حضرت عبدالله بن الحسن ع شب پنجم وقتی که از حال عمویش با خبرشد آتش وجودش راگرفت وشعله ورشد ازدستها�

حضرت عبدالله بن الحسن ع شب پنجم وقتی که از حال عمویش با خبرشد آتش وجودش راگرفت وشعله ورشد ازدستها�

حضرت عبدالله بن الحسن ع شب پنجم وقتی که از حال عمویش با خبرشد آتش وجودش راگرفت وشعله ورشد ازدستها�

حضرت عبدالله بن الحسن ع شب پنجم وقتی که از حال عمویش با خبرشد آتش وجودش راگرفت وشعله ورشد ازدستها�

حضرت عبدالله بن الحسن ع شب پنجم وقتی که از حال عمویش با خبرشد آتش وجودش راگرفت وشعله ورشد ازدستها�
حضرت عبدالله بن الحسن ع شب پنجم وقتی که از حال عمویش با خبرشد آتش وجودش راگرفت وشعله ورشد ازدستها�
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
حضرت عبدالله بن الحسن ع شب پنجم وقتی که از حال عمویش با خبرشد آتش وجودش راگرفت وشعله ورشد ازدستها�

حضرت عبدالله بن الحسن ع

وقتی که از حال عمویش با خبرشد

آتش وجودش راگرفت وشعله ورشد


ازدستهای عمه دست خود کشید و

فریاد زد: عمه دگر وقت سفر شد


آمد میان گودی گودال و با دست

جان عموی نیمه جانش را سپر شد


تیزی تیغ حرمله بر او اثر کرد

دستش بریدوطفلکی بی بال ورشد


بادست آویزان شده بر پوست میگفت:

 حالا زمان دیدن روی پدر شد


محمدحسن بیات لو


تعداد بازديد : 197
یکشنبه 26 مهر 1394 ساعت: 14:26
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف