در آب جلوه کردی و موج عطش نشست در من ظهور کردی و کردیم خود پرست دست مرا گرفتی و چشم تو بسته شد در خود خراب گشتم و بند دلم گسست گفتم : مخواه سای

در آب جلوه کردی و موج عطش نشست در من ظهور کردی و کردیم خود پرست دست مرا گرفتی و چشم تو بسته شد در خود خراب گشتم و بند دلم گسست گفتم : مخواه سای

در آب جلوه کردی و موج عطش نشست در من ظهور کردی و کردیم خود پرست دست مرا گرفتی و چشم تو بسته شد در خود خراب گشتم و بند دلم گسست گفتم : مخواه سای

در آب جلوه کردی و موج عطش نشست در من ظهور کردی و کردیم خود پرست دست مرا گرفتی و چشم تو بسته شد در خود خراب گشتم و بند دلم گسست گفتم : مخواه سای

در آب جلوه کردی و موج عطش نشست در من ظهور کردی و کردیم خود پرست دست مرا گرفتی و چشم تو بسته شد در خود خراب گشتم و بند دلم گسست گفتم : مخواه سای
در آب جلوه کردی و موج عطش نشست در من ظهور کردی و کردیم خود پرست دست مرا گرفتی و چشم تو بسته شد در خود خراب گشتم و بند دلم گسست گفتم : مخواه سای
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
در آب جلوه کردی و موج عطش نشست در من ظهور کردی و کردیم خود پرست دست مرا گرفتی و چشم تو بسته شد در خود خراب گشتم و بند دلم گسست گفتم : مخواه سای

در آب جلوه کردی و موج عطش نشست

در من ظهور کردی و کردیم خود پرست

دست مرا گرفتی و چشم تو بسته شد

در خود خراب گشتم و بند دلم گسست 

گفتم : مخواه سایه نشین علم شوم

این آفتاب ، مغز حرم را گداخته است!

روی فرات ، صورت در هم کشیده شد

تا موج های اشک به چشم تو حلقه بست

آیینه ای برای تماشا گذاشتم

سنگی رسید و صورت آیینه را شکست

دستی نمانده بود که مشکی زنم به آب

حالا به جای مشک بنوش از لب دو دست

رضا جعفری


تعداد بازديد : 91
شنبه 04 آبان 1392 ساعت: 9:55
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف