اشعار شب هشتم محرم – امیر حسام یوسفی 1 به هر الله اكبر عرش مي افتد به پاي تو اذان را دلنشين تر مي �

اشعار شب هشتم محرم – امیر حسام یوسفی 1 به هر الله اكبر عرش مي افتد به پاي تو اذان را دلنشين تر مي �

اشعار شب هشتم محرم – امیر حسام یوسفی 1 به هر الله اكبر عرش مي افتد به پاي تو اذان را دلنشين تر مي �

اشعار شب هشتم محرم – امیر حسام یوسفی 1 به هر الله اكبر عرش مي افتد به پاي تو اذان را دلنشين تر مي �

اشعار شب هشتم محرم – امیر حسام یوسفی 1 به هر الله اكبر عرش مي افتد به پاي تو اذان را دلنشين تر مي �
اشعار شب هشتم محرم – امیر حسام یوسفی 1 به هر الله اكبر عرش مي افتد به پاي تو اذان را دلنشين تر مي �
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
اشعار شب هشتم محرم – امیر حسام یوسفی 1 به هر الله اكبر عرش مي افتد به پاي تو اذان را دلنشين تر مي �

اشعار شب هشتم محرم – امیر حسام یوسفی

 

1

به هر الله اكبر عرش مي افتد به پاي تو

 اذان را دلنشين تر مي كند سوز صداي تو

 

تو آن ممسوس فی اللهی که هنگام اذان گفتن

 زبان واژه ها لال است از وصف فنای تو

 

به رسم ناب تشويق قرائت شك ندارم که

 به هر الله اكبر مرحبا گوید خداي تو

 

پس از هر بند تکبیرت پدر با گریه می گوید

 علی اکبر فدای تو علی اکبر فدای تو

 

ستون خیمه های دلربایی قد و بالایت

 عمود عاشقی برپاست با حی علای تو ‍

 

به تو حی علی خیرالعمل گفتن چه می آید

 مگر خیر العمل چیزیست غیر از ربنای تو

 

غزل بودی و گردیدی قصیده ای گل لیلا

 شکست پشت مرا اینگونه تقطیع هجای تو

 

تصور کردنش سخت است حتی لحظه ای بابا

 که باشم من در این عالم دمی صاحب عزای تو

 

 برایت مجلس ختمی درون عرش میگیرد

 علی همراه زهرا میشود صاحب عزای تو

 

قرار این بود، در پیری عصای من شوی،اما

 ببین انگار حالا من شدم بابا عصای تو

 

بیا و باز کن لبهای آغشته به خونت را

 که ننویسند مرگم را به پای غصه های تو

۲

به هر الله اكبر عرش مي افتد به پاي تو

 اذان را دلنشين تر مي كند سوز صداي تو

 

تو افتادی به خاک اما پدر شرمند ه ات گشته

 که کاری بر نمی آید ز دستانش برای تو

 

بیالب برلبم بگذار و جان را از لبم برگیر

 بجای آب،جان را می نمایم رو نمای تو

 

نفس در سینه بابای پیرت حبس شد،زیرا

 علی اکبر،ع ل ی ا ک ب ر شدی جانم فدای تو

 

شبیه پیکرت  تقطیع شد صوت حجازی ات

 به دستی که زدم بر سر شمردم با و بای تو

 

کنار پیکرت افتادم از پا و زمین خوردم

 به خاک غم نشستم،بشنوم شاید صدای تو

 

به یادت هست مي گفتم برو آهسته آهسته

 ز جا برخيز بابا جان كه مي ميرم برای تو

 

 تنت مانند قرآنی که زیر دست پا مانده

 اذان می گوید ای قرآن زخمی هر هجای تو

 

تمام دشت را هر چه نظر کردم تو را دیدم

 شده کرببلای من علی جان کربلای تو

 

عزيزم دست من خالى و قلبم غرق تشويش است

 و اين گرگان سرگردان به دندان ها عباى تو...

 

عبا معنای خاصی داشت، چشم دشمنانت کور

 تویی پیغمبر و یک کربلا تحت کسای تو

 

مغیره نیست اینجا پس، چرا پهلوی تو زخمیست

 شبیه مادرم زهرا شد آخر ماجرای تو

 ۳

به هر الله اکبر عرش می افتد به پای تو

 اذان را دلنشین تر می کند سوز صدای تو

 

 همه بود و نبودم بین این لشگر تو هستی تو

 نرو ای هستیم ای دلبرم جانم فدای تو

 

  علی باشد برو اما قدم در پیش چشمم زن

  دلم میگیرد ای بابا از این پس از برای تو

 

  تو راهی در دل دشمن شوی و من در این خیمه

  برای بازگشتت میکنم فکر عبای تو

 

  صدای ناله ات پیچیده در صحرا علی اکبر

  تو گشتی اربا اربا من بگریم در قفای تو

 

  ز جا برخیز افتادن نمی آید به نام تو

 شکسته تر شدم انگار بابا در عزای تو

 

 علی در عالم امکان یکی هستی و بعد از تو

 نمیگیرد کسی در بین این اصحاب جای تو

 

 همیشه بر غریبی ها غریبان سخت می گریند

  تو گریه میکنی بر من و من گریم برای تو

 

 قنوت وتر امشب را میان ظهر میخواندم

 محاسن روی دستم بود و مشغول دعای تو

 

 میان گریه عمه زیر لب میگفت: یاجدا

 شباهت را ببین تشییع شد بین عبای تو

 

 قرار این بود، در پیری عصای من شوی،اما

  ببین انگار حالا من شدم بابا عصای تو

 

 ذبیح اللهی و این بار ای آرامش لیلا

  دویدن در دل صحرا شده سعی و صفای تو

 

 همين جا از نفس افتادم و رفت از بدن جانم

  نشد پيدا کنم جانم تمام تکه هاى تو

 

 نشانى تو را از خاک صحرا هم که مى پرسم

 فقط مى گريد و مى گويد از سوز صدای تو

 ۴

 به هر الله اکبر عرش می افتد به پای تو

 اذان را دلنشین تر می کند سوز صدای تو

 

 ببین خورشید از داغ تو دست و پای گم کرده

 شفق گون است و بسته بر سر و صورت حنای تو

 

 عزيزم دست من خالى و قلبم غرق تشويش است

 و اين گرگان سرگردان به دندان ها عباى تو...

 

 وجود نور اثباتش فقط این است، مثل تو

 که هستی در همه جا و نمی آید صدای تو

 

 کشیده دست نقاش ازل، طرح بهشتش را

 ز بالای سر (شش گوشه) تا پایین پای تو

 

 چه بی باکانه جنگیدی و حق این بود.حق با تست

 وثابت میشود در روز محشر مدعای تو

 

 شب هشتم شفا دادی جوانی را و فهمیدم

 یقینا نوش دارو قطره ای باشد ز چای تو

 

 الا یا دهر اف لک ...کفن های یمانی کو

  جهان می سوزد از داغ عبا و بوریای تو

 

علي جان آرزو دارم عليّ اصغرم يك روز

 عليّ اكبر بابا شود تحت لواي تو

 

 بزرگ شاه زاده آمده باید بزرگش کرد

 ولی نه اینچنین که هست هرجا جای پای تو

 

 نمیدانی مگر خنده به حال من ضرر دارد؟

  چرا پس در نمی آید ز حلقومت صدای تو

 

 عزیزم نامرتب کردنت این نیزه های کند

 فقط سر نیزه میبینم که مانده لابلای تو

 

امیرحسام یوسفی


تعداد بازديد : 349
چهارشنبه 29 مهر 1394 ساعت: 16:27
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف