نذر حضرت فاطمه تو شاهکار خدایی؛بدون حرف و حدیث وَ از تبار خدایی؛بدون حرف و حدیث خدا که از گِل خود

نذر حضرت فاطمه تو شاهکار خدایی؛بدون حرف و حدیث وَ از تبار خدایی؛بدون حرف و حدیث خدا که از گِل خود

نذر حضرت فاطمه تو شاهکار خدایی؛بدون حرف و حدیث وَ از تبار خدایی؛بدون حرف و حدیث خدا که از گِل خود

نذر حضرت فاطمه تو شاهکار خدایی؛بدون حرف و حدیث وَ از تبار خدایی؛بدون حرف و حدیث خدا که از گِل خود

نذر حضرت فاطمه تو شاهکار خدایی؛بدون حرف و حدیث وَ از تبار خدایی؛بدون حرف و حدیث خدا که از گِل خود
نذر حضرت فاطمه تو شاهکار خدایی؛بدون حرف و حدیث وَ از تبار خدایی؛بدون حرف و حدیث خدا که از گِل خود
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
نذر حضرت فاطمه تو شاهکار خدایی؛بدون حرف و حدیث وَ از تبار خدایی؛بدون حرف و حدیث خدا که از گِل خود

نذر حضرت فاطمه

تو شاهکار خدایی؛بدون حرف و حدیث
وَ از تبار خدایی؛بدون حرف و حدیث

خدا که از گِل خود بی بهانه خَلَقت کرد
تو را چنان غزلی عاشقانه خلقت کرد

خدا نوشت تو را هاشمی نسب باشی
چراغ روشن در آسمان شب باشی

همیشه بوده زمین و زمانه در مشتت
جهان مچاله شود با خَمی از انگشتت

جهان بدون تو معنای مرگ می گیرد
به جای بارش باران تگرگ می گیرد

برای خلقت دنیا فقط دلیل تویی
دلیل جوشش یکریزه سلسبیل تویی

طلوع حضرت خورشید از طلوع تو است
هزار مرتبه کوثر به هر رکوع تو است

شبی ملائکه ها را تو در حضور بخوان
برای خاطر انسان حدیث نور بخوان

تو را برای بشر نور آفریده خدا
ز روح خویش به جسمت مگر دمیده خدا؟!

ورای هر چه پلیدی و هر بدی هستی
گل همیشه بهار محمدی هستی

همین که آمدی از سوی آسمان به زمین
گشوده شد دری از سمت لامکان به زمین

از آسمان و زمین تحفه و جهاز رسید
هزار شعر دل انگیز و دلنواز رسید

برای وصل زمین با خدا گره شده ای
عروس خانه ی مولا به یک زره شده ای

به نام نامی تو عاشقی به بار آمد
قرار هم به دل هر چه بی قرار آمد

نبسته ای تو دلی بر امیری مولا
همیشه ساخته ای با فقیری مولا

حکایت تو و دریای بی کرانه یکسیت
به چشم روشن تو هر چه کاخ و خانه یکیست

خدا که بر لب تو طعمی از عسل بخشید
شروع تازه به آغاز یک غزل بخشید:

زمین به داشتنت خوب در ثواب افتاد
دهان هر چه فرشته؛پری؛به آب افتاد

همین که دید خدا بین کوچه تنهایی
دل زمین و زمانه به تاب تاب افتاد

زمین و هر چه در آن بود چشم خود بستند
میان کوچه اگر از سرت حجاب افتاد

شکسته بود و نبودی شکسته تر شده است
علی بدون تو از هر چه خورد و خواب افتاد

همیشه زن هدف شهوت عرب ها بود
چه خوب شد که زنی آمد انقلاب افتاد

رواست حال غزل با تو معنوی بِشَود
دوباره وارد ابیات مثنوی بشود:

چه درد های عظیمی کشیده ای؛خانم!
چقدر زود به پیری رسیده ای؛خانم!

چه شد که راه تو را ظالمانه سد کردند؟!
به خانِدان نبوت چگونه بد کردند؟!

به دست مردم شهرت شکسته پهلویت
شب است و بازعلی هم نشسته پهلویت

چقدر خسته ای از مردمی که بد دینند
چه نقشه ها که برای شما نمی چینند

خمیده پشت علی از غمت؛دروغ چرا؟!
ببین که خشک شده زمزمت؛دروغ چرا؟!

گمان مبر که علی بی تو زنده خواهد ماند
به انتظار نوایی کشنده خواهد ماند

تمام غربت خود را به چاه می گوید
غم نبوده تو را را به راه می گوید

نه اینکه حضرت حیدر قرار و صبر نداشت
تن جوان تو مادر نشان و قبر نداشت

برای دیدن تو در بقیع قدم می زد
همیشه کوچه به کوچه سریع قدم می زد

تو نیستی همه جای مدینه می سوزد
دل حسین و حسن بین سینه می سوزد

کسی به جز تو در این روزگار فاطمه نیست
برای وصف تو در عشق حسن خاتمه نیست_

دوباره مثنوی ام وارد غزل شده است:
درون ماده ی نایاب عشق حل شده است

بمیرد آن که تو را بی امان کتک می زد
به زخم های دل زخمی ات نمک می زد

همیشه سنگ صبور دل پدر بودی
خدا به شیوه ی دیگر تو را محک می زد...

توان وصف تو در جان این حروف نبود
زمین کنار تو اینقدر ها مخوف نبود

***


مرا ببخش که شعرم پر از مصایب توست
نگاه مردم دنیا به راه "غایب" توست...


محمد شکری فرد/فروردین 92


تعداد بازديد : 417
شنبه 24 فروردین 1392 ساعت: 5:57
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف