شب ششم قاسم ع - 5

شب ششم قاسم ع - 5

شب ششم قاسم ع - 5

شب ششم قاسم ع - 5

شب ششم قاسم ع - 5
شب ششم قاسم ع - 5
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
یا قاسم ابن الحسن... اشکهای حسن از چشم ترت میریزد ناله اهل حرم دور و برت میریزد پسرم با رجزت لرزه به میدان افتاد هیبت لشگری از این جگرت میریز�

یا قاسم ابن الحسن...

اشکهای حسن از چشم ترت میریزد

ناله اهل حرم دور و برت میریزد

پسرم با رجزت لرزه به میدان افتاد

هیبت لشگری از این جگرت میریزد

گرچه با باقی عمامه رخت را بستم

جذبه حیدری ات از نظرت میریزد

از تماشای نو یک دشت به تکبیر افتاذ

جلوه ذات خدا از شجرت میریزد

حمله ای سوی عدو کردی و سرها میریخت

لشگر ابرهه با یک گذرت میریزد

تازه داماد من!آماده ی پرواز شدی

وقت نقل است ولی سنگ سرت میریزد

دور تا دور تو خار است گلم زود بیا

پای این منظره قلب پدرت میریزد

ناله ات را که شنیدم نفسم بند آمد..

دیدم ای وای تن محتضرت میریزد

بکشم روی زمین پیکر تو میپاشد!

ببرم بر سر دوشم کمرت میریزد!

کاش میشد به عبایی ببرم جسمت را

دست سویت ببرم بیشترت میریزد

شاخ شمشاد من از سم فرس سرو شدی

که به هر جای بیابان خبرت میریزد

 

سیدپوریا هاشمی


تعداد بازديد : 141
چهارشنبه 30 مهر 1393 ساعت: 16:14
نویسنده:
نظرات(0)
چکمه اش را که از گلو برداشت دشت را ناله ی عمو برداشت نیزه را قاتل از تنش بعد از سیزده ضرب زیر و رو برداشت * پنجه ای آمده گلو بکشد بعد هم جنگ ش�

چکمه اش را که از گلو برداشت

دشت را ناله ی عمو برداشت

نیزه را قاتل از تنش بعد از

سیزده ضرب زیر و رو برداشت

*

پنجه ای آمده گلو بکشد

بعد هم جنگ شد که سو بکشد

تا میاید حسین و گریه کند

زدنش ناله ی عمو بکشد

*

او یتیم است مُبهمش نکنید

زیر این نعلها کمش نکنید

آه ای نیزه ها میان حرم

مادرش هست درهمش نکنید

*

نه به لبخند و گریه لب وا بود

جای دو نعل روی لبها بود

جای دو نعل نعل بعدی خورد

حفره هایی به سینه پیدا بود

*

روی دوش عمو که جا شده بود

قسمتی بر زمین رها شده بود

تیغ از لابه لای او می ریخت

چون حصیری که نخ نما شده بود

*

نیمه جان بود و اندکی حس داشت

کاکلش را گرفت ناکس داشت

می کشید و به پشت می چرخاند

ناله دیگر نبود خس خس داشت

*

نفسش بین دنده ها مانده

سیزده جای رد پا مانده

سر وکتفش به روی کتف حسین

وای پایش به خاک جا مانده

حسن لطفی

 


تعداد بازديد : 253
سه شنبه 29 مهر 1393 ساعت: 16:14
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت قاسم بن الحسن(ع( او بود و یک لشکر، ولی لشگر، چه کردند با یاس سرخ باغ پیغمبر، چه کردند گرگان کوفه، جسم او در بر گرفتند با هم گلاب از آن گل

حضرت قاسم بن الحسن(ع(

 

او بود و یک لشکر، ولی لشگر، چه کردند

با یاس سرخ باغ پیغمبر، چه کردند

گرگان کوفه، جسم او در بر گرفتند

با هم گلاب از آن گل پرپر گرفتند

با سوز دل زخم تنش را تاب دادند

آن تشنهْلب، را از دمِ تیغ آب دادند

جسمش ز نوک نیزه با جوشن یکی شد

پیراهن خونین او، با تن یکی شد

"بن‌سعد ازدی" بر تنش زد نیزه از پشت

هر سنگدل، یکبار آن شهزاده را کشت

افتاد، روی خاک و عمو را صدا زد

مانند مرغ سر بریده دست و پا زد

فرزند زهرا همچنان باز شکاری

آمد به بالای سرش با آه و زاری

در دست گلچین، دید یاس پرپرش را

می‌خواست، کز پیکر جدا سازد سرش را

با تیغ بر او حمله، چون شیر خدا کرد

دست پلید آن ستمگر را جدا کرد

لشکر، برای یاری او حمله کردند

آوخ! که با آن پیکر خونین چه کردند

از میهمان خویش استقبال کردند

قرآن ثارالله را پامال کردند

با آنکه بر هر داغ، داغ دیگرش بود

این داغ دل، تکرار داغ اکبرش بود

 

غلامرضا سازگار

 


تعداد بازديد : 77
شنبه 26 مهر 1393 ساعت: 15:43
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عبدالله بن الحسن(ع) مرد میدان بلا ، بیم ز اعدا نکند عرصه هر چند که شد تنگ ، محابا نکند لشگر غیر اگر طعنه به شورش بزند عاشق دلشده یک ثانی�

حضرت عبدالله بن الحسن(ع)

 

مرد میدان بلا ، بیم ز اعدا نکند

عرصه هر چند که شد تنگ ، محابا نکند

لشگر غیر اگر طعنه به شورش بزند

عاشق دلشده یک ثانیه حاشا نکند

آن یتیمی که تو یک عمر بزرگش کردی

چه کند لحظه ی غم گر به برت جا نکند

بدترین درد در عالم به خدا بی پدری است

جز اجل درد مرا هیچ مداوا نکند

غیر دستان نوازشگر گرم تو عمو

گره کور مرا هیچ کسی وا نکند

نیست عبدالله تو ، آنکه در این فقر وفا

دست ناقابل خود را به تو اهدا نکند

چشم تو گفت : میا راه بسی دشوار است

قاتل سنگ دلم با تو مدارا نکند

سرم امروز به پای تو بریده خوش باد

سر شوریده که اندیشه ی فردا نکند

موی من دست عدو ، پای عدو بر تن تو

خواهرت کاش که این صحنه تماشا نکند

نیزه ای گفت : که خون تو مکیدن دارد

کاش با حنجر تو تیغ چنین تا نکند

کاش صد بار عدو دست مرا قطع کند

معجر از پردگیان حرمت وا نکند

 

 

سید محمد میر هاشمی

 


تعداد بازديد : 63
شنبه 26 مهر 1393 ساعت: 15:43
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت قاسم بن الحسن(ع) قرآنِ آیه آیه ی دامان من کجاست چشمم به دست و پا زدنش زیر دست و پاست ای اسب ها چگونه گذارید پا بر او این یاسِ برگ برگِ گل�

حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

قرآنِ آیه آیه ی دامان من کجاست

چشمم به دست و پا زدنش زیر دست و پاست

ای اسب ها چگونه گذارید پا بر او

این یاسِ برگ برگِ گلستان مجتبیاست

آتش کشید از جگرم شعله با نفس

آن لحظه ای که از من لب تشنه آب خواست

جسم لطیف بی زرهش گشته چون زره

از بس که چشمه چشمه زآثار نیزه هاست

میدان جنگ مجلس جشن عروسی اش

خون گلوی او به بدن خوشتر از حناست

باران سنگ نُقل و حنا خون، عروس مرگ

این مجلس عروسی داماد کربلاست

بر مصحفی که جان سُم اسب ها بر اوست

ریزم اگر زپاره ی دل دسته گل رواست

گردیده پاره پاره «جگر پاره» ی حسن

این اجر آل فاطمه، پاداش مصطفی است

خون گلو گرفته بر او راه ناله را

فریاد او به حنجره طوفان بی صداست

از بس که دست و پا زده بر روی دست من

در حالتی که می برمش قامتم دوتاست

«میثم» حیات دین به شهادت میسّر است

لبخند زخم سینه ی ما چشنمه ی بقاست

چشمم به دست و پا زدنش زیر دست و پاست

ای اسب ها چگونه گذارید پا بر او

این یاسِ برگ برگِ گلستان مجتبیاست

آتش کشید از جگرم شعله با نفس

آن لحظه ای که از من لب تشنه آب خواست

جسم لطیف بی زرهش گشته چون زره

از بس که چشمه چشمه زآثار نیزه هاست

میدان جنگ مجلس جشن عروسی اش

خون گلوی او به بدن خوشتر از حناست

باران سنگ نُقل و حنا خون، عروس مرگ

این مجلس عروسی داماد کربلاست

بر مصحفی که جان سُم اسب ها بر اوست

ریزم اگر زپاره ی دل دسته گل رواست

گردیده پاره پاره «جگر پاره» ی حسن

این اجر آل فاطمه، پاداش مصطفی است

خون گلو گرفته بر او راه ناله را

فریاد او به حنجره طوفان بی صداست

از بس که دست و پا زده بر روی دست من

در حالتی که می برمش قامتم دوتاست

«میثم» حیات دین به شهادت میسّر است

لبخند زخم سینه ی ما چشنمه ی بقاست

 

غلامرضا سازگار


تعداد بازديد : 65
شنبه 26 مهر 1393 ساعت: 15:42
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت قاسم بن الحسن(ع) سینه به سینه رو به حرم می برم تو را باشد، به رویِ زخمِ پَرَم می برم تو را آنقدر خاطرِ تو برایـم عـزیـز هست حتی شده به رو

حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

سینه به سینه رو به حرم می برم تو را

باشد، به رویِ زخمِ پَرَم می برم تو را

آنقدر خاطرِ تو برایـم عـزیـز هست

حتی شده به رویِ سرم می برم تو را

چه آبروئی از مـنِ تنها خریـده ای

ای داغِ مانده بر جگرم می برم تو را

خیلی مواظبم كه نریزی ز دستِ من

بر مژه های چَشمِ ترم می برم تو را

طاقت بیار چند قدم بیشتر كه نیست

با آب و تـابِ بیشترم می برم تو را

از هـم مپاش، كارِ مـرا زارتر نكن

من قول داده ام ببرم، می برم تو را

در چَشمِ مادرت به چه رویی كنم نگاه

ای بی زِرِه شده سپرم، می برم تو را

بردند بر عبـا پسرم را ولـی خودم

هر طور هست ای پسرم، می برم تو را

نازك شدی ز پیـرهنت پیرهن تـری

تا نشكنی تكان نخورم می برم تو را

رو شن شده است چَشمِ من از قدّ كشیدنت

سینه به سینه رو به حرم می برم تو را

 

علیرضا شریف

 


تعداد بازديد : 105
شنبه 26 مهر 1393 ساعت: 15:42
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت قاسم بن الحسن(ع) چکمه اش را که از گلو برداشت دشت را ناله ی عمو برداشت نیزه را قاتل از تنش بعد از سیزده ضرب زیر و رو برداشت *** پنجه ای آمد

حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

چکمه اش را که از گلو برداشت

دشت را ناله ی عمو برداشت

نیزه را قاتل از تنش بعد از

سیزده ضرب زیر و رو برداشت

***

پنجه ای آمده گلو بکشد

بعد هم جنگ شد که سو بکشد

تا میاید حسین و گریه کند

زدنش ناله ی عمو بکشد

***

او یتیم است مُبهمش نکنید

زیر این نعلها کمش نکنید

آه ای نیزه ها میان حرم

مادرش هست درهمش نکنید

***

نه به لبخند و گریه لب وا بود

جای دو نعل روی لبها بود

جای دو نعل نعل بعدی خورد

حفره هایی به سینه پیدا بود

***

روی دوش عمو که جا شده بود

قسمتی بر زمین رها شده بود

تیغ از لابه لای او می ریخت

چون حصیری که نخ نما شده بود

***

نیمه جان بود و اندکی حس داشت

کاکلش را گرفت ناکس داشت

می کشید و به پشت می چرخاند

ناله دیگر نبود خس خس داشت

***

نفسش بین دنده ها مانده

سیزده جای رد پا مانده

سر وکتفش به روی کتف حسین

وای پایش به خاک جا مانده

 

حسن لطفی

 


تعداد بازديد : 49
شنبه 26 مهر 1393 ساعت: 15:41
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت قاسم بن الحسن(ع) چشم هایش همه را یاد مسیحا انداخت در حرم زلزله ی شور تماشا انداخت هیچ چیزی که نمی گفت فقط با گریه جلوی پای عمو بود خودش �

حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

چشم هایش همه را یاد مسیحا انداخت

در حرم زلزله ی شور تماشا انداخت

هیچ چیزی که نمی گفت فقط با گریه

جلوی پای عمو بود خودش را انداخت

با تعجب همه دیدند غم بدرقه اش

کوه طوفان زده را یک تنه از پا انداخت

بی زره رفت و بلا فاصله باران آمد

هر کس از هر طرفی سنگ به یک جا انداخت

بی تعادل سر زین است رکابی که نداشت

نیزه ای از بغل آمد زد و او را انداخت

اسب ها تاخته و تاخته و تاخته اند

پس طبیعی است چه چیزی به تنش جا انداخت

با عمو گفتن خود جان عمو را برده

آنکه چشمش همه را یاد مسیحا انداخت

 

علیرضا لک


تعداد بازديد : 81
شنبه 26 مهر 1393 ساعت: 15:40
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت قاسم بن الحسن(ع) شب است و خیمه نشینان ستاره سحرند به دل نوازی خورشید و ماه می نگرند ببین ز دیدن یوسف چگونه سرمست اند که از بریدن انگشت خ

حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

شب است و خیمه نشینان ستاره سحرند

به دل نوازی خورشید و ماه می نگرند

ببین ز دیدن یوسف چگونه سرمست اند

که از بریدن انگشت خویش بی خبرند

چه نوجوان غیوری! که این کهن سالان

به عشق بازی او با حسین رشک برند

گرفته اند به کف،‌نقد جان، مگر یک پلک

زجام چشم تو((احلی من العسل)) بخرند

چو با خداست دل ما، بگو سر مارا

به هرکجا که خدا خواست ، نیزه ها ببرند

اگر که سینه ی ما شرحه شرحه شد غم نیست

شکفته می شود آن گل که جامه اش بدرند

 

 

سعید حدادیان

 


تعداد بازديد : 67
شنبه 26 مهر 1393 ساعت: 15:40
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت قاسم بن الحسن(ع) جان سپر، شمشیر آه دل، زره پیراهنم دل شکسته کام تشنه اشک دامن دامنم آن که گرید بر غریبی امامش زیر تیغ و آن که در امواج خ�

حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

جان سپر، شمشیر آه دل، زره پیراهنم

دل شکسته کام تشنه اشک دامن دامنم

آن که گرید بر غریبی امامش زیر تیغ

و آن که در امواج خون بر مرگ می خندد منم

من که خود سینه سپر کردم به استقبال تیر

احتیاجی نیست بر تیغ و کلاه و جوشنم

آب تیغم در گلو شیرینی کامم عطش

زخم روی زخم، تنها مرهم زخم تنم

ای پدر بر دیدۀ من پای بگذار و ببین

وقت جان دادن بود دست عمو بر گردنم

گاه، گریم بر حسین و گاه، سوزم از عطش

در میان آب و آتش همچو شمع روشنم

از همان روزی که پا بگذاشتم در این جهان

منتظر بودم که سر در مقدم یار افکنم

ای عمو جان من که عمری در کنارت بوده ام

حال بنگر بی کس و تنها کنار دشمنم

گر چه (میثم) کم بود از خار راهی پیش ما

فیض بخش او زعطر خویش در این گلشنم

 

غلامرضا سازگار

 


تعداد بازديد : 94
شنبه 26 مهر 1393 ساعت: 15:39
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت قاسم بن الحسن(ع) لالۀ سرخ پرپرم قاسم سیزده ساله یاورم قاسم ماه من بین چگونه در غم تو ریزد از دیده اخترم قاسم تا تن پاره پاره ات دیدم تا

حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

لالۀ سرخ پرپرم قاسم

سیزده ساله یاورم قاسم

ماه من بین چگونه در غم تو

ریزد از دیده اخترم قاسم

تا تن پاره پاره ات دیدم

تازه شد داغ اکبرم قاسم

سخت باشد مرا که همچو تویی

جان دهد در برابرم قاسم

سخت تر اینکه در وداع حرم

تشنه لب رفتی از برم قاسم

من تو را بوده ام به جای پدر

تو به جای برادرم قاسم

آمدند از برای دیدارت

پدر و جّد و مادرم قاسم

لب تو خشک و چشم من دریاست

این بود داغ دیگرم قاسم

خیز ای تشنه لب بنوش بنوش

آب از دیدۀ ترم قاسم

تن پاک تو را تک و تنها

بسوی خیمه می برم قاسم

تن به خاک و سر تو همسفر است

در ره شام با سرم قاسم

سوز «میثم» شراری از دل ماست

شافعش روز محشرم قاسم

 

غلامرضا سازگار

 


تعداد بازديد : 155
شنبه 26 مهر 1393 ساعت: 15:38
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت قاسم بن الحسن(ع( ای عروس بکر طبع انجمن آرای من از چه لب بستی سخن گو از دل شیدای من در خَم زلف تو پنهانند مضمون‌های من لب گشا تا زنده گرد�

حضرت قاسم بن الحسن(ع(

 

ای عروس بکر طبع انجمن آرای من

از چه لب بستی سخن گو از دل شیدای من

در خَم زلف تو پنهانند مضمون‌های من

لب گشا تا زنده گردد طبع روح افزای من

خنده زن تا شکّر افشان گردم از تُنگ دهن

باج از گوهر فروشان می ستاند چامه‌ام

چامه نی بل وصف معشوق است و عاشق نامه‌ام

پنجه‌های شوق بر پیکر دریده جامه‌ام

آری آری ریخته درّ یتیم از خامه‌ام

تا که از وصف یتیم مجتبی آرم سخن

قرةالعین حسن آرام جان بوتراب

ماهِ زهرا، آفتابِ احمد ختمی مَآب

پای تا سر مظهر دادار و جدّ مام و باب

گر سموات و زمین گردند اوراق کتاب

صفحه ای از وصف مدحش را رقم نتوان زدن

همچو ماه چارده آن سیزده ساله پسر

در درون ابر خیمه بود رویش جلوه‌گر

بر سرش دست عمو چون دست پر مهر پدر

مرگ سرخش از عسل بر کام جان محبوتر

عاشق جان باختن در راه حیّ ذوالمنن

آرزوها داشت تا داماد بزم خون شود

وز حنای خون رخ نورانیش گلگون شود

حجلۀ سرخ زفافش دامن هامون شود

پاره پاره پیکرش از تیغ خصم دون شود

برکَنَد از قامت جانش لباس تنگ، تن

همچو قرآن بود تَعویذ پدر بر دست او

مرگ را می کرد در آن وادی خون جستجو

اشک افشان خنده زن گردید برگرد عمو

کی برخسار ملایک خاک راهت آبرو

اِذن میدان دِه که شد لبریز جام صبر من

خواهش ایثار جان کرد آن کریم ابن کریم

در دل سلطان دین اُفتاد اندوهی عظیم

چون پدر بر آن یتیم افشاند بس درّ یتیم

تا روان سازد بجنگش سوی آن قوم رجیم

بر تنش جای زره پوشاند نازک پیرهن

با سر پرشور کم کم گشت از عمّو جُدا

زد به قلب خصم همچون آتش خشم خدا

رنگ خود را باخت خصم از بیم تیغش زابتدا

ناگهان پیچید در انبوه لشکر این صدا

اَلحذر کاین جنگجو نبود کسی جز بُوالحسن

رفت کان صحرای سوزان گُم بموج خون شود

خواست تا کار عدو یکباره دیگرگون شود

جَست جانها کز تن جنگ آوران بیرون شود

ریخت تن ها تا که نقش خاک آن هامون شود

گفت حیدر آفرین ای جنگجوی صف شکن

ارزق شامی که خود با لشکری می کرد جنگ

زیر تیغ او ز خون خاک سیه را کرد رنگ

ناگه آن آزاده از درد فراق آمد به تنگ

آب را کرده بهانه سوی خیمه راند خنگ

تا ببیند باز وجه الله را آن ممتحن

کرد اظهار عطش در خیمه بآن شور و حال

بود کامش تشنۀ امّا تشنۀ جام وصال

در دهن خاتم نهاد او را ولّی ذوالجلال

بار دیگر سوی میدان تاخت آن حیدر خصال

کرد میدان را بچشم کوفیان بیت الحزن

ناگهان از تیغ دشمن بر تن آن جان پاک

قامت صد چاک آن سَرو روان شد نقش خاک

گفت زیر تیغ قاتل با نوائی دردناک

کای عمو اینک به فریادم برس، روحی فداک

ای سلیمان خاتمت اُفتاده دست اَهرمَن

همچو باز، از خیمه سبط مصطفی بیرون دوید

بر سَر وی قاتل خوانخواره را با تیغ دید

آه از دل، تیغ از کف، ناله از جان برکشید

دست ظلم آن جنایت پیشه را از تن برید

جنگ شد مغلوبه امّا روی آن خونین بدن

می زد و می کُشت نجل فاطمه ز آن قوم پَست

یک تنه از چار سو بر خیل لشکر راه بست

ناگهان این ناله جانسوز بر گوشش نشست

کای عمو از سمّ اسبان استخوانهایم شکست

خسته شد از نیش های خار برگ یاسمن

چون غبار معرکه بنشت در آن سرزمین

ناگهان دیدند نور چشم ختم المرسلین

پیکری در برگرفته همچو جان نازنین

می برد سوی حرم با حالتی اندوهگین

قصّه کن کوتاه «میثم» سوخت قلب مرد و زن

 

غلامرضا سازگار


تعداد بازديد : 126
شنبه 26 مهر 1393 ساعت: 15:38
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت قاسم بن الحسن(ع) من دُرّ یتیم مجتبایم قربانی شاه کربلایم لب ‌تشنۀ آتش درونم دل‌دادۀ حجله‌گاه خونم نیش سر تیرهاست نوشم کز زخم بدن زر

حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

من دُرّ یتیم مجتبایم

قربانی شاه کربلایم

لب ‌تشنۀ آتش درونم

دل‌دادۀ حجله‌گاه خونم

نیش سر تیرهاست نوشم

کز زخم بدن زره بپوشم

من باغ گل به خون خضابم

خوناب گلو بود گلابم

قرآن به خون نشسته‌ام من

آیـات ز هـم گسسته‌ام من

یک لاله و سیزده بهارم

زخمی شده از هزار خارم

آن شب که شب وصال ما بود

آمادگی قتال ما بود

دل‌باختۀ شهادتم دید

در مکتب خون مرا پذیرفت

از سوی خدایم «ارجعی» گفت

او کعبه، حرم مطاف من بود

انگار، شب زفاف من بود

من بودم و انس با شهادت

تا صبح به موج خون، عبادت

سوگند به سورۀ تبارک

سوگند به آن شب مبارک

هرگوشه هزار عالمم بود

صد لیلۀ قدر، هردمم بود

من شعله‌ای از تب حسینم

من کشتۀ مکتب حسینم

من خون خدا به موج خونم

خون‌نامه عذار لاله‌گونم

کردند چو لاله برگ‌برگم

بگرفت به بر عروس مرگم

شد نُقل عروسی‌ام همه سنگ

پیوسته زدند بر تنم چنگ

سرمستی‌ام از می اجل بود

خون گلویم به لب عسل بود

پیراهن نازکم زره بود

بغضم همه در گلو گره بود

جسمم هدف هزارها تیر

آراست تنم به زخم شمشیر

در خون گلو چو غوطه خوردم

جان در بغل عمو سپردم

با خنده به خاک آرمیدم

بوی پدر از عمو شنیدم

زخم بدنم به پیکرش بود

انگار که زخم اکبرش بود

غم عقده شد و گلوی او بست

فرمود که داغ تو چه سخت است

من داغ علی دوباره دیدم

اعضای تو پاره‌پاره دیدم

بالای سرت برابر من

استاده حسن برادر من

او نالۀ آتشین کشیده

من اشک خجالتم به دیده

فریاد که از شرار این غم

آتش شد و سوخت نخل «میثم»

 

غلامرضا سازگار

 


تعداد بازديد : 110
شنبه 26 مهر 1393 ساعت: 15:37
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت قاسم بن الحسن(ع) قد کشید و بلند بالا شد تا فلک پر زد و مسیحا شد به همین قدر اکتفا فرمود بند کفش اش نبست و موسی شد آب و آیینه را خبر بکنید

حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

قد کشید و بلند بالا شد

تا فلک پر زد و مسیحا شد

به همین قدر اکتفا فرمود

بند کفش اش نبست و موسی شد

آب و آیینه را خبر بکنید

رخ داماد عشق زیبا شد

دست و پا زد که یعنی این جایم

علت این بود زود پیدا شد

طفل معصوم گفت تشنه لبم

همه جا شرم مال سقا شد

نوه ی مرتضی و فاطمه بود

زائر مرتضی و زهرا شد

صبح پایش رکاب را پس زد

عصر قدش چو قد آقا شد

چند ابرو اضافه بر رخ داشت

یا سم اسب بر رخش جا شد؟

ارباً اربا شد از درون بدنش

این حسن زاده پور لیلا شد

سخت پیچیده است پیکر او

علت مرگ او معما شد

قاتلی دور دست خود تاباند

زلفش از پیچ بس چلیپا شد

دست خط پدر غمش را برد

یک دهه پیش از این گره وا شد

بازویش زیر سم مرکب رفت

دست خط مبارکی تا شد

سنگ بازی شده است با سر او

چون چو طفلان سوار نی ها شد

سر مپیچ از عمو بده بوسه

گردنت گر چه بی مدارا شد

رو به قبله کند چگونه تو را

بندهایت ز یکدگر وا شد

 

محمد سهرابی

 


تعداد بازديد : 53
شنبه 26 مهر 1393 ساعت: 15:36
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت قاسم بن الحسن(ع( گل من چرا زخمی از نیش خاری پـراکنده در دامــن لاله زاری؟ مرا داغ لب‌های خشک تو بر دل تو بهر چه از چشم خود اشکباری؟ تنت

حضرت قاسم بن الحسن(ع(

 

گل من چرا زخمی از نیش خاری

پـراکنده در دامــن لاله زاری؟

مرا داغ لب‌های خشک تو بر دل

تو بهر چه از چشم خود اشکباری؟

تنت مثل جوشن شده حلقه حلقه

تو دیگر نیازی به جوشن نداری

مزن اینقدر دست و پا روی دستم

قـرار دل مـن چـرا بـی‌قراری؟

تو ماه به خون خفته‌ام در زمینی

تو باغ خزان دیده‌ام در بهـاری

شهیدان نهادند بر خاک، صورت

تو سر بر سر دوش من می‌گذاری

چگـونه عمـو زنـده بـاشد ببیند

تو جان بر سر دست او می‌سپاری؟

همه آرزوی عمویت همین است

که یک بار، یک ناله از دل برآری

چگـونه عسل از دم تیغ خــوردی

که خون از دهان تو گردیده جاری

خدایت دهد اجر، «میثم» که بـر ما

ز دل می‌سرایی، به خون می‌نگـاری

 

غلامرضا سازگار

 


تعداد بازديد : 65
شنبه 26 مهر 1393 ساعت: 15:36
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت قاسم بن الحسن(ع) آئـینـه دارِ حجـلۀ سـرخِ محـرّمی تـو دوّمیـن مقطعه در وحـیِ مـریمی ده سال شوق و عشق به بـازو كشیده ای نـامـه رسانِ نـ

حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

آئـینـه دارِ حجـلۀ سـرخِ محـرّمی

تـو دوّمیـن مقطعه در وحـیِ مـریمی

ده سال شوق و عشق به بـازو كشیده ای

نـامـه رسانِ نـامـه­ی داغِ مُـجسمی

دیدی كه بسته ای چه حنایی به دستِ من

مانـنـدِ مـویِ نجـمه، پریشان و دَرهمی

حالا بـرای كُشتـنِ مـن پهن كـرده ای

از سـفره هـای زخـم، بـساطِ فـراهمی

الحق از این بریز و به پاشی كه كـرده ای

در زُمـره­ی كـریـم تـرین های عالمی

تیـزیِ سنگ هایِ عسل خـورده بـر تنت

ای مـاهِ در مُحاقِ عـطش تـا رو مُبهمی

از پـیـرهن تـوقـعِ كارِ زِرِه كـه نیست

مانندِ تـار و پـودِ جدا مـانده از هـمی

پا خورده ای ز بس كه گلِ ابریشمیِ مـن

هـم نـخ نـمـا تـرینی و هم نا منظمی

در چـنـدمیـن نفس نفسِ نیمه كاره ات

گفتی عمو، بس است نـفس تازه كن دمی

بس كن خجالتم نده، پـا بر زمین مـكوب

جـز اشك هایِ خجلتِ مـن نیست زمزمی

مشاطه­هـا به رویِ تـو ابـرو گـذاشتنـد

بـا نعل هـایِ طوسیِ خـود با چه مُحكمی

از پـای تـا سرِ تـو بـه كُلّی عـوض شده

قـاسمِ تری كه بـا حسنِ كـوچه توأمی

بـا اینكه قـدّ كشیده ای احساس مـی كنم

انـدازه­ی شكستنِ چـنـد استـخوان كمی

 

علیرضا شریف

 


تعداد بازديد : 89
شنبه 26 مهر 1393 ساعت: 15:35
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت قاسم بن الحسن(ع) بس که زخم از چار سو بنشسته بر زخم تنم پیرهن مانند تن، تن گشته چون پیراهنم ای عمو باز آو، بر من یک مبارک باد گو کز حنای س

حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

بس که زخم از چار سو بنشسته بر زخم تنم 

پیرهن مانند تن، تن گشته چون پیراهنم

ای عمو باز آو، بر من یک مبارک باد گو

کز حنای سرخ خون گردیده گلگون دامنم

گشته ام نقش زمین مگذار پامالم کنند

گر چه پرپر گشته ام آخر گل این گلشنم

بی زره آورده ام رو جانب میدان عشق

تا بدن صد چاک تر گردد به زخم آهنم

دوش با من گفتی ای جان عمو قربان تو

آن که در راه عمو باید فدا گردد منم

زودتر بشتاب و جسمم را ببر گیر ای عمو

زآنکه می خواهم در آغوش تو دست و پا زنم

من به جای اکبر و تو نیز همچون مجتبی

دست افکن چون پدر از مرحمت برگردنم

ای همه فریاد رس آخر به فریادم برس

زیر دست و پا شکسته استخوان های تنم

جنگ را بگذار و از چنگ عدویم وارهان

دوستم آخر برون آر از میان دشمنم

(میثم) از این آتش سوزان دل و جان را بسوز

تا زسوزت شعله بر خلق دو عالم افکنم

 

غلامرضا سازگار

 


تعداد بازديد : 249
شنبه 26 مهر 1393 ساعت: 15:35
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت قاسم بن الحسن(ع( ای عارضت، خرم‌تر از برگ گل یاس وی بر لب خشک تو گریان، چشم عبّاس داماد بزم خون، به دشت کربلایی هم مصطفا، هم مرتضا، هم م�

حضرت قاسم بن الحسن(ع(

 

ای عارضت، خرم‌تر از برگ گل یاس

وی بر لب خشک تو گریان، چشم عبّاس

داماد بزم خون، به دشت کربلایی

هم مصطفا، هم مرتضا، هم مجتبایی

داری در آغوش عمو، بوی حسن را

حُسن حَسن، خُلق حَسن، خوی حَسن را

کوثر، گریبانْچاکِ اشک دیدۀ تو

روح مسیحا، در لب خشکیدۀ تو

قربانی من! رو به قربانگاه بردی

جان عمو را با خودت همراه بردی

اکنون که جانت را به جانان، وقف، کردم

بگذار تا جای حسن دورت بگردم

زلفت کمند و نیزه قد، مژگان شده تیر

جسمت، زرۀ قلبت سپر، ابروت شمشیر

آهسته بگذر، از برم ای ماهپاره

تا بنگرم بر قدّ و بالایت دوباره

سخت است کز لعل لبت شرمنده باشم

توکشتۀ من باشی و من زنده باشم

از خیمه تا مقتل شتابان می‌روی سخت

در حجلۀ خون می‌روی یا حجلۀ بخت

از بس‌که از شوق شهادت، شاد گشتی

حس می‌کنی در کربلا داماد گشتی

 

جواب قاسم  به عمو:

از زخم تیغت، از عسل خوشتر، عموجان

ای آرزویم، بر تو ترک سر، عموجان

دادی ز لطف و مرحمت، اذن قتالم

اینک! حلالم کن، حلالم کن، حلالم

شمشیرها و نیزه‌ها، چشم انتظارند

تا بر روی زخم دلم مرهم گذارند

عمری سراپا شعلۀ جانسوز بودم

من سیزده سال عاشق امروز بودم

کم آه خود را، سدّ راهم کن، عموجان

مثل علی اکبر نگاهم کن عموجان

نیش هزاران خار و یک لاله که دیده؟!

یک لشکر و یک سیزده ساله که دیده

تقدیم کردم بر سنان‌ها، سینه‌ام را

کردم نشان سنگ‌ها، آیینه‌ام را

قاتل بگو بیرون کند، پیراهنم را

تا حلقه‌حلقه، چون زره سازد، تنم را

 

اینک یتیم امام‌ مجتبی  با لشکر:

ای اهل کوفه! من یتیم مجتبایم

داماد بزم خون، به دشت کربلایم

مرغ دلم، بهر شهادت، می‌زند بال

مرد جهادم، گرچه دارم، سیزده سال

فرزند پیغمبر در این صحرا غریب است

بالله! عرب را، کشتن مهمان، عجیب است

ای شمر دون بر حرمت ما پا نهادی

ای ابن سعد آیا به اسبت، آب دادی

فرزند زهرا تشنه لب، اسب تو سیراب

اسب تو سیراب است و اصغر رفته از تاب

اسب تو سیراب و زند در خیمه ناله

از تشنگی، هم شیرخواره، هم سه ساله

اسب تو هر دم می‌برد، از آب، حظّی

چون ماهی کوچک، کند اصغر تلظی

 

غلامرضا سازگار

 


تعداد بازديد : 238
شنبه 26 مهر 1393 ساعت: 15:34
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت قاسم بن الحسن(ع) ای سینه ی شکسته دلان نینوای تو لبریز نینوای وجود از نوای تو جان حسین و نجل حسن عشق زینبین آغوشِ گرم حضرت عبّاس جای تو �

حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

ای سینه ی شکسته دلان نینوای تو

لبریز نینوای وجود از نوای تو

جان حسین و نجل حسن عشق زینبین

آغوشِ گرم حضرت عبّاس جای تو

قرآن پاره پاره ی پاشیده بر زمین!

گلبوسه ی عمو به همه آیه های تو

سر تا سر وجود تو مثل حَسن حَسن

خُلق تو، خوی تو، سخن تو، صدای تو

تو قاسمی که شخص حسن خوانده قاسمت

قسمت شود جحیم و جنان در رضای تو

یک باغ لاله و نفس سیزده بهار

ای ماه چارده شده محو لقای تو

تو بر حسین مثل علی اکبر او حسن

تو سوختی به پای وی و او به پای تو

ریحانه ی رسول که جان جهان فداش

رو کرد بر تو گفت که جانم فدای تو

شب بود و عشقبازی تو با نماز شب

می بُرد دل زیوسف زهرا دعای تو

قبر تو در قبور بنی هاشم است لیک

در قلب ما بنا شده صحن و سرای تو

دامادِ حجله گاه شهادت که زخم ها

شد جامه ی زفاف به قدّ رسای تو

بالله روا بود که به یاد عروسی ات

گردد عروسی همه، بزم عزای تو

داماد را ندیده کسی زیر سم اسب

ای چشم اسب ها همه گریان برای تو

پیراهن تو بود زره، سینه ات سپر

جوشن شدند بر تن تو زخمهای تو

بر روی دستهای عمو دست و پا زدی

انگار بود دست عمو کربلای تو

در نینوا صدای تو خاموش شد ولی

در هر دلی است ناله ای از نینوای تو

«میثم» چنین نگاشت که ای غرق در حسین

مثل حسین گشت خدا خون بهای تو

 

غلامرضا سازگار

 


تعداد بازديد : 123
شنبه 26 مهر 1393 ساعت: 15:33
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت قاسم بن الحسن(ع( ای جگر پارۀ امام حسن وی ز سر تا به پا تمام حسن تیرها بر جگر زده گرهت زخم ها بر بدن شده زرهت گرگ ها بر تن تو چنگ زدند دلش�

حضرت قاسم بن الحسن(ع(

 

ای جگر پارۀ امام حسن

وی ز سر تا به پا تمام حسن

تیرها بر جگر زده گرهت

زخم ها بر بدن شده زرهت

گرگ ها بر تن تو چنگ زدند

دلشان سنگ بود و سنگ زدند

ای در آغوش من فتاده ز تاب

یک عمو جان بگو دوباره بخواب

جگر تشنه ات کبابم کرد

داغ تو مثل شمع آبم کرد

تو که دریا به چشم من داری

موج خون از چه در دهن داری

گل خونین من گلاب شدی

پای تا سر ز خون خضاب شدی

زخم هایت چو لاله در گلشن

بدنت مثل حلقة جوشن

ای مرا کشته دست و پا زدنت

جگرم پاره پاره تر ز تنت

من عموی غریب تو هستم

کم بزن دست و پا روی دستم

سورة نور گشته پیکر تو

آیه آیه است پای تا سر تو

نه فقط قلب چاک چاک منی

مصحف پاره پارة حسنی

بعد اکبر تو اکبرم بودی

بلکه عباس دیگرم بودی

خجلم از لبان عطشانت

جگرم سوخت از عمو جانت

شهد مرگ از کف اجل خوردی

از دم تیغ ها عسل خوردی

بس که دلدادة خدا بودی

بس که از خویشتن جدا بودی

تلخی مرگ از دم خنجر

از عسل گشت بر تو شیرین تر

زخم تن آیه های نور شده

پایمال سم ستور شده

لاله بودی و پرپرت کردند

پاره پاره، چو اکبرت کردند

لالة پرپرم، عزیز دلم

تا صف محشر از حسن خجلم

نشود تا ابد فراموشم

قاسمش داد جان در آغوشم

تا که خیزد شفا ز خاک رهت

اشک "میثم" نثار قتلگهت

 

غلامرضا سازگار

 


تعداد بازديد : 76
شنبه 26 مهر 1393 ساعت: 15:32
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 16
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف