شهادت امام علی ع - 4

شهادت امام علی ع - 4

شهادت امام علی ع - 4

شهادت امام علی ع - 4

شهادت امام علی ع - 4
شهادت امام علی ع - 4
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
ای نخلهای خسته مولای شما رفت ای چاههای صبر دیگر مرتضی رفت گلدسته ها را نیست جز اوای ماتم محراب را ان

ای نخلهای خسته مولای شما رفت
ای چاههای صبر دیگر مرتضی رفت
گلدسته ها را نیست جز اوای ماتم
محراب را ان شور و اهنگ و دعا رفت

 

بهر یتیمان نان و خرمایی نیاورد
انکس که می اورد نان سفره ها رفت
بر زهر تیغ ابن ملجم بس اثر ماند
اما طبیب از دست و دارویش شفا یافت
امد صدای قد قتل از اسمانها
از قلب ها بر اسمان اه عزا رفت
از فزت رب الکعبه باشد اشکارا
در اوج غربت رهنمای ما سوا رفت
سیمای مولا می کند تفسیر غربت
عدل مجسم رهبر ایینه ها رفت
گل نغمه اش انا الیه راجعون بود
بهر ملاقات خدا شیر خدا رفت
با روی گلگون قلب خون فرق شکسته
مظلوم عالم در بر خیر النسا رفت

حمید کریمی


تعداد بازديد : 129
چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت: 10:14
نویسنده:
نظرات(0)
امیرالمومنین(ع)-بعد از شهادت كوفه پس از حیدر فضای مبهمی داشت آن شهر غم هر گوشه آثار غمی داشت در كوچ

امیرالمومنین(ع)-بعد از شهادت

 

كوفه پس از حیدر فضای مبهمی داشت

آن شهر غم هر گوشه آثار غمی داشت

در كوچه های شهر غم آلود كوفه

هرجا یتیمی بود حال درهمی داشت

آنشب فقیری از خدای خویش پرسید

كوآنكه هر شب با فقیران عالمی داشت

مرهم برای زخم او پیدا نمی شد

امّا برای زخم عالم مرهمی داشت

بردند او را نیمه شب پنهان ز مردم

رفت آنكه بهر خویش چاه  محرمی داشت

بیت ولایت بعد از او بیت الحزن شد

بر روی دیوار و درش گرد غمی داشت

هر غنچه و هر گل به گلزار ولایت

بر روی گلبرگ رخ خود شبنمی داشت

از گریۀ زینب تمام عرش لرزید

وقتی میان زمزمه ها  زمزمی داشت

یك سو حسین و سوی دیگر مجتبایش

گریان ز هجر روی بابا ماتمی داشت

عباس  او با یاد درد غُربت او

در گوشۀ تنهائی خود عالمی داشت

هرگاه می خواهم كه از دردش بگویم

گویم«وفائی» او مگر درد كمی داشت

 

سید هاشم وفایی


تعداد بازديد : 333
پنجشنبه 18 تیر 1394 ساعت: 10:16
نویسنده:
نظرات(3)
امیرالمومنین(ع)-بعد از شهادت گفتم به چاه ای دل شب محرم علی امشب مباش منتظر مقدم علی هر شب صدای غربت

امیرالمومنین(ع)-بعد از شهادت

 

گفتم به چاه ای دل شب محرم علی

امشب مباش منتظر مقدم علی

هر شب صدای غربت او بود و گوش تو

امشب توئی و زمزمۀ ماتم علی

مسجد خموش مانده و گلدسته ها غریب

محراب کوفه شسته شده از دم علی

یک لحظه تیغ آمد و یک دم تمام شد

عمر علی و درد علی و غم علی

یک عمر بود محرم دل ها ولی نبود

جز نخل های کوفه کسی همدم علی

کعبه به کوفه رو کن و حج وصال بین

محراب خون گرفته شده زمزم علی

هم ناشناس آمد و هم ناشناس رفت

عالم نیافت یک خبر از عالم علی

دشنام بود و زخم زبان بود و خنده بود

در التیام زخم درون، مرهم علی

 

غلامرضا سازگار


تعداد بازديد : 89
پنجشنبه 18 تیر 1394 ساعت: 10:14
نویسنده:
نظرات(1)
هر قدر هم جان به این لبها بیاید من جان نخواهم داد تا زهرا بیاید ای کاش محسن را در آغوشش بگیرد ح

 

هر قدر هم جان به این لبها بیاید

من جان نخواهم داد تا زهرا بیاید

 

ای کاش محسن را در آغوشش بگیرد

حیف است پیش من اگر تنها بیاید

 

هی آب می پاشید روی صورت من

شاید کمی حال خرابم جا بیاید

 

وقتی که می بندید این زخم سرم را

ای وای اگر که زینب کبری بیاید

 

اولاد زهرا دور هم جمع اند اما

قنبر بگو عباس من اینجا بیاید

 

امشب حسینم را به سقا می سپارم

من تا بخواهی با حسینم حرف دارم

 

عباس وقتی هست داری لشگرت را

خالی ز غربت می کند دور و برت را

 

یک لحظه هم با بودنش ماتم نداری

یک لحظه هم پایین نمیگیری سرت را

 

دیگر دل زینب همیشه قرص قرص است

وقتی که او دارد رکاب زینبت را

 

هرجا عطش آمد سراغ بچه هایت

فوراً صدا کن ساقی آب آورت را

 

افسوس پشت نخل ها سقا می افتد

آنقدر سر نیزه میاید تا می افتد

 

کم میشود از پیکر او وقت برگشت

هر دست از این سردار در یکجا می افتد

 

ام البنین که نیست اما فاطمه هست

با دیدن افتادنت زهرا می افتد

 

بر چادر خاکی سرش را می گذارد

عباس با ذکر وا اُما می افتد

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب بیست و یکم ماه رمضان 94


 

 


تعداد بازديد : 151
پنجشنبه 18 تیر 1394 ساعت: 10:13
نویسنده:
نظرات(0)
گفتگوی امیرالمومنین و حضرت زینب(علیهما سلام) : فرق مراتوطاقت ديدن نداشتي هجده سربريده ببيني چه ميك�

گفتگوی امیرالمومنین و حضرت زینب(علیهما سلام) :

فرق مراتوطاقت ديدن نداشتي
هجده سربريده ببيني چه ميكني

اينجاهمه به گريه ى توگريه ميكنند
خنده به اشك ديده ببینی چه ميكني

خون ريزد ازشكاف سرم خون جگر شدى
جسمى بخون تپيده ببينى چه ميكنى

تويكسره به چشم پدربوسه ميزنى
تيرى درون ديده ببينى چه ميكنى

وقتى كه ميرسد زشريعه،حسين را
باقامتى خميده ببينى چه ميكنى

طفلان دربدر به بيابان كربلا
چون آهوى رميده ببينى چه ميكنى

يك ضربه زد به فرق سرم راحتم نمود
توقتل صبر،ديده؟،ببينى چه ميكنى

من پيكرم به غيرسرم لطمه ايى نديد
جسمي گلوبريده ببينی چه می کنی ...


 


تعداد بازديد : 647
چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت: 13:57
نویسنده:
نظرات(0)
آن شب فضای کوفه غم انگیز و بسته بود گرد ملال بر همه جایش نشسته بود محراب شِکوه داشت ، از آن تیغ کز ج�

آن شب فضای کوفه غم انگیز و بسته بود

گرد ملال بر همه جایش نشسته بود

محراب شِکوه داشت ، از آن تیغ کز جفا

فرق علی و حرمت او را شکسته بود

می‌خواست بهر دیدن زهرا رود علی

با عشق او دل از همه عالم گسسته بود

می‌رفت نزد ختم رسل در بهشت لیک

از عهد سست خلق ، دلش سخت سوخته بود

از دهر رفت حیدر و از خاطرش نرفت

داغ شهیده‌ای که از این دهر رسته بود

در کوچه دید فاطمه‌اش را کتک زدند

دستور صبر داشت اگر دست بسته بود


تعداد بازديد : 235
چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت: 13:56
نویسنده:
نظرات(0)
علیرضا خاکساری خستگی تنت از بال و پرت معلوم است حال و روزت ز نماز سحرت معلوم است مرگ من، مرگ حسین و ح

 

خستگی تنت از بال و پرت معلوم است
حال و روزت ز نماز سحرت معلوم است
مرگ من، مرگ حسین و حسنت، سرفه نکن
چقدر لخته ی خون دور و برت معلوم است
ابن ملجم چه بلایی سرمان آورده
دیدم آخر به خدا زخم سرت معلوم است
بعد مادر به گمانم که قدت تا شده است
این هم از درد شدید کمرت معلوم است
به روی صورت پاکت عرق مرگ نشست
خس خس هر نفس مختصرت معلوم است
 خون و اشک از سر و روی تو بریزد با هم
نگرانی دل شعله ورت معلوم است
داغ اولاد چه آورده سرت ، پیر شدی
بغض پی در پی و زخم جگرت معلوم است
همه ی شهر شنید إنقَطَعَ ظَهری را
خرد شد باز غرور پسرت ، معلوم است
اُمّ إیمن به من از رخت اسارت میگفت
صدق گفتار وی از چشم ترت معلوم هست
گفتی عباسِ گلم، جان تو و جان حسین
همه ی کرب و بلا در نظرت معلوم است

علیرضا خاکساری

 


تعداد بازديد : 103
چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت: 13:40
نویسنده:
نظرات(0)
هر بار ، حرفِ من ، سر منبر به او رسید الفاظِ مستی آورِ نوکر به او رسید دیوانه تا سحر دم میخانه پرسه ز

هر بار ، حرفِ من ، سر منبر به او رسید

الفاظِ مستی آورِ نوکر به او رسید

 

دیوانه تا سحر دم میخانه پرسه زد

تا جام های باده ی کوثر به او رسید

 

تسلیمِ مَحضِ اَمر علی می شویم و بس

جایی که حکمرانی محشر به او رسید

 

دامان پاک بنت أسد ، حُکمِ عرش داشت

کز ساق عرش حیدرِ صفدر به او رسید

# “جَـلّ جَلاله ُ” ، “عَظُمَ شَأنه ُ”علی ست

بالله ، جلال خالق اکبر به او رسید

 

در کعبه وقت بُت شکنی جای پلّکان

سرشانه ی بلندِ پیمبر به او رسید

 

در کشور حجاز به دل میل هند داشت !

یا صوت استغاثه ی قنبر به او رسید ؟

 

از اشتیاق نعره ی مستانه می کشید

هر بار در مسیر ، ابوذر به او رسید

 

گیرم که عمروعاص کنار معاویه ست

مالک علی ست ، مالک اشتر به او رسید

 

در هفت شهر مُلک خدا یَل فقط علی ست

پس فتحِ هفت قلعه ی خیبر به او رسید

 

ترجـیـح داد تـا بگریـزد ز معـرکـه 

هر کس که نعره های غضنفر به اورسید

 

این جلوه از کرامت هارونِ مُصطفاست

پیش از شبیر ، حضرت شبَّر به او رسید

 

سی سال تکیه داد به دیوارِ خانه اش

وقتی صدای وا شدن در به او رسید

 

نفرین به این زمانه که در اوج بی کسی

تشییع مخفیانه ی همسر به او رسید

 

می سوخت مثل شمع اگر بی صدا علی

سوزِ صدای گریه ی دختر به او رسید

 

شب زنده داری عادت زینب شده ست ، چون

—چادر نماز کهنه ی مادر به او رسید

 

شاعر : محمدقاسمی


تعداد بازديد : 61
چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت: 13:39
نویسنده:
نظرات(0)
آمدی خانه ام دلم خوش شد آفتاب یگانه زینب چقدر خوب شد سری زده ای دم افطار خانه زینب باز امشب دوباره

آمدی خانه ام دلم خوش شد

آفتاب یگانه زینب

چقدر خوب شد سری زده ای

دم افطار خانه زینب

 

باز امشب دوباره مثل قدیم

با هم از هر دری سخنی گفتیم

دخترانه ترا بغل کردم

پدری دختری سخن گفتیم

….

گفتی امشب دگر به شمع سحر

پر پروانه تو نزدیک است

از برای وصال فاطمه ام

دخترم خانه تو نزدیک است

حرف رفتن زدی دلم خون شد

طاقتم را محک بزن ، باشد

شیر را پس بزن نمک بردار

روی زخمم نمک بزن باشد.

….

گریه ات بی قرار زهرا کرد..

آسمان و ستاره هایش را

شب آخر چقدر می بویی

تکه ی گوشواره هایش را

خاطرات مدینه تازه شدند

میخ در که گرفت به شالت

یاد آن کوچه شلوغی که 

مادرم می دوید دنبالت

…. مادرم می دوید. می افتاد

دور اورا سر و صدا برداشت

از تو دستش جدا نمیشد که

قنفذ اما قلاف را برداشت

رفتی و آمدی چه آمدنی

حق بده غم مرا عذاب کند

چه کسی اینچنین دلش آمد

صورتت را به خون خضاب کند

پیش من بی رمق به خاک نیفت

ای پدر خاک بر سرم پاشو

گوشه خانه دق کنم خوب است؟

اسدالله مادرم پاشو

….

زخم فرق تو هم نمی آید

مجتبی هر قدر که می بندد

تا می آیم بلند گریه کنم

ابن ملجم بلند میخندد

صبرم از دست می رود بی تو

پس برای دلم نیایش کن

واجب الاحترامی من را 

تو به این کوفیان سفارش کن

این طرف نزد خو  حسن دارم

آن طرف هم حسین پیش من است

گریه من برای بی کسی 

قتلگاه و شهید بی کفن است

قاتل آنقدر بددهن شده بود

حرفهای زننده ای می زد

شمر از پشت سر به گردن او

ضربه های کشنده ای می زد

شاعر: محمد جواد پرچمی


تعداد بازديد : 85
چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت: 13:38
نویسنده:
نظرات(0)
بیا زینب تماشا کن تو مظلومیِ بابا را که نیلی گشته رخسارم بمانند رخ زهرا بیا زینب نگر فرقم نمی آید دگ�

بیا زینب تماشا کن تو مظلومیِ بابا را
که نیلی گشته رخسارم بمانند رخ زهرا
بیا زینب نگر فرقم نمی آید دگر برهم
شود با سینه ی پر غم ،پدر راحت ز این دنیا

 

بیا زینب گلِ بابا شنو صوتِ مناجاتم
که دیگرنشنوی از من صدایی در دل شبها
چنان زهرا شدم خسته که گشته ناله ام از جان
خدایا ای خدا آماده ام طَلّقتُکَ دنیا
بیا امشب وصیت با تو دارم نازنین من
تو می مانی و، ای وای از اسیری همره دشمن

بیا ای مونس بابا مریز اینقدر ،اشکِ تر
که ترسم از فراق من شوی همچون گلِ پرپر
روم من نزد زهرایم تو و جان عزیزانم
به استقبال من آمد نبی و همرهش کوثر
ز بعد من تویی بابا که در غم غوطه ور گردی
فدای غصه های تو که می گردی چنین مضطر
ز بعد من تو شاهد بر غریبیِ حسن باشی
تماشای رخ زردش به قلبت می زند آذر
زبعد من غمِ عشق و به یغما رفتنش بینی
حسین و نیزه وخنجر ،دو صد زخم تنش بینی

تو می بینی برادر را که هم افسرده و زار است
تو می بینی که گلهای حرم آزرده از خار است
تو می بینی همه لب تشنه و مشک حرم خالی
تو می بینی که رفته ساقی و آزار بسیار است
تو می بینی حسینت بر زمین افتاده و دشمن
به تیغ کینه از روی جفا او را پرستار است
تو می بینی حرم آتش گرفت و کودکان گریان
میان خیمه ای سوزان امامت زیر آوار است
سخن کوته کنم زینب تو بینی بین طشت زر
سر ببریده ی یارت شوی محو رخ دلبر

حسین رضایی


تعداد بازديد : 57
چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت: 13:38
نویسنده:
نظرات(0)
پروانه جای شمع سحر گریه می کند دختر به حال و روز پدر گریه می کند خورشید بین بستر خود زردتر شده ست با �

پروانه جای شمع سحر گریه می کند
دختر به حال و روز پدر گریه می کند

خورشید بین بستر خود زردتر شده ست
با دیدگانِ سُرخ ، قمر گریه می کند

 

ماندم طبیب شهر چه گفته ؟ که این چنین
مانند ابر ، چشم پسر گریه می کند

خاری که هست داخل چشمش مزاحم است
این لحظه ها توسّط سر گریه می کند

این خون فرق وا شده اش نیست می چکد
با گریه هاش ، چشم ِجگر گریه می کند

هنگام آمدن به لبش نقش خنده داشت
حالا که می رود به سفر گریه می کند

از لحظه ای که شال علی را گرفته است
دارد هنوز کوبه ی در گریه می کند

عمری گریست تا که بچسبد به دست او
حالا برای چیست سِپَـر گریه می کند ؟

از فرط ازدحام یتیمان پُشتِ در
معلوم نیست چند نفر گریه می کند

محروم از نوازش دست علی شده است
این نخل قد خمیده اگر گریه می کند

محمدقاسمی


تعداد بازديد : 71
چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت: 13:38
نویسنده:
نظرات(0)
باز هم بنده ی تو گریه کنان می آید بر من این دوریِ آقام گران می آید همه جا جار زدم صاحبمان می آید ای أ

باز هم بنده ی تو گریه کنان می آید

بر من این دوریِ آقام گران می آید

همه جا جار زدم صاحبمان می آید

ای أجل صبر کن امّید جهان می آید

 

آخرش یار سفر کرده می آید از راه

آید از راه شبی منتقم ثارالله

یارب العفو که این بنده ی فرّار آمد

از گنه خسته شد و بر در تو زار آمد

شب قدر است ببین عبد گنهکار آمد

عاشق و در به در حیدر کرار آمد

ای خدا با همه ی جرم و خطا آمده ام

به امید کرم و لطف و عطا آمده ام

معصیت آخرِ سر نان مرا آجر کرد

باید امشب به برت توبه ای همچون حُر کرد

نام حیدر صدف سینه ی ما را دُر کرد

رحمت واسعه اش ظرف مرا هم پر کرد

امشبی را خودِ الله  عزادار علیست

هرکه را می نگرم بنده ی دربار علیست

سر او تا دمِ ابرو چه به هم ریخته است

چشمهایش شده کم سو چه به هم ریخته است

دلش از خاطره ی کوچه به هم ریخته است

یاد خونابه ی پهلو چه به هم ریخته است

فکر و ذکرش دم آخر شده زهرای بتول

شکوه ها می برد از امت خود پیش رسول

درد و دل با پسرش کرد دم آخر خود

کربلا جان تو و زینب غم پرور خود

قتلگه دور کن او را تو ز دور و بر خود

و بگو خوب ببندد گره معجر خود

کوفیان در دلشان کینه ی من را دارند

بعد تو شمر و سنان رو به حرم می آرند

شاعر: مهدی علی قاسمی


تعداد بازديد : 65
چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت: 13:38
نویسنده:
نظرات(0)
از بعد ماجرای زمین خوردنت مرا دست قضا غریب دوعالم نوشته است زهرای من ، تو رفتی و از بعد رفتنت تنها خد

از بعد ماجرای زمین خوردنت مرا
دست قضا غریب دوعالم نوشته است
زهرای من ، تو رفتی و از بعد رفتنت
تنها خدا برای دلم غم نوشته است

 

سی سال می شود که بدون تو مانده ام
رفتی مرا برای دلم، تا گذاشتی
شهر مدینه شیره ی جان مرا کشید
من را میان این همه غم جا گذاشتی

وقتی میان کوچه بن بست میرسم
انگار میرسم به دو دست کبود تو
امشب بیا به خانه قلبم سری بزن
خسته شدم عزیز دلم در نبود تو

درد بدی است درد فراق تو و علی
من پیر بودم و ز غمت پیرتر شدم
کردم وصیت، اینکه من از پا فتاده ام
سی سال پیش، کشته ی دیوار و در شدم

عمری است لب گزیدم و کابوس کوچه ها
لحظه به لحظه بال و پرم را شکسته است
تیغی که در سجود، شکسته سر مرا
قبلا غلاف او کمرم را شکسته است

یا که بیا و پر زدنم را نگاه کن
یا که سر مرا به روی زانویت بگیر
طوری بیا که باز نیفتی به روی خاک
دست مرا رها کن و از پهلویت بگیر

از بعد ماجرای زمین خوردنت حسن
هرشب ز درد پهلوی من گریه می کند
امشب که درد پهلوی من خوب تر شده
بر این شکاف ابروی من گریه می کند

پنهان نمانده پیش تو، عمری است فاطمه
مانند تو سرم، بدنم درد می کند
آتش گرفته ام جگرم تیر می کشد
بس گفته ام بیا دهنم درد می کند

زهرا بیا که روضه بخوانم برای تو
زینب نشسته تا کفنم را سوا کند
از آن همه کفن پسرم بی کفن شده
باید حسین را سپرش بوریا کند

دایم برای آن بدن بوریا شده
دردی که مانده بر بدنم گریه می کند
دیدم به یاد آن تن بی غسل و بی کفن
در دست زینبم کفنم گریه می کند

یادش بخیر شهر مدینه، خودت به من…
گفتی قرارِ بعدیِمان پای نیزه ها
یادش بخیر، پیروهنی را که بافتی…
جای کفن برای حسینم به کربلا

حالا بیا که خسته ام از گریه های خویش
چشمی برای گریه نمانده برای من
با چاه کوفه بسکه نشستم گریستم
نایی نمانده فاطمه بین صدای من

رضاباقریان


تعداد بازديد : 63
چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت: 13:37
نویسنده:
نظرات(0)
دلم خونست وچشمانم پرآب است تمام سینه ام از غم کباب است ببین زینب به روی دست هایم هنوزهم رد سرخی طناب

دلم خونست وچشمانم پرآب است
تمام سینه ام از غم کباب است

ببین زینب به روی دست هایم
هنوزهم رد سرخی طناب است

محمد حسن بیات لو


تعداد بازديد : 103
چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت: 13:37
نویسنده:
نظرات(0)
امیرالمونین(ع)-شهادت اسماء خدا را به صفاتش دادند از جلوه فاطمه به ذاتش دادند دلتنگ رخ فاطمه اش بود

امیرالمونین(ع)-شهادت

 

اسماء خدا را به صفاتش دادند

از جلوه فاطمه به ذاتش دادند

دلتنگ رخ فاطمه اش بود علی

وقت سحر از غصه نجاتش دادند

 

محمد رسولی

 


تعداد بازديد : 119
چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت: 13:35
نویسنده:
نظرات(0)
امیرالمومنین(ع)-بعد شهادت شب شد و بین کوچه ها پرنده پر نمی زند کسی به غیر بی کسی حلقه به در نمی زند �

امیرالمومنین(ع)-بعد شهادت

 

شب شد و بین کوچه ها پرنده پر نمی زند

کسی به غیر بی کسی حلقه به در نمی زند

تو رفتی آه غمت به آتشم کشیده است

در دل من روضه تو به جز شرر نمی زند

بعد تو گریه میشود روزی دخترت پدر

به شام گریه های من سپیده سر نمی زند

خفته یتیم کوفه در کوچۀ انتظار تو

نمی خورد نان و به جز حرف پدر نمی زند

ز اشک هر شب تو هر درخت کوفه سبز  بود

بدون تو شکوفه ای به برگ بر نمی زند

تو رفتی و پس از تو ای سوخته دل آه کسی

شعله به چاه کوفه از آتش در نمی زند

تو رفتی و اهالی خرابه ها گریستند

که بعد از این کسی دگر خرابه سر نمی زند

 

موسی علیمرادی


تعداد بازديد : 73
چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت: 13:31
نویسنده:
نظرات(0)
امیرالمومنین(ع)-شام غریبان دیدار یار حیدر کرار می رود نزد شهیدۀ در و دیوار می رود او میهمان بانوی �

امیرالمومنین(ع)-شام غریبان

 

دیدار یار حیدر کرار می رود

نزد شهیدۀ در و دیوار می رود

او میهمان بانوی بازو شکسته است

با پرسشِ جراحتِ مسمار می رود

فرق شکسته زائر پهلو شکسته شد

دارد علی به موعدِ دیدار می رود

از سینه خون نمی چکد اما چو مادرش

دنبال یار زینب غمخوار می رود

تابوت روی دوش حسین و حسن ولی

جسم علی به وادی اسرار می رود

دنبال نعش فاتح خیبر به چشم تر

یک نوجوان ، امیر علمدار می رود

جبریل در میان ملائک به سر زنان

از کوفه تا نجف چه عزادار می رود

یا رب چگونه باور این غصه ممکن است

در خاک جسم حیدر کرار می رود

با کوهی از شکایت و انبوهی از فراق

مولا به نزد احمد مختار می رود

وقتی امیر اشک و مناجات دفن شد

دیگر حسن به غربت بسیار می رود

***

 

محمود ژولیده

 


تعداد بازديد : 107
چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت: 13:31
نویسنده:
نظرات(0)
امیرالمومنین(ع)-بعد از شهادت پدرم مرد با خدایی بود مهربان بود مثل دریا بود روی پیشانی پر از چینش ا

امیرالمومنین(ع)-بعد از شهادت

 

پدرم مرد با خدایی بود

مهربان بود مثل دریا بود

روی پیشانی پر از چینش

اثرات سجود پیدا بود

 

پدرم اسوه شجاعت بود

قهرمان شجاع بدر و حنین

ضربتش در کشاکش خندق

افضلُ مِن عبادت الثّقلین

 

تا پدر بود خوب پُر می شد

جای خالی مادرم زهرا

قصه در گوش بچه ها می گفت

شانه می زد به موی من شب ها

 

داغ مادر ولی پدر را کشت

همه مویش سپید شد پدرم

مسجد کوفه تیغ خورد اما

در مدینه شهید شد پدرم

 

پدرم خاطرات تلخی داشت

قصه آتش و در و دیوار

قصه کوچه بنی هاشم

قصه تلخ سینه و مسمار

دیگر اما به خانه ایتام

نان و خرما کسی نمی آرد

بر زمین با عبور نعلینش

گل برکت کسی نمی کارد

 

شب آخر پدر وصیت کرد

حَسنش را به عدل و حق الناس

رو به عباس کرده و فرمود:

جان تو، جان زینبم عباس

 

خوب شد کربلا نبود پدر

وقتی از روی ناقه افتادم

دیگر عباس هم نبود آنجا

تا بیاید رسد به فریادم

 

خوب شد مجلس شراب نبود

شاهد غربت پسر باشد

شاهد خیزران لب هایش

شاهد راس و طشت زر باشد

 

عباس احمدی

 


تعداد بازديد : 75
چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت: 13:30
نویسنده:
نظرات(0)
امیرالمومنین(ع)-شام غریبان-میهمان فاطمه نخل خرماست خَم و سر به گریبان علی است شب قدر است و یا شام غ�

امیرالمومنین(ع)-شام غریبان-میهمان فاطمه

 

نخل خرماست خَم و سر به گریبان علی است

شب قدر است و یا شام غریبان علی است

چشم ما پر شده از خون دل شیر خدا

دل ما قطعه ای از تربت پنهان علی است

بوی زهرا رسد از خاک بیابان نجف

امشب ای اهل نجف فاطمه مهمان علی است

پای هر نخل که در کوفه مناجات کنید

جای خونِ جگر و دیده ی گریان علی است

بعد از این شب چه شب عید بیاید چه عزا

همه شبها شب اشگ و شب هجران علی است

گر چه در سجده علی کشته شد از شدّت عدل

عدل یک لاله ی خندان زگلستان علی است

کرم و جود و جوانمردی و آقایی بین

قاتل جانِ علی دست به دامان علی است

یک طرف فاطمه، یک سو فقرا چشم به راه

یک طرف پیرزنی منتظر نان علی است

خاک، دلباخته ی سجده ی طولانی او

چاه دلسوخته ی سینه ی سوزان علی است

کاسه ی شیر یتیمان همه شد کاسه ی اشک

سیل خون است که درب چشم یتیمان علی است

به پریشانی دل های پریشان "میثم"

تا ابد امّت اسلام پریشان علی است

 

غلامرضا سازگار

 


تعداد بازديد : 75
چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت: 13:29
نویسنده:
نظرات(0)
خون تو میچکد از عمق شکاف سرتو خون دل میخورد امشب بخدا دخترتو گرچه با پارچه ای زخم سرت را بستم می کند

خون تو میچکد از عمق شکاف سرتو
خون دل میخورد امشب بخدا دخترتو

گرچه با پارچه ای زخم سرت را بستم
می کند آب مرا سرخی پلک تر تو

 

تو نفس میکشی و من زنفس می افتم
حق بده جان بدهم پای همین بستر تو

چادر خاکی مادر به سر انداخته ام
که شده شمع وجودم همه خاکستر تو

استخوان درگلویت خاربه چشمت مانده
ازهمان روز که افتاد زمین همسر تو

هیبت حیدری تو همه را می لرزاند
ولی حالا چقدر زرد شده پیکر تو

جان من آه مکش که جگرم میسوزد
صحبتی کن به فدای سخن آخر تو

دم آخرچه وصیت به حسینت کردی؟
گفتی با گریه فدای بدن پرپر تو

ماجراچیست که اینگونه بمن میگویی
دخترم چشم طمع هست برآن معجرتو

محمدحسن بیات لو


تعداد بازديد : 127
سه شنبه 16 تیر 1394 ساعت: 10:11
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 36
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف