این چه اشکی ست که در چشم تو پیداست علی؟ فاطمه مطلّع از غصه ی دلهاست، علی! باز هم بغض خودت را که به صحرا بردی! پس دل فاطمه از بهر چه اینجاست علی؟ �

این چه اشکی ست که در چشم تو پیداست علی؟ فاطمه مطلّع از غصه ی دلهاست، علی! باز هم بغض خودت را که به صحرا بردی! پس دل فاطمه از بهر چه اینجاست علی؟ �

این چه اشکی ست که در چشم تو پیداست علی؟ فاطمه مطلّع از غصه ی دلهاست، علی! باز هم بغض خودت را که به صحرا بردی! پس دل فاطمه از بهر چه اینجاست علی؟ �

این چه اشکی ست که در چشم تو پیداست علی؟ فاطمه مطلّع از غصه ی دلهاست، علی! باز هم بغض خودت را که به صحرا بردی! پس دل فاطمه از بهر چه اینجاست علی؟ �

این چه اشکی ست که در چشم تو پیداست علی؟ فاطمه مطلّع از غصه ی دلهاست، علی! باز هم بغض خودت را که به صحرا بردی! پس دل فاطمه از بهر چه اینجاست علی؟ �
این چه اشکی ست که در چشم تو پیداست علی؟ فاطمه مطلّع از غصه ی دلهاست، علی! باز هم بغض خودت را که به صحرا بردی! پس دل فاطمه از بهر چه اینجاست علی؟ �
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
این چه اشکی ست که در چشم تو پیداست علی؟ فاطمه مطلّع از غصه ی دلهاست، علی! باز هم بغض خودت را که به صحرا بردی! پس دل فاطمه از بهر چه اینجاست علی؟ �

این چه اشکی ست که در چشم تو پیداست علی؟
فاطمه مطلّع از غصه ی دلهاست، علی!
باز هم بغض خودت را که به صحرا بردی!
پس دل فاطمه از بهر چه اینجاست علی؟
همسر فاطمه بودن که برایت شر شد؛
خدمت خانه ی تو عزّت زهراست، علی!
ای یدالله! کمی دست مرا می گیری؟
آتشی در تنم از عشق تو برپاست، علی!
تو ببخشا که اگر اینهمه من مشتاقم
رفتنم ،جان حسن!؛ وعده ی باباست، علی!
خبر رفتن من نقش زمینت نکند
من فدای تو شدم، قدر تو والاست علی!
من فدای تو شدم تا که زمینت نزنند
قوّت پشت تو از امّ ابیهاست علی!
فاتح خیبر من! دست تو را گر بستند
تا ابد در دل من دست تو بالاست، علی!
بازوی فاطمه دیگر ز رمق افتاده؛
جان من گریه نکن!...اشک تو غوغاست، علی!
فکر چشمان منی؟... این ورمش میخوابد
ماه با لک شدنش اینهمه زیباست، علی!
جان زهرا! دم آخر لب خود را وا کن
خنده هایت به خدا عین مداواست، علی!
میخ در داغ که شد، درد تو را فهمیدم
سینه ات مخزنی از غربت و غمهاست علی!
یا علی جان! تو فقط قلب حسن را دریاب؛
پسر غیرتی ام مثل تو تنهاست، علی!
مو به مو کرب و بلا را که به زینب گفتم؛
آه...الحق که گلم زینب کبری ست، علی!
فقط از چشم بد بی شرفان می ترسم؛
من امیدم همه بر غیرت سقاست، علی!
وقت رفتن شده مولا! تو بیا پیشم باش
که نفسهای تو اعجاز مسیحاست علی!



شاعر: حنیف منتظرقائم


تعداد بازديد : 137
یکشنبه 18 اسفند 1392 ساعت: 14:35
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف