منم عاشقی که به عشقش دچارم منم زائری که بهایی ندارم منم بی قراری که دائم خمارم منم سربه داری که ع

منم عاشقی که به عشقش دچارم منم زائری که بهایی ندارم منم بی قراری که دائم خمارم منم سربه داری که ع

منم عاشقی که به عشقش دچارم منم زائری که بهایی ندارم منم بی قراری که دائم خمارم منم سربه داری که ع

منم عاشقی که به عشقش دچارم منم زائری که بهایی ندارم منم بی قراری که دائم خمارم منم سربه داری که ع

منم عاشقی که به عشقش دچارم منم زائری که بهایی ندارم منم بی قراری که دائم خمارم منم سربه داری که ع
منم عاشقی که به عشقش دچارم منم زائری که بهایی ندارم منم بی قراری که دائم خمارم منم سربه داری که ع
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
منم عاشقی که به عشقش دچارم منم زائری که بهایی ندارم منم بی قراری که دائم خمارم منم سربه داری که ع

منم عاشقی که به عشقش دچارم

منم زائری که بهایی ندارم

منم بی قراری که دائم خمارم

منم سربه داری که عبد نگارم

 

منم مدحیه خوان دیوانه ی عشق

منم حلقه بر گوش میخانه ی عشق

 

منم شاعری که ز هر واژه مستم

خدا روز اول قلم داده دستم

به دفتر نوشتم که ساقی پرستم

علمدار دین شاه و من بنده هستم

 

نمک خورده ی سفره ی بذلی ام من

ز گهواره تا گور ابوالفضلی ام من

 

به دلداده ، دلدار ودلبر رسیده

امیر حرم را برادر رسیده

به حق المثنای حیدر رسیده

درست است ، فتاح خیبر رسیده!؟

 

به ام البنین زینت دامن آمد

به دشمن بگویید شمشیرزن آمد

 

بگوید علی آفرین بر خروشش

بخواند دوصد قل هوالله به هوشش

بنازد به لب های باده فروشش

قرائت نماید اذانی به  گوشش

 

مسلمان چشمان شیر خدا شد

بنازم که او حیدر کربلا شد

 

خداوند منّان مثالش ندارد

سلیمان هستی جلالش ندارد

و یوسف شکوه جمالش ندارد

یقین دارم اوخط و خالش ندارد

 

قَمَرَ العشیره و ماه منیر است

شبیه خدای احد بی نظیر است

 

دلیری قوی بود و میلی به شب داشت

 "أغیثینی یا فاطمه" روی لب داشت

و از کودکی در دلش تاب وتب داشت

که همواره در پیش زینب ادب داشت

 

به او عبد نیکو خصائل بگویند

به او صالح و بوالفضائل بگویند

 

اگر اندکی روی مرکب بخیزد

زمین را به یکباره بر هم بریزد

اگر با نگاهش به دشمن ستیزد

عدویش هراسان به سویی گریزد

 

هر آن کس که با پنچه اش در جدال است

غلط کرده ، فهمیده خونش حلال است

 

زمین و زمان را به نامش نوشتند

و زرتشتیان را غلامش نوشتند

دلم را اسبر مرامش نوشتند

و "باب الحوائج" مقامش نوشتند

 

امین و علمدار و ساقی مولاست

وکیل بلاعزل ارباب دنیاست

 

به چشمان او مرتضی بوسه میزد

به فرقش ولی خدا بوسه میزد

به هر گونه هایش دو تا بوسه میزد

به دستان و بازو چرا بوسه میزد!!؟؟

 

نه تنها که یعسوب دین گریه میکرد

در آن بین ام البنین گریه میکرد

 

علمدار دور از علم گریه دارد

سه شعبه به چشم صنم گریه دارد

و ساقی و دست قلم گریه دارد

و شرمندگی از حرم گریه دارد

 

منم با هوای حرم گریه دارم

به یاد شه با کرم گریه دارم

 

چه میشد که او شام آخر نمی دید

چه میشد که او اشک خواهر نمی دید

به دنبال طفلی دو افسر نمی دید

به دستان خولی دو معجر نمی دید

 

به جان یتیمی سپاهی می افتاد

سرش روی نی بود و گاهی می افتاد

 

شاعر : علیرضا خاکساری


تعداد بازديد : 139
چهارشنبه 22 خرداد 1392 ساعت: 19:03
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف