اشعار فاطمیه – امام حسن(ع) مثل هر روز مادرم برخواست تا نماز و نوافلش را خواند نگهی سوی همسرش اندا

اشعار فاطمیه – امام حسن(ع) مثل هر روز مادرم برخواست تا نماز و نوافلش را خواند نگهی سوی همسرش اندا

اشعار فاطمیه – امام حسن(ع) مثل هر روز مادرم برخواست تا نماز و نوافلش را خواند نگهی سوی همسرش اندا

اشعار فاطمیه – امام حسن(ع) مثل هر روز مادرم برخواست تا نماز و نوافلش را خواند نگهی سوی همسرش اندا

اشعار فاطمیه – امام حسن(ع) مثل هر روز مادرم برخواست تا نماز و نوافلش را خواند نگهی سوی همسرش اندا
اشعار فاطمیه – امام حسن(ع) مثل هر روز مادرم برخواست تا نماز و نوافلش را خواند نگهی سوی همسرش اندا
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
اشعار فاطمیه – امام حسن(ع) مثل هر روز مادرم برخواست تا نماز و نوافلش را خواند نگهی سوی همسرش اندا

اشعار فاطمیه – امام حسن(ع)

 

مثل هر روز مادرم برخواست

تا نماز و نوافلش را خواند

نگهی سوی همسرش انداخت

با نگاهی غم دلش را خواند

**

پدرم مرد لحظه های خطر

پدرم مرد روزهای نبرد

ولی این روزها شکسته شده

وای اگر بشکند غرور مرد

**

فاطمه یک تنه سپاه علی است

تا نگوید کسی علی تنهاست

حیدری بود کار زهرایی ش

مادرم  امروز جلوه ی باباست

**

زخمها را خرید با جانش

چون برای علی است می ارزد

و ستونهای مسجد شهر از

ترس نفرین هنوز می لرزد

**

همه ی پیکرش سیاه شد و

در عوض شد سپید گیسویش

پهلو و بازو  و ؛ چه می گویم

که فقط مانده روی و ابرویش

**

از سر صبح صورت او را

خیره خیره نگاه می کردم

چشمم از اشک تار و چشمش را

تیره تیره نگاه می کردم

**

بهر احقاق حق خود امروز

در سر خود خیال دیگر داشت

زیر لب ذکر یا علی می گفت

چادرش را که از زمین بر داشت

**

چادرش را سرش که کرد انگار

آسمان در حصار ماه افتاد

گفت برخیز دیر شد حسن

دست من را گرفت و راه افتاد

**

دست من را گرفت را با یک دست

دست دیگر ز کار اوفتاده

تا که هر دفعه میبرد بالا

باز بی اختیار اوفتاده

**

بر سرش ابر سایه می انداخت

از رهَش باد خار را پس زد

راه کوتاه و ما هم آهسته

مادر اما نفس نفس می زد

**

تا رسیدیم حق خود را خواست

با روایات و تکیه بر آیات

شیر زن مثل همسر شیرش

زیر بار ستم رود ؟ هیهات

**

حق خود را گرفت آخر سر

دلم اما نمی گرفت آرام

سوی خانه روانه شدیم اما

رمقی که نبود در پاها

**

شور و آشوب و دلهره یک ریز

در تب کوچه هر قدم می ریخت

هر قدم سمت خانه می رفتیم

قلب من می زد و دلم می ریخت

**

در سکوتی غریب و شوم از دور

ناگهان یک صدای پا آمد

گردبادی از آن سر کوچه

بی محابا به سمت ما آمد

**

آمد و آمد و رسید به ما

او که از هرکسی ست بی دین تر

سایه ی او چو سرد و سنگین بود

دستش اما ز سایه سنگین تر

**

نا جوانمرد حق یک زن را

وسط راه کوچه میخواهی ؟

خانه را که کشیده ای آتش

دیگر از جان ما چه میخواهی ؟

**

دست او مثل باد بالا رفت

مثل یک صاعقه فرود آمد

در حوالی چشم و گونه ی ماه

ابر بارانی و کبود آمد

**

من شدم گوشه ای زمین گیر و

مادرم یک کنار افتاده

حرکتی در تنش نمی بینم

حالت احتضار افتاده

**

آفتابا بیا ز گوشه ی ماه

بر زمین یک ستاره افتاده

با دو دستش پی چه می گردد؟

نکند گوشواره افتاده؟

**

گل دیوار هم ترک برداشت

عرض کوچه چقدر وا شده بود

گویی از ضربه ای که مادر خورد

جای دیوار جا به جا شده بود

**

کمکی نیست بین این کوچه

چقدر او کمک به مردم کرد

دو قدم مانده بود تا خانه

دو قدم راه مانده را گم کرد

**

درد بازوش رفت از یادش

دست خود را گرفت بر دیوار

جلوی پای خود نمی دیدم

چشم من اشک و چشم مادر تار

 


تعداد بازديد : 169
سه شنبه 19 اسفند 1393 ساعت: 12:13
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف