از بسکه پشتِ ناقه‌ی عریان دویده بود رنگ رخِ لطیف و کبودش پریده بود از بسکه گریه کرد، صدایش گرفته و... مانند مادرش قد او هم خمیده بود دشمن نه ا�

از بسکه پشتِ ناقه‌ی عریان دویده بود رنگ رخِ لطیف و کبودش پریده بود از بسکه گریه کرد، صدایش گرفته و... مانند مادرش قد او هم خمیده بود دشمن نه ا�

از بسکه پشتِ ناقه‌ی عریان دویده بود رنگ رخِ لطیف و کبودش پریده بود از بسکه گریه کرد، صدایش گرفته و... مانند مادرش قد او هم خمیده بود دشمن نه ا�

از بسکه پشتِ ناقه‌ی عریان دویده بود رنگ رخِ لطیف و کبودش پریده بود از بسکه گریه کرد، صدایش گرفته و... مانند مادرش قد او هم خمیده بود دشمن نه ا�

از بسکه پشتِ ناقه‌ی عریان دویده بود رنگ رخِ لطیف و کبودش پریده بود از بسکه گریه کرد، صدایش گرفته و... مانند مادرش قد او هم خمیده بود دشمن نه ا�
از بسکه پشتِ ناقه‌ی عریان دویده بود رنگ رخِ لطیف و کبودش پریده بود از بسکه گریه کرد، صدایش گرفته و... مانند مادرش قد او هم خمیده بود دشمن نه ا�
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
از بسکه پشتِ ناقه‌ی عریان دویده بود رنگ رخِ لطیف و کبودش پریده بود از بسکه گریه کرد، صدایش گرفته و... مانند مادرش قد او هم خمیده بود دشمن نه ا�
از بسکه پشتِ ناقه‌ی عریان دویده بود
رنگ رخِ  لطیف و کبودش  پریده بود
از بسکه گریه کرد، صدایش گرفته و...
مانند مادرش قد او هم خمیده بود
دشمن نه اینکه صورت او را کبود کرد
حتّی تمام  گیسوی او را کشیده بود
اینکه تمام موی سر او سفید شد
حتماً صدای دادِ کسی را شنیده بود
در راهِ عشق بازیِ با رأسِ روی نیْ
سیلی و تازیانه به جانش خریده بود
دیگر توان نداشت، سرش درد می‌گرفت
انگار از تمامیِ عالم  بریده بود
اصلاً تمام  پیکر او زخم دیده است
جانِ نمانده‌اش به لبانش رسیده بود
هر تازیانه روی تنِ همچو یاسِ او
تصویرِ باغِ سرخ و کبودی کشیده بود
در شام، هرکه داشت پدر طعنه میزَدش
طعم یتیم بودن از آنجا چشیده بود
وقتی‌که دید مادر خود، گفت ای پدر:
ای کاش دخترت رخ مادر ندیده بود        
شاعر : رضا باقریان

 


تعداد بازديد : 79
پنجشنبه 14 آذر 1392 ساعت: 2:45
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف