یک دست هرزه آمد و در بینِ خیمه ها رنگ قنوت بندگیم را سیاه کرد بعد از تو بالش سر من دست عمه شد یک نیزه �

یک دست هرزه آمد و در بینِ خیمه ها رنگ قنوت بندگیم را سیاه کرد بعد از تو بالش سر من دست عمه شد یک نیزه �

یک دست هرزه آمد و در بینِ خیمه ها رنگ قنوت بندگیم را سیاه کرد بعد از تو بالش سر من دست عمه شد یک نیزه �

یک دست هرزه آمد و در بینِ خیمه ها رنگ قنوت بندگیم را سیاه کرد بعد از تو بالش سر من دست عمه شد یک نیزه �

یک دست هرزه آمد و در بینِ خیمه ها رنگ قنوت بندگیم را سیاه کرد بعد از تو بالش سر من دست عمه شد یک نیزه �
یک دست هرزه آمد و در بینِ خیمه ها رنگ قنوت بندگیم را سیاه کرد بعد از تو بالش سر من دست عمه شد یک نیزه �
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
یک دست هرزه آمد و در بینِ خیمه ها رنگ قنوت بندگیم را سیاه کرد بعد از تو بالش سر من دست عمه شد یک نیزه �

یک دست هرزه آمد و در بینِ خیمه ها
رنگ قنوت بندگیم را سیاه کرد

بعد از تو بالش سر من دست عمه شد
یک نیزه دست خستگیم را سیاه کرد

مردی که بینِ راه پرم را شکست و رفت
در کوفه آن شکستگیم را سیاه کرد

در طول این سفر سر بازارهای شام
لفظِ کنیز، زندگیم را سیاه کرد

شاعر:رضاباقریان


تعداد بازديد : 225
چهارشنبه 20 آبان 1394 ساعت: 10:32
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف