كنج حياط خانه ي خود،بين بسترش بانو رسيده بود به ساعات آخرش خيره به گوشه اي شده بود و يكي يكي ر�

كنج حياط خانه ي خود،بين بسترش بانو رسيده بود به ساعات آخرش خيره به گوشه اي شده بود و يكي يكي ر�

كنج حياط خانه ي خود،بين بسترش بانو رسيده بود به ساعات آخرش خيره به گوشه اي شده بود و يكي يكي ر�

كنج حياط خانه ي خود،بين بسترش بانو رسيده بود به ساعات آخرش خيره به گوشه اي شده بود و يكي يكي ر�

كنج حياط خانه ي خود،بين بسترش بانو رسيده بود به ساعات آخرش خيره به گوشه اي شده بود و يكي يكي ر�
كنج حياط خانه ي خود،بين بسترش بانو رسيده بود به ساعات آخرش خيره به گوشه اي شده بود و يكي يكي ر�
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
كنج حياط خانه ي خود،بين بسترش بانو رسيده بود به ساعات آخرش خيره به گوشه اي شده بود و يكي يكي ر�

كنج حياط خانه ي خود،بين بسترش

 

بانو رسيده بود به ساعات آخرش

 

خيره به گوشه اي شده بود و يكي يكي

 

رد مي شدند خاطره ها از برابرش

 

خورشيدوار ... در تب گرماي شهر شام

 

مي سوخت آسمان ز نفسهاي آخرش

 

همراه هر نفس زدنش، آه مي كشيد

 

آن كهنه يادگاري خونين دلبرش

 

هر روز ؛روضه داشت حسينيه ي دلش

 

اين مدّتي كه بود بدون برادرش

 

يك سال و نيم ميل تبسّم نكرده بود

 

از خنده رو گرفت ، لب روضه پرورَش

 

يك سال و نيم با عطش آن كوير سُرخ

 

درياي اشك بود دو تا ديده ي ترش

 

يك سال و نيم بود كه خونابه مي چكيد

 

گاه از كنار روسري اش ؛ گاه از پرش

 

يك سال و نيم بود كه او آب رفته بود

 

يعني كه بيشتر شده بود عين مادرش

 

يك سال و نيم غير كبودي و زخم و درد

 

چيزي دگر نبود در اعضاي پيكرش

 

وقت سفر چقدر غريبانه پر كشيد

 

مثل حسين سرور و سالار بي سرش

 

شاعر:محمد قاسمی


تعداد بازديد : 55
دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 ساعت: 11:50
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف