لب گشودی… علی انگار به منبر رفته خواندن خطبه ات از بسکه به حیدر رفته چادر سوخته و خاکیتان ارثی بود �

لب گشودی… علی انگار به منبر رفته خواندن خطبه ات از بسکه به حیدر رفته چادر سوخته و خاکیتان ارثی بود �

لب گشودی… علی انگار به منبر رفته خواندن خطبه ات از بسکه به حیدر رفته چادر سوخته و خاکیتان ارثی بود �

لب گشودی… علی انگار به منبر رفته خواندن خطبه ات از بسکه به حیدر رفته چادر سوخته و خاکیتان ارثی بود �

لب گشودی… علی انگار به منبر رفته خواندن خطبه ات از بسکه به حیدر رفته چادر سوخته و خاکیتان ارثی بود �
لب گشودی… علی انگار به منبر رفته خواندن خطبه ات از بسکه به حیدر رفته چادر سوخته و خاکیتان ارثی بود �
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
لب گشودی… علی انگار به منبر رفته خواندن خطبه ات از بسکه به حیدر رفته چادر سوخته و خاکیتان ارثی بود �

لب گشودی… علی انگار به منبر رفته
خواندن خطبه ات از بسکه به حیدر رفته

چادر سوخته و خاکیتان ارثی بود
حتم دارم به همان چادر مادر رفته

 

معجرت رفت به بازار حراجی بغل
آن عقیقی که ز انگشت برادر رفته

به درخت و سر دروازه، سرش آویزان
آن شهیدی که سر دوش پیمبر رفته

به همان نیزه که بستند سر سقا را
مانده ام من که چگونه سر اصغر رفته

سر زینب به سلامت سر نوکر به درک
به تو بانو ادب این همه نوکر رفته

اربعین… کرببلا… دست تورا می بوسد
صاحب صبر!گدا حوصله اش سر رفته
علیرضا وفایی


تعداد بازديد : 253
یکشنبه 10 آبان 1394 ساعت: 15:02
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف