شب سوم حضرت رقیه س - 5

شب سوم حضرت رقیه س - 5

شب سوم حضرت رقیه س - 5

شب سوم حضرت رقیه س - 5

شب سوم حضرت رقیه س - 5
شب سوم حضرت رقیه س - 5
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
تمام لشکرشان غرق آه می کردم اگر که رو بسوی قتلگاه می کردم ببین که نیست دگر سو به چشم های ترم وگر نه ر�

تمام لشکرشان غرق آه می کردم
اگر که رو بسوی قتلگاه می کردم

ببین که نیست دگر سو به چشم های ترم
وگر نه روی تو را من نگاه می کردم

 

نکرد عمه مرا باخبر که می آیی
وگرنه موی سرم روبراه می کردم

نبود چاه، و الا شبیه بابایت
تمام درد دل خود به چاه می کردم

به گریه های شبم کوفه منقلب می شد
به گریه کار هزاران سپاه می کردم

من آسمان تو ام که ستاره ام افتاد
به غارت حرمت گوشواره ام افتاد
. . . . .
شنیده اند یتیمم؛تمام دختر ها
به محض آمدن من شدند بابایی

 

علی مشهوری”مهزیار”

 


تعداد بازديد : 233
دوشنبه 25 آبان 1394 ساعت: 9:22
نویسنده:
نظرات(0)
اینجا خرابه نیست که دارالعزا شده تو آمدی و حاجت قلبم روا شده اینجا نگاه هرزه و پرطعنه رایج است اما ح

اینجا خرابه نیست که دارالعزا شده
تو آمدی و حاجت قلبم روا شده

اینجا نگاه هرزه و پرطعنه رایج است
اما حیا به چشم همه کیمیا شده


میدانی از چه خواب به چشمم نمیرود
کابوس هرشبم نوک سر نیزه هاشده

این دست پاچگی من ازترس دشمن ست
یک مدت است ضربه شان بی هوا شده

آن چادر سیاه که عمه خریده بود
از بسکه سنگ خورده ببین نخ نما شده

دیروز پای نیزه ات از بس دویده ام
حالا بلای جان من این درد پا شده

محمد حسن بیات لو


تعداد بازديد : 57
دوشنبه 25 آبان 1394 ساعت: 9:21
نویسنده:
نظرات(0)
گرفته بود دلش بی نهایت از ناقه زمین که خورد رقیه به صورت از ناقه مذاب شد جگرش در مسیر راه اما نداشت ه

گرفته بود دلش بی نهایت از ناقه
زمین که خورد رقیه به صورت از ناقه

مذاب شد جگرش در مسیر راه اما
نداشت هیچ زمانی شکایت از ناقه

 

به ساربان گله ای کرد و باز سیلی خورد
ازان به بعد فقط کرد اطاعت از ناقه

دلی نسوخت به حالش اگرچه که میریخت
هزار مرتبه اشک خجالت از ناقه

کسی رسید و زمینش زد و بخود می گفت
نخورده است زمین چند ساعت از ناقه

ستم به ناقه ی عریان کشید طوری که
کشیده بود خجالت , اسارت از ناقه

به تازیانه و شلاق و سنگ ها در شام
کسی پیاده نشد در سلامت از ناقه
فقط نگاه پر از خون نیزه می داند
کشیده اند چه ها آل عصمت از ناقه

دخیل بسته ام امشب به دست بانویی
که کرد حاجت مارا اجابت از ناقه

سید حجت بحرالعلومی


تعداد بازديد : 83
دوشنبه 25 آبان 1394 ساعت: 9:21
نویسنده:
نظرات(0)
تا روضه های سخت تو را باز می کنند در هر نفس دو مرتبه اعجاز می کنند با نام تو ملائکه پرواز می کنند شا�

تا روضه های سخت تو را باز می کنند

در هر نفس دو مرتبه اعجاز می کنند

با نام تو ملائکه پرواز می کنند

شاهان عالم از چه به خود ناز می کنند

مسند نشین تخت سلیمان رقیه است

 

از نسل فاطمیه و صاحب مدارج است

در آسمان چو سکه ی خورشید رایج است

چون دستگیر عالم و باب الحوائج است

از مرزهای سیر خیالات خارج است

پس سایه ای ز خالق رحمان رقیه است

 

اینجا شروع و خاتمه در موج گریه هاست

شک و یقین ما ، همه در موج گریه هاست

شور و نوا و زمزمه در موج گریه هاست

حتی نگاه فاطمه در موج گریه هاست

تا روضه خوان حضرت سلطان ، رقیه است

 

شد شهر عشق ، قبله ی جان حسینیون

شد گریه ، ساختار زبان حسینیون

در سفره ، گریه ی به تو ، نان حسینیون

ذکر رقیه  شد ضربان حسینیون

آغاز ما رقیه  و پایان رقیه است

 

تا اشک های آینه می شد گلاب ساز

شد اشک های روشن او انقلاب ساز

یک یاحسین او شده روزحساب ساز

شد دست های کوچکش عالیجناب ساز

میزان ضعف و قوت ایمان رقیه است

 

هر قدر بود صورت ماهش غباردار

بود آنقدر به پیش خدا اعتباردار

شد در سفارت حرم شاه کاردار

فرزند حیدر است و شده اختیاردار

در روز حشر ، معرکه گردان رقیه است

 

یک غنچه بین قافله پرپر شد عاقبت

آیینه ی سه ساله ی مادر شد عاقبت

مانند زینب عشق مصور شد عاقبت

آنقدر گریه کرد که کوثر شد عاقبت

تندیس سوره سوره ی قرآن ، رقیه است

 

از نیزه ها نگاه تو هرگز جدا نشد

لبهای زخمی تو که بر شکوه وا نشد

جز با دوای بوسه ی بابا دوا نشد

مثل تو هیچ کودکی ام البکا نشد

آری دلیل بارش باران رقیه  است

 

کنج خرابه رفت ولی عز و جاه داشت

از گریه های غیرتی اش صد سپاه داشت

از دست های عمه ی خود تکیه گاه داشت

باران گرفته بود و مِهی در نگاه داشت

یک قله بین ابر فراوان ، رقیه است

 

موسای کربلاست حسین و عصاست او

در امتداد سایه ی خیرالنساست او

مهر قبولی سفر کربلاست او

پیغمبر سه ساله ی خون خداست او

اسلام اگر حسین ، مسلمان رقیه است

 

شبنم فروش گریه ی پاکش نسیم ها

چشم انتظار دست کریمش کریم ها

امیدوار رحم وسیعش ، رجیم ها

ما را برای روضه خرید از قدیم ها

در راه عشق ، سلسله جنبان رقیه است

جناب محمد بختیاری

 


تعداد بازديد : 59
یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت: 11:32
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت رقیه(س)-شهادت شبی که عشق بدستش عنان راحله داشت ز راه دور یتیمی نظر به قافله داشت دلش به همره آ�

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

شبی که عشق بدستش عنان راحله داشت

ز راه دور یتیمی نظر به قافله داشت

دلش به همره آن کاروان سفر می کرد

زکاروان اسیران اگرچه فاصله داشت

ز رنج و درد غم او هم اینقدر گویم

به پای کوچک و مجروح خویش آبله داشت

به جرم عشق چو مادر ز خصم سیلی خورد

وگرنه کار کجا او به جنگ و غائله داشت

چو دید فاطمه را سر نهاد بر پایش

ز دست دشمن ظالم به مادرش گله داشت

شبانه زینب مظلومه بهر گمشده اش

دعا به درگه حق در نماز نافله داشت

زیارت حرمش رار ز حق طلب می کرد

که از رقیه «وفائی »امید این صله داشت

 

سید هاشم وفائی


تعداد بازديد : 77
یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت: 11:24
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت رقیه(س)-شهادت خوابم نمی برد که دست تو بالشم نیست بابا یتیم یعنی دست نوازشم نیست باید بگیرم ا�

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

خوابم نمی برد که  دست تو بالشم نیست

بابا یتیم یعنی  دست نوازشم نیست

باید بگیرم امشب  دیوار را نیفتم

عمه حواس جمع است  اینجاست تا نیفتم

حتی توانِ ماندن   از بالِ من نیاید

گفتی به زجر دیگر  دنبالِ من نیاید

من دوست دارم این را   این زخم را که اینجاست

ردی که بر رُخَم هست  نقشِ عقیقِ باباست

دیدم چقدر رویَت   تغییر کرده بابا

دیدی چه با گلویم   زنجیر کرده بابا

آنانکه روبرویت  شمشیر را کشیدند

وقتی به گردنم بود  زنجیر را کشیدند

بابا تمام کردند  وقتی غذایشان را

انداختند پیشَم  نان خشکهایشان را

کوچکتر از من اینجا  این دختران ندیدند

دائم بلند کردند  بر من صدایشان را

من رویِ خاک بودم  تو رویِ خاک بودی

زحمت به خود ندادند  هر بار پایشان را...

انگار می شود خوب  خون زخمهایِ زنجیر

وقتی که عمه بوسید  آرام جایشان را

من روسریِ خود را  محکم گرفته بودم

در مجلسی که دیدم   هر بی حیایشان را

دندانِ تو که اُفتاد  لبهای من تَرَک خورد

لبهای تو که خون شد   کردم هوایشان را

بابا سرت زِ نیزه  هر جا که گشت اُفتاد

آنقدر خیزران خورد  از رویِ طشت اُفتاد

پیشِ لبان خُشکت  آن کَس که آب می ریخت

دیدم کنارِ طشت است   وقتی شراب می ریخت

ما بارِ شامیان را  بر دوش خسته بُردیم

با ما عمو نبود و   چوبِ حراج خوردیم

برخاست گرد و خاکی   تا نیزه خورد بر خاک

دیدم عموی خود را  با نیزه خورد بر خاک

این خارها بزرگ اند  رفتیم و بی هوا رفت

از رویِ پا در آمد  خاری که زیر پا رفت

سنگی بِسویم آمد  اما به زینبت خورد

اُفتاد پیشِ پایم    سنگی که بر لبت خورد

خاکسترِ تنوری  مویِ تو را گرفته

این سنگ بی مُرُوَت   بوی تو را گرفته

 

حسن لطفی


تعداد بازديد : 99
یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت: 11:24
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت رقیه(س)-شهادت دیدن گریۀ او داد زدن هم دارد سَر که باشد بغلش حالِ سخن هم دارد زحمت شانه نکش عمه

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

دیدن گریۀ او داد زدن هم دارد

سَر که باشد بغلش حالِ سخن هم دارد

زحمت شانه نکش عمه برایش دیر است

گیسوی سوخته کوتاه شدن هم دارد

کاش عادت به روی شانه نمی کرد سه سال

بندِ زنجیر شدن دردِ بدن هم دارد

ناخُنِ پیر زنی بر رُخ او جا انداخت

کاش می گفت کسی بچه زدن هم دارد؟

ساربان ضربه ی دستش چقدر سنگین است

تازه انگشترِ او سنگِ یمن هم دارد

زخمهای سَر و رویِ پدرش را که شمُرد

گفت با عمه چرا زخمِ دهن هم دارد؟

حرمله چشم چران است بَدَم می آید

مثل زجر است ببین دست بزن هم دارد

چادرِ پاره ی او را به روی دست گرفت

عمه اش گفت به غَساله: کفن هم دارد

 

حسن لطفی


تعداد بازديد : 117
یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت: 11:23
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت رقیه(س)-شهادت گرچه دیر آمدی بیا که عجیب دل برای رخ تو تنگ شده بسترم خاکهای ویرانه بالشم مدتیس

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

گرچه دیر آمدی بیا که عجیب

دل برای رخ تو تنگ شده

بسترم خاکهای ویرانه

بالشم مدتیست سنگ شده

 

حرفهای من اذیتت نکند

شرح حال من است این گله نیست

زخم پای نحیف دختر تو

زخم عشق تو هست آبله نیست

 

سخت مشتاق دیدنت بودم

لحظه لحظه به شوقم افزودی

آمدی با سر و نشان دادی

که تو مشتاق تر ز من بودی

 

هرچه پرسیدم از تو دشمن تو

زود با کعب نی جوابم داد

تشنگیّ و گرسنگی به کنار

دوری روی تو عذابم داد

 

شاد بودم که باز همچو شبی

جلوۀ روی یار می بینم

آرزویم سراب شد زانکه

روی ماه تو تار می بینم

 

موی من چون سیاهی شب بود

حال همچون سپیدی فجر است

این سیاهی به روی یاسِ تنم

اثر تازیانۀ زجر است

 

دیگر از دست زجر خسته شدم

این کبودی همه نشانۀ اوست

به خدا تار دیدن چشمم

سببش سیلیِ پیاپی اوست

 

ماه من از چه این همه مدت

از من و عمه دور ماندی تو

دور ماندن به یک طرف دیگر

از چه کنج تنور ماندی تو

 

دیدمت روی نیزه ها هر بار

قدر یک بوسه خنده کردم من

به همان بوسه های راه دور

ای عزیزم بسنده کردم من

 

عوض من شما بگو به عمو

دشمن آمد به سمت من بابا

با نوک چکمه زد به پهلویم

عمه با ناله گفت یا زهرا

 

بعد از آن شب نفس کشیدن من

ای پدر جان چقدر دشوار است

راه رفتن برای من سخت است

اکثرا تکیه ام به دیوار است

 

کمر و دست و پهلویم پر درد

رخ کبود است و نیست بینائی

من که منظور را نفهمیدم

عمه می گفت مثل زهرائی

 

من سرت را به درد آوردم

جان خود را به تو بدهکارم

این سفر بی رقیه ممکن نیست

از سرت دست بر نمی دارم

***

 

مهدی مقیمی


تعداد بازديد : 141
یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت: 11:23
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت رقیه(س)-شهادت-بحر طویل صدا گاهی برای گوش چون داروست/ صدا گاهی خودش از گوش‌ها سر می‌رود در استخ

حضرت رقیه(س)-شهادت-بحر طویل

 

صدا گاهی برای گوش چون داروست/ صدا گاهی خودش از گوش‌ها سر می‌رود در استخوان در پوست/ صدا چون از دهان تولید می‌گردد برای گوش هم نیکوست/ چون نیکوست هر چیزی رسد از دوست/ صدا هم طعم دارد در میان گوش یا گرم است یا سرد است/ صدا هم جنس‌های مختلف دارد صدا گاهی لطیف و گاه نامرد است/ صدا هم رنگ دارد نیلی و آبی و سرخ و گاه هم زرد است/ شنیدن بُعد می‌بخشد به فهمیدن/ شنیدن بُعد خواهد داد بر دیدن/اگر دقت کنی امشب یقین سمت صداهای زیادی گوشمان معطوف خواهد شد/ شب سوم شنیدن روضه ای مکشوف خواهد شد/ ببند ای روضه‌خوان چشم و فقط این بار تمرین شنیدن کن/ شنیدن را برای مستمع مانند دیدن کن/ صداهای زیادی می‌رسد از روضه شب سوم/ صداهایی که در آن هست خیلی از صداها گم/ صدای راه رفتن‌های طفلی خرد بر صحرا/ به دنبال صدا که راه می‌افتم صدا بعد از شتابی تند هم می‌ایستد کم کم وَ می‌گردد صدای پرده ای که می‌رود بر آستان خیمه‌ای بالا/

 

صدای پا شتابش بیشتر از پیش می‌گردد/ صدای خنده های کودکانه باعث آرامشم نه باعث تشویش می‌گردد/ صدای پای کودک می‌شود کم کم صدای خش خش چیزی شبیه پوست روی خاک/ صدای العطش‌ها هم بلند است از دم این خیمه تا افلاک/ صدا با بچه‌های خیمه می‌گوید عمو عباس اگر که رفت دیگر بر نمی‌گردد/ شب سنگین و سرد بی عمویی هم به زودی سر نمیگردد/ اگر تشنه اگر بی تاب/ بیایید از عمو دیگر نخواهیم آب/ صداهای پس از این لحظه را تا عصر عاشورا به ترتیب این‌چنین بشنو/ و اول از همه سوت صداهای هزاران تیر را توی کمان‌ها در کمین بشنو/ صدای چک چک شمشیر/ صدای کودکی که گفت در خیمه چرا کرده عمویم دیر/ صدا وقتی کشید ارباب عمود خیمه را از زیر/ صدای خسته ارباب : "هل من ناصرٍ " ذیل صدای گریه‌ یک کودک و بعدش صدای خوردن یک تیر/ صدای بوسه خنجر/ صدای خس خس حنجر/ صدای "یا بُنَیَّ" یا غریب مادرِ ِمادر/ صدای بوسه مادر صدای این غم دلچسب/ صدای استخوان‌ها و صدای تلخ نعل اسب/صدای هلهله ، غارت/ صدای کیسه لبریز از خلخال‌ها و زیور آلات گران قیمت/ صدای دست روی گردن طفلی/ صدای تیز سیلی خوردن طفلی/ صدای گوشواره موقع کنده شدن از گوش/ صدای خس خس سخت نفس وقتی که طفی می‌رود از هوش/ صدای ممتد افتادن طفلی ز ناقه در بیابان و/ صدای زجر وقتی می‌فشارد روی هم دندان به دندان و/ صدای قرمز شلاق روی پیکر زخمی بی‌جان و...

 

مهدی رحیمی


تعداد بازديد : 95
یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت: 11:22
نویسنده:
نظرات(0)
با لب تشنه نگاهی پر تمنا می رود ساحل چشمی به استقبال دريا می رود با دعا چشم تری باشد يقيناً با شتاب ر�

با لب تشنه نگاهی پر تمنا می رود
ساحل چشمی به استقبال دريا می رود
با دعا چشم تری باشد يقيناً با شتاب
روی بال عرشيان تا عرش اعلا می رود
دلشكسته تر ز هركس می شود خورشيد و ماه
يك ستاره از مدار كهكشان تا می رود
كوثری زخمی، هراسان از شكست روزگار
غرق خواهش در پی إنّا فَتَحنا می رود
گریه های آسمان اثبات کرد این قَضْيه را
آه جانسوز يتيمان زود بالا می رود
مثل يك عاشق به پای انتظارم مانده ام
منتظر در لحظه های احتضارم مانده ام


در دلم شوق وصالت را سراسر داشتم
آرزوهای قشنگی با تو در سر داشتم
سعی كردم آنچه تو می خواستی باشم پدر
تا بگويی دختری مانند مادر داشتم
روزهای خوب من در شهر پيغمبر گذشت
هم تو بودی در كنارم، هم برادر داشتم
بارها ديدی چگونه ناز من را می خريد
از همه عالم عمويی مهربان تر داشتم
در خرابه مصرعی از زندگی ام طی شده
من كه روی شانه ات بيتی محقر داشتم
آرزوهايم همه بی تو به پايان می رسد
مانده از تو يك سری، آن هم به دامان می رسد


پا به پايت با مشقت تا خرابه آمدم
بودی اما غرق غربت تا خرابه آمدم
در كنارت محترم بودم ولی در طول راه
لا به لای هتك حرمت تا خرابه آمدم
عمه دارد بر تنش از من کبودی بیشتر
خواهرت كرده حمايت تا خرابه آمدم
دختری از روی كينه چادرم را می كشيد
زير آماج حسادت تا خرابه آمدم
گرچه روی من سیاه از تازیانه ها شده
روسفيدم با رشادت تا خرابه آمدم
خواب را بر دشمنت با گريه ام كردم حرام
غیر نامت هیچکس نشنیده از من یک كلام

 

وحید کردلو


تعداد بازديد : 49
یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت: 11:19
نویسنده:
نظرات(0)
بغضِ ترک خورده برایم درد سر می شد وقتی که دلتنگیم، بابا بیشتر می شد لفظِ کنیز و کعبِ نی، سیلی و چشم ت�

بغضِ ترک خورده برایم درد سر می شد
وقتی که دلتنگیم، بابا بیشتر می شد
لفظِ کنیز و کعبِ نی، سیلی و چشم تر
شبهای من اینگونه ای بابا سحر می شد
مهمان شدی من را پدر از نوکِ نی، ور نه
طفل یتیمت داشت از غم خونجگر می شد
کنج خرابه در هوای سرد، با عمه
اصلاً چه گویم که به چه منوال سر می شد
قوتِ غذایم غالباً هر شب کتک بود و
بر حال من چشم حرم هر روز تر می شد
هر جا که ما بودیم، زجرِ بی حیا هم بود
از ما جدا بودی و خیلی خیره سر می شد
این خواهرت همراهِ ما خیلی اذیت شد
در این چِهِل منزل برای ما سپر می شد
هر جا که می خوردم زمین، من را بغل می کرد
با هر زمین افتادنم، دردِ کمر می شد
در این سفر بسکه لبانت سنگ باران شد
من پیر گشتم، عمه از من پیرتر می شد
خیلی صدایت کردم و خیلی کتک خوردم
اینگونه بغضِ من برایم درد سر می شد
رضاباقریان


تعداد بازديد : 47
یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت: 11:18
نویسنده:
نظرات(0)
اگر چه لحظه لحظه وضع خو را زار می بینم به غیراز تو به کس گفتن غمم را عار می بینم به لطف دست سنگین صورت

اگر چه لحظه لحظه وضع خو را زار می بینم
به غیراز تو به کس گفتن غمم را عار می بینم

به لطف دست سنگین صورتم دیوار را بوسید
نمای چهره ام را قاب بر دیوار می بینم

 

سر خونین اصغر را در این ایام وانفسا
زمان کوچه گردی روی نی بسیار می بینم

چنان ترسیده چشمم از بیابان و غم و رنجش
پدر جان سنگ های کوچه را هم خار می بینم

خریداری ندارد جامه ی پاره پدر چندان
لباست را حراجی سر بازار می بینم

نمی دانم‌چه با من کرد دست زجر آن شب که
رخ غرق به نور عمه را هم تار می بینم

گمانم استخوان دنده هایم هم ترک خورده
که از دست نفس هایم چنین آزار می بینم

چنان مانند زهرا گشته احوالم در این مدت
که بین خواب کابوس در و مسمار می بینم

حسین واعظی


تعداد بازديد : 61
یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت: 11:18
نویسنده:
نظرات(0)
عالم وآدم شده گدای رقیه ریزه خور سفره ی عطای رقیه باطنش این است که رسیده به معراج هر که شده خاک زیر پ

عالم وآدم شده گدای رقیه
ریزه خور سفره ی عطای رقیه

باطنش این است که رسیده به معراج
هر که شده خاک زیر پای رقیه

 

راحت جان گل است نغمه ی بلبل
شادی قلب پدر صدای رقیه

جان کم من ندارد ارزشی امّا
جان تمام جهان فدای رقیه

یاد گرفتم دلیل خلق من این بود:
این که کنم نوکری برای رقیه

مادرم از روزهای اول عمرم
کرده مرا نذر روضه های رقیه

کرد دعا ، آبرو گرفتم و عزت
از برکات همین دعای رقیه

بر سر پیشانی أم نوشت به لطفش:
شاعر دربار ی سرای رقیه
.
(حبـّک فی قلبنا الی ابد الدهر)
ماهمه هستیم مبتلای رقیه

هر که رسیده به اوج عرش خداوند
تازه رسیده به ابتدای رقیه

هیچ نباشد اگر تمامی مردم
شعر بگویند در رثای رقیه

از سر دوش عمو به کنج خرابه
تا به کجا رفته ماجرای رقیه

تاول پا , زخم دست , صورت نیلی
روضه بخوانم من از کجای رقیه
.

تاشب سوم مرا رها کن اجل تا
جان بدهم در شب عزای رقیه

مجتبی خرسندی


تعداد بازديد : 61
شنبه 23 آبان 1394 ساعت: 7:32
نویسنده:
نظرات(0)
می زند شام خنده بر آهم مثل کوفه ست شاید اینجا هم بس که من ناله می کنم هرشب عالمی شد پریش از آهم طبق آ

می زند شام خنده بر آهم
مثل کوفه ست شاید اینجا هم

بس که من ناله می کنم هرشب
عالمی شد پریش از آهم


طبق آورده اند عمه چرا؟
من که گفتم غذا نمی خواهم

بوی خون هم ز تشت می آید
به گمانم که بوی بابا هم

بوی باباست من یقین دارم
السلامُ عَلَیک ای ماهم!

تو نبودی و ناسزا گفتند
خارجی خوانده اند ما را هم

رسم هاشان چقدر بر عکس است
مثلاً،من که دختر شاهم،

عده ای سنگ هدیه آوردند
تازه دادند نان و خرما هم

جای اسبابِ بازیم بابا
غل و زنجیر بود همراهم

هم کبودم هم اینکه سوخته موی
مثل دیواره های یک چاهم

زجر از این زمانه سیرم کرد
طفل بودم غم تو پیرم کرد

علی مشهوری”مهزیار”


تعداد بازديد : 61
چهارشنبه 20 آبان 1394 ساعت: 10:40
نویسنده:
نظرات(0)
یک دست هرزه آمد و در بینِ خیمه ها رنگ قنوت بندگیم را سیاه کرد بعد از تو بالش سر من دست عمه شد یک نیزه �

یک دست هرزه آمد و در بینِ خیمه ها
رنگ قنوت بندگیم را سیاه کرد

بعد از تو بالش سر من دست عمه شد
یک نیزه دست خستگیم را سیاه کرد

مردی که بینِ راه پرم را شکست و رفت
در کوفه آن شکستگیم را سیاه کرد

در طول این سفر سر بازارهای شام
لفظِ کنیز، زندگیم را سیاه کرد

شاعر:رضاباقریان


تعداد بازديد : 225
چهارشنبه 20 آبان 1394 ساعت: 10:32
نویسنده:
نظرات(0)
دل من بابایی چش براهته عمه میگه که خدا پناهته بابا جون تنگه دلم زودی بیا آرزوم دیدن روی ماهته تو بیا

دل من بابایی چش براهته
عمه میگه که خدا پناهته
بابا جون تنگه دلم زودی بیا
آرزوم دیدن روی ماهته

تو بیا که این دلم پریشونه
قد من خمیده مثله کمونه
صورتم کبوده و نیلی شده
همه میگن مثه زهرا میمونه

چشم من دیگه ببین سو نداره
لباس پاره که رفو نداره
همه خشکلیه دختر موهاشه
سوخته موی دخترت مو نداره

عمه خیلی زحمت منو کشید
اینقده که موی اون شده سپید
بخدا خیلی خجالت میکشم
هر دفه منو زدن عمه رسید

نمیخوام دوباره در به در بشم
توی خیمه هایه سوخته پر بشم
طاقت این همه درد وندارم
من میخوام که راهی سفر بشم

رختای منو دیگه سوا کنید
قبر کوچیکی رو دست و پا کنید
همگی رقیه رو حلال کنید
تا میتونید برا من دعا کنید


جواد قدوسی


تعداد بازديد : 17
چهارشنبه 20 آبان 1394 ساعت: 10:31
نویسنده:
نظرات(0)
به نام کریمان و جانانه ها مزین شده سر در خانه ها غم تو به روی دلم سر گذاشت که سر می گذارم به میخانه ها

به نام کریمان و جانانه ها
مزین شده سر در خانه ها

غم تو به روی دلم سر گذاشت
که سر می گذارم به میخانه ها

سر قبر پروانه پایین شمع
شدم عاشق رقص پروانه ها

جنون را چنان سر کشیدم که من
شدم حسرت شهر و دیوانه ها

سرم را سحرها بغل می کند
چقدر سرد ، بی تو این شانه ها

تو که پر نمی بندی از آسمان
چه بیهوده ساختیم لانه ها

ز بس سجده کردم در خانه را
نشسته سرم جای آستانه ها

گهی دانه پروازمان می دهد
که اصلا نخواهم از این دانه ها

خدا در دل قلب محزون ماست
که پنهان شده کنج ویرانه ها

عزیزی که اینگونه پا می خورد
همه دیده بودند بر شانه ها


علیرضا عنصری


تعداد بازديد : 49
چهارشنبه 20 آبان 1394 ساعت: 10:18
نویسنده:
نظرات(0)
یابی بی رقیه (س) حال و روز دخترت این چند روزه مضطراست چندروزی میشود بابا که چشمانم تر است دستو پهلو

یابی بی رقیه (س)


حال و روز دخترت این چند روزه مضطراست
چندروزی میشود بابا که چشمانم تر است

دستو پهلو هم سرو هم قامتم بابا شکست
قمری دردانه ات امروز بی بالو پر است

نازههای دخترت اینجا خریداری نداشت
هرچه کردم ناز دیدم سیلی اش محکم تر است

باز افتاده به لرزه قامتم بابا ببین
کل دشمن یک طرف این زجر بابا بدتر است

(قد بالای سه ساله دخترت زانو بغل)
ازقد یک چکمه ی این بی مروت کمتراس

یاد دارم خوب میگفتی به من باباخودت
کل زیبایی یک دختر به موهای سراست

(میشود فهمید از این حمله ی مرکب سوار)
(امده گیسو کشد کی در شکار معجر)

یاد داری ، امدم پایین پای نیزه ات ؟
دیدی از دستم پدر،سر نیزه ات بالا تراست

یاد داری اشک چشمم ریخت وقت التماس؟
نیزه را پایین بیار، این بار بار اخراست

بسکه مارا بین این شام بلا چرخانده اند
دخترت بابا تمام کوچه هارا از بر است


محمدجوادحیدری


تعداد بازديد : 256
دوشنبه 11 آبان 1394 ساعت: 15:46
نویسنده:
نظرات(0)
خاطرات ذوالجناحت بعد تو تکرار شد از سر ناقه مرا از هر جناح انداختند شاعر:پیمان طالبی

خاطرات ذوالجناحت بعد تو تکرار شد

از سر ناقه مرا از هر جناح انداختند

شاعر:پیمان طالبی


تعداد بازديد : 55
یکشنبه 26 مهر 1394 ساعت: 9:52
نویسنده:
نظرات(0)
سرجدا با تو من سخن دارم به دلم داغ یک کفن دارم گرچه خونابه در بدن دارم یادگاری ز پیرِزن دارم موی خود �

سرجدا با تو من سخن دارم
به دلم داغ یک کفن دارم
گرچه خونابه در بدن دارم
یادگاری ز پیرِزن دارم
موی خود را به دست او دیدم
نیمه شب از لگد چه ترسیدم
ــــــــ
بعد سنگ و سرت، سرم وا شد
سرِ یک گوشواره دعوا شد
با جسارت به خیمه غوغا شد
نیزه ای در دهان تو جا شد
دنده هایم شکسته باباجان
پایم از راه خسته باباجان
ــــــــــ
طفلم اما نشانه دارم
من شکایت ز خانه ها دارم
جای مشتی به شانه ها دارم
دست دشمن بهانه ها دارم
بر رسر و چشم تو جسارت رفت
بی هوا معجرم به غارت رفت
ـــــــــــ
در میان جماعتی ز یهود
غالبا چشم هیز بود و حسود
کمرم چون تنِ تو هست کبود
کاش باتو سرم روی نی بود...(چرا؟ دلیل داره طفل سه ساله)
دخترت را که هست ناز و عزیز
سرخ مویی بگفت لفظِ "کنیز"
ــــــــــ
خواستم از پدر بگویم، حیف
که رسید و رُبود مویم، حیف
باعدوی تو روبرویم، حیف
میدود مردکی به سویم، حیف
از غروب دهم نشان دارم
وحشت از اسمِ ساربان دارم
ـــــــــــ
نعل تازه به پیکرت ... ای وای
رنگِ رفته ز دخترت ... ای وای
شد عوض حالت سرت ... ای وای
همه را دید مادرت ... ای وای
لکنتم یادگار گودال است
دخترت در خرابه بدحال است
ــــــــــ
در خرابه به انتظارت، من
که بگم با سَرَت شکایت، من
دارم از دختران شکایت، من
چقدر دیده ام حقارت، من
شده آستینِ من نقاب ، پدر
مُردَم از مجلسِ شراب ، پدر


شاعر: علی احمدیان


تعداد بازديد : 53
شنبه 25 مهر 1394 ساعت: 10:32
نویسنده:
نظرات(2)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 53
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف