو درون گلو بی صدا شکست
باران سنگ بود و سبو بی صدا شکست
او سنگ خورد سنگ، عمو بی صدا شکست
در ازدحام هلهله او… بی صدا شکست

شاعر:سید حمید رضا برقعی


تعداد بازديد : 157
دوشنبه 27 مهر 1394 ساعت: 10:06
نویسنده:
نظرات(0)
چگونه جسم تو را تابه خیمه ها ببرم تو تکه تکه ای باید جدا جدا ببرم نشسته ام به کنار تن تو می گریم به

چگونه جسم تو را تابه خیمه ها ببرم

 تو تکه تکه ای  باید جدا جدا ببرم 

 

 

نشسته ام به کنار تن تو می گریم

به فکر رفته ام آخر چسان تو را ببرم

 

 

مرا که داغ علی اکبرم زمین زده است

نمی شود که تنت را به روی پا ببرم

 

اگرچه نیست به دوشم ولی اگر هم بود

نمی شد این بدنت را روی عبا ببرم 

 

برای اینکه دگر خرد تر از این نشوی

 تن شکسته ات از زیر دست و پا ببرم

 

 

یتیم بودی و این ها نوازشت کردند

به زودی این خبرت را به مجتبی ببرم

 

چه کار میکنی اینجا به زیر پای نعل

 عمو رسیده کنارت  بیا بیا به برم

 

 

  شاعر: محمدحسن بیات لو


تعداد بازديد : 161
دوشنبه 27 مهر 1394 ساعت: 10:06
نویسنده:
نظرات(0)
وقتی که تشنگی به نظر تاب می خورد ماهی ز تنگ تنگ خودش آب می خورد تا مشتری کم است، مرا انتخاب کن گاهی �

وقتی که تشنگی به نظر تاب می خورد

ماهی ز تنگ تنگ خودش آب می خورد

تا مشتری کم است، مرا انتخاب کن

گاهی پلنگ حسرت مهتاب می خورد

 

کرم حسود مشت مرا باز کرده است

ماهی کور زود به قلاب می خورد

از هول خیمه های جوان مرده می رسند

اشکم به درد قصه ارباب می خورد

ابروی کربلا شده قاسم، هزار شکر

نام حسن به گوشه محراب می خورد

ای روضه وداع به قاسم نظاره کن

چشمان عمه پشت سرش آب می خورد

قاسم میان این همه هنده مگر چه گفت

تصویر حمزه در جگرش آب می خورد

وقتی نظر به خون و پر و بال می کنی

آیینه جان تجسم اعمال می کنی

گفتی عصای پیری من بعد اکبری

وقتش رسیده به قولت عمل کنی

با من قدم بزن که به مضمون رسانمت

با من قدم بزن که مرا هم غزل کنی

وزن نسیم طبع تو را خسته می کند

باید چو کوه زانوی خود را بغل کنی

خیرت قبول نام حسن بر لبت خوش است

باید به هر طریق به کامم عسل کنی

اینجا ضمیر مرجع خود را ز دست داد

خوب است فکر اینهمه عز و جل کنی

این عشق بود و قصه تکراری خودش

یار آمده است در جهت یاری خودش

بازاریان کوفه به دینار دلخوشند

اما خوش است چشم تو با زاری خودش

راه مرا نگاه تو زد چشم خود ببند

خو کرده این طبیب به بیماری خودش

زینب اسیر توست، تو در بند زینبی

هر کس بود به فکر گرفتاری خودش

آنقدر گریه کرد که باران مجاب شد

ابلیس های بال شکن را شهاب شد

عمری که کوتهی نکند خواست از عمو

آنقدر گریه کرد، دعا مستجاب شد

در سینه عمو نفس چار قل گرفت

با دستهای کوچک او بی حساب شد

برداشت کودکانه تیغ را به دست

حتی زره به خیمه شرمنده آب شد

آمد برای بدرقه مجتبی، حسین

گل بود و پشت پای تماشا گلاب شد

چشمش ز چشم زخم زمستان هراس شد

تصویر حسن دست به دامان قاب شد

پایش نمی رسید که مرکب نشین شود

آغوش پادشاه برایش رکاب شد

احمد بابایی


تعداد بازديد : 171
سه شنبه 21 مهر 1394 ساعت: 10:20
نویسنده:
نظرات(0)
یا قاسم ابن الحسن... جلوه ي روي پنج تن قاسم ابنِ اِبنِ ابوالحسن قاسم ماهْ رخسار انجمن قاسم سرو خوش �

یا قاسم ابن الحسن...

جلوه ي روي پنج تن قاسم

ابنِ اِبنِ ابوالحسن قاسم

ماهْ رخسار انجمن قاسم

سرو خوش قامت چمن قاسم

ذكر من وقت پر زدن قاسم

كيست اين نوجوان؟قرار حسن

وارث عزّت و وقار حسن

دُرّ دردانه ي تبار حسن

همه جا هست دستيار حسن

حسن خانه ي حسن قاسم

گيسوان حسن مجعّد بود

پاي تا فرق چون محمّد بود

عشق بي عشق او مردّد بود

رنگ او سبز چون زبرجد بود

پس عقيق است در يمن قاسم

گردش چرخ بي دَمَش، مـُختَل

همه بي قاسمند، ول مَعطل

نكته اي گويمت ولي مُجمَل

خوش بحالش كه بود از اوّل

با اباالفضل همسخن قاسم

در جلالت به كبريا رفته

صولتش هم به مصطفي رفته

هيبتش هم به مرتضي رفته

در كرامت به مجتبي رفته

با حسين است هموطن قاسم

روي او قبله از ازل شده است

لب او شيشه ي عسل شده است

صاحب پرچم و كتل شده است

مشكلاتم اگر كه حل شده است

هست مشكل گشاي من قاسم

آه اگر بر بلا دچار شود

آه از آن دم كه سنگسار شود

با سرِ نيزه ها شكار شود

كفنش خاك و سنگ و خار شود

مثل اربابِ بي كفن قاسم

چشمش از تشنگي كه كم سو شد

سكّه ي جنگ آن ورش رو شد

وارث روضه هاي پهلو شد

بدنش پاره پاره از تو شد

آه از نعل و از دهن قاسم

 

محمد قاسمي


تعداد بازديد : 183
پنجشنبه 04 تیر 1394 ساعت: 10:27
نویسنده:
نظرات(0)
یا قاسم ابن الحسن ازدلم، دل می برد در گوشه ی "باب الجواد" فکر "باب القاسمِ" صحن و سرای مجتبی..

یا قاسم ابن الحسن ع

ازدلم، دل می برد در گوشه ی "باب الجواد"

فکر "باب القاسمِ" صحن و سرای مجتبی ع ..


تعداد بازديد : 185
چهارشنبه 03 تیر 1394 ساعت: 11:07
نویسنده:
نظرات(3)
پرچم و نام حسن(ع) بالا رود در کربلا با حضور کربلایی قاسم ابن مجتبي(ع

 

پرچم و نام حسن(ع) بالا رود در کربلا

با حضور کربلایی قاسم ابن مجتبي(ع

 

 


تعداد بازديد : 227
چهارشنبه 03 تیر 1394 ساعت: 10:46
نویسنده:
نظرات(0)
یا قاسم ابن الحسن! ازدلم، دل می برد در گوشه ی "باب الجواد" فکر "باب القاسمِ" صحن و سرای مجتبی

یا قاسم ابن الحسن!

ازدلم، دل می برد در گوشه ی "باب الجواد"

فکر "باب القاسمِ" صحن و سرای مجتبی


تعداد بازديد : 177
چهارشنبه 03 تیر 1394 ساعت: 10:22
نویسنده:
نظرات(1)
یا قاسم ابن الحسن... غم در دو چشمش بود و سویش ریخت بر هم یک لحظه ناگه رنگ و رویش ریخت بر هم خیره شده ت�

یا قاسم ابن الحسن (ع)...

غم در دو چشمش بود و سویش ریخت بر هم

یک لحظه ناگه رنگ و رویش ریخت بر هم

خیره شده تنها به سوی دشت و گودال

یک باره اصلا گفت وگویش ریخت برهم

کنکاش میکرد تا عمویش را ببیند

شمشیر امد جست و جویش ریخت بر هم

چشمش به حسرت سوی دارالحرب افتاد

در فکر این است آبرویش ریخت بر هم

دیگر صدای ناله ی آقا نیامد

عمه گمانم که گلویش ریخت بر هم

دستش رها شد ناگهان از دست عمه

رفت بین گودال و سبویش ریخت برهم

گودال تنگ است و عمو هم نیمه جان است

او بین مقتل با عمویش ریخت بر هم

 

امیر علوی


تعداد بازديد : 265
پنجشنبه 09 بهمن 1393 ساعت: 12:51
نویسنده:
نظرات(2)
احلی من العسل... بر لبت غیر ثنا گفتن معبود نبود در صدای تو بجز نغمه ی داوود نبود راه افتادی و من پشت �

احلی من العسل...

بر لبت غیر ثنا گفتن معبود نبود

در صدای تو بجز نغمه ی داوود نبود

راه افتادی و من پشت سرت میگفتم

تازه داماد حسین رفتن تو زود نبود?!

سر زدم خیمه به خیمه ولی اندازه ی تو

هرچه گشتم بخدا یک زره و خوود نبود

وسط معرکه تا خاک به پا شد گفتم

اینکه افتاد زمین قاسم من بود?! نبود?!

خس خس سینه ی تو روضه ی مادر میخواند

کاش راه نفست اینهمه مسدود نبود

کفنت پیروهنت گشته و شکرش باقی است

قاتلت در طلب پیروهن و سود نبود

قد و بالای تو را شکل عمویت کردند

ارباً اربا شده هم اینهمه مفقود نبود

باید از زیر سم اسب تو را جمع کنم

با کمی حوصله در بین عبا جمع کنم

 

رضا قربانی


تعداد بازديد : 219
شنبه 04 بهمن 1393 ساعت: 10:52
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 16
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف