شب پنجم عبدالله بن الحسن ع - 5

شب پنجم عبدالله بن الحسن ع - 5

شب پنجم عبدالله بن الحسن ع - 5

شب پنجم عبدالله بن الحسن ع - 5

شب پنجم عبدالله بن الحسن ع - 5
شب پنجم عبدالله بن الحسن ع - 5
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
((به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد ))1 هرچه کردیم که در خیمه شود بند نشد پدرش کوهی پر از صبر و شکیبایی بود به پدر این گل معصوم همانند نشد از همان لح

((به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد ))1

هرچه کردیم که در خیمه شود بند نشد

پدرش کوهی پر از صبر و شکیبایی بود

به پدر این گل معصوم همانند نشد

از همان لحظه ی پرواز کبوترهایت

آشنا صورت او با گل لبخند نشد

ظاهرا پیش من اما دل او در گودال

زیر شمشیر غمت بود که پابند نشد

خواهرت نیست مقصر تو خودت میدانی

سعی کردم که نیاید به خداوند نشد

سهمش ای کاش سه شعبه نشود آه ولی

در تمامی ِ مقاتل ننوشتند ، نشد

آنچنان دوخت سه شعبه بدنش را به حسین

اندکی فاصله مابین دو دلبند نشد

یاسرمسافر


تعداد بازديد : 195
سه شنبه 14 آبان 1392 ساعت: 8:44
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عبدالله بن الحسن(ع( در کوی عشق زنده مرام پدر کنم با یاد غربت تو جهان خون جگر کنم عمریست روی دامن پر مهرت ای عمو صبحم به شام و شام وصالم س

حضرت عبدالله بن الحسن(ع(

 

در کوی عشق زنده مرام پدر کنم

با یاد غربت تو جهان خون جگر کنم

عمریست روی دامن پر مهرت ای عمو

صبحم به شام و شام وصالم سحر کنم

شمشیر می کشد سَر یار مرا زند

من فاطمه نژادم و دستم سپر کنم

برخیز، عمه گر برسد بنگرد تو را

افتاده ای به خاک، چه خاکی به سر کنم

رفته عمو به علقمه اما نیامده

کن صبر تا عموی رشیدم خبر کنم

راهِ فرات بسته شده! آه می کشی؟

با خون حنجرم لب خشک تو تر کنم

با قتل صبر و نحر گلو عاقبت عمو

در احتزاز پرچم سبز پدر کنم

پهلوی پاره روی سنان یادگاری است

بر روی نیزه صحبتی از میخِ در کنم

بازیچه شد به روی سنان جسم بی سرم

در راه غربت تو دگر ترک سر کنم

 


تعداد بازديد : 139
دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت: 9:22
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عبدالله بن الحسن(ع) صد شکر که هست مَحرمت عبدالله در مقتل توست مُحرِمَت عبدالله من راوی گودالِ پر از خونِ توأم مداحِ همه محرّمت عبدالل�

حضرت عبدالله بن الحسن(ع)

 

صد شکر که هست مَحرمت عبدالله

در مقتل توست مُحرِمَت عبدالله

من راوی گودالِ پر از خونِ توأم

مداحِ همه محرّمت عبدالله

 


تعداد بازديد : 229
دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت: 9:21
نویسنده:
نظرات(0)
گرچه از داغ جوان تا شده ای ما هستیم و که گفته است که تنها شده ای ما هستیم تو چرا بار دگر پا شده ای ما هستیم ما نمردیم مهیا شده ای ما هستیم رخ�

گرچه از داغ جوان تا شده ای ما هستیم

و که گفته است که تنها شده ای ما هستیم

تو چرا بار دگر پا شده ای ما هستیم

ما نمردیم مهیا شده ای ما هستیم

 

رخصت دیدن تو فرصت ما شد اما

نوبتی هم که بود نوبت ما شد آقا

 

به درخیمه ما نیز هرازگاه بیا

با دل ماسه نفرراه بیا راه بیا

چشمهامان پر حرف است که کوتاه بیا

تو بیا با قدمت گرچه با اکراه بیا

 

تا ببینی که به تیغ و زره آراسته اند

تند بادند که در معرکه برخاستند

 

باز میدان ز تو جنبش طوفان با من

تخت از آن توو پیش تو جولان با من

شاه پیمانه ز تو عهد به پیمان با من

ذره ای غم به دلت راه مده جان با من

 

آمدم گرم کنم گوشه بازارت را

تا نگاهی بکنی این سر بدهکارت را

 

به کفم خيرعمل خيرعمل آوردم

دو شکر قند دو شهد و دو عسل آوردم

من از این دشت شقایق دوبغل آوردم

دو سلحشور ز صفین و جمل آوردم

 

تیغ دارند و پی تو به صلایی رفتند

شیرهایم به پدر نه که به دایی رفتند

 

دست رد گر بزنی دست ز دامان نکشم

دست از این خیمه رسد از سر پیمان نکشم

بعد از این شانه به گیسوی پریشان نکشم

تیغ می گیرم و پا از دل میدان نکشم

 

به تو سوگند که یک دشت به هم می ریزم

چشم تا کار کند تیغ و علم می ریزم

 

دختر مادرم و جان پس در خواهم داد

او پسر داده و من هم دو پسر خواهم داد

جگرش سوخت اگر من دو جگرخواهم داد

ميخ اگر خوردبه تن تن به تبر خواهم داد

 

چادرش را به کمر بست اگر می بندم

دلِ تو مادریُ روضه ی او سوگندم

 

قنفذ از راه از آن لحظه که آمد می زد

تازه میکرد نفس را و مجدد می زد

وای از دست مغیره چقدر بد می زد

جای هر کس که در آن روز نمی زد می زد

 

مادرم ناله بجز آه علی جان نکشید

دست او خرد شد و دست زدامان نکشید

 

وای اگر خواهر تو حیدر کرار شود

حرمم صاحب یک نه دو علمدار شود

لشگری پا و سر و دست تلنبار شود

بچه شیر خودش شير جگردارشود

 

در دلم خون تو با صبرحسن می جوشد

خون زهراست که در رگ رگ من می جوشد

 

وقت اوج دو كبوتر دوبرادر شده بود

نيزه و تير تبرهادوبرابرشده بود

خيمه اي سد دوچشم تر مادر شده بود

ضربه هاشان چه مكرر چه مكرر شده بود

 

روي پيشاني زينب دوسه تاچين افتاد

تا كه از نيزه سر اين دو به پايين افتاد

شاعر: حسن لطفی


تعداد بازديد : 141
چهارشنبه 08 آبان 1392 ساعت: 9:34
نویسنده:
نظرات(0)
دستش به دست زینب و میخواست جان دهد میخواست پیش عمه عمو را صدا زند می دید آمده ببردسهم خویش را بیگانه ای که زخم بر آن آشنا زند سنگی رسید بو

دستش به دست زینب و میخواست جان دهد

میخواست پیش عمه عمو را صدا زند

 

می دید آمده ببردسهم خویش را

بیگانه ای که زخم بر آن آشنا زند

 

سنگی رسید بوسه به پیشانی اش دهد

دستی رسیده چنگ به سمت عبا زند

 

در بین ازدهام حرامی و نیزه دار

درمانده بود حرمله تيرش کجا زند

 

از بس که جا نبود در انبوه زخمها

تیغی زتن کشیده و تیغی به جا زند

 

پا میزنند راه نفس بند آوردند

پر میکنند تا که کمی دست و پا زند

 

خون از شکاف وا شده فواره میزند

وقتی ز پشت نیزه کسی بی هوا زند

 

طاقت نداشت تا که ببیند چه میشود

طاقت نداشت تا که بماند صدا زند

 

طاقت نداشت تا که...صدای پدر رسید

پربازكرد پربسوي مجتبي زند

 

دستش کشید و هرچه توان داشت میدوید

تیغی ولی رسید که آن دست را زدند

شاعر: حسن لطفی


تعداد بازديد : 91
چهارشنبه 08 آبان 1392 ساعت: 9:33
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عبدالله بن الحسن(ع( ببین ای سلسله گیسو به گیسوی تو دل بستم اگر چه قطره ام اما به اقیانوس پیوستم محال است آن که من دست از عموی خویش بردار�

حضرت عبدالله بن الحسن(ع(

 

ببین ای سلسله گیسو به گیسوی تو دل بستم

اگر چه قطره ام اما به اقیانوس پیوستم

محال است آن که من دست از عموی خویش بردارم

تو در دامان خاک و من به دامان تو پیوستم

سراپا بوی بابا می دهی قربان بوی تو

گل زهرای اطهر من ز عطر و بوی تو مستم

عصا شد دست بابایم برای مادرت زهرا

منم فرزند آن بابایم و کردم سپر دستم

مکن با آستین پنهان ز چشمم تیر دشمن را

خیالت جمع من با تیر باران آشنا هستم

 


تعداد بازديد : 88
چهارشنبه 08 آبان 1392 ساعت: 9:24
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عبدالله بن الحسن(ع) حال دل خیلی خرابه، کار دل ناله و آهه شب پنجم محرم، دل ما تو قتلگاهه چقدر تیر چقدر سنگ، چقدر نیزه شکسته روی خاک، تو م

حضرت عبدالله بن الحسن(ع)

 

حال دل خیلی خرابه، کار دل ناله و آهه

شب پنجم محرم، دل ما تو قتلگاهه

چقدر تیر چقدر سنگ، چقدر نیزه شکسته

روی خاک، تو موجی از خون، یوسف زهرا نشسته

دل من ترسیدی انگار، که نمیری توی گودال

نمی بینی مگه آقات، چقدر زده پر و بال

اون کیه میره تو گودال، گمونم یه نوجونه

مثه بچه شیر می مونه، وقتی که رجز می خونه

میگه من هنوز نمردم، که عمومو دوره کردید

سی هزار گرگ دور یک شیر، به خدا خیلی نامردید

از امامش مثه مادر، تو بلا دفع خطر کرد

جلوی طوفان شمشیر، لاله دستشو سپر کرد

توی خون داره می خنده، عمو جون دیدی که مردم

اگه تو خیمه می موندم، جون عمه دق می کردم

خدارو شکر نمی مونم، تو غروب قتل و غارت

مثه بابام نمی بینم، سوی ناموسم جسارت

خدا رو شکر نمی بینم، دست عمه رو می بندن

پای نیزه ی ابالفضل، به اسیری مون می خندن

 


تعداد بازديد : 397
سه شنبه 07 آبان 1392 ساعت: 15:45
نویسنده:
نظرات(0)
خدا كند كه پريشان هر غمت باشم هميشه گريه كنِ زير پرچمت باشم خدا كند نشوم از شما جدا آقا تمام عمر، اسير محرّمت باشم قتيل كربلايي

رباعی های محرم الحرام

 

خدا كند كه پريشان هر غمت باشم     

هميشه گريه كنِ زير پرچمت باشم

خدا كند نشوم از شما جدا آقا               

تمام عمر، اسير محرّمت باشم

 

قتيل كربلايي يابن الزهرا         

شهيد سر جدايي يابن الزهرا

نه تنها زينت دوش رسولي        

ذبيحِ مِن قفايي يابن الزهرا

 

خودم ديدم تو را با كام عطشان         

به زير آفتاب گرم و سوزان

الهي جان به جانان مي سپردم          

سرت بر نيزه ها ديدم حسين جان

 

فداي آن سر بشكسته، ديده گريانت      

فداي آن لب پر خون و لعل عطشانت

غروب روز دهم خواهر غريبت گفت    

فداي آن تن بي غسل و پاك و عريانت

 

پدر با غُصّه و غم  ساختم  من      

تو رفتی هستی‌ام را باختم  من

چنان کم سو شده چشمم ز سیلی     

تو را  دیدم ولی نشناختم  من

 

شبی از گریه بابا خواب رفتم         

به عشقت همچو شمعی آب رفتم

تو را در خواب دیدم بی عمامه           

ز بس خود را زدم از تاب رفتم

 

که دیده داس را با یاس کاری      

اگر طفلی تو هم احساس داری

یکی کنجِ خرابه گفت جانم        

مخور غصّه عمو عباس داری

 

پدر جان روزها در انتظارم        

که آیی باز یک دم در کنارم

چرا تنها سفر کردی عزیزم؟         

نگفتی یاس لطمه خورده دارم؟

 

ز بعدت هر چه می‌بینم ثرابه          

کجا رأس  تو لایق  بر شرابه

امان از روزگار و از غریبی         

تو روی نیزه من کنج خرابه

 

چرا به روي زمين مانده جسم اطهر تو    

به روي نيزه نشسته سر مطهر تو

ز داغ آن بدنِ زير سُمِّ مركبها         

طنين فكنده در عالم صداي مادر تو

 

میان شهر غم کنج خرابه       

سه ساله دختری در التهابه

میان خواب می‌بیند پدر را       

که روی نی سرش در پیچ و تابه

 

سيزده سالة حسن ماندي   

كربلايي، كنار من ماندي

ديدم از مركبت زمين خوردي      

به روي خاك، بي كفن ماندي

 

اي تازه جوان من، مرا پير مكن       

اين قدِّ شكسته را زمينگير مكن

تا جان به لبان خواهرم نآمده است   

برخيز اذان بگو و تأخير مكن

 

با غضب نور دو چشمان ترم را كشتند     

همة آرزوي اهل حرم را كشتند

اي جوانان همه از خيمه شتابان آييد       

گل بريزيد كه رعنا پسرم را كشتند

 

توان بال و پر خستة مرا بردي           

چه زود اي گل ياس رباب، پژمردي

صداي قُرّشِ تيري سه شعبه تا آمد     

به روي دست پدر ناگهان تكان خوردي

 

گرچه اي كودك شش ماهه تو دريا بودي     

تشنة قطره اي از آب گوارا بودي

لحظة آخر عمرت همه ديدند تو را        

مثل يك مرد سرِ نيزه سرِپا بودي

 

دست اين باد مده طرة گيسويت را        

به دمِ تيغ مبر طاق دو ابرويت را

زِرهي نيست كه جسم تو سلامت مانَد    

لا اقل دور كن از معركه پهلويت را

 

ارباً اربا ترين شهيد شدي      

پيش زهرا تو رو سفيد شدي

رفتي و مشك پاره ات آمد     

اي برادر تو نااُميد شدي

 

يكي با نيزه مي زد پيكرت را     

يكي بر نيزه ها مي زد سرت را

شنيدم بين آن غوغاي محشر   

صداي جانگداز مادرت را

 

سُرمة داغي كه بر چشم سياهِ تو نشست     

تار و پودِ اين دل غمديده را از هم گسست

آن زمانيكه فتادي از فرس بر روي خاك     

آنچنان گفتي اخي ادرك اخي پشتم شكست

 

همه نور نگاهم را گرفتند      

عمودِ خيمه گاهم را گرفتند

به زينب گفت قدِّ اِنكسارم   

علمدار سپاهم را گرفتند

 

پدرجان آتش افتاده به جانم      

سه ساله هستم اما قد كمانم

از آن شب كه من از ناقه فتادم  

ببين لكنت نشسته بر زبانم

 

وَرم بگرفته حجم بازويم را       

به خود پيچيد آتش، گيسويم را

دل شب مادرت را كه ديدم      

ز يادم برد درد پهلويم را

 

خسوفي تيره بر رويم نشسته  

كمي آتش به گيسويم نشسته

از آن روزي كه خوردم تازيانه     

كبودي روي بازويم نشسته

 

غروبي تلخ و داغي بي شماره        

نمانده بود ديگر راه چاره

همه در بين آتش مي دويدند     

جدا افتاد گوش و گوشواره

 

با تنِ خسته از فرس افتاد      

صيدِ شمشير، در قفس افتاد

آنقَدَر سنگ ميهمانش شد      

كآخرالاَمر از نفس افتاد

 

بستند بر سفيرِ تو چون راهِ چاره را       

آتش زدند سينة اين بي سواره را

جانِ منِ شكسته دل اي پيرِ مي فروش   

با خود ميار كرببلا شير خواره را

 

همه اهل حرم در پيچ و تابند     

همه لب تشنة يك جرعه آبند

رقيه، زينب و اطفال خيمه         

همه دلواپَسِ طفل ربابند

 

اينجا مباد همره خود دختر آوري        

اصغر بياوري، عليِ اكبر آوري

اي كاش قبل از اينكه بيايي به اين ديار    

انگشتر رسول خدا را در آوري

 

با من بمان و درد مرا بيشتر مكن         

تنها به شام و كوفه مرا ره سپر مكن

بال و پرم شكست، علي اكبرت كه رفت   

با رفتنت بيا و مرا خونجگر مكن

 

دوباره ماه محرم دوباره بزم عزا       

دوباره گريه براي امامِ عاشورا

دوباره نالة زهرا به گوش مي آيد   

ز قتلگاه حسين و زمين كرببلا

 

ز تشنگي همه گلهاي باغ پژمردند      

سرِ تو را به سرِ نيزه از حرم بردند

چگونه زينبِ مظلومه پيرتر نشود        

تمام اهل حرم تازيانه مي خوردند

 

حرام زاده اي انگشتر تو غارت كرد        

به كودكان كتك خورده ات جسارت كرد

وَ سمت قوم يهودي كه خيره سر بودند   

به رويِ نيزه نشستي و رهسپارت كرد

 

تو رفتي آب شد آزاد مادر     

دلم شد شهر غم آباد مادر

خودم ديدم سرت از روي نيزه  

چگونه بر زمين افتاد مادر

 

برادرجان عليِ اكبرت كو     

گل ياس علي، برگ و برت كو

نمي پرسم از عباس دلاور      

سليمان زمان، انگشترت كو

 

مگو با ما از آهنگ صبوري      

نمانده بين چشم خيمه نوري

منِ دلخسته بر ناقه نشستم       

تو يا بر نيزه يا كنج تنوري

 

غمي بر سينه ام بر پا شد اي واي        

ميان قتلگه غوغا شد اي واي

ببين عمه سرِ رأسِ عمويم           

ميانِ شاميان دعوا شد اي واي

                             

فداي  نالة  واغربتاي خواهرتان           

طنين فكنده در عالم صداي مادرتان

چگونه روضه بخوانم كه در ميان حرم     

فتاده هم همه، از تن جدا شده سرتان

 

چه مي شد اي گل زهرا مسافرت بودم     

ميان كوچة عشق تو عابرت بودم

چه مي شد از كرم و لطف و مرحمت آقا       

شبي كنار حريم تو زائرت بودم

 

پريده مرغ دلم روي بامت آقاجان      

نوشته اند مرا مست جامت آقاجان

نوشته اند مرا از همان شب اول       

گدا و نوكر و عبد و غلامت آقاجان

 

همينكه خون سر تو رقيق تر مي شد

نشان نيزه سواران دقيق تر مي شد

وَ هر چه قدر به سويت شتاب مي كردند

جراحت تن پاكت عميق تر مي شد

 

نازك نبود اين دلم، اما شكسته شد

در قتلگاه رشته عمرم گسسته شد

با اينكه در نماز شبم غرق مي شدم

بعد از حسين، نافله هايم نشسته شد

 

دلشوره هاي دختركت را نگاه كن

بال كبود شاپركت را نگاه كن

گريه مكن كه بال و پرم خوب مي شود

كنج لبان خود تركت را نگاه كن

 

صحراي كربلا جگرم را كباب كرد

دستي ميان خيمه ما انقلاب كرد

باران تازيانه كه باريد در حرم

روياي خوب كودكيم را خراب كرد

 

رضا باقریان


تعداد بازديد : 339
شنبه 04 آبان 1392 ساعت: 23:35
نویسنده:
نظرات(0)
اذنم بده، س...خت بی قرارم عمه دیگر به عموجان بسپارم عمه یک عمر نمی توان جگر سوخته بود؛ من مثل پدر صب

اذنم بده، س...خت بی قرارم عمه
دیگر به عموجان بسپارم عمه
یک عمر نمی توان جگر سوخته بود؛

من مثل پدر صبر ندارم عمه

مجید هادوی


تعداد بازديد : 127
یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 ساعت: 1:08
نویسنده:
نظرات(0)
2. و رشادت عبدا... بن حسن(ع) در آغوش عمو از دور نگاه کرد و فهمید افتاد این بار یقین شکفت و تر

 

2. و رشادت عبدا... بن حسن(ع) در آغوش عمو


از دور نگاه کرد و فهمید افتاد
این بار یقین شکفت و تردید افتاد
می رفت که دستان قضا را ببُرد
افسوس ستاره روی خورشید افتاد


تعداد بازديد : 107
دوشنبه 12 فروردین 1392 ساعت: 10:43
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
و ابیاتی پیشکش یتیم امام حسن (ع) ...حضرت عبدالله بن حسن می رود ثانیه ها زود به زود آهسته آن قی

 

و ابیاتی پیشکش یتیم امام حسن (ع) ...حضرت عبدالله بن حسن


می رود ثانیه ها زود به زود آهسته
آن قیام تو دگر گشت قعود آهسته

می رسد مرگ من و می رود آن جا آنچه
دارم و داشته ام ،بود و نبود آهسته

بی رمق نیز تکان می خورد آن لب هایت
که خدا خود بنشسته به شنود آهسته

و فقط چند تپش تا برسد ساعت سه..
خیمه ها منتظر آتش و دود آهسته

یک طرف زمزمه ناله " وا جدّا ه " و
آن طرف هلهله برخاسته بود آهسته

عطر سیب است ولی می رسد اینجا دیگر
اندکی رایحه ی یاس کبود آهسته

.......
آه این ثانیه ها کاش عقب برگردد
کاش عباس علمدار عرب برگردد

کاش اکبر برسد ، کاش بیاید قاسم
کاش تا کوفه نمی رفت سفیرت مسلم

من در این خیمه چرا از همگان جا ماندم؟
همه رفتند ، چرا اینهمه تنها ماندم ؟

من مگر رخت اسیری به تنم می آید؟
من به میدان بروم از تو چه کم می آید؟

نامه ای داشتم از دست پدر بهتر بود
کوچکم؟ اصغر تو رفت که کوچکتر بود

پرده خیمه کنار است تو را میبینم
چون شدی نقش زمین با چه دلی بنشینم؟

عمه جان دست مرا ول کن و بیهوده مکش
جگرم سوخت ، که ارث پدرم بوده ، مکش

برق تیغش به دلم خورد ...خدایا ...ای داد
آمدم سویت عمو ، هر چه شود بادا باد

آخرین لحظه به آغوش تو نائل شده ام
تن تو ، تیغ ، چه زیباست که حائل شده ام

چه قدر سرخی خون بر کفنم می آید
به من این اسم ، که ابن الحسنم می آید

سید مجتبی ربیع نتاج


تعداد بازديد : 251
دوشنبه 12 فروردین 1392 ساعت: 1:12
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
عمه جان ول کن من از اصغر که بهتر نیستم عمه با قاسم مگر اصلا برادر نیستم ؟ سن و سالم را نبین از قد

عمه جان ول کن من از اصغر که بهتر نیستم

عمه با قاسم مگر اصلا برادر نیستم ؟

سن و سالم را نبین از قد و قامت هم نپرس

پهلوانم من ، مگر از نسل حیدر نیستم ؟

هی فقط امروز چسبیدی به من از صبح زود

دستهایم را رها کن من که دختر نیستم

تو به فکر بچه ها ، زن ها ، به فکر خیمه باش

من بزرگم ، لااقل کمتر ز اصغر نیستم

ناله هل من معین دارد کبابم می کند

من مگر عمه ز سربازان لشکر نیستم ؟

گیرم این مردم همه دشمن، کسی هم نشوند

عمه جان دارد صدایم می کند ، کر نیستم

یک عمو مانده برایم در تمام زندگی

دیگر اصلا فکر دست و بازو و سر نیستم

دارد آنجا عمه جان هی نیزه بالا می رود

حیف عمه ، قتلگه من پیش مادر نیستم

آسمان دارد صدایم می کند این الحبیب؟!

من اگر بالم نسوزد که کبوتر نیستم


تعداد بازديد : 159
پنجشنبه 30 آذر 1391 ساعت: 9:30
نویسنده:
نظرات(0)
يا عبدالله ابن الحسن (ع) دست از عمه کشید و بدنش میپیچید زیر ِ پایش عربی پیرهنش میپیچید گردبادی ز

يا عبدالله ابن الحسن (ع)

دست از عمه کشید و بدنش میپیچید

زیر ِ پایش عربی پیرهنش میپیچید

 

 

گردبادی ز خیامی به نظر می‌آمد

گِردَش انگار زمین و زَمَنَش میپيچید

 

 

میدوید و سِپَهی دیده به او دوخته بود

وَ طنین رجزش تا وطنش میپیچید

 

 

ز سر عمامه و نعلین ز پایش وا شد

ذکر یا فاطمه يِ بت شکنش میپیچید

 

 

دید اطراف عمو نیزه و شمشیر پُر است

داشت گِردِ عمویِ صف شکنش ميپیچید

 

 

ناگه از پرده‌یِ دل کرد صدا وا اُمّاه

دست بُبریده‌ی او دور تنش میپیچید

 

 

تیغ بر فرق سرش نیزه به پهلویش خورد

نعره‌یِ حیدریِ یا حسنش میپیچید

(شاعرش را نميشناسم)


تعداد بازديد : 235
یکشنبه 12 آذر 1391 ساعت: 14:05
نویسنده:
نظرات(0)
يا عبدالله ابن الحسن(ع) دست و پا كه ميزني بر غيرتم بر ميخورد لشگرت كه نيست اما يك نفر داري هن

     يا عبدالله ابن الحسن(ع)

دست و پا كه ميزني بر غيرتم بر ميخورد

لشگرت كه نيست اما يك نفر داري هنوز

(شاعرش را نميشناسم)


تعداد بازديد : 303
یکشنبه 12 آذر 1391 ساعت: 9:17
نویسنده:
نظرات(0)
قطره هاي شبنم من حاضرم براي حسين(ع) ترك سر كنم / آماده ام به راه ولايش خطر كنم مظلوم تر از عموي غريب

قطره هاي شبنم
من حاضرم براي حسين(ع) ترك سر كنم / آماده ام به راه ولايش خطر كنم
مظلوم تر از عموي غريبم نديده ام / از غربتش تمامي عالم خبر كنم
اين كار عشق و دل بُوَد اي عقل برو كنار / مستانه سوي حضرت دلبر سفر كنم
تنها فتاده و همه با كينه مي زنند / ديگر نبايد عمّه ز رفتن حذر كنم
با گريه مي دوم ز حرم سوي قتلگاه / از بين تير و نيزه و شمشير گذر كنم
تابي ندارد اين دل محزون و كوچكم / آخر چگونه زخم تنش را نظر كنم
لبهاي تشنه اش كه ترك خورده از عطش / با قطره هاي شبنم اين ديده تر كنم
تيغي اگر عدو بِكِشد بهر كشتنش / مردانه هر دو دست خودم را سپر كنم
من وارث غريبي بازو شكسته ام / بايد ز كوچه گويم و ياد پدر كنم
در قتلگاه كرببلا جاي مجتبي(ع) / من حاضرم براي حسين(ع) ترك سر كنم
«شنبه 13 آبان 1391 ، عيد غدير 18 ذي الحجّه 1433»

 

حمید رضا گلرخی
با تشکر از آقای حمید رضا گلرخی بخاطر ارسال این شعر زیبا


تعداد بازديد : 197
سه شنبه 30 آبان 1391 ساعت: 11:04
نویسنده:
نظرات(0)
دارم از سوی خیمه می آیم از هو الهوی خیمه می آیم خیمه از نور تو لبالب بود خیمه در جلوه های زینب بو

دارم از سوی خیمه می آیم

از هو الهوی خیمه می آیم

خیمه از نور تو لبالب بود

خیمه در جلوه های زینب بود

خیمه انگار خیمه رب بود

لیله القدر خیمه! زینب بود

خیمه یکباره طور سینا شد

هر که در خیمه بود موسا شد

ناگهان جلوه تو ماتم کرد

بیقرار تجلیاتم کرد

دیدمت که غریب و تنهایی

مصطفا و علی و زهرایی

حس نمودم عمو که فکر منی

بیقرار برادرت حسنی

حس نمودم که سخت بی تابم

حس نمودم که تشنه آبم

حس نمودم که من حسن شده ام

مثل بابا پر از محن شده ام

نور ممسوس ذات گردیدم

سفره دار صفات گردیدم

ای عمو از چه بی پر و بالی

تک و تنها میان گودالی

از چه گودال ، گود تر شده است

بدنت مثل رهگذر شده است

زخمهایت چه بیشماره شدند

رخت هایت چه پاره پاره شدند

وای عبایت بگو کجاست عمو

آن طرف روی نیزه هاست عمو

کشتی دلشکسته مادر

اینقدر دست و پا نزن آخر

دست و پا میزنی که سجده کنی

هی صدا میزنی که سجده کنی

شمر اینجا چه می کند ای وای

بی و سروپا چه می کند ای وای

حرمله آمده چکار کند

آمده باز افتخار کند؟

چقدر سنگ توی گودال است

چقدر سنگ این چه منوال است

خوب شد خواهرت در اینجا نیست

پیکرت زیر سنگ پیدا نیست

ای عموی غریب من پا شو

راهی خیمه های زنها شو

من مگر مرده ام عزیز خدا

من فدای تو می شوم حالا

 شاعر: رحمان نوازني


تعداد بازديد : 345
سه شنبه 30 آبان 1391 ساعت: 10:46
نویسنده:
نظرات(0)
مجتبی حاذق حضرت عبدالله بن الحسن(ع) طوریکه علیِّ اصغرش را کشتم سقا و یل دلاورش را کشتم با تیر س

حضرت عبدالله بن الحسن(ع)

 

طوریکه علیِّ اصغرش را کشتم

سقا و یل دلاورش را کشتم

با تیر سه شعبه ی به زهر آغشته

یک آن … پسر برادرش را کشتم


تعداد بازديد : 249
دوشنبه 29 آبان 1391 ساعت: 9:41
نویسنده:
نظرات(0)
سعید توفیقی حضرت عبدالله بن الحسن(ع) مقصد شعر و غزل دست من است عضو بی مثل و بدل دست من است سیزد

حضرت عبدالله بن الحسن(ع)

 

مقصد شعر و غزل دست من است

عضو بی مثل و بدل دست من است

سیزده شیشه اگر قاسم داشت

یازده جام عسل دست من است

بر زمین بودی و من حیّ علی

فاعل خیرالعمل دست من است

آنکه بر تیزی شمشیر عدو

ندهد هیچ محل دست من است

ضربه ی بی مثل از تیغ گرفت

ریشه ی ضرب و مثل دست من است

علّت این که مرا باز چنین

پدرم کرده بغل دست من است

دست دادم که بگویم دشمن

شده معلول و علل دست من است

حلقه ی گردن تو دست دگر

هاله ی دور زُحل دست من است

ضرب شمشیر پدر قاسم شد

سپر جنگ جمل دست من است


تعداد بازديد : 259
دوشنبه 29 آبان 1391 ساعت: 9:41
نویسنده:
نظرات(0)
محمود ژولیده حضرت عبدالله بن الحسن(ع) منكه از معركه ی جنگ نمی ترسیدم دیدم آن صحنه كه یك لحظه به

حضرت عبدالله بن الحسن(ع)

 

منكه از معركه ی جنگ نمی ترسیدم

دیدم آن صحنه كه یك لحظه به خود لرزیدم

دیدم از قلبِ عمو، زخم دهان وا كرده

دفعتاً بغضِ گره خورده شدم، تركیدم

نیزه ها بود كه بر جسم عمویم می رفت

هیچكس فاش ندید آنچه من آنجا دیدم

دیدم از وجه عمو خون خدا می ریزد

من به جای همه با فاطمه خون گرییدم

بوسه ای را كه به من داد عمو، عمه نداشت

خم شدم وجه خدا را به خدا بوسیدم

"اِبنِ كَعب" آمد و با نیزه و شمشیر بلند

قصد جان عمویم كرد و من می دیدم

دست خود را سپر تیغ بلندش كردم

قطع شد دستم و جانباز حرم گردیدم

گفتمش "یَابنَ خبیثه" عمویم را بكشی !؟

مرگ را زودتر از مرگ عمو بگزیدم

حرمله تیر جفایی به گلویم زد و رفت

من در آغوش عمو سخت به خون غلتیدم

همنَفَس با عمویم بودم و جان می دادم

و به این همنفسی بود كه می نازیدم

تیغی آمد سر من را ز بدن كرد جدا

بعد از آن زیر سم اسب به خود پیچیدم

هیچكس مثل من اینجا به شهادت نرسید

پدرم آمد و با درد به او خندیدم

من كه عبداللهم از لعل اباعبدالله

مثل قاسم بخدا جام عسل نوشیدم

من تأسّی به عمو كردم و بی غسل و كفن

نیزه و تیر و سنان جای كفن پوشیدم

چون ستوران به تن پاك عمو تازیدند

باز هم زیر سم اسب بخون غلتیدم


تعداد بازديد : 189
دوشنبه 29 آبان 1391 ساعت: 9:40
نویسنده:
نظرات(0)
سیدمحمد جوادی حضرت عبدالله بن الحسن(ع) گر چه از بی کسی ات جان و دلم آگاه است یک نفس خیمه بیا شام

حضرت عبدالله بن الحسن(ع)

 

گر چه از بی کسی ات جان و دلم آگاه است

یک نفس خیمه بیا شام حرم بی ماه است

جای هر شعبه که بر حنجر اصغر زده اند

خیمۀ مادرِ اصغر پر تیر آه است

سپر جسم عمو گشت پسر، می دانست

راه دیدار پدر، آه همین یک راه است

خوب شد قطع شده دست بلندم اما

حیف شد دست من از دامن تو کوتاه است

سر یک نیزه سر پاک اباعبدالله

به سر نیزه دیگر سر عبدالله است


تعداد بازديد : 181
دوشنبه 29 آبان 1391 ساعت: 9:40
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 10
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف