شب سوم حضرت رقیه س - 6

شب سوم حضرت رقیه س - 6

شب سوم حضرت رقیه س - 6

شب سوم حضرت رقیه س - 6

شب سوم حضرت رقیه س - 6
شب سوم حضرت رقیه س - 6
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
کبوتر دل زخمی به آشیانه رسید پدر رسید،دوباره میان خانه رسید میان یک طبق از نور خانه داری تو بپای تش�

کبوتر دل زخمی به آشیانه رسید
پدر رسید،دوباره میان خانه رسید

میان یک طبق از نور خانه داری تو
بپای تشت،دل من به این بهانه رسید

زبانحال تمامی کاروان این بود:
غلاف رفت ولی آه،تازیانه رسید

منی که تا کمرم گیسوی بلندم بود
ببین تو حال پدرجان اگر به شانه رسید...

مرا غمیست که می گویمت پدر با اشک
به دست های کریمت اگر که شانه رسید_

_بیا و موی سرم را کمی مرتب کن
بیا و رحم به حال نزارِ زینب کن

تمام لشکرشان غرق آه می کردم
اگر که روبه سوی قتلگاه می کردم

ببین که نیست دگر سو به چشم های ترم
وگر نه روی تو را من نگاه می کردم

نکرد عمه مرا باخبر که می آیی
وگرنه موی سرم روبراه می کردم

نبود چاه، و الا شبیه بابایت
تمام درد دل خود به چاه می کردم

به گریه های شبم کوفه منقلب می شد
به گریه کار هزاران سپاه می کردم

من آسمان تو ام که ستاره ام افتاد
به غارت حرمت گوشواره ام افتاد

تنت به خاک و سرت را به آسمان دیدم
تو را به زیر سم اسب هایشان دیدم

نشست شمر روی سینه ی پر از غم تو
نشاند بر تن تو نیزه ای سنان دیدم

بهار دخترکت بودی و به گودالی
تو را شبیه درختان در خزان دیدم

برای تو ز دل خود عقیق آوردم
چو خاتم تو به دستان ساربان دیدم

میان سلسله از پشت آن ستون بلند
لبت به زیر لگد های خیزران دیدم

ز بعد این همه داغی که دیدم ای پدرم
تو حق بده که نبینند چشم های ترم

به این امید که بابا دوباره می آیی
نکرد دختر تو هیچ نا شکیبایی

به گاهواره ی خالی دلش چه خوش شده بود
رباب بود و خیال و صدای لالایی

شنیده اند یتیمم؛تمام دخترها
به محض آمدن من شدند بابایی

نه دست مانده سر بی بدن!برای تو
نه موی مانده برایم که تو بیارایی

ولی چرا تو سرت نامرتب است پدر
تو بضعة النبي و يادگار زهرایی

چه بر سر پسر بوتراب آوردند
سرتو را ز چه پیش شراب آوردند؟

علی مشهوری"مهزیار"


تعداد بازديد : 211
شنبه 25 مهر 1394 ساعت: 10:05
نویسنده:
نظرات(0)
مجنونم خنده ی لیلامو میخوام بی خوابم صدای لالامو میخوام عمه پس کی سفرش تموم میشه خسته ام من دیگه باب

مجنونم خنده ی لیلامو میخوام
بی خوابم صدای لالامو میخوام
عمه پس کی سفرش تموم میشه
خسته ام من دیگه بابامو میخوام

 

بگو عمه بابام اومد به همه
اینکه رو گونمه اشک شوقمه
نمیذارم کسی اذیتش کنه
دیگه امشب بابا پیش خودمه

بابا اومدی چی شد پیکر تو
چه بلایی اخه اومد سر تو
دیگه از لبات سوالی ندارم
پس توام نپرس چی شد معجر تو.
باباجون ارزوهامو یادته
چادر و النگوهامو یادته
چقدر موهامو دوست داشتی بابا
راستی باباجون موهامو یادته

اومدم پر بزنم پرم شکست
باباجون سنجاق رو سرم شکست
تو بیابون با لگد پهلوی من
شبیه پهلوی مادرم شکست

بال پروانه شکستست نمیشه
گریه با چشمی که بستست نمیشه
دیگه دستام بابا قوت نداره
دیگه این دست واسه من دست نمیشه

بابا خسته شدم از درد کمر
دیگه نه لالا میخوام نه گل سر
خیلی عمه رو اذیت میکنم
دیگه دخترتو با خودت ببر
امیر علوی


تعداد بازديد : 45
شنبه 25 مهر 1394 ساعت: 10:05
نویسنده:
نظرات(0)
منم مجنون و دلتنگت،تویی دلبر تویی لیلا رسیدی کنج ویرانه،قرار این دل شیدا در این ایام تنهایی،قسم بر

منم مجنون و دلتنگت،تویی دلبر تویی لیلا
رسیدی کنج ویرانه،قرار این دل شیدا

در این ایام تنهایی،قسم بر جان بابایی
برای دخترت هرشب،تویی شیرین ترین رویا

 

عمو رفت و تو رفتی و نگفتی بی تو می میرم
نگفتی دختری داری؟نگفتی می شوم تنها؟

لب و دندان من مثل لب و دندان تو زخم است
از این وجه شباهت عاشقی من شده معنا

تو رفتی وقت غربت شد،تمام خیمه غارت شد
به دخترها جسارت شد،ولی سقا نبود آنجا

ز روی نیزه افتادی،ز روی ناقه افتادم
تو را با سنگ می زد دشمنت اما مرا با پا

میان این همه دشمن چقدر این زجر بی رحم است
مرا زد در دل صحرا،به پیش نیزه ی سقا

کف دستان سنگینش به قدر صورت من بود
ببین سنگینی پلک دو چشمان مرا بابا !

دو چشمم تار می بیند،دو بازویم پر از درد است
شدم در کودکی بابا،شبیه مادرت زهرا

گمانم گوشوار من به گوش دختر شمر است
ولی هر قدر هم گشتم النگویم نشد پیدا

به هر پهلو که می خوابم،تن من درد می گیرد
مکافات است خواب من برای عمه این شبها

برای عمه ام زینب،فقط زحمت هر شب
مرا با خود ببر دیگر،پدر سیرم از این دنیا

شاعر:علی سپهری


تعداد بازديد : 51
شنبه 25 مهر 1394 ساعت: 10:04
نویسنده:
نظرات(0)
اشعار شب سوم محرم – احمد علوی دیگر شکستن ندارد، بال و پر کوچک من می ترسم از هم بپاشد، این پیکر کوچ

اشعار شب سوم محرم – احمد علوی

 

دیگر شکستن ندارد، بال و پر کوچک من

می ترسم از هم بپاشد، این پیکر کوچک من

 

آه ای سر روی زانو! ای ماه آشفته گیسو!

دیشب خودت روضه خواندی، بر منبر کوچک من

 

این درد درمان ندارد، میدانم امکان ندارد

زخم سرت را ببندی، با معجر کوچک من

 

غارتگران دل نکندند، از گوش و از گوشواره

انگشت و انگشتر تو، انگشتر کوچک من

 

آتش به جان جهان زد، دستی که با خیزران زد

یا برلب خونی تو، یا بر سر کوچک من

 

بابا برایم دعا کن، شام مرا کربلا کن

یک بار دیگر صدا کن: ای دختر کوچک من!

 

احمد علوی


تعداد بازديد : 59
شنبه 25 مهر 1394 ساعت: 10:03
نویسنده:
نظرات(0)
اشعار شب سوم محرم – حامد عسگری تاول دستامو نگا کن، سوخته موهام شونه نمی شه سر که واسم بابا نشد پس

اشعار شب سوم محرم –  حامد عسگری

 

تاول دستامو نگا کن، سوخته موهام شونه نمی شه

سر که واسم بابا نشد پس، خرابه هم خونه نمیشه

 

عروسکم رو یکیشون برد، گوشوارمو یکی کشیده

گوشوارمو عیبی نداره ، عروسکو عموم خریده

 

بابای من دختر نازت اسیر یه گله گرگه

پاشو ببین قد منم مثل قد مادر بزرگه

 

عمه فقط کنار من بود تموم گریه هامو می شِنُفت

بعد نماز به جای تسبیح با تاولام ذکراشو می گفت

 

چند شبه که به جای بازوت ، سرم روی بالش ریگه

چند شبه که بوسم نکردی، هیچکی برام قصه نمیگه

 

یه حرفایی خورد به گوشم که حال من خیلی خرابه

من میگم انشاله دورغه دشت سر تشت...

 

سرش رو نیزه که دیدم بازم دلم واسه عموم رفت

 گل سر منو کشیدن، با گل سر یه دسته موم رفت

 

سه ساله و ضربه سیلی؟ سه ساله و زخمای کاری؟

دخترای شامی با طعنه بهم میگن بابا نداری

 

پاشو با اون نوازشات باز دوباره کاممو عسل کن

شیرین زبونیام تموم شد، بابا پاشو منو بغل کن

 

فدا سرت سیلی زجر و فدا سرت اینهمه غربت

بابای من فدای اسمت، بابای من سرت سلامت

 

حامد عسگری


تعداد بازديد : 1593
شنبه 25 مهر 1394 ساعت: 10:02
نویسنده:
نظرات(0)
اشعار شب سوم محرم نپرس از من ، از یک دختر بپرس ، چرا ؟ جون میده تا باباشو کسی ازش نگیره نپرس از م�

اشعار شب سوم محرم

 

نپرس از من ، از یک دختر بپرس ، چرا ؟

جون میده تا باباشو کسی ازش نگیره

 

نپرس از من ، از یک پدر و مادر بپرس ، چرا ؟

بچه گرسنه باشه ولی عطش نگیره ؟؟

 

نپرس از من ، از اون که سرش اومد بپرس ، چرا ؟

بدن شکسته باشه ولی آتش نگیره ؟

**

دختری آتیش نگیره ، اگه گرفت نشه فراموش

ترسش نَدَن تا بِدَوه... بگه خدا...سوختم... بابام کوش...

 

یکی به دادش برسه ، نرسه آتیش به سر و موش

هرکی اونو دید نکنه با لگدش آتیشو خاموش...

 

اگه لگد هم میزنه مرد باشه و نزنه به پهلوش...

لگد به پهلوش بزنه بگذره از گوشواره و گوش...

**

اینجا رسمه طفلی که باباشو از دست میده

دست رو سرش کشیدن اما نه با کشیدن...

 

اینجا رسمه دور و بر یتیمو شلوغ کنن

فقط برا محبت نه که برا خندیدن

 

اینجا رسمه یتیمو به بازار میبرنش

نه که برا فروختن بلکه برا خریدن

**

چرا باید سه ساله ای همش بپرسه روزه یا شب

یه اتفاقی افتاده خون میریزه از گوشه ی لب

 

وقت راه رفتن میگیرن زیر بغل هاشو مرتب

چرا برا قد کوتاهیش ، حلالیت میخاد ز زینب

 

از وقتی گیر زجر افتاد همش میگه وای سم مرکب


تعداد بازديد : 245
شنبه 25 مهر 1394 ساعت: 10:01
نویسنده:
نظرات(0)
اشعار شب سوم محرم – مجید خانی بابا مرا خولی به قصد کُشت میزد این حرمله بر صورتم با مُشت میزد یک ب

اشعار شب سوم محرم –  مجید خانی

 

بابا مرا خولی به قصد کُشت میزد

این حرمله بر صورتم با مُشت میزد

یک بار بین دو حرامی گیر کردم

زجر از جلو میزد سنان از پُشت میزد

 

از بس لگد زد شمر پهلویم شکسته

از ضرب سنگین کنج ابرویم شکسته

 

از دست سنگین دستها دستم کبود است

مُشت عدو سنگین تر از ضرب عمود است

بابا اگر کرده وَرَم زیرِ دو چشمم

این یادگارِ مَردُم آل یهود است

 

 بابا هر آنکس که رسید از رَه مرا زد

از پشت من را یک یهودی بی هوا زد

 

آیینه ی لبهای خندانم شکسته

خیلی دلِ زار و پریشانم شکسته

پهلو شکسته... پا شکسته... سر شکسته

مانند دندان تو دندانم شکسته

 

 بر صورتم جای ردِ انگشت افتاد

دندان شیری اَم به ضرب مُشت افتاد

 

مانند زهرا مادرت قامت کمانم

در سومین سالِ بهارم در خزانم

دختر لطیف و استخوانش هم لطیف است

له شد به زیر دست و پاها استخوانم

 

قهر است گویا با لبانم خنده هایم…

از بس کُتَک خوردم شکسته دنده هایم

 

من دختر شاهم ولی رفتم اسارت

بعد از تو خیلی شد به من بابا جسارت

هم گوشواره، هم النگو، هم گُلِ سر

هم معجر و خلخال من رفته به غارت

 

 خیمه گرفت آتش تمام پیکرم سوخت…

هم معجرم آتش گرفت و هم سرم سوخت

 

هر جا که آوَردم پدر اسم تو بر لب

سیلی و مشت از دشمنت خوردم مرتب

هر دفعه که می رفت بالا تازیانه

فورا سپر می شد برایم عمه زینب

 

دیگر برای عمه ام سربار هستم

خیلی برایش مایه ی آزار هستم

 

مو سوخته ، سنجاقِ مویم بود ای کاش

سیلی نه ، دست تو به رویم بود ای کاش

آن لحظه که حرف از کنیزی زد عدویت

گفتم به عمه که عمویم بود ای کاش

 

 گفتم عمو چشم تو روشن ، چشم هیزی

می خواست ناموس تو را بهر کنیزی

 

مجید خانی


تعداد بازديد : 519
شنبه 25 مهر 1394 ساعت: 10:01
نویسنده:
نظرات(0)
شوق سوغاتی ندارم ای پدر زحمت نکش مویم از دم سوخته سنجاق می‌خواهم چه کار

شوق سوغاتی ندارم ای پدر زحمت نکش

مویم از دم سوخته سنجاق می‌خواهم چه کار

 


تعداد بازديد : 65
شنبه 25 مهر 1394 ساعت: 9:57
نویسنده:
نظرات(0)
دیگر نمی پیچد صدایش در خرابه دَمْ نوحه ی “بابا بیایش”در خرابه بوسید وقتی کعبه ی بین طَــبَق را دید

دیگر نمی پیچد صدایش در خرابه
دَمْ نوحه ی “بابا بیایش”در خرابه

بوسید وقتی کعبه ی بین طَــبَق را
دید استجابت را دعایش در خرابه

بر قلب آن خشتی که بوده بالش او
ردّی ست از خون گریه هایش در خرابه

طفلی گرسنه جان سپرد و أمّ کلثوم
—مرثیه می خواند برایش در خرابه
چون حلق اصغر،قاتل جان رباب است
گل زخمهای دست و پایش در خرابه

جای سپر تا شام از او دفع خطر کرد
آن دستها که شد عصایش در خرابه

همبازیانش دور قبرش در طوافنــد
حالا که خالی مانده جایش در خرابه

از بسکه سنگین است داغش،شک ندارم
خَم می شود صاحب عزایش در خرابه…

شاعر:محمد قاسمی


تعداد بازديد : 103
جمعه 24 مهر 1394 ساعت: 17:42
نویسنده:
نظرات(0)
با دست های کوچکم میخواستم تا از ساربان انگشترت را پس بگیرم دیشب نشد از دختر خولی دوباره چادر نماز م�

با دست های کوچکم میخواستم تا
از ساربان انگشترت را پس بگیرم

دیشب نشد از دختر خولی دوباره
چادر نماز مادرت را پس بگیرم

شاعر:علی رضوانی


تعداد بازديد : 87
جمعه 24 مهر 1394 ساعت: 17:42
نویسنده:
نظرات(0)
نه فقط خار به صحرای بلا زجرش داد بلکه با کرب و بلا “کربـُبلا”زجرش داد مقتل این گونه نوشته ست که “م�

نه فقط خار به صحرای بلا زجرش داد
بلکه با کرب و بلا “کربـُبلا”زجرش داد

مقتل این گونه نوشته ست که “مٰاتَتْ کَـمِدْا”
بس که آن طایفه ی “بی سر و پا” زجرش داد

داغ قنداقه ی خونین کمرش را تا کرد
طرزِ برگشتِ علی بین عبا زجرش داد

خبر رفتنِ عبّــاس زمین گیرش کرد
کمرِ خَم شده ی خونِ خــدا زجرش داد

دست سنگین کسی روز رُخش را شب کرد
دیگری آمد و با ضربه ی پا زجرش داد

پشت دروازه ی ساعات وَ در بزم شراب
این نگه داشتنِ فاطمه ها زجرش داد

سر بابا، سر نی هر چه هوایش را داشت
با نشستن به دل طشت طلا زجرش داد

روز، گلبرگ لطیفش ز تب گرما سوخت
شب ویرانه و سرمای هوا زجرش داد

خواست با زحمت بسیار کمی راه رود
پای بی جان و قدِ گشته دو تا زجرش داد

گرچه تر شد لب خُشکیده اش از بوسه ولی
زخم لب های شهیدُ الشُّهدا زجرش داد

شاعر:محمدقاسمی


تعداد بازديد : 86
جمعه 24 مهر 1394 ساعت: 17:41
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت رقیه(س)-شهادت السلام ای حقیقة الزینب السلام ای حبیبة الزینب ای حریم تو مهبط الانوار وی وجود �

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

السلام ای حقیقة الزینب

السلام ای حبیبة الزینب

ای حریم تو مهبط الانوار

وی وجود تو مخزن الاسرار

چقدر تو شبیه زهرایی

مثل عمه نظیر مولایی

تو سه ساله ولی به سِیر دقیق

پیر راهی برای اهل طریق

ای معلم برای رهبرها

تو چه کم داری از پیمبرها

کوچک امّا بزرگ ، سلطانی

اوجی از قلّه های قرآنی

آسمان مَفرشِ قدمهایت

عرش مهمان نیمه شبهایت

ای بنازم به نالۀ شب تو

پای احیای عمّه زینب تو

ای نمازت به نیمه شب غوغا

وی نیاز تو حضرت بابا

تو که هستیکه این چنین در شام

در شب اقدام می کنی به قیام

رأس بابا مقیم دامن تُست

رحلِ قرآن حریم دامن تست

نزد موسی چنین نیامده نور

کوه سَینا چنین نشاید طور

صبح،نزد تو شام می آید

محضر تو امام می آید

خطبة تو فغان و شیون و شین

طَیِبَ الله روضه خوانِ حسین

پیش بابا عزای خود نکنی

شِکوه از زخمِ پای خود نکنی

چه قنوتی تو تا سحر بُردی

دست در گیسوی پدر بُردی

در مناجاتِ قاضیُ الحاجات

اشک باریدی ای حمیده صفات

با خراباتیان که گرییدی

زخم پیشانی پدر دیدی

جای چوبی که دشمنش زده بود

لب لعل تو مرهمی شده بود

چون لقاء خدا نصیبت شد

نفسِ آخَرَت مجیبت شد

**

گر سری در سرای ما بزنی

نفسی هم برای ما بزنی

راستی جمله ای به ناز بگو

گوشه ای از تمام راز بگو

چه شد از قافله عقب ماندی

طعمة خصمِ بی ادب ماندی

ایکه شاگرد چند اُستادی

چه شد از پشت ناقه افتادی

خم شدی زائرِ پدر بشوی

تو نگفتی که دربدر بشوی

این همه تازیانه می اَرزید

پس چرا دست و پات می لرزید

ترس را در وجود تو ره نیست

بی کبودیِ روی تو مَه نیست

ایکه شیرین زبانِ بابایی

وقتِ لُکنَت زبان چه غوغایی

آری ای طفلکِ زبان بسته

دشمن از ناله اَت شده خسته

نالة تو شبیه طوفان شد

کاخِ ظلم یزید ویران شد

 

محمود ژولیده


تعداد بازديد : 71
جمعه 24 مهر 1394 ساعت: 17:40
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت رقیه(س)-شهادت آتش کسی به بال کبوتر نمی زند مردی تشر به کودک مضطر نمی زند سیلی کسی به صورت دختر

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

آتش کسی به بال کبوتر نمی زند

مردی تشر به کودک مضطر نمی زند

سیلی کسی به صورت دختر نمی زند

گم گشته را که خصم مکرر نمی زند

ترساندن یتیم دل شب عجیب نیست

گریاندن غریب مرتّب عجیب نیست

گیسو کشیده را که به گیسو نمی کشند

قد خمیده را که به هر سو نمی کشند

طفل یتیم را به سر مو نمی کشند

دخت سه ساله را که به زانو نمی کشند

حقّش نبود خنده به چشم تَرَش دهند

گریان به دست عاطفۀ مادرش دهند

از پا فتاده را به تهاجم نمی زنند

لکنت گرفته به تبسّم نمی زنند

جا مانده به جای ترحم نمی زنند

تنها به جرم یک دو تکلّم نمی زنند

با گریه گفت: شیخ! یتیمم مرا نزن

من خود میایم از پِیِ تو ، بی هوا نزن

با گوشواره بچّه کشیدن شجاعت است؟

یا بر یتیم نعره کشیدن شجاعت است؟

او را شبیه برده کشیدن شجاعت است؟

یا هر طرف به خنده کشیدن شجاعت است؟

شکر خدا که عمه به این درد سر نخورد

از قافله نماند  و  به رویش تشر نخورد

**

یک شب دوباره باز پریده ز خواب ناز

بابای خویش را طلبیده به رمز و راز

نقش پدر به دیده کشیده به صد نیاز

می خواند گه به قدّ خمیده کمی نماز

گفت ای پدر ببین به رخِ نیلی ام زدند

گوشم نمی شنید ز بس سیلی ام زدند

حیرت زده مقابل بابا نشست و دید

شد باز پلک زخمی بابا و بست و دید

تا دست زد بر آن لب و دندان شکست و دید

دستی به ابرویش زد و از هم گسست و دید

این سر دگر برای پدر سر نمی شود

رأس بریده مرهم دختر نمی شود

 

محمود ژولیده


تعداد بازديد : 85
جمعه 24 مهر 1394 ساعت: 17:38
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت رقیه(س)-شهادت پنهان به خاك كردم رازی به آب دیده با كس نمی توان گفت سرّ دل رمیده وقت سحر دعایم ش

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

پنهان به خاك كردم رازی به آب دیده

با كس نمی توان گفت سرّ دل رمیده

وقت سحر دعایم شد عاقبت اجابت

بر شام تار ما هم سر زد شبی سپیده

پرواز بردم از یاد بالم چو شد شكسته

این است حال و روز مرغ به خون تپیده

شادابی گذشته از من مخواه دیگر

برگشت ناپذیر است رنگ ز رخ پریده

قوت نداشت پایم تا پیش تو بیایم

از بس كه دختر تو در خارها دویده

شب بود و دشت وحشت پر شد وجودم از ترس

صحرا چه می شناسد طفل پدر ندیده

بسیار رنج بردم در راه عشقت اما

بار سفر كشیدم با قامتی خمیده

وضعیتی است وضع راس تو و سر من

مجنون سر شكسته ، لیلای سر بریده

 

مهرداد طوماری


تعداد بازديد : 37
جمعه 24 مهر 1394 ساعت: 17:37
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت رقیه(س)-شهادت آرام جان خسته‌دلان پیکرت کجاست؟ جانم به لب رسیده پدر جان سرت کجاست؟ جسمت اسیر �

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

آرام جان خسته‌دلان پیکرت کجاست؟

جانم به لب رسیده پدر جان سرت کجاست؟

جسمت اسیر فتنه‌ی یغماگران شده

پیراهن امانتی مادرت کجاست؟

از چه جواب دختر خود را نمی‌دهی

بابای با محبّتم! انگشترت کجاست

در خیمه هر چه بود به تاراج فتنه رفت

خاکم به سر عمامه‌ی پیغمبرت کجاست؟

سوز عطش ز خون تنت موج می‌زند

ای تشنه لب، برادر آب‌آورت کجاست؟

از دود خیمه تربت شش ماهه گم شده

بابا بگو مزار علی اصغرت کجاست؟

ما را میان این همه دشمن نظاره کن

دیگر مپرس دخترکم، معجرت کجاست

 

مصطفی متولی


تعداد بازديد : 185
جمعه 24 مهر 1394 ساعت: 17:37
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت رقیه(س)-شهادت شعله های خیمه ها موی سرش را... بگذریم رد این زنجیرها بال و پرش را... بگذریم یک پدر

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

شعله های خیمه ها موی سرش را...  بگذریم

رد این زنجیرها بال و پرش را... بگذریم

یک پدر با چشمهایی  نیمه باز از روی نی

سیلی زجر آوری بر دخترش را ... بگذریم

هر زمان چشمش به سرها می خورد در بین راه

شمر پیش چشمهایش خنجرش را ... بگذریم

درد پایش هیچ؛ وقتی درد پهلو می گرفت

با لگد آرام شد تا مادرش را ... بگذریم

در دلش گل کرد حس خواهرانه بین راه

خواند لالایی که قدری اصغرش را...  بگذریم

با عمو عباس گفت آخر نمی بینی مگر

خواهرت نامحرمان دور و برش را  ... بگذریم

**

با وجود زخم تاول زخم گوش و زخم دست

دلخوش است از اینکه بر سر معجرش را... بگذریم ...

 

سجاد احمد لو


تعداد بازديد : 127
جمعه 24 مهر 1394 ساعت: 17:35
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت رقیه(س)-شهادت شد قامت پغمبر از این اجر خمیده بر صورت معصوم تو زد "زجر" کشیده بعد از تو به هر کس

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

شد قامت پغمبر از این اجر خمیده

بر صورت معصوم تو زد "زجر" کشیده

بعد از تو به هر کس که ستم دید به ناحق

گفتیم خدا رحم کند، "زجر کشیده"

 

محمد کاظمی نیا


تعداد بازديد : 29
جمعه 24 مهر 1394 ساعت: 17:35
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت رقیه(س)-شهادت امشب به دامن من خورشید آرمیده یا ماه آسمان ها در کلبه ام دمیده دختر همیشه جایش آ

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

امشب به دامن من خورشید آرمیده

یا ماه آسمان ها در کلبه ام دمیده

دختر همیشه جایش آغوش گرم باباست

کس روی دست دختر رأس پدر ندیده

از دل، چراغ گیرم از اشک، گل فشان

از زلف، مشک ریزم بابا زره رسیده

از بس که چون بزرگان بار فراق بردم

در سن خُردسالی سرو قدم خمیده

بابا چه شد که امشب با سر به ما زدی سر

جسمت کدام نقطه در خاک و خون طپیده؟

هم کتف من سیاه است، هم روی من کبود است

هم فرق من شکسته، هم گوش من دریده

داغم به دل نشسته آهم زسر گذشته

چشمم براه مانده اشکم به رخ چکیده

از بس پیاده رفتم پایم زراه مانده

از بس گرسنه خفتم رنگ زرخ پریده

تو رفع تشنگی کن از اشک دیدۀ من

من بوسه می ستانم از حنجر بریده

انگشت های عمّه بگرفته نقش گُلزخم

از بس نشسته و خار، از پای من کشیده

جسمم رود شبانه در خاک مخفیانه

یاد آورد ز زهرا دفن من شهیده

خفتم خموش و دادم بر بیت بیت (میثم)

صد محنت نگفته صد راز ناشنیده

 

غلامرضا سازگار


تعداد بازديد : 46
جمعه 24 مهر 1394 ساعت: 17:34
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت رقیه(س)-شهادت گفتم به دست خویش بغل می کنی مرا دستِ نبوده ات جگرم را کباب کرد بود آرزوی من که بب

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

گفتم به دست خویش بغل می کنی مرا

دستِ نبوده ات جگرم را کباب کرد

بود آرزوی من که ببوسم لب تو را

زخم لب تو آرزویم را خراب کرد

 

آن بوسه ای که از روی نی داده ای به من

بابا تمام عمر مرا زیر دِین بَرد

می خواستم که قرض خودم را ادا کنم

زخم لب تو لذت آن را ز بین برد

 

جای لبت به حنجر تو بوسه می زنم

این راه را به دختر تو عمه یاد داد

می خواستم که سیر ببینم رخ تو را

این چشم تار آرزویم را به باد داد

 

گرصورت تو خوب ندیدم تمام آن

تقصیر ، گردن من و این چشم تر نبود

بابا برای روشن و واضح ندیدنت

خاکستر تنور تو هم بی اثر نبود

 

می خواستم گله کنم از دست شامیان

بیهوده نیست بغض گلویم اگر شکست

شرمنده ات شدم به خدا دیدمت که تو

پیشانی ات ز سینۀ من بیشتر شکست

 

مهدی مقیمی


تعداد بازديد : 51
جمعه 24 مهر 1394 ساعت: 17:33
نویسنده:
نظرات(0)
امام حسین(ع)-مناجات شب سوم محرم از غم هجر کنم ترک جماعت گاهی می زند بر دل من شور محبت گاهی شب جمعه ش�

امام حسین(ع)-مناجات شب سوم محرم

 

از غم هجر کنم ترک جماعت گاهی

می زند بر دل من شور محبت گاهی

شب جمعه شد و یاد حرمت افتادم

می چشم از غم هجران تو تربت گاهی

سائلم... هر سحر از دور سلامت دادم

شهریارا نظری کن به گدایت گاهی

عبد دربار توام شکر، خدا را... اما

کربلایی بده از باب رفاقت گاهی

حاجتم چیز کمی نیست به من حق بده که

می کشانم سخنم را به شکایت گاهی

مرغ بی بال و پرم دانه نمی خواهم که

بده در کنج حرم اذن اقامت، گاهی

بدم اما تو کریمی و برای تو بد است

ندهی دست گدا برگ زیارت، گاهی

در حریم تو کریمان همه زانو زده اند

چه حریمی... چه بهشتی... چه زیارتگاهی

زاهدی گفت حرم جای کسی مثل تو نیست

جای سگ نیست مگر کهفِ عبادتگاهی؟

هدف عاشق بیچاره مقرب شدن است

گاه با روضه و با ذکر فضیلت گاهی

کوه کَن گشتنِ فرهاد به ما ثابت کرد

می رسد در ره معشوق مشقت گاهی

بعد از این جای ضریح تو که رؤیام شده

می زنم بوسه بر این پرچم هیئت گاهی

اثرش بیشتر است از همه ی نافله ها

با توسل به شما اشک مصیبت گاهی

هر دو سخت است دلم را زده آتش، گاهی...

...روضه ی تشنگی و روضه ی غارت گاهی

نیزه دار آمده پس لب نگشا بهر دعا

می گذارد اثرش را خود نیت گاهی

از تعجب همه گفتند: "رقیه... او بود؟!"

کودکِ پیر شود موجب حیرت گاهی

دق‌ دهد دیدن نعش پدری دختر را

بدتر از درد یتیمی و اسارت گاهی

 

محمد جواد شیرازی


تعداد بازديد : 253
جمعه 24 مهر 1394 ساعت: 17:31
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 53
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف