تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
از سفر برگشته ام من با سحر های عجیب
ذکر من در طول این مدت شده امن یجیب
قامتم طوری خمیده که شد ه مثل رکوع
شد نمازم هم شکسته هم نشسته یا حبیب
مدتی گشته تیمم کارمن جای وضو
از نماز ایستاده گشته زینب بی نصیب
دست بردارید از روی دلم ای همرهان
تا بگویم راز مخفی دلم را با حبیب
داغ عنوان کنیزی ریشه جانم بسوخت
من بمیرم بر تو و این دختر پاک و نجیب
بر سر ما دشمنان فریاد مستی می زدند
یک نفر پیدا نمی شد بهر ما گردد مجیب
تعداد بازديد : 201
جمعه 18 آذر 1390 ساعت: 7:29
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب