امام سجاد(ع)-شهادت ابر خون خیمه زده بر سر چشم تر من هرگز ای كاش نمی زاد مرا مادر من آه ، ای زهر خیال جگرم راحت شد هرچه فكرش بكنی آمده عمری سر م

امام سجاد(ع)-شهادت ابر خون خیمه زده بر سر چشم تر من هرگز ای كاش نمی زاد مرا مادر من آه ، ای زهر خیال جگرم راحت شد هرچه فكرش بكنی آمده عمری سر م

امام سجاد(ع)-شهادت ابر خون خیمه زده بر سر چشم تر من هرگز ای كاش نمی زاد مرا مادر من آه ، ای زهر خیال جگرم راحت شد هرچه فكرش بكنی آمده عمری سر م

امام سجاد(ع)-شهادت ابر خون خیمه زده بر سر چشم تر من هرگز ای كاش نمی زاد مرا مادر من آه ، ای زهر خیال جگرم راحت شد هرچه فكرش بكنی آمده عمری سر م

امام سجاد(ع)-شهادت ابر خون خیمه زده بر سر چشم تر من هرگز ای كاش نمی زاد مرا مادر من آه ، ای زهر خیال جگرم راحت شد هرچه فكرش بكنی آمده عمری سر م
امام سجاد(ع)-شهادت ابر خون خیمه زده بر سر چشم تر من هرگز ای كاش نمی زاد مرا مادر من آه ، ای زهر خیال جگرم راحت شد هرچه فكرش بكنی آمده عمری سر م
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
امام سجاد(ع)-شهادت ابر خون خیمه زده بر سر چشم تر من هرگز ای كاش نمی زاد مرا مادر من آه ، ای زهر خیال جگرم راحت شد هرچه فكرش بكنی آمده عمری سر م

امام سجاد(ع)-شهادت

 

ابر خون خیمه زده بر سر چشم تر من

هرگز ای كاش نمی زاد مرا مادر من

آه ، ای زهر خیال جگرم راحت شد

هرچه فكرش بكنی آمده عمری سر من

مگر اینكه تو فقط اشك مرا پاك كنی!

شدی ای زهر امید نفس آخر من

پای درد دل چشمان تر من بنشین

در حسینیه ی گرم جگر من بنشین

جگرم محفل روضه است ، كجایی ای زهر!

لخته هایش گل روضه است ، كجایی ای زهر!

مقتل مستند كرب و بلا را بشنو

مرثیه نامه ی مردان خدا را بشنو

كربلا ، ظهر دهم ، آخر حج ، قربان بود

عید قربان كه نه ، روز خوش سلاخان بود

میهمان آمد و دعوت به ستیزش كردند

خرد نه  ، تكه نه ، ای وای كه ریزش كردند

به روی خاك كشیدند دلاورها را

در هم آن روز شكستند برادرها را

پدران و پسران را كه به خون آغشتند

شعله سوزاند تن مادر و دخترها را

دیدم از دست علمدار علم افتاده

در عوض باد برافراشته معجرها را

چه بلای به سر قافله می آوردند

محض اطفال حرم سلسله می آوردند

خیمه ها را به چه وضعی همه غارت كردند

چه قدر بر حرم الله جسارت كردند

پنجه ها وا شد و بر حلقه ی موها پیچید

تازیانه چه قدر دور گلوها پیچید

آبله آمد و طاقت ز كف پاها رفت

گوشها پاره شد و هدیه ی باباها رفت

نه دگر چادر و پوشیه سر زن ها ماند

و نه پیراهن پاره شده ، بر تن ها ماند

نیزه می رفت ولی سنگ پران می آمد

شمر می رفت ولی اسب دوان می آمد

كوفه رفتیم كسی تیغ روی ما نكشید!

پشت سر در عوضش زخم زبان می آمد

وقت ردّ صدقه از جلوی آل رسول

در غل و جامعه جان بر لبمان می آمد

جلوی محمل زینب كه صدای قرآن

با طنین ملكوتی ز سنان می آمد...

...عمه فهمید شب قبل كجا بوده حسین

بسكه از جانب نیزه بوی نان می آمد

آه ، از شام چه گویم كه كسی كم نگذاشت

پی آزار حرم پیر و جوان می آمد

دیدم از دور میان گذر قوم یهود

سنگ در دست ، زنی ، با هیجان می آمد

گفتم از جای شلوغی نبرید و بردند

جمعیت خنده به لب رقص كنان می آمد

می كشاندند نوامیس علی را در شام

به همان كوچه كه هی چشم چران می آمد

كف بازار كجا ؟ دختر زهرا...ای داد...

بزم عیاش كجا ؟ زینب كبری...ای داد...

قصه ی مجلس اشرار بماند...كافی است

خیزران و دهن یار بماند...كافی است

قصه ی گوشه ی ویرانه بماند...كافی است

شب و جا ماندن دردانه بماند...كافی است

راحتم ساز و از این ضجر در آور ای زهر!

این چهل سال عزا را به سر آور ای زهر!

علی صالحی


تعداد بازديد : 299
سه شنبه 27 آبان 1393 ساعت: 9:35
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف