2. و رشادت عبدا... بن حسن(ع) در آغوش عمو
از دور نگاه کرد و فهمید افتاد
این بار یقین شکفت و تردید افتاد
می رفت که دستان قضا را ببُرد
افسوس ستاره روی خورشید افتاد
2. و رشادت عبدا... بن حسن(ع) در آغوش عمو
از دور نگاه کرد و فهمید افتاد
این بار یقین شکفت و تردید افتاد
می رفت که دستان قضا را ببُرد
افسوس ستاره روی خورشید افتاد