ولادت حضرت عباس ع - 4

ولادت حضرت عباس ع - 4

ولادت حضرت عباس ع - 4

ولادت حضرت عباس ع - 4

ولادت حضرت عباس ع - 4
ولادت حضرت عباس ع - 4
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
حضرت عباس(ع)-مدح و ولادت تا نفس هست تا سلامی هست بالِ پرواز هست بامی هست مَحرم است آن كسی كه عاشق شد تا كه لیلا بُود پیامی هست همه جا گشته ای�

حضرت عباس(ع)-مدح و ولادت

 

تا نفس هست تا سلامی هست

بالِ پرواز هست بامی هست

مَحرم است آن كسی كه عاشق شد

تا كه لیلا بُود پیامی هست

همه جا گشته ایم و فهمیدیم

فقط این گوشه احترامی هست

ما اویسیم و از قَرَن با ما

تا ابد گِرد تو غلامی هست

جبرئیلانِ بامِ عباسیم

تا ابد ما غلامِ عباسیم

روی شانه بریز گیسو را

در به در كن هزار آهو را

چه كمانی درست كرده خدا

تا گره زد به هم دو ابرو را

حق بده، دود می كنند اسپند

خیره شد هر كه دید بازو را

سوی محمل نمی رود زینب

تا نسازی ركاب زانو را

قمر خانواده ی زهرا

سومین شیرزاده زهرا

با تو دیدیم صد تَهَمتن را

مردِ مرادنِ مرد افكن را

یال و كوپالِ شیر می ریزد

می كشی تا به شانه جوشن را

رجزی خوان همه بیاموزند

شور شور آور مطنطن را

با زره خود و بیرقت دیدیم

روی این اسب كوهِ آهن را

نه كه بر خاك ها عَلم بزنی

وای اگر یك نفس قدم بزنی

شیر در بیشه ها نمی ماند

صائقه در سما نمی ماند

لشكر آنگونه هست گرمِ فرار

كه به جز ردِّ پا نمی ماند

تا قدم می زنی به میدان ها

در گلوئی صدا نمی ماند

آنچنان با شتاب می تازی

ردّی از تو به جا نمی ماند

جگرِ سالمی نمی بینی

جز سر و دست و پا نمی ماند

لشكری بود و نیست با عباس

و خدا مست كیست یا عباس

سر فراز از تمامی سرها

سروری كن امیرِ سرورها

حضرت نافذ البصیرۀ ما

با تو یك شاخصند باورها

چقدر خورده ای در روضه

نان و سبزی نذرِ مادرها

چقدر گفت پیشِ تو زینب

خوش به حالِ تمامِ خواهرها

همه در سایه ی تو خوابیدند

روی گل ها گرفته ای پرها

ای تمامیِ غیرت حیدر

شرف الشمسِ حضرت حیدر

با تو ای ماه روشنی داریم

حرف های نگفتنی داریم

چه خیالی است از گِره هامان

دست وقتی به دامنی داریم

شبِ میلادِ تو سرِ سال است

بینِ خود چند اَرمنی داریم

سینه ی ماست جای غمهایت

آه قلبی شكستنی داریم

جانِ ام البنین مرا دریاب

پشت ما، سرزمینِ ما دریاب

 

 

حسن لطفی

 


تعداد بازديد : 166
شنبه 10 خرداد 1393 ساعت: 12:56
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس(ع)-مدح و ولادت بیــهوده نیست همسفر آمـاده می کنند اســپند را به پشــت در آمـاده می کنند این فاطــــمه قرار شد ام البـــن�

حضرت عباس(ع)-مدح و ولادت

 

بیــهوده   نیست  همسفر  آمـاده  می کنند

اســپند  را  به  پشــت  در  آمـاده  می کنند

این  فاطــــمه  قرار  شد   ام البـــنین   شود

بر  دامنـــــش  اگر  پســـر  آمـاده  می کنند

قربان  شدن  فقط  و فـقط  کار عاشـق است

تا  چشم  شـور  هست  سر  آمـاده  می کنند

دیــــگر   برای  دلــهره جایی نمــــانده است

در بیـــشه   زار  شـــیر نر آمـاده  می کنند

در  آسمان  فاطــمه چـــون روز روشـن است

وقتــی  برای  شب قــــمر آمـاده  می کنند

ائینـــه ی علی ست مبــــــارک کــند خــدا

حـــقا عجـــب یلی ســـــت مبارک کند خـدا

 

 


تعداد بازديد : 111
شنبه 10 خرداد 1393 ساعت: 12:55
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس(ع)-مدح و ولادت ای نور عظیم رستگاری وی در دل و جان زلالِ جاری ای بسته دو دیده بر دو دنیا وا کرده نگاه سوی عُلیا جنّات نعیم نیّت توست

حضرت عباس(ع)-مدح و ولادت

 

ای نور عظیم رستگاری

وی در دل و جان زلالِ جاری

ای بسته دو دیده بر دو دنیا

وا کرده نگاه سوی عُلیا

جنّات نعیم نیّت توست

هم خلد برین هَمیَّت توست

ماه از سحر تو وامدار است

مِهر از نگهِ تو شرمسار است

شب از پر گیسوی تو خیزد

از پلک تو صد ستاره ریزد

توحید ز چشم تو ببارد

خورشید ولایت تو دارد

وقتی که تو می کنی مناجات

بر عرش خدا کند مباهات

هنگام قیام تو به محراب

دلها شود از نماز تو آب

از همّت نالة بلندت

وز دولت گیسوی کمندت

محراب به پیچ و تاب آید

مَه دیدنِ آفتاب آید

ای عالِمِ غیب و الشّهاده

وی حضرت واجب الاطاعَه

حالاتِ تو از علی نشان است

سجّاده ترا کشان کشان است

شب تاب عبادتت ندارد

جز اشک ، سعادتت ندارد

در راه خدا قوام داری

اِقدامِ علَی الدّوام داری

تزکیّة نفس شیوة توست

تطهیرِ نفوس میوة توست

بر ساحتِ اقدس امامت

تحبیبِ قلوب در مرامت

از بس که تو صاحب احترامی

با پنج امام هم کلامی

با اینکه پیمبری ، ندیدی

این پنج امام را تو دیدی

ایام علیِ مرتضی را

دوران امام مجتبی را

همراه حسین تا شهادت

همراز علی نه تا اسارت

آغوش تو آسمان انجم

بر دوش تو بود امام پنجم

یا حضرت نافذ البصیره

چشمان تو مَحرمُ العشیره

دل را ادب تو درس داده

جان را دو لب تو درس داده

دانم ز چه عبد صالحی تو

زیرا به حسین مادحی تو

بی تو نتوان ز یار گفتن

وز رحمت کردگار گفتن

صد خطبه ز مطلب تو می ریخت

یا سیدی از لب تو می ریخت

در فضل تو ای ابوالفضایل

این بس که تویی علی خصایل

گر شیرِ خدا سپر ندارد

همچون تو کسی پسر ندارد

هنگامة جنگ سرفرازی

شمشیر به دست توست بازی

صفین برای دوستانت

شد شاهد رزم بی اَمانت

مسبوق به سابق است رزمت

صیّادِ دقایق است عزمت

ای ماه به پیش چشم خورشید

صفینِ تو بود خوش درخشید

شمشیر تو هر طرف که چرخید

تا عمقِ سپاه خصم لرزید

ای قالع قاسطین ابالفضل

وی قاتل مارقین ابالفضل

ای دشمنِ مشرکین ابالفضل

وی خصم منافقین ابالفضل

وصف تو شجاعت است و هیبت

مدح تو اطاعت است و بیعت

محبوب دل پیمبرانی

محصول بیوت صالحانی

از ناحیة پدر عظیمی

وز مادری اَت عجب کریمی

گر اُم بنین تُراست مادر

زهراست ترا چو سایة سر

با اینکه کنیز آل طاهاست

در مادر تو شکوه زهراست

وصف تو هر آنچه بی حساب است

از فاطمة بنی کلاب است

مانند تو کس نمک ندارد

بال و پر تو مَلک ندارد

ای روح تو چون روان خیمه

دستان تو سایبان خیمه

تا لحظة آخر ای علمدار

بودی ز حریم حق نگهدار

آنکه ز قبیله ات نشان داشت

از بهر تو نالة امان داشت

بس غم به رخِ عبوست آمد

اخلاص به دست بوست آمد

ای سایة تو اَنیس زینب

هم صحبت و هم جَلیس زینب

تو عشقِ تمام اهل بیتی

امّید خیام اهل بیتی

تو ماه منیر هل اتایی

تو کاشفِ کربِ کربلایی

اطراف حرم چنان حصاری

از خصم که واهمه نداری

□□□

آب آورِ من سقایتی کن

بر تشنه لبان عنایتی کن

بی مشک مرو در این هماوَرد

گر آب نشد به خیمه برگرد

طفلان همه ذکر تو بگویند

در زمزمة عمو عمویند

ای ماه مگو که شرمگینم

بی دست نَیُفت بر زمینم

افسوس ترا مُجاب دیدم

)چشمان ترا پر آب دیدم(

از بس که رخ تو غرق خون است

ماه از سر عرش واژگون است

ای میر غریبِ دل شکسته

زهرا به کنار تو نشسته

مظلومۀ عشق یاور توست

زهرای شهیده مادر توست

***

حاج محمود ژولیده


تعداد بازديد : 125
شنبه 10 خرداد 1393 ساعت: 12:54
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس(ع)-مدح السلام ای فکر فرداهای من پیشواز روز عاشورای من السلام ای غمزه ی کاری شده عشوه ی از قبل معماری شده ای خدای زارعان کشت ها ا�

حضرت عباس(ع)-مدح  

 

السلام ای فکر فرداهای من

پیشواز روز عاشورای من

السلام ای غمزه ی کاری شده

عشوه ی از قبل معماری شده

ای خدای زارعان کشت ها

ای به مسجدهای مردم خشت ها

کیستی ای داغ عرفان بر جبین

در تحرّک اولین کوه زمین

من تو را دیدم که در نذری قدیم

برتری می یافت نامت بر کلیم

از رُعایا چون وکیلان یاد کن

کدخدایی در حسین آباد کن

آه ای ستر نوامیس علی

کیستی ای مرد قدّیس علی

ای بلندای «اُحامی» را ابد

تیغ بازِ قل هو الله احد

جز تو بعد از چهارده یکتا که شد؟

زیر این هفت آسمان دریا که شد؟

ای سر زلفت خم اندر خم ترین

ای جدا و از همه درهم ترین

ای ازل قدّ ابد بالای من

ای غروب روز تاسوعای من

ای علاج دردهای لا علاج

دردها دارند بر تو احتیاج

بی تو نذری های ما ته می گرفت

روضه خوان هم شور کوته می گرفت

ای کلیم الله ممتد آمده

«فوق کُلّ ذی یدٍ ید» آمده

چون به چشمانت نظر انداخته

موسی از دستش سپر انداخته

ای نمازت در فلک ذوقبلتین

گه به سوی زینبی گاهی حسین

تا که بالای سرت مولای توست

شاخص قبله قد رعنای توست

ای همه قدها نگونسار سرت

هرچه پیشانی است بر خاک درت

ای به موقوفات زهرایی نخست

برترین موقوفه ها دستان توست

ای دعای مستجاب فاطمه

ای سحاب بی حساب فاطمه

بازی طفلان حَکَم دارد، تویی

داوری کردن قسم دارد، تویی

دجله بازی کار مشک دوش توست

دجله پیراهن سر کوی تو شست

نبض دریا زیر انگشت تو زد

آسمان هم تکیه بر پشت تو زد

بوتراب آب ناب قاب چشم

حکمران دست ها، ارباب چشم

خاک من در روز فهم خوب و بد

زیر پای تو دهن وا می کند

پس قیامت شور احساس من است

صور من عباس عباس من است

ای بلور اختصاص فاطمه

ای صحابیِ خواص فاطمه

ای غرور دختران سوخته

عصمت بی معجران سوخته

ای به مضمون های نو تدوین شده

ای همه خوبان ز تو تضمین شده

مزرع سبز فلک مال تو بود

هرچه سبزی بود در شال تو بود

تو ملائک را ادب آموختی

آدمی را هم تو تب آموختی

عشق بی تو پاری ای تلبیس بود

آدمی دور از ادب ابلیس بود

بی تو ملک غبطه آبادی نداشت

اینچنین جعفر شدن شادی نداشت

تا ثریا راست شد دیوار تو

آفرین ها بر تو و معمار تو

مادر تو سالها پیش از غزل

آفرینش درس می داد از ازل

جانمازش معبر جبریل بود

چادرش از بال میکائیل بود

حضرت مریم به پابوس درش

وقت قبلی می گرفت از نوکرش

مادر تو انعکاس فاطمه است

ظرف تکریم و سپاس فاطمه است

ای دو دستت مثل طوبی سربلند

اولیاء مداح دستان تواند

یاد حمزه می کنند از یاد تو

از جگر سوزند با اولاد تو

حمزه و عباس! از این تعبیر پاک

یک عمو بودن نباشد اشتراک

بین صدها نذر رایج تر تویی

از همه باب الحوائج تر تویی

ای نمکدان های پای روضه ها

شورهای انتهای روضه ها

ای بلوغ شورهای هیئتی

ای دف و تنبورهای هیئتی

من یقین دارم که طوفان کار توست

سیل در خشم و غضب ابزار توست

مرکز ثقل تکامل ها تویی

قبضه دار جان کاکل ها تویی

بادها فرمانبر انگشترت

مملکت ها خانه های بی درت

عرض اندام تو ای ثانیِ اب

موی می ریزد ز شیران عرب

گرچه ماهی، یک دو دم هم سیل باش

روز من! بر قوم کافر لیل باش

تیغ تو جولان فروش عرصه هاست

تیغ تو در اصل شمشیر خداست

جز تو خشم الله را ابرو که شد؟

جز تو جسم الله را بازو که شد؟

جز تو عید تیربارانی که داشت؟

غیر تو پینه به پیشانی که داشت؟

کی به چشم خود پناه تیر شد؟

کی دعاگوی لب شمشیر شد؟

سجده ی بی دست غیر از تو که کرد؟

رکعتی بدمست غیر از تو که کرد؟

یا ابالغوث ای ولی بن ولی

کاشف الکرب حسین بن علی

ای یل ام البنین پور نجف

دولت محمود و منصور نجف

تو به تنهایی بنین مادری

عونی و عثمانی و هم جعفری

چون تو را دادند دست مرتضی

خیس مِی شد چشم مست مرتضی

پس دو دستت را ضریح کام کرد

یعنی اول شرح سر انجام کرد

عکس حیدر را دو چشمانت گرفت

شیر حق جا در میان جام کرد

با صدا بوسید دستان تو را

ملک خود را شیر حق اعلام کرد

گفت با برّ زمان ربّ زمین

دل پریشان و غمین ام البنین

ای عزیز قوم، میر عاطفه

ای دل قرص تو قرص عاطفه

ای به پایت جای لبهای شعیب

دست نوزادم گمانم داشت عیب

گفت آن دید بلند روزگار

حضرت سبّوح قدّوس اعتبار

عیب با اطفال ما بیگانه است

کی دهد کامل به دست نقص، دست؟

من تبرک می کنم احساس را

شاخه ی طوبی و عطر یاس را

کودک تو حضرت عباس ماست

شیرخوارت شیرخوار کربلاست

ما به تو دریای بی حد داده ایم

ساقیِ آل محمد داده ایم

من نمی بوسم مگر آداب را

در شفاعت جامع اسباب را

پس تو ای مهمور لب های خدا

جمع شد در تو سبب های خدا

چونکه لب نشر عواطف می کند

در بدن لب کار عارف می کند

بوسه ای کالم به داد من برس

جز دو دستت بهر چیدن نیست کس

نابلد هستم نشانم را بگیر

بی ادب هستم دهانم را بگیر

***

ای خطیب نهر سرد روز داغ

از چه از منبر نمی گیری سراغ؟

آبهای پست را «ارشاد» کن

چون «امالی» اولیا را یاد کن

ای شهاب زین سوار تند رو

زین ره پر نخل لطفی کن مرو

پشت هر نخلی عمود کینه ای است

هر عمودی قاتل آئینه ای است

ای عمود نور، مایل تر برو

ای یم توحید، ساحل تر برو

پیش مردم عشوه کاری، خوب نیست

این قَدر لیلا شدن مطلوب نیست

ترسم اینک تیرها کاری کنند

صورت مه را قلمکاری کنند

کاش در گردن دعایی داشتی

یا که تیغ ره گشایی داشتی

ای کلام الله پر تذهیب من

سوره ی والنّجم خوش ترتیب من

آن مبادا بین این دلواپسی

آیه هایت را به هم ریزد کسی

ترسم اینک تیراندازی کنند

نیزه ها با پیکرت بازی کنند

چشم زخم کوفیان خیره سر

چیره می سازد سنان را بر سپر

وای بر من منقبت باران شدی

صنعت دست قلمکاران شدی

تیرها بوسه به مینویت زدند

دست بر دامان ابرویت زدند

رس به فریاد ای کماندار نجف

بر هزاران تیر، تنها یک هدف؟!

طفلکت را در بغل جایی بده

مشک خود را لااقل جایی بده

کولیان چشم سیاهت دیده اند

بدصفت ها بی پناهت دیده اند

بد چو آمد بر سرت شد بد دلش

مادرت در خانه می ریزد دلش

دستهایت را به قدری فاصله

خوب خواباندند بین غائله

مشک بر دندان گرفتی روز سخت

مثل میوه بر سر شاخ درخت

حیف از آن چشمی که راه تیر بست

گونه ای که عهد با ششیر بست

حیف از آن قامت که خون آلود شد

حیف از آن نخلی که پر از دود شد

استخوانت خورده با آهن گره

گشته درهم پیکر تو با زره

آه یا عباس مشکت را زدند

کیسه ی مجموع اشکت را زدند

پس الف کن دال را مرکب مران

این فرس را جانب زینب مران

کوه رحمت بر زمین افتاده است

یا امیرالمؤمنین افتاده است

کینه های خیبری گل می کند

مرحبا! مرحب تأمّل می کند

ای نمازت فارغ از رکن و قیام

متّصل شد نیت تو بر سلام

نیّتت بود آب و بر خاکت زدند

تیغ بر «ایّاک ایّاک»ت زدند

متّفق گشتند موران هوس

تا بیندازند شیری از نفس

پس تو استمداد را آغاز کن

«یا اخا ادرک اخاک»ت ساز کن

مژده یا عباس می آید نگار

ذوالجناحش اسب و تیغش ذوالفقار

با شتاب از دور می آید حسین

زیر خون مستور می آید حسین

از سر هر کشته ای رنگی بر اوست

از سر هر زخمه آهنگی بر اوست

گرد کرده چشم و در ابرو گره

از غضب افکنده در بازو گره

می فشارد پای در پای رکاب

چرخ می ترسم بماند از شتاب

لک زده چشمش برای دیدنت

کرده لب را غنچه ی بوسیدنت

این توقّف چیست مولا می کند؟

چیست آن کز خاک پیدا می کند؟

خم شد و بوسید و شد بیچاره ای

گوییا دیده است قرآن پاره ای

صبر کن اما! لبش گلرنگ شد

مثل وقت رفتنت دلتنگ شد

دستهای توست می مالد به لب

بوسه می گیرد ز قتّال العرب

***

ای سرت در خیل سرها سربلند

زآن بلندی بر من سائل بخند

من شریک گریه های زینبم

من فراتی خسته و جان بر لبم

شرمسارم از خروش و جوش خود

می کشم بار گنه بر دوش خود

بعد تو ماندن گناه اکبر است

زین گنه خواندن گناهی دیگر است

بعد تو باید که افتاد و شکست

چون عمود خیمه ات از پا نشست

جان به لب آمد لب شطّ فرات

«معنی» از دستش نمی ریزد دوات

در حقیقت جزء با کل واصل است

شیربچه نیز شیر کامل است

شیر شیر است و نمی گنجد به وهم

لیک هر کس می برد از شیر سهم

تا علی کار پیمبر می کند

پور حیدر کار حیدر می کند

 

محمد سهرابی

 


تعداد بازديد : 131
شنبه 10 خرداد 1393 ساعت: 12:53
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس(ع)-مدح السلام ای فکر فرداهای من پیشواز روز عاشورای من السلام ای غمزه ی کاری شده عشوه ی از قبل معماری شده ای خدای زارعان کشت ها ا�

حضرت عباس(ع)-مدح  

 

السلام ای فکر فرداهای من

پیشواز روز عاشورای من

السلام ای غمزه ی کاری شده

عشوه ی از قبل معماری شده

ای خدای زارعان کشت ها

ای به مسجدهای مردم خشت ها

کیستی ای داغ عرفان بر جبین

در تحرّک اولین کوه زمین

من تو را دیدم که در نذری قدیم

برتری می یافت نامت بر کلیم

از رُعایا چون وکیلان یاد کن

کدخدایی در حسین آباد کن

آه ای ستر نوامیس علی

کیستی ای مرد قدّیس علی

ای بلندای «اُحامی» را ابد

تیغ بازِ قل هو الله احد

جز تو بعد از چهارده یکتا که شد؟

زیر این هفت آسمان دریا که شد؟

ای سر زلفت خم اندر خم ترین

ای جدا و از همه درهم ترین

ای ازل قدّ ابد بالای من

ای غروب روز تاسوعای من

ای علاج دردهای لا علاج

دردها دارند بر تو احتیاج

بی تو نذری های ما ته می گرفت

روضه خوان هم شور کوته می گرفت

ای کلیم الله ممتد آمده

«فوق کُلّ ذی یدٍ ید» آمده

چون به چشمانت نظر انداخته

موسی از دستش سپر انداخته

ای نمازت در فلک ذوقبلتین

گه به سوی زینبی گاهی حسین

تا که بالای سرت مولای توست

شاخص قبله قد رعنای توست

ای همه قدها نگونسار سرت

هرچه پیشانی است بر خاک درت

ای به موقوفات زهرایی نخست

برترین موقوفه ها دستان توست

ای دعای مستجاب فاطمه

ای سحاب بی حساب فاطمه

بازی طفلان حَکَم دارد، تویی

داوری کردن قسم دارد، تویی

دجله بازی کار مشک دوش توست

دجله پیراهن سر کوی تو شست

نبض دریا زیر انگشت تو زد

آسمان هم تکیه بر پشت تو زد

بوتراب آب ناب قاب چشم

حکمران دست ها، ارباب چشم

خاک من در روز فهم خوب و بد

زیر پای تو دهن وا می کند

پس قیامت شور احساس من است

صور من عباس عباس من است

ای بلور اختصاص فاطمه

ای صحابیِ خواص فاطمه

ای غرور دختران سوخته

عصمت بی معجران سوخته

ای به مضمون های نو تدوین شده

ای همه خوبان ز تو تضمین شده

مزرع سبز فلک مال تو بود

هرچه سبزی بود در شال تو بود

تو ملائک را ادب آموختی

آدمی را هم تو تب آموختی

عشق بی تو پاری ای تلبیس بود

آدمی دور از ادب ابلیس بود

بی تو ملک غبطه آبادی نداشت

اینچنین جعفر شدن شادی نداشت

تا ثریا راست شد دیوار تو

آفرین ها بر تو و معمار تو

مادر تو سالها پیش از غزل

آفرینش درس می داد از ازل

جانمازش معبر جبریل بود

چادرش از بال میکائیل بود

حضرت مریم به پابوس درش

وقت قبلی می گرفت از نوکرش

مادر تو انعکاس فاطمه است

ظرف تکریم و سپاس فاطمه است

ای دو دستت مثل طوبی سربلند

اولیاء مداح دستان تواند

یاد حمزه می کنند از یاد تو

از جگر سوزند با اولاد تو

حمزه و عباس! از این تعبیر پاک

یک عمو بودن نباشد اشتراک

بین صدها نذر رایج تر تویی

از همه باب الحوائج تر تویی

ای نمکدان های پای روضه ها

شورهای انتهای روضه ها

ای بلوغ شورهای هیئتی

ای دف و تنبورهای هیئتی

من یقین دارم که طوفان کار توست

سیل در خشم و غضب ابزار توست

مرکز ثقل تکامل ها تویی

قبضه دار جان کاکل ها تویی

بادها فرمانبر انگشترت

مملکت ها خانه های بی درت

عرض اندام تو ای ثانیِ اب

موی می ریزد ز شیران عرب

گرچه ماهی، یک دو دم هم سیل باش

روز من! بر قوم کافر لیل باش

تیغ تو جولان فروش عرصه هاست

تیغ تو در اصل شمشیر خداست

جز تو خشم الله را ابرو که شد؟

جز تو جسم الله را بازو که شد؟

جز تو عید تیربارانی که داشت؟

غیر تو پینه به پیشانی که داشت؟

کی به چشم خود پناه تیر شد؟

کی دعاگوی لب شمشیر شد؟

سجده ی بی دست غیر از تو که کرد؟

رکعتی بدمست غیر از تو که کرد؟

یا ابالغوث ای ولی بن ولی

کاشف الکرب حسین بن علی

ای یل ام البنین پور نجف

دولت محمود و منصور نجف

تو به تنهایی بنین مادری

عونی و عثمانی و هم جعفری

چون تو را دادند دست مرتضی

خیس مِی شد چشم مست مرتضی

پس دو دستت را ضریح کام کرد

یعنی اول شرح سر انجام کرد

عکس حیدر را دو چشمانت گرفت

شیر حق جا در میان جام کرد

با صدا بوسید دستان تو را

ملک خود را شیر حق اعلام کرد

گفت با برّ زمان ربّ زمین

دل پریشان و غمین ام البنین

ای عزیز قوم، میر عاطفه

ای دل قرص تو قرص عاطفه

ای به پایت جای لبهای شعیب

دست نوزادم گمانم داشت عیب

گفت آن دید بلند روزگار

حضرت سبّوح قدّوس اعتبار

عیب با اطفال ما بیگانه است

کی دهد کامل به دست نقص، دست؟

من تبرک می کنم احساس را

شاخه ی طوبی و عطر یاس را

کودک تو حضرت عباس ماست

شیرخوارت شیرخوار کربلاست

ما به تو دریای بی حد داده ایم

ساقیِ آل محمد داده ایم

من نمی بوسم مگر آداب را

در شفاعت جامع اسباب را

پس تو ای مهمور لب های خدا

جمع شد در تو سبب های خدا

چونکه لب نشر عواطف می کند

در بدن لب کار عارف می کند

بوسه ای کالم به داد من برس

جز دو دستت بهر چیدن نیست کس

نابلد هستم نشانم را بگیر

بی ادب هستم دهانم را بگیر

***

ای خطیب نهر سرد روز داغ

از چه از منبر نمی گیری سراغ؟

آبهای پست را «ارشاد» کن

چون «امالی» اولیا را یاد کن

ای شهاب زین سوار تند رو

زین ره پر نخل لطفی کن مرو

پشت هر نخلی عمود کینه ای است

هر عمودی قاتل آئینه ای است

ای عمود نور، مایل تر برو

ای یم توحید، ساحل تر برو

پیش مردم عشوه کاری، خوب نیست

این قَدر لیلا شدن مطلوب نیست

ترسم اینک تیرها کاری کنند

صورت مه را قلمکاری کنند

کاش در گردن دعایی داشتی

یا که تیغ ره گشایی داشتی

ای کلام الله پر تذهیب من

سوره ی والنّجم خوش ترتیب من

آن مبادا بین این دلواپسی

آیه هایت را به هم ریزد کسی

ترسم اینک تیراندازی کنند

نیزه ها با پیکرت بازی کنند

چشم زخم کوفیان خیره سر

چیره می سازد سنان را بر سپر

وای بر من منقبت باران شدی

صنعت دست قلمکاران شدی

تیرها بوسه به مینویت زدند

دست بر دامان ابرویت زدند

رس به فریاد ای کماندار نجف

بر هزاران تیر، تنها یک هدف؟!

طفلکت را در بغل جایی بده

مشک خود را لااقل جایی بده

کولیان چشم سیاهت دیده اند

بدصفت ها بی پناهت دیده اند

بد چو آمد بر سرت شد بد دلش

مادرت در خانه می ریزد دلش

دستهایت را به قدری فاصله

خوب خواباندند بین غائله

مشک بر دندان گرفتی روز سخت

مثل میوه بر سر شاخ درخت

حیف از آن چشمی که راه تیر بست

گونه ای که عهد با ششیر بست

حیف از آن قامت که خون آلود شد

حیف از آن نخلی که پر از دود شد

استخوانت خورده با آهن گره

گشته درهم پیکر تو با زره

آه یا عباس مشکت را زدند

کیسه ی مجموع اشکت را زدند

پس الف کن دال را مرکب مران

این فرس را جانب زینب مران

کوه رحمت بر زمین افتاده است

یا امیرالمؤمنین افتاده است

کینه های خیبری گل می کند

مرحبا! مرحب تأمّل می کند

ای نمازت فارغ از رکن و قیام

متّصل شد نیت تو بر سلام

نیّتت بود آب و بر خاکت زدند

تیغ بر «ایّاک ایّاک»ت زدند

متّفق گشتند موران هوس

تا بیندازند شیری از نفس

پس تو استمداد را آغاز کن

«یا اخا ادرک اخاک»ت ساز کن

مژده یا عباس می آید نگار

ذوالجناحش اسب و تیغش ذوالفقار

با شتاب از دور می آید حسین

زیر خون مستور می آید حسین

از سر هر کشته ای رنگی بر اوست

از سر هر زخمه آهنگی بر اوست

گرد کرده چشم و در ابرو گره

از غضب افکنده در بازو گره

می فشارد پای در پای رکاب

چرخ می ترسم بماند از شتاب

لک زده چشمش برای دیدنت

کرده لب را غنچه ی بوسیدنت

این توقّف چیست مولا می کند؟

چیست آن کز خاک پیدا می کند؟

خم شد و بوسید و شد بیچاره ای

گوییا دیده است قرآن پاره ای

صبر کن اما! لبش گلرنگ شد

مثل وقت رفتنت دلتنگ شد

دستهای توست می مالد به لب

بوسه می گیرد ز قتّال العرب

***

ای سرت در خیل سرها سربلند

زآن بلندی بر من سائل بخند

من شریک گریه های زینبم

من فراتی خسته و جان بر لبم

شرمسارم از خروش و جوش خود

می کشم بار گنه بر دوش خود

بعد تو ماندن گناه اکبر است

زین گنه خواندن گناهی دیگر است

بعد تو باید که افتاد و شکست

چون عمود خیمه ات از پا نشست

جان به لب آمد لب شطّ فرات

«معنی» از دستش نمی ریزد دوات

در حقیقت جزء با کل واصل است

شیربچه نیز شیر کامل است

شیر شیر است و نمی گنجد به وهم

لیک هر کس می برد از شیر سهم

تا علی کار پیمبر می کند

پور حیدر کار حیدر می کند


تعداد بازديد : 99
شنبه 10 خرداد 1393 ساعت: 12:52
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس(ع)-مدح و ولادت ای از همــه انبیــا درودت ای روح ائمــه در وجـودت عالـم همه بـر در تـو سائل فرزنــد علــی!‌ ابوالفضائل! شمشیر حسی�

حضرت عباس(ع)-مدح و ولادت

 

ای از همــه انبیــا درودت

ای روح ائمــه در وجـودت

عالـم همه بـر در تـو سائل

فرزنــد علــی!‌ ابوالفضائل!

شمشیر حسین و شیر حیدر

سر تا بـه قدم حسین دیگـر

رخسـار تـو مـاه آل هـاشم

خـود میـرسپـاه آل هـاشم

عشق از نفست وضو گرفته

خـون از رخـت آبرو گرفته

اوصـاف تو بهترین عبادت

هر روز تـو را شـب ولادت

پاینده ز توست تـا قیـامت

توحیـد و نبـوت و امـامت

ایثـار، چـراغ مکتـب تـو

دانش زده بوسه بر لب تو

شد علم ز دور شیرخواری

با شیر بـه سینۀ تو جاری

ای چــار ولـی معلـم تـو

ذات ازلـــی معلــم تــو

در پیش تجلّــی جمـالت

حـرفی نــزدند از کمـالت

تو علم پدر بـه سینه داری

تا عرش خـدا زمینه داری

ای دست علی در آستینت

آیینــۀ کبــریــا جبینـت

تـو تشنه و آب را حیـاتی

مصبـاح سفینةالنجـاتی

ای قلب حسین حـائر تـو

زهرا شب جمعه زائـر تـو

فرزند دو فاطمه اباالفضل

نازد به تو علقمه اباالفضل

تـــو آیــنۀ خـــدانمـــایی

تــو پشـت ولــی کبریایــی

عالــم همــه یــادوارۀ تــو

هــر روز بــود هــزارۀ تــو

مدح تو کنـد امام سجّاد

این قدر و شرف مبـارکت باد

پـرواز تـو در همــه زمان‌ها

با خیـل مـلک در آسمـان‌ها

توحیــد، تمــام سیــرت تو

سرمشـق همـه بصیـرت تو

وقتـی کـه میـان آب بودی

لبخند به تشنگـی گشـودی

دریـا بـه وفـات آفرین گفت

در وصف تو آب، این‌چنین گفت

حقـا کـه تـو نجــل بوترابی

لـب‌تشنـۀ تشنگــی در آبی

دریا ز غمت به پیچ و تاب است

داغ لب تـو به قلب آب است

تنهــا نــه ز آب درگـذشتی

یک لحظه ز جان و سر گذشتی

دست و سر و چشم تو فدا شد

تقـدیم بــه حجـت خـدا شد

ای ســورۀ آیــه‌آیــۀ نــور

وی صحن و سرات، قبلۀ طور

دست همگـان بـه دامـن تو

قــرآن ورق‌ورق تــن تــو

میراث شجاعتت زحیدر

ارث ادبـت بـــود ز مـــادر

دنیا بـه هـزار رنگ و نیرنگ

بگـرفت ز حیلـه راه تو تنگ

آورد خــط امـــان بــرایت

کز جان جهـان کنـد جدایت

او را ز درت بـه خشم راندی

در یاری دوست جان فشاندی

پیوستـه حسین را تـو دستی

تا حشـر بـر او بــرادر استی

هرچند که هستی‌ات فدا شد

دست و سرت از بدن جدا شد

روزی کـه امـام عصـر آیـد

بـر خلــق، ره فـرج گشـاید

می‌بینمت ای حسین را یـار

آن روز تویـی بر او علمـدار

آن روز تـو بـا لوای نصری

صاحب علم امـام عصـری

"میثم" به ثنات خو گرفته

از خــاک تـو آبـرو گرفته

 

غلامرضا سازگار

 


تعداد بازديد : 79
شنبه 10 خرداد 1393 ساعت: 12:51
نویسنده:
نظرات(0)
یاوالقمر والشمس مزمل ابالفضل ای قبله گاه شاعربیدل ابالفضل الفاظ موج ودامنت ساحل ابالفضل یادائم الفضل علی السائل ابالفضل توصاحبم هستی و من �

یاوالقمر والشمس مزمل ابالفضل
ای قبله گاه شاعربیدل ابالفضل
الفاظ موج ودامنت ساحل ابالفضل
یادائم الفضل علی السائل ابالفضل

توصاحبم هستی و من تنها رعیت
پابوسی ات را کرده ام با شعر نیت

ای حضرت عیسی مسیح ارمنی ها
ای دستهایت دستگیراهل معنا
یاکاشف الکرب تمام اهل دنیا
یا عمی العباس فرزندان زهرا

ای رب این پیمانه ها باب الحوائج
ای پیر سقاخانه ها باب الحوائج

تندیس تقوا و وقار و استقامت
ای برگه ی سبز عبور از قیامت
دست بلند توست اسباب شفاعت
آری قسیم النار والجنه نگاهت

جاری ز سرانگشت توآب حیات است
بوسه زدن بر دست تو از واجبات است

این پینه ی پیشانی تویادگاریست
بین تو و معبود تو هرشب قراریست
ماه عشیره معنی شب زنده داریست
سجاده ی توساغر می های جاریست

روی توجلوه بر رخ مهتاب داده است
اشک تو بوده نخلها را آب داده است

اخم توخشم حضرت پروردگاراست
ابروی تو تکرار تیغ ذوالفقاراست
این چرخش شمشیر یک حمزه تباراست
گفتی انا العباس لشگر درفرارست

از میسره تا میمنه کردی قیامت
کولاک کردی یک تنه کردی قیامت

ساغر لبالب نیست اما بازمی هست
کرببلا گرنیست اما شهرری هست
سجاده پهن وروضه باز و سوزنی هست
درخاطر من روضه های سیبویه است

با روضه می داده است چشمان ترم را
او نوحه دم داده است ای اهل حرم را

تاکه علم افتاد و دست تو قلم شد
زهرا رسید و بیرق روضه علم شد
ذره به ذره ازقد و بالات کم شد
قد حسین بن علی پیش توخم شد

داغ تو را داده خبر تا مشک پاره
وا شد زگوش اهل خیمه گوشواره

محسن حنیفی


تعداد بازديد : 281
شنبه 10 خرداد 1393 ساعت: 12:49
نویسنده:
نظرات(0)
در وصف عشق سرخ تو هرکس قلم زده چیزی شبیه محشر کبری رقم زده نام مبارک تو چه دارد که این چنین نظم و نظام این دل مارا به هم زده یک دست مشک زخمی و �
در وصف عشق سرخ تو هرکس قلم زده

چیزی شبیه محشر کبری رقم زده

نام مبارک تو چه دارد که این چنین

نظم و نظام این دل مارا به هم زده

یک دست مشک زخمی و یک دست اشک زخم

دست بریده ی تو به دلها علم زده

در آسمان برای خودش سروری شده

هر کس در آستان تو با سر قدم زده

ازخون توست آب اگر آبرو گرفت

چون آب خوندلم غم تو در دلم زده

عشقت همیشه عین غم است و غم تو عشق

ای خوش دلی که بوده برای تو غمزده

وصفت هنوز هم به قلم در نیامده

هر کس قلم زده به هر اندازه کم زده

 

عارف ساسانی


تعداد بازديد : 87
دوشنبه 07 بهمن 1392 ساعت: 9:07
نویسنده:
نظرات(0)
خورشید بَرَد سجده به خاک در عباس مه جلوه ای از حسن خدامنظر عباس هر سینه ی افروخته یک علقمه فریاد هر دیده ی پر اشک بود کوثر عباس هر زخم بدن، آیه

خورشید بَرَد سجده به خاک در عباس
مه جلوه ای از حسن خدامنظر عباس
هر سینه ی افروخته یک علقمه فریاد
هر دیده ی پر اشک بود کوثر عباس
هر زخم بدن، آیه ای از مصحف ایثار
هر خون جگر، قطره ای از ساغر عباس
فرزندیّ ِ دو فاطمه، سقایی عترت
سرداری لشگر، شرف دیگر عباس
زیبد که شهیدان همه خیزند به تعظیم
فردای قیامت همه در محضر عباس
با راس حسین ابن علی بود برابر
تاشام بلا بر سر نیزه سر عباس
ایثار و فداکاری و ایمان سه چراغند
در بزم دل از مکتب روشنگر عباس
عباس به تعداد همان باب حسین است
یعنی که بیا سوی حسین از در عباس
در علقمه چون عطر گل آید به مشامم
بوی نفس فاطمه از پیکر عباس
مارا نبُوَد زهره که گوییم ثنایش
تا یوسف زهراست ثنا گستر عباس
در دامن صحرای بلا خون خدا ریخت
از بازو و ازدیده و از حنجر عباس
افسوس که شد همسفر قاتل عباس
از علقمه تا شام بلا خواهر عباس
باسوز دل و اشک روان و شررِ شعر
میثم شده پیوسته پیام آور عباس

غلامرضاسازگار


تعداد بازديد : 113
شنبه 04 آبان 1392 ساعت: 9:53
نویسنده:
نظرات(0)
خواهد کسی ارکه عشق احساس کند یا آنکه فضا پر زگل یاس کند از روی خلوص نیت و پاکی دل سه تا صلوات نذر عب

خواهد کسی ارکه عشق احساس کند
یا آنکه فضا پر زگل یاس کند
از روی خلوص نیت و پاکی دل
سه تا صلوات نذر عباس کند

قنبر سماچی

با تشکر از برادر عزیز آقای قنبر سماچی بخاطر ارسال این اشعار


تعداد بازديد : 169
جمعه 28 تیر 1392 ساعت: 14:08
نویسنده:
نظرات(0)
باده در جام مهیاست بیا تا برویم میکده منتظر ماست بیا تا برویم رد دعوت عین کفر است به آئین وفا دو

باده در جام مهیاست بیا تا برویم

میکده منتظر ماست بیا تا برویم

رد دعوت عین کفر است به آئین وفا

دوش ساقی خود ز من خواست بیا تا برویم

بی رخش هرچه بنوشیم همه باد فناست

اصل مستی به تماشاست بیا تا برویم

حیف باشد که نبینیم رخ همچو مهش

وه که چه مهوش و زیباست بیا تا برویم

محفل رقص و نشاط است در آن خانه به پا

بانگ مطرب به هوا خاست بیا تا برویم

فرصت از دست مده وقت تامل نبُود

خود ساقی است که برخاست بیا تا برویم

اگر از غصه و ماتم به ستوه آمد ه ای

میِ او قاتل غم هاست بیا تا برویم

جرعه ای گر بزنی تا به ابد مست شوی

وای آن می چه گواراست بیا تا برویم

گر چه ما بی خبر از راه ِ سوی میکده ایم

روشنی از دور پیداست بیا تا برویم

من و می از کف ساقی نشود باور من

گرچه چون خواب و چو رویاست بیا تا برویم

محتسب تشنه ی ویران شدن میکده هاست

تا که آن میکده برجاست بیا تا برویم

این شب شور و طرب را تو غنیمت بشمار

که خبر دار ز فرداست بیا تا برویم

بین ز زور مِی مرد افکن آن ساقی مست

نعره و هلهله برپاست بیا تا برویم

شب خاموشی و لب دوختن امشب نبُود

چون که در میکده غوغاست بیا تا برویم

تا سحرگاه می و باده روا شد زیرا

ساقی امشب خود سقاست بیا تا برویم

گرچو کافر شده ای ترس مکن از دوزخ

جنت حسرت به دلِ ماست بیا تا برویم

شاعر : محمد هاشم مصطفوی


تعداد بازديد : 167
چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت: 11:30
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس(ع)-مدح و ولادت مادر ماه بنی‌هاشم! قمر آورده‌ای نخل امید ولایت را ثمر آورده‌ای بحر موّا

حضرت عباس(ع)-مدح و ولادت

 

مادر ماه بنی‌هاشم! قمر آورده‌ای

نخل امید ولایت را ثمر آورده‌ای

بحر موّاج کرامت را گهر آورده‌ای

کلک صنع کبریایی را اثر آورده‌ای

هر چه در وصفش بگویم خوب‌تر آورده‌ای

بــر امیــرالمؤمنین زیبــاپســر آورده‌ای

این پسر شمشیر و شیر عترت پیغمبر است

پای تا سر حیدر است و حیدر است و حیدر است

این پسر دست علی دست علی دست خداست

این پسر یک مطلع الانــوار مصبـاح الهداست

این پسر تـا حشــر ثــاراللّهیان را مقتداست

این پسر قربانــی کـوی حسین از ابتـداست

این پسر دست خدا با دست از پیکر جداست

این پسر روح حسین ابن علی «روحی فدا»ست

این پسر ماهی است در بین دو مهرِ فاطمه

این بـود باب الحسین و باب حاجات همه

بیت مولا، بـاغ جنّت، یاسمن، عباس توست

روح غیرت، جان آزادی به تن، عباس توست

هاشمیّـون را چـراغ انجمـن، عبـاس توست

وارث شمشیر و دست بوالحسن، عباس توست

ملجـأ و بـاب المراد مرد و زن، عباس توست

بت‌شکن: مولا علی، لشکرشکن: عباس توست

این خداوند ادب، عبد خداوند است و بس

در شجاعت، در وفاداری، نظیرش نیست کس

کیست عباس آن که وجه‌ الله محو روی اوست

آل هاشـم را همه دل در کمند موی اوست

غـرق گل از بوسـۀ دست خدا بازوی اوست

ذوالفقـار فاتـح خیبـر، خــم ابـروی اوست

نخـل سرسبـز ولایت قامت دلجـوی اوست

آبـروی آبرومنــدان ز خــاک کوی اوست

از دل گهـواره تـا امـواج خون در علقمه

لحظه‌ای غافل نگردید از حسین فاطمه

آفتـاب طلعـتش خورشیـد رخســار حسین!

دیــدن رخســار او، تکــرار دیــدار حسین!

از شـب میــلاد بـودش دل، گرفتار حسین!

نقد جان در دست و سرگردان به بازار حسین!

با سر و با دست و چشم و تن خریدار حسین!

حامـی و سـردار و سقّـا و علمــدار حسین!

با وجود آن که خود مظلوم ظالم‌سوز بود

مثل حیدر عابد شب بود و شیر روز بود

مـادر سـادات زهــرا خوانده خود را مادرش

حیــدر کـرّار می‌خوانــد حسیـن دیگـرش

عمّـۀ ســادات مــی‌بالد کـه باشد خواهرش

ایستـاده بـا ادب حتّـی ادب در محضـرش

آفـرینش تـا قیــامت تشنــه‌کام ساغرش

حاجت کونین جوشیده است از خاک درش

در حریمش اکتفا کردن به یک حاجت کم است

کم مخـواه از او کـه او بـاب المراد عالم است

او کـه بــا مــاه جمـالش عالم‌آرایـی کند

او که بر خاکش سرافرازی جبین‌سایی کند

او که بی وی عشق هم احساس تنهایی کند

او کـه بـر خیـل شهیـدان نیـز آقایی کند

آل عصمت را ز اشـک دیـده سقـایی کند

خون خـود را وقف بر گل‌های زهرایی کند

جسم‌ و جان و چشم و دست ‌و سر دهد در راه‌ دین

گـل کنـد تقدیـم ثـارالله از زخـم جبین

اوست سقایی که در آغـوش دریـا سوخته

هم زده آتش به دریا، هم به صحرا سوخته

همچو شمعی در شـرار دل سراپا سوخته

آب گشتــه در میــان آب و تنها سوخته

مشک هم از اشک آن لبْتشنه‌سقا سوخته

مثـل تصویــرِ لــبِ فــرزند زهرا سوخته

اشک صد ایّوب می‌جوشد به یاد صبر او

تـا قیـامت آب مـی‌گردد به دور قبر او

ای خـدا را تیـغ بــران در نیـامِ اهل‌بیت!

ای علــی را شیــر غران در کنام اهل‌بیت

ای بــه رخسـارت تجـلاّی تمـام اهل‌بیت

ای مقامت در صـف محشـر مقام اهل‌بیت

هم به «نفسی انت» فرمودت امام اهل‌بیت

هم بـه شمشیـرت نوشته انتقام اهل‌بیت

می‌رسد روزی که حق را باز هم یاری کنی

بـاز، بازآیـی و بـر مهـدی علمداری کنی

تشنه‌ای و چشم ما دریا به پایت ریخته

دل رویِ دل در حـریم با صفایت ریخته

فیض روح الله در صحن و سرایت ریخته

همچو باران استجـابت از دعایت ریخته

اشـک ثـارالله روی دست‌هـایت ریخته

بال حورالعیـن رویِ پای گدایت ریخته

جوشد از خاک درت اشک مناجات همه

بیشتر باشد به کویت عرض حاجات همه

مهر تو دین من، آیین من، ایمان من است

زخم‌هـای پیکـرت آیـات قـرآن مـن است

پای تا سر دردم و خاک تو درمان من است

با تو بودن از ولادت دین و ایمان من است

ذکر «یا عبّاس» درمان تن و جان من است

دست من خالی و مدحت درِّ غلطان من است

نیستم قابل که گویم «میثم» کوی توام

هر که هستم یا ابوفاضـل ثناگوی توام


تعداد بازديد : 171
چهارشنبه 22 خرداد 1392 ساعت: 19:14
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس(ع)-مدح و ولادت مادر ماه بنی‌هاشم! قمر آورده‌ای نخل امید ولایت را ثمر آورده‌ای بحر موّا

حضرت عباس(ع)-مدح و ولادت

 

مادر ماه بنی‌هاشم! قمر آورده‌ای

نخل امید ولایت را ثمر آورده‌ای

بحر موّاج کرامت را گهر آورده‌ای

کلک صنع کبریایی را اثر آورده‌ای

هر چه در وصفش بگویم خوب‌تر آورده‌ای

بــر امیــرالمؤمنین زیبــاپســر آورده‌ای

این پسر شمشیر و شیر عترت پیغمبر است

پای تا سر حیدر است و حیدر است و حیدر است

این پسر دست علی دست علی دست خداست

این پسر یک مطلع الانــوار مصبـاح الهداست

این پسر تـا حشــر ثــاراللّهیان را مقتداست

این پسر قربانــی کـوی حسین از ابتـداست

این پسر دست خدا با دست از پیکر جداست

این پسر روح حسین ابن علی «روحی فدا»ست

این پسر ماهی است در بین دو مهرِ فاطمه

این بـود باب الحسین و باب حاجات همه

بیت مولا، بـاغ جنّت، یاسمن، عباس توست

روح غیرت، جان آزادی به تن، عباس توست

هاشمیّـون را چـراغ انجمـن، عبـاس توست

وارث شمشیر و دست بوالحسن، عباس توست

ملجـأ و بـاب المراد مرد و زن، عباس توست

بت‌شکن: مولا علی، لشکرشکن: عباس توست

این خداوند ادب، عبد خداوند است و بس

در شجاعت، در وفاداری، نظیرش نیست کس

کیست عباس آن که وجه‌ الله محو روی اوست

آل هاشـم را همه دل در کمند موی اوست

غـرق گل از بوسـۀ دست خدا بازوی اوست

ذوالفقـار فاتـح خیبـر، خــم ابـروی اوست

نخـل سرسبـز ولایت قامت دلجـوی اوست

آبـروی آبرومنــدان ز خــاک کوی اوست

از دل گهـواره تـا امـواج خون در علقمه

لحظه‌ای غافل نگردید از حسین فاطمه

آفتـاب طلعـتش خورشیـد رخســار حسین!

دیــدن رخســار او، تکــرار دیــدار حسین!

از شـب میــلاد بـودش دل، گرفتار حسین!

نقد جان در دست و سرگردان به بازار حسین!

با سر و با دست و چشم و تن خریدار حسین!

حامـی و سـردار و سقّـا و علمــدار حسین!

با وجود آن که خود مظلوم ظالم‌سوز بود

مثل حیدر عابد شب بود و شیر روز بود

مـادر سـادات زهــرا خوانده خود را مادرش

حیــدر کـرّار می‌خوانــد حسیـن دیگـرش

عمّـۀ ســادات مــی‌بالد کـه باشد خواهرش

ایستـاده بـا ادب حتّـی ادب در محضـرش

آفـرینش تـا قیــامت تشنــه‌کام ساغرش

حاجت کونین جوشیده است از خاک درش

در حریمش اکتفا کردن به یک حاجت کم است

کم مخـواه از او کـه او بـاب المراد عالم است

او کـه بــا مــاه جمـالش عالم‌آرایـی کند

او که بر خاکش سرافرازی جبین‌سایی کند

او که بی وی عشق هم احساس تنهایی کند

او کـه بـر خیـل شهیـدان نیـز آقایی کند

آل عصمت را ز اشـک دیـده سقـایی کند

خون خـود را وقف بر گل‌های زهرایی کند

جسم‌ و جان و چشم و دست ‌و سر دهد در راه‌ دین

گـل کنـد تقدیـم ثـارالله از زخـم جبین

اوست سقایی که در آغـوش دریـا سوخته

هم زده آتش به دریا، هم به صحرا سوخته

همچو شمعی در شـرار دل سراپا سوخته

آب گشتــه در میــان آب و تنها سوخته

مشک هم از اشک آن لبْتشنه‌سقا سوخته

مثـل تصویــرِ لــبِ فــرزند زهرا سوخته

اشک صد ایّوب می‌جوشد به یاد صبر او

تـا قیـامت آب مـی‌گردد به دور قبر او

ای خـدا را تیـغ بــران در نیـامِ اهل‌بیت!

ای علــی را شیــر غران در کنام اهل‌بیت

ای بــه رخسـارت تجـلاّی تمـام اهل‌بیت

ای مقامت در صـف محشـر مقام اهل‌بیت

هم به «نفسی انت» فرمودت امام اهل‌بیت

هم بـه شمشیـرت نوشته انتقام اهل‌بیت

می‌رسد روزی که حق را باز هم یاری کنی

بـاز، بازآیـی و بـر مهـدی علمداری کنی

تشنه‌ای و چشم ما دریا به پایت ریخته

دل رویِ دل در حـریم با صفایت ریخته

فیض روح الله در صحن و سرایت ریخته

همچو باران استجـابت از دعایت ریخته

اشـک ثـارالله روی دست‌هـایت ریخته

بال حورالعیـن رویِ پای گدایت ریخته

جوشد از خاک درت اشک مناجات همه

بیشتر باشد به کویت عرض حاجات همه

مهر تو دین من، آیین من، ایمان من است

زخم‌هـای پیکـرت آیـات قـرآن مـن است

پای تا سر دردم و خاک تو درمان من است

با تو بودن از ولادت دین و ایمان من است

ذکر «یا عبّاس» درمان تن و جان من است

دست من خالی و مدحت درِّ غلطان من است

نیستم قابل که گویم «میثم» کوی توام

هر که هستم یا ابوفاضـل ثناگوی توام


تعداد بازديد : 173
چهارشنبه 22 خرداد 1392 ساعت: 19:14
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس(ع)-مدح ای آن که ز ادراک تو ایمان متصوّر از پنجه ی لا حولِ تو... طوفان متصوّر با غرّش ت

حضرت عباس(ع)-مدح

 

ای آن که ز ادراک تو ایمان متصوّر

از پنجه ی لا حولِ تو... طوفان متصوّر

با غرّش تان گشت قیامت متبادر

در علقمه دریای خروشان متصوّر

نام تو نموده ست جهان را مُترنّم

سقّایی و با یاد تو باران متصوّر

«غیرت» رگ جوشیده ی در گردن یار است

تنها به مقام تو شود آن متصوّر

دستان تو آیات بریده ست اباالفضل!

گشته ست چنان سوره ی «رحمان» متصوّر

نام تو کلیدِ ادب و روح نجابت

در پرسش تاریخ، کما کان متصوّر

در شرح تو و دست تو عالم متحیّر

ایثار تو در یاد شهیدان متصوّر

مشک و عَلَم و منصبِ سقّایی ات عباس

در ذهن تو فریاد عمو جان متصوّر

بیچاره فراتی که به کامش نرسیده ست

هستی تو در آن ذهن پریشان متصوّر

تو غرّش پنهان علی در عَرَصاتی

در پنجه ی ایمان تو طوفان متصوّر

***


تعداد بازديد : 102
چهارشنبه 22 خرداد 1392 ساعت: 19:12
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس(ع)-مدح مائیم و دل و دست و پناه تو اباالفضل در حسرت یک جرعه نگاه تو اباالفضل عالم همه ب

حضرت عباس(ع)-مدح

 

مائیم و دل و دست و پناه تو اباالفضل

در حسرت یک جرعه نگاه تو اباالفضل

عالم همه بند است به آن گوشه ی چشمت

محشر به همان طَرفِ کلاه تو اباالفضل

دیریست که سینه زن بین الحرمین ایم

زیر عَلَم سبز و سیاه تو اباالفضل

در لحن عراقی و حجازی تو غرق ایم

مدهوشِ رجز های سه گاه تو اباالفضل

دل می بَرَد و می بَرَد و می بَرَد از ما

لبخندی از آن روی چو ماه تو اباالفضل

روزی اگَرَت از عطش و عشق بپرسند

دستان بریده ست گواه تو اباالفضل

ما تشنه ی آب ایم از آن مشک سیاهت

مست نگه گاه به گاه تو اباالفضل

با لشکری از اشک به پابوس تو آئیم

مائیم شهیدان سپاه تو اباالفضل

آن قدر بلند است به تکرار ملائک

در نزد خدا عزّت و جاه تو اباالفضل

تو چشم به راهی که ز در فاطمه آید

ما نیز بدان چشم به راه تو اباالفضل

 


تعداد بازديد : 187
چهارشنبه 22 خرداد 1392 ساعت: 19:12
نویسنده:
نظرات(0)
اشعار ولادت حضرت ابالفضل العباس(ع) - محمود ژولیده وقتی خدا قدم به دل و جان ما گذاشت عباس را به

 

وقتی خدا قدم به دل و جان ما گذاشت

عباس را به جان و دل شیعه جا گذاشت

 

عطر ادب ز خیمه ی عشاق شد بلند

وقتی حسین پرچم عباس را گذاشت

 

ای همت بلند تو خلوت گه امان

بیچاره آن که حقّ تو را زیر پا گذاشت

 

نور تو را مقام تو را عصمت تو را

جز در وجود پاک تو خالق کجا گذاشت؟

 

فانی فی الحسین شدن از مرام توست

در مکتبی که دست تو آن را بنا گذاشت

 

سلطان عشق گفت: فدای تو جان من

بعد از خودش امام تو سنت به جا گذاشت

 

با انتقال رتبه باب الحوائجی

ارباب ما نهایت منّت به ما گذاشت

 

انگار علاقه به تو ارث فاطمی است

در دل عزیز فاطمه عشق تو را گذاشت

 

تقوا و زهد علم و عمل غیرت و وقار

این ها مظاهری است که در تو خدا گذاشت

 

روزی که از وجاهت تو پرده بر کشند

پیغمبران ز وجه خدا جرعه سر کشند

 

آن که تو را ز زمره ی جانانه ها نوشت

نام تو را به سر در میخانه ها نوشت

 

ساقی شدی که ساغر ایمان دهی به ما

قدر تو را قدیر به پیمانه ها نوشت

 

قصه نویس مبتکر قصه های عشق

قدّ تو را رشید چو افسانه ها نوشت

 

ای سایه ات پناه امام زمان ،خدا

کهف تو را امن ترین خانه ها نوشت

 

خشم خدا به ابروی پیوسته ات سزاست

چشم تو را مراقب بیگانه ها نوشت

 

جانت فدای طاعت و جسمت فنای یار

وصف تو را شبیه به پروانه ها نوشت

 

گل بوسه ها به دست تو دارد پیام ها

دست تو را محافظ گلخانه ها نوشت

 

رزمت عجیب شبیه به جنگیدن علی است

شمشیر تو خطوط سر شانه ها نوشت

 

حیدر، حسن، حسین اساتید جنگی ات

درس تو را ز مکتب شاهانه ها نوشت

 

وقتی سخن ز ساقی و ساغر شود رواست

نام تو را به سر در خُمخانه ها نوشت

 

عشقت جلال ماست، تبارکتَ یا هلال

رویت جمال هوست، تعالیتَ یا جلال

 

از بس نوشته اند جمالت منوّر است

رویت سزای گفتن الله اکبر است

 

ای حمزه ی رسول گرامی کربلا

محو تو سید الشّهدای پیمبر است

 

ای نافذ البصیره کجا سیر می کنی

چشمت شبیه هیبت چشمان حیدر است

 

از آن زمان که تو پسر فاطمه شدی

دستت شفیع امّت زهرای اطهر است

 

سرو قدت اگر چه به ام البنین بَرد

کی هیبتت به هیبت زینب برابر است

 

آنان که نام ماه بنی هاشمت دهند

رخسارشان منوّر صد ماه و اختر است

 

فضل و کمال را به تو تفویض کرده اند

آنان که فضلشان همه از فضل داور است

 

روز جزا به مرتبه ات غبطه می خورند

آنان که از شهادت شان فیض محشر است

 

دل را شراب صحبت تو مست می کند

ما را خمار بوسه بر آن دست می کند

 

روز ازل که روز علم داری تو بود

آب حیات تشنه لبِ یاری تو بود

 

روزی که جام عشق عطش ناک مرد بود

آن روز روز سید و سالاری تو بود

 

کافی نبود سر بکشد جام عشق را

تنها کسی که شاهد می خواری تو بود

 

روزی که هیچ صحبت دلداگی نبود

صحن الست صحنه ی دلداری تو بود

 

دل دادی و شد آتش دلبر به کام تو

لب تشنگی متاع خریداری تو بود

 

چشم و سر و دو دست تو دادُ الست داد

شرم شریعه از عرق جاری تو بود

 

وقتی تنت نشست ز مستی میان نور

عرشی عظیم گرم عزاداری تو بود

 

بر خلق نوری تو خدا افتخار کرد

فخر خدا برای گرفتاری تو بود

 

آن روز هم در عالم ذر مثل کربلا

زهرا کنار علقمه در یاری تو بود

 

آن ساقی آفرین که تو را آفریده است

مشک تو را و اشک تو یک جا خریده است

 

محمود ژولیده


تعداد بازديد : 163
چهارشنبه 22 خرداد 1392 ساعت: 19:06
نویسنده:
نظرات(0)
از بس نوشته اند جمالت منور است رویت سزای گفتن الله اکبر است ای حمزه ی رسول گرامی کربلا محو تو سید ال
از بس نوشته اند جمالت منور است
رویت سزای گفتن الله اکبر است
ای حمزه ی رسول گرامی کربلا
محو تو سید الشهدای پیمبر است
ای نافذ البصیره! کجا سیر می کنی
چشمت شبیه هیبت چشمان حیدر است
از آن زمان که تو پسر فاطمه شدی
دستت شفیع امت زهرای اطهر است
سرو قدت اگر چه به ام البنین بَرد
کی هیبتت به هیبت زینب برابر است
آنان که نام، ماه بنی هاشمت دهند
رخسارشان منور صد ماه و اختر است
فضل و کمال را به تو تفویض کرده اند
آنان که فضلشان همه از فضل داور است
روز جزا به مرتبه ات غبطه می خورند
آنان که از شهادتشان فیض محشر است
دل را شراب صحبت تو مست می کند
ما را خمار بوسه بر آن دست می کند

روز ازل که روز علمداری تو بود
آب حیات تشنه لب یاری تو بود
روزی که جام عشق عطشناک مرد بود
آن روز، روز سید و سالاری تو بود
کافی نبود سر بکشد جام عشق را
تنها کسی که شاهد می خواری تو بود
روزی که هیچ صحبت دلداگی نبود
صحن الست صحنه ی دلداری تو بود
دل دادی و شد آتش دلبر به کام تو
لب تشنگی متاع خریداری تو بود
چشم و سر و دو دست تو داد و الست داد
شرم شریعه از عرق جاری تو بود
وقتی تنت نشست ز مستی میان نور
عرشی عظیم گرم عزاداری تو بود
بر خلق نوری تو خدا افتخار کرد
فخر خدا برای گرفتاری تو بود
آن روز هم در عالم ذر مثل کربلا
زهرا کنار علقمه در یاری تو بود
آن ساقی آفرین که تو را آفریده است
مشک تو را و اشک تو یک جا خریده است

محمود ژولیده

تعداد بازديد : 191
چهارشنبه 22 خرداد 1392 ساعت: 19:05
نویسنده:
نظرات(1)
غوغا در سما ! عالم عوض شده بالِ پریدنم که نه حالم عوض شده بر دامان اُمِ بَنین عباس پا شده خداهم انگ

غوغا در سما ! عالم عوض شده
بالِ پریدنم که نه حالم عوض شده

بر دامان اُمِ بَنین عباس پا شده
خداهم انگار درخیالم عوض شده

رد پایِ ملک دور او بِخِیر
معنای جاه و جلالم عوض شده

اذانی بگو بلال ، میثم رطب بیار
داستان رستم و زالم عوض شده

کُنج خانه لبخند مشک را
شیرین تر! آب ذلالم عوض شده

چوب عَلَم آوازه خوان ببین
داده میوه ی ادب نهالم عوض شده

ایجاز نه اطناب شجاعت را نوشتند
عباس آمده باب شفاعت را نوشتند

شاعر : محمد دنیوی(حاتم)


تعداد بازديد : 115
چهارشنبه 22 خرداد 1392 ساعت: 19:03
نویسنده:
نظرات(0)
منم عاشقی که به عشقش دچارم منم زائری که بهایی ندارم منم بی قراری که دائم خمارم منم سربه داری که ع

منم عاشقی که به عشقش دچارم

منم زائری که بهایی ندارم

منم بی قراری که دائم خمارم

منم سربه داری که عبد نگارم

 

منم مدحیه خوان دیوانه ی عشق

منم حلقه بر گوش میخانه ی عشق

 

منم شاعری که ز هر واژه مستم

خدا روز اول قلم داده دستم

به دفتر نوشتم که ساقی پرستم

علمدار دین شاه و من بنده هستم

 

نمک خورده ی سفره ی بذلی ام من

ز گهواره تا گور ابوالفضلی ام من

 

به دلداده ، دلدار ودلبر رسیده

امیر حرم را برادر رسیده

به حق المثنای حیدر رسیده

درست است ، فتاح خیبر رسیده!؟

 

به ام البنین زینت دامن آمد

به دشمن بگویید شمشیرزن آمد

 

بگوید علی آفرین بر خروشش

بخواند دوصد قل هوالله به هوشش

بنازد به لب های باده فروشش

قرائت نماید اذانی به  گوشش

 

مسلمان چشمان شیر خدا شد

بنازم که او حیدر کربلا شد

 

خداوند منّان مثالش ندارد

سلیمان هستی جلالش ندارد

و یوسف شکوه جمالش ندارد

یقین دارم اوخط و خالش ندارد

 

قَمَرَ العشیره و ماه منیر است

شبیه خدای احد بی نظیر است

 

دلیری قوی بود و میلی به شب داشت

 "أغیثینی یا فاطمه" روی لب داشت

و از کودکی در دلش تاب وتب داشت

که همواره در پیش زینب ادب داشت

 

به او عبد نیکو خصائل بگویند

به او صالح و بوالفضائل بگویند

 

اگر اندکی روی مرکب بخیزد

زمین را به یکباره بر هم بریزد

اگر با نگاهش به دشمن ستیزد

عدویش هراسان به سویی گریزد

 

هر آن کس که با پنچه اش در جدال است

غلط کرده ، فهمیده خونش حلال است

 

زمین و زمان را به نامش نوشتند

و زرتشتیان را غلامش نوشتند

دلم را اسبر مرامش نوشتند

و "باب الحوائج" مقامش نوشتند

 

امین و علمدار و ساقی مولاست

وکیل بلاعزل ارباب دنیاست

 

به چشمان او مرتضی بوسه میزد

به فرقش ولی خدا بوسه میزد

به هر گونه هایش دو تا بوسه میزد

به دستان و بازو چرا بوسه میزد!!؟؟

 

نه تنها که یعسوب دین گریه میکرد

در آن بین ام البنین گریه میکرد

 

علمدار دور از علم گریه دارد

سه شعبه به چشم صنم گریه دارد

و ساقی و دست قلم گریه دارد

و شرمندگی از حرم گریه دارد

 

منم با هوای حرم گریه دارم

به یاد شه با کرم گریه دارم

 

چه میشد که او شام آخر نمی دید

چه میشد که او اشک خواهر نمی دید

به دنبال طفلی دو افسر نمی دید

به دستان خولی دو معجر نمی دید

 

به جان یتیمی سپاهی می افتاد

سرش روی نی بود و گاهی می افتاد

 

شاعر : علیرضا خاکساری


تعداد بازديد : 135
چهارشنبه 22 خرداد 1392 ساعت: 19:03
نویسنده:
نظرات(0)
نمک چشم تو دریای طلب می طلبد وصف لعل دهنت باغ رطب می طلبد از غباری که نشسته به لب پر ترکم می

نمک چشم تو دریای طلب می طلبد

وصف لعل دهنت باغ رطب  می طلبد

 

از غباری که نشسته به لب پر ترکم

می شود گفت قدمهای تو لب می طلبد

 

روز من را شب گیسوی شما کرده سیاه

اصلا" ای ماه سرودن ز تو شب  می طلبد

 

به خضوعی که خدا در نظرت ریخته است

درک آغوش نگاه تو ادب می طلبد

 

سخت کرده تب شوق لب تو کار مرا

جگری نیست که بر دوش کشد بار مرا

 

چه کسی برده در این حاشیه چشمانت را

منکرم نقش زن ناشی چشمانت را

 

می توانند ملائک بگذارند مگر

آخرین قیمت نقاشی چشمانت را

 

میکشد با نظر ام بنین جبرائیل

طرح فیروزه ای کاشی  چشمانت را

 

کار و بارش به سر میکده ها افتاده

دیده هر کس که نمک پاشی  چشمانت را

 

آدم از بادهء چشم تو هوس می افتد

تو اگر جام دهی میکده پس می افتد

 

آمده ام می بزنم مست کنم هو بکشم

جای این چشم که داری دو سه آهو بکشم

 

مانده ام بر افق ساحل این اقیانوس

عرش را طاق زنم یا خم ابرو بکشم

 

تا نبینند چه بالاست قد تو باید

آخرین قلهء خود را سر زانو بکشم

 

می شود دست کشید و علمت را ساقی

می شود مشک به فرمایش بازو بکشم

 

نیمهء گمشدهء حضرت ارباب آمد

شیر دشمن شکن حضرت ارباب آمد

 

دور عاشق کشیت دور تناوب شده است

قلب یک عده به دست تو تصاحب شده است

 

قبله انگار به سمت قدمت مایل شد

قبله سمت تو اگر کج بشود خوب شده است

 

قامت و قد و قیام تو قیامت کرده

جنگ و دعوا سر این چند تناسب شده است

 

آنقدر فتنه به پا کرده نگاه تو به عرش

که زمین گفت در این شعر تقلب شده است

 

لرزه انداخته عشق تو به اعماق زمین

مرحبا بر تو و بر مادر تو ام بنین

 

قطره تا وصل به دریای تو شد دریا شد

آسمان چشم به چشم  تو که شد سرپا شد

 

تو خودت جای خودت صورت دلباخته هات

ماه زیبای شب چهارده دنیا شد

 

هوس جرعهء آبی که به یادت بزنیم

توشهء آخرتی از سحر فردا شد

 

باز شد روزه یمان تا همه گفتند حسین

ذکر این قوم (علی ذکرکَ اَفطرنا) شد

 

آخرین جمله که گفتند بگویم دلی است

هر کسی عبد حسین است ابوفاضلی است

 

باده ای دست من افتاد و مرا داد به باد

از سرم خواب و خوراک و تب دنیا افتاد

 

می که از دست تو می ریخت به شیرین میزد

گندم گونهء تو مزهء حلوا می داد

 

واقعا" سخت دو چشمم به نگاهت گره خورد

گاه خوب است شود پنجره هم از فولاد

 

روی لب های تو لبخند رضا یعنی که

دل عشاق تو را کرده همین گوهر شاد

 

نیست کم قدر تر از تذکرهء کرببلا

مشهدی را که علمدار کند هدیه به ما 

 

شاعر: رضا دین پرور

برگرفته از تب مِي


تعداد بازديد : 163
چهارشنبه 22 خرداد 1392 ساعت: 19:01
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 9
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف